به گزارش طلیعه؛ وقتی مردم انقلاب کردند نمیدانستند چه وقایعی پیش رو دارند. مردم در انقلابها همواره طرحی اجمالی پیش چشم دارند. ایرانیها فقط میدانستند رهبری قابل اعتماد را به امامت برگزیدهاند و اینکه از مظاهر غرب خاصه آن شیوه استیلا جویش خستهاند. اما انقلابیون اهل سیاست با غرب مواجههای ایدوئولوژیک داشتند. آنها میخواستند سیر تجدد را طی کنند و فقط بدیهای آن را- از جمله استعمار غربی- کنار بزنند. ایشان از ملی مذهبیهای راستکیش تا چپترین مسلمین مانند گروههای فدایی و مجاهد، تجدد و غرب را چونان یگانه فروشگاهی میدانستند و گمان میکردند حالا با استقلال میتوانند بدون اینکه زور فروشنده بر سرشان باشد، بروند و هر آنچه میخواهند بردارند. از همین رو با مردم و رهبرش بر سر چگونگی این درگیری و خرید مجادله داشتند؛ استعفا دادند و یا بدتر، به خیابان آمدند و هفتتیر بستند و با دشمنی که علیه ما جنگ تجاوزآمیز راه انداخته بود از در دوستی درآمدند.
در مقابل، مردم طرحی بسیار اجمالی و از این رو شاعرانه داشتند. و چگونه میتوانستند بی اینکه شاعرانه به سر برند، پیمان ببندند و هشت سال بجنگند. اما رفتهرفته گرایش ایدئولوژیک که نزد اهل سیاست رواج داشت در میان مردم رواج یافت، و حتی گاه دامن شاعران را نیز گرفت؛ که گفتهاند ” الناس علی دین ملوکهم”.
تفاوت عمده میان انقلابهای انگلستان و فرانسه و سپس کشورهای آسیایی و آنگاه انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ در برداشت مردم از تجدد بود. تجدد در اروپا بازگشتی به یونان و رم بود که هوای برساختن آتیه داشت. جمع یونان و رم به اعتباری جمع دانش (یونان) و استیلا (رم) بود؛ به نحوی که دانش استیلاجو آیندهای متفاوت را بسازد. این دانش استیلاجو در اندیشههای بیکن و دکارت و با حرارت بیشتری در آراء اصحاب دایرهالمعارف و حتی جلوههای هنر جدید روشن بود. کشورهای آسیایی با پیشگامی شوروی طرح تجدد اروپایی را دنبال میکردند. اما ماجرا بیشتر به صورت دنبالهروی و با فشار بیشتری از بالا انجام میگرفت. در ایران چنین ماجرایی همواره با تردید نگریسته میشود و از ابتدا شکافی میان مشروطه و مشروعهخواهی ایجاد شد. این شکاف باقی میماند تا اینکه در سال ۵۷ مردم نحوه ترقی را به دست روحانیت سپردند. گو اینکه مشروطه نیز با نهضت عدالتخانه یعنی خیزشی کاملاً دینی آغاز شده بود. آن شکاف چنان جدی بود که بسیاری از تجددخواهان ابتدایی دین و دینداری را یکسره کنار گذاشتند، و هرچند اغلب تعالیم دینی دیده بودند، دین را یکسره با خرافات یکی دانستند و فروگذاشتند.
شکاف هرچه بود ادبیات فارسی را به کلی تغییر داد. زبان فارسی که در طول قرون- خاصه بعد از قرن پنجم- با تکلف و پیچیده نویسی ضعیف شده بود، در دام زبان منشیانه قاجاری زمینگیر شد. سفرنامهها، ظهور مطبوعات و ترجمه متون خارجی، زبان فارسی را متجدد کرد. در این میان ظهور قالبهای غربی نقش عمدهای داشت. نوشتن نمایشنامه و رمان، ناچار فارسی را به زبان افواه نزدیک کرد. غزلنویسان قالب تهی نکردند ولی در بیتهای خویش مضامین اجتماعی ریختند و کار آنچنان بالا گرفت که “نیما” قالب شعر خود را « نمایشنامه» دانست. وقتی شاعران یکی پس از دیگری وزن و قافیه را مرخص میکردند، نویسندهها نیز رمان و داستان کوتاه و نمایشنامه مینوشتند.
پس تحول زبان فارسی دو عامل را پشت سر داشت. یکی زبان مندرس فارسی و دیگری تجدد طلبانی که در راستای سخن گفتن با عموم مردم زبان را کوچه و بازاری کردند. نویسندهها از مراغهای تا جمالزاده و بعد هدایت و سپس گلشیری گامهایی در تحول زبان برداشتند.
