به گزارش طلیعه؛ امروزه ایده علم دینی نه تنها در جهان اسلام، بلکه حتی در غرب هم ایدهای شناخته شده است. موافقان و مخالفان ایده علم دینی در چند دهه گذشته با انجام بررسیهای مختلف، ادبیات این بحث را گسترش و تعمیق بخشیدهاند. به گونهای که نظریهپردازان امروزین علم دینی نمیتوانند بدون بررسی تاریخچه این بحث و آراء مطرح شده در این زمینه، به نظریهای جدیدی دست یابند. حجت الاسلام دکتر عبدالحسین خسروپناه نیز پس از بررسی آراء مخالفان و موافقان علم دینی، نظریه جدیدی در این زمینه ارائه کردهاند. کتاب در جستجوی علوم انسانی اسلامی دربردارنده تلاشهای چند ساله ایشان در این زمینه است. مقاله حاضر میکوشد با بررسی و نقد این اثر، زمینهساز تعمیق هر چه بیشتر گفتمان علم دینی در جامعه علمی گردد.
مقدمه
ایده تحول علوم انسانی و تولید علم دینی، ایدهای نیست که نیاز به معرفی داشته باشد. در نیم قرن گذشته، در جهان اسلام، موافقان این ایده آراء خود را درباره چیستی، امکان، ضرورت و مطلوبیت علم دینی، در قالب کتاب و مقاله بیان کردهاند. در سالهای اخیر بررسی تاریخی ایده علم دینی و ارزیابی دیدگاههای موجود در این زمینه (اعم از دیدگاههای موافق یا مخالف) نیز به موضوعی جذاب برای تحقیقات تاریخی، فلسفی، کلامی و علمی، نه تنها در جهان اسلام که حتی در غرب، تبدیل شده است.
برای مثال لیف اشترنبرگ، استادیار اسلامشناسی دانشگاه لوند سوئد، در کتاب اسلامی سازی علم (۱۹۹۶) که رساله دکترای وی بوده است، به بررسی دیدگاه سیدحسین نصر، اسماعیل فاروقی، ضیاءالدین سردار و موریس بوکای درباره مناسبات علم و دین اسلام و تأثیری که دین میتواند در عرصه علمورزی داشته باشد پرداخته است. کریستوفر فورلو در کتاب اسلام، علم و مدرنیته(۲۰۰۵) که رساله دکتری فلسفه وی در دانشگاه فلوریداست، به جریان اسلامیسازی علم از ویرجینیا (مرکز جهانی اندیشه اسلامی) تا کوالالامپور (دانشگاه بین المللی اسلامی مالزی و موسسه بین المللی اندیشه و تمدن اسلامی مالزی) اشاره میکند. مایکل استنمارک، استاد فلسفه دین دانشگاه اوپسلای سوئد در مقاله علم دینی (۲۰۰۵) به بررسی دیدگاه مهدی گلشنی و آلوین پلانتینجا درباره علم دینی میپردازد. پس از پاسخ گلشنی به استنمارک(۲۰۰۵)، آلن باتن در مقالهای به جمع بندی و بررسی دیدگاه گلشنی و استنمارک میپردازد. دیوید رادفورد، استاد دانشگاه استرالیا جنوبی در مقاله خود با عنوان علم و اسلامی سازی معرفت (۲۰۱۲) به پیشرفتهای علمی در جهان اسلام و واکنش آنها در قبال سکولاریزه کردن علم توسط غربیها اشاره و شناخت ایده اسلامیسازی علوم و اقداماتی که در این زمینه انجام گرفته و در دست انجام است را ضروری قلمداد میکند و …
از سوی دیگر باید در نظر داشت که هر محققی که بخواهد در زمینه علمدینی نظریهپردازی کند، نمیتواند بدون بررسی دیدگاههای موجود در این زمینه، نظریهای ارائه کند که به لحاظ نظری قابل دفاعتر و به لحاظ عملی کارآمدتر از نظریههای موجود باشد. بر همین مبنا محققان ایرانی علاقمند به موضوع علمدینی قبل از نظریهپردازی خود درباره علمدینی، به ارزیابی دیدگاههای موجود در این زمینه پرداختهاند تا ضمن بهرهگیری از ظرفیتهای نظریههای موجود، نظریهای ارائه کنند که عاری از نقدهای وارد شده به نظریههای موجود باشد.
برای مثال دکتر خسرو باقری در کتاب هویت علم دینی(۱۳۸۲)، پس از معرفی و نقد رویکرد استنباطی و رویکرد تهذیب و تکمیل علوم موجود، به معرفی رویکرد تأسیسی پیشنهادی خود اقدام میکند. دکتر مهدی علیپور و دکتر سیدحمیدرضا حسنی قبل از نگارش کتاب پارادایم اجتهادی دانش دینی(۱۳۸۹)، در قالب کتاب علم دینی، دیدگاهها و ملاحظات(چاپ اول سال ۱۳۸۵)، به معرفی و نقد نظرات ده تن از موافقان و مخالفان علم دینی میپردازند. دکتر حسین سوزنچی نیز در کتاب معنا، امکان و راهکارهای تحقق علم دینی (۱۳۸۹) ابتدا به بررسی ۸ دیدگاه در زمینه علم دینی پرداخته و در پایان دیدگاه مختار خود را در زمینه علم دینی بیان کرده است. دکتر محمدتقی ایمان نیز در کتاب روششناسی علوم انسانی نزد اندیشمندان مسلمان(۱۳۹۲) پس از بررسی و نقد نه دیدگاه، به معرفی دیدگاه خود میپردازد.
کتاب در جستجوی علوم انسانی اسلامی: تحلیل نظریههای علم دینی و آزمون الگوی حکمی – اجتهادی در تولید علوم انسانی اسلامی، تألیف حجه الاسلام دکتر عبدالحسین خسروپناه را هم باید پژوهشی در همین راستا قلمداد کرد. پژوهشی که میکوشد پس از بیان تاریخچهای از ایده علم دینی، به معرفی و نقد دیدگاههای موجود در این زمینه بپردازد و در نهایت دیدگاه مختار خود را بیان دارد. دکتر خسروپناه در صفحه ۵۵۹ مینویسند: «نگارنده پس از تبیین و تدریس نظریههای علم دینی و نقد و تحلیل آنها، به فکر ارائه نظریهای جدید برآمد …» کتاب در جستجوی علوم انسانی اسلامی به سفارش دبیرخانه شورای اسلامیشدن دانشگاهها و مراکز آموزشی، در قالب ۶۴۷ صفحه تدوین شده و دفتر نشر معارف، وابسته به نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها آن را در سال ۱۳۹۳ منتشر کرده است.
خسروپناه در مقدمه پس از اشارهای اجمالی به مبانی و اهداف علوم سنتی و جدید، بیان میدارد که «این پژوهش درصدد است با شناخت علوم انسانی معاصر، به تبیین چیستی و چگونگی تحول آن بپردازد.» و در واکنش به برخی مخالفان علم دینی که معتقدند تحول علوم انسانی، یک پروسه است، نه یک پروژه و در نتیجه تحول علوم انسانی با توصیه و برنامهریزی و اراده انسانی محقق نمیشود مینویسد: «بیشک تحول علم با صرف توصیه تحقق نمییابد، ولی با برنامهریزی کوتاه مدت، میان مدت و بلندمدت و مدیریت استراتژیک و با حلم توأم با علم، میتوان بدان دست یافت.»(ص ۱۱).
خسروپناه در قالب نکته پایانی مقدمه بیان داشته است: این پژوهش، برای به سامان رسیدن، فرایندی طولانی را طی کرده است که تدریس رابطه علم و دین و نظریههای علم دینی و پارادایمهای علوم انسانی، فلسفه علوم انسانی و اجتماعی، تدوین الگوی حکمی – اجتهادی علم دینی، تشکیل جلسات اختصاصی برای ارزیابی و ویراستاری علمی این پژوهش، برخی از مراحل این فرایند هستند. نویسنده همچنین ابراز امیدواری کرده است که با نقد این اثر، بتوان سایر مراحل علمی تحول علوم انسانی را پشت سر گذاشت (ص ۱۳).
در ادامه تلاش میشود با بررسی چند جانبه این اثر ارزشمند (جنبههای صوری کتاب؛ کیفیت معرفی دیدگاه موافقان و مخالفان علم دینی؛ کیفیت نقد دیدگاه موافقان و مخالفان علم دینی و اتقان نظری دیدگاه مختار نویسنده)، زمینه برای گسترش و تعمیق هر چه بیشتر گفتمان علم دینی در جامعه علمی کشور فراهم آید. با توجه به حجم گسترده مطالب کتاب، پس از یک بررسی عمومی، تنها یک گفتار از هر یک از فصول دو تا پنج را بررسی خواهیم کرد. در نهایت نیز دیدگاه مختار دکتر خسروپناه و نحوه تقریر آن به اجمال ارزیابی خواهد شد.
بررسی جنبههای ظاهری کتاب
برخی از ویژگیهای مثبت کتاب مورد بحث، از حیث ظاهری عبارتند از: داشتن فهرست تفصیلی، علاوه بر فهرست اجمالی؛ قلم مناسب متن؛ ادبیات روان، اعراب داشتن آیات قرآن و … با وجود این، کتاب مورد بحث از جهات مختلفی نیازمند بازنگری و اصلاح است. برای مثال:
مراجعه به شناسنامه کتاب نشان میدهد کتاب مورد بحث ویراستاری نشده است. امروزه هیچ لزومی ندارد که درباره اهمیت ویراستاری ادبی متن صحبتی شود. اما نکته اینجاست که با توجه به فاصله زمانی طولانی بین نگارش کتاب (که در پایان پیشگفتار تیر ۱۳۹۱ اعلام شده است) و نشر کتاب (۱۳۹۳) فرصت مناسبی برای ویراستاری متن وجود داشت و تعجب است که چرا نشر معارف و دبیرخانه شورای اسلامی شدن دانشگاهها و مراکز آموزشی این اثر را بدون ویراستاری ادبی منتشر کردهاند؟ انجام یک ویراستاری ادبی میتوانست کیفیت ظاهری کتاب را ارتقاء بخشد.
ساختار گفتارهای مختلف کتاب متفاوت است و نشان میدهد که یک نظام واحد بر کل کتاب حاکم نبوده است. یکی از عوامل موثر در ناهماهنگی ساختاری گفتارها این است که برخی از گفتارها با همکاری دکتر خسروپناه با تنی چند از دانشجویان نوشته شده است و برخی به تنهایی توسط دکتر خسروپناه تدوین گردیده است و در نهایت نیز تلاشی برای بازنویسی مطالب در قالب یک اثر منسجم و در نتیجه یکسانسازی ساختار گفتارهای چند گانه کتاب صورت نگرفته است. این مسئله به بروز برخی از مشکلات صوری در کتاب منتهی شده است. برای مثال به جز گفتار دوم که به تفصیل درباره پیشینه علمدینی بحث شده است، در چند گفتار دیگر (گفتار مربوط به نظریه علم دینی دکتر گلشنی، گفتار مربوط به نظریه مختار نویسنده و …) نیز مجددا به سابقه علم دینی اشاره شده است.
ناهماهنگی ساختاری دیگری که در تنظیم گفتارها مشاهده میشود آن است که برخی گفتارها برای مثال گفتاری که به معرفی دیدگاه فرهنگستان علوم اسلامی اختصاص یافته یا گفتارهای فصل پنجم که به معرفی دیدگاه فاروقی، عطاس، گلشنی، نصر، جوادی آملی پرداخته است، با معرفی فرهنگستان، فاروقی، عطاس، گلشنی، نصر، جوادی آملی آغاز میشود، اما برخی از گفتارهای این کتاب فاقد چنین بخشی هستند. از سوی دیگر در برخی از گفتارها معرفی مرکز یا شخصیت در متن است (معرفی فرهنگستان، فاروقی و علوانی) و در برخی از گفتارها معرفی شخصیت در پاورقی (مانند معرفی عطاس، گلشنی، نصر، جوادی آملی).
مورد دیگر آنکه در برخی از بخشها (برای مثال در معرفی دیدگاه آیت الله جوادی آملی) پس از معرفی تفصیلی دیدگاه، خلاصهای از آن دیدگاه در قالب تیتری جداگانه بیان شده و سپس ذیل تیتری دیگر، آن دیدگاه بررسی میگردد. اما این ساختار را در همه گفتارها شاهد نیستیم.
یکی از ناهماهنگیهای ساختاری کتاب که به ابهام محتوایی در برخی گفتارها منجر شده عدم تناسب حجمی گفتارهاست. دکتر خسروپناه در کتاب مورد بحث به معرفی و نقد دیدگاه ۳ تن از مخالفان علم دینی و ۱۲ تن از موافقان علمدینی در قالب گفتارهای جداگانه پرداختهاند. با مروری بر فهرست کتاب میتوان دریافت که حجم اختصاص داده شده به هر یک از این گفتارها بسیار متغیر است. برای مثال دیدگاه دکتر سروش و دیدگاه فرهنگستان علوم اسلامی با حدود ۴۰ صفحه به خوبی توضیح داده شده است. اما دیدگاه دکتر سعید زیباکلام با حدود ۱۰ صفحه به خوبی معرفی نشده است. خلاصهسازی مثالهایی که دکتر زیباکلام به آن استناد جستهاند تا امکان علم دینی را برای مخاطب پذیرفتنی کنند، به گونهای است که بدون مراجعه به اصل منابع نمیتوان آنها را فهمید.
یکی دیگر از ناهماهنگیهای ساختاری کتاب آن است که فصل دوم و پنجم کتاب برخلاف فصول اول، سوم و چهارم با «درآمد» آغاز میشود. شایستهتر آن بود که نویسنده تمامی فصول را با «درآمد» آغاز میکردند تا هماهنگی ساختاری میان فصول مختلف کتاب رعایت گردد.
نامشخص بودن کارکرد «درآمد» فصول مختلف کتاب
از سوی دیگر کارکرد «درآمد» در ابتدای هر فصل مشخص نیست. از «درآمد» یک فصل که متشکل از چند گفتار است انتظار میرفت که همچون چکیده یا مقدمه آن فصل، به بیان مسئله محوری مورد بحث در آن فصل بپردازد و رابطه منطقی گفتارهای چندگانه آن فصل را برای دستیابی به نتیجه مشخص کند و در نهایت خلاصهای هم از دستاوردهای آن فصل بیان دارد. البته در صورتی که هر فصل با یک چنین درآمدی آغاز میشد، شایسته بود جمعبندی و نتیجهگیری آن فصل نیز به عنوان بخشی مستقل در پایان هر فصل مطرح میگردید.
برای مثال در «درآمد» فصل دوم که به معرفی و نقد دیدگاه مخالفان علم دینی میپردازد، انتظار میرفت نویسنده پس از معرفی اسامی برخی از مخالفان علم دینی در ایران و دیگر کشورهای اسلامی (که این کار به صورت ناقص در پاراگراف اول انجام شده است)، به اجمال تلقیهایی که این گروه از علم دینی داشتهاند بیان میشد و به ادله کلان آنها در انکار امکان علم دینی اشاره میگشت و در نهایت دیدگاه مخالفان علم دینی به صورت عمومی نقد میگردید و خواننده برای آشنایی با تفصیل مطالب به گفتارهای مختلف آن فصل ارجاع میشد.
در «درآمد» فصل پنجم نیز در یک صفحه تاریخچه مختصری از تلاشهای انجام شده در زمینه علم دینی ارائه شده است که جای مناسب این بحث گفتار دوم از فصل او کتاب (پیشینه علم دینی) است. در درآمد فصل پنجم تنها در حد یک پاراگراف به توضیحاتی در ارتباط با این فصل اختصاص یافته است.
ابهام در معیار تقسیمبندی نظریههای علم دینی
برخی از کسانی که به بررسی نظریههای علم دینی پرداختهاند، دیدگاههای موجود در این زمینه را به اشکال گوناگون تقسیمبندی کردهاند. برای مثال دکتر خسرو باقری (۱۳۸۲) از رویکرد استنباطی، تهذیب و تکمیل علوم موجود و رویکرد تاسیسی یاد میکند. حسین سوزنچی (۱۳۸۸) آنها را در قالب رویکرد مبتنی بر معارف و روش نقلی، رویکرد مبتنی بر روش تجربی، رویکرد مبتنی بر روشهای مختلف کسب معرفت به طور همزمان طبقهبندی کرده است و سید محمد مهدی میرباقری (۱۳۹۱) به رویکرد تهذیبی، رویکرد فلسفههای مضاف و رویکرد روشهای مضاف اشاره میکند.
در این بین دکتر خسروپناه رویکردهای موجود در زمینه علم دینی را به رویکردهای غربگرایانه، غربستیزانه، غربگریزانه و غربگزینانه تقسیم کردهاند. البته با توجه به تأکیدی که خسروپناه در این کتاب به بحث روش دارد، انتظار میرفت تقسیمبندی او بر مبنای روش انجام میگرفت. تقسیمبندی دیدگاههای علم دینی بر مبنای رویکرد آنها به غرب، مناسب آن دسته از جریاناتی است که بحث علم دینی و علم سکولار را در چارچوب تمدنی بررسی میکنند. فارغ از این بحث، معیار طبقهبندی دیدگاههای