اگر نوشتن غزلهای اجتماعی دشوار بود، نوشتن رمان و داستان کوتاه خیلی زود با «شمس مظفری» و «تهران مخوف» جزء پرداز، زمینی و اجتماعی میشد. اما در میان نویسندگان و شاعران آرام آرام تجدد از یک خیر مطلق تبدیل به اقتضای زمانه شد. این تفاوت رویکرد به تجدد (از رویکرد به تجدد چونان خیر مطلق به تجدد همچون اقتضا) بیشتر با جلال آلاحمد و همسرش پیگیری شد. اما پس از انقلاب تعداد زیادی از شاعران به آن پیوستند. حوزه هنری اولین پایگاهی بود که نویسندگان انقلابی و شاعران در آن گرد آمدند. نویسندهها بعدها در نهاد بنیاد حفظ ارزشهای دفاع مقدس به کار خود ادامه دادند. جنگ جوانان بسیاری را با هدف نوشتن زندگینامه داستانی و رمانهایی که موضوع دفاع مقدس و ارزشهای دینی را دنبال میکردند در کنار هم نشاند. زندگینامهنویسی در ذات خود حول محور پرداخت فردیت افراد شکل میگیرد اما این یک مورد استثنایی بود. زندگینامهنویسی و اساساً رمان که پرداخت به فرد را در مرکز خود دارد، صریحترین صورت تجدد را نقش میزد. اگر فردیت در حوزه علم به واسطه دانش استیلاجو و فردیت و سوبژکتیویته تأکید داشت، هنر رمان بی واسطه به بسط نفس فردیت هنرمند مربوط میشد. ولی نوشتن زندگی شهیدان طرح زندگی کسانی بود که از خود گذشته بودند. لذا از زندگینامه شهدا، زندگینامه داستانی و هنرهای به اصطلاح ارزشی تناقضآمیز بود. امکان رهایی و رستگاری از فردیت با به دوش کشیدن همین تناقض ممکن میشد. شاعران نیز مسیری موازی را طی نمودند. آنها غزلهای عاشقانه را تبدیل به مناجات کردند. محبوب را ائمه هدی دانستند و در شعر اجتماعی از فراموش شدن آرمانها دم زدند. در اینجا از بحث در سینما، نقاشی و موسیقی صرف نظر میکنم تا به موضوع اول بازگردم. همچنین از آوردن نامها امتناع میورزم تا بدون سنگینی بار قضاوت در باب اشخاص مسئله را پیش چشم بگذارم.
انقلابی بودن هنرمندان انقلاب را دو خطر تهدید میکرد. یکی اندیشه ایدئولوژیک و دیگری ماهیت هنر جدید. انقلاب اسلامی از ابتدا با یک نوع تسویه حساب بر سر دو راهی دو نوع زیست آغاز شد. زندگی استیلاجو و زندگی شاعرانه. زیست استیلاجو که با رنسانس در غرب آغاز و سپس جهانگیر شد، جهان را پهنهای میدانست که آدمی بایستی بر آن تسلط جوید و از آن کام بگیرد. در مقابل زندگی سنتی و البته زندگی دینی جهان را جایی میداند که بایستی در آن به رسم مودّت به سر برد. شکافی که از آن یاد کردیم خلاف میان همین دوشق از زندگی بود. ملت ایران پس از صد سال کش و قوس در نهایت با انقلاب اسلامی شق دوم را انتخاب کرد. از این رو اهل ایدئولوژِی خیلی زود کنار گذاشته شدند. اما صاحبان این دیدگاه دوباره به صورتهای تازهای بازگشتند. خواست سازندگی و همآوایی با جهانی که داعی به جهانی شدن بود شاخهای را ادامه دادند که هماکنون کم و بیش قابل تشخیص هستند. اما انقلابیهایی که همچنان انقلابی ماندهاند برای نشر افکار خود دست به ساختن نهادها و ارگانهای ترویجی زدند. در این نهادها و ارگانها قرار است اندیشه و هنر انقلاب ترویج شود. ولی از آنجا که آنها در برابر نوعی عمل ایدئولوژیک سازمانی علیه انقلاب هستند به دفاعی ایدئولوژیک کمر بستهاند. این تلاشها مادامیکه پروای اخلاق و عمل دینی داشته باشند مصون هستند، اما این صیانت بسیار دشوار است.
اما مشکل دوم در ساحت ابداع اثر هنری رخ میدهد. جایی که هنرمند میخواهد هنر را به خوبی بیاموزد. بیاموزد که رمان بنویسد و شعر بگوید. اما این شعر و رمان امروزه سالها، بلکه قرنهاست رنگ و بوی سکولاریسم و غیر دینی بودن را به خود گرفته. کسانی که در بنیاد مستضعفان و بنیاد شهید و بنیاد حفظ ارزشها تمرین کردند و نوشتن آموختند، امروز در احاطه اصول نویسندگی قرار دارند. اصولی که نباید سبکسرانه ساده پنداشته شوند. اصولی که ریشه در فردیت دارند. عشق به شعر، عشق به شعر خود، ناپسند نیست، و اگر چنین ارادتی نباشد، شاعر کجا میتواند ببالد. اما رستگاری در رهایی از همین فردیت است. رستن از قالبها و زبان سکولار صعب و پر چاله است. اما راهی جز همین مسیر صعبالعبور نیست. کسانی که همین مسیر را طی کردهاند، مثلاً شهید اهل قلم مرتضی آوینی دشوارترین پیشنهاد را طرح کردند: ولایت یافتن بر تکنیک که در مورد خاص شعر و رمان، ولایت یافتن بر قالبها و زبان سکولار امروزی و امروزی زده است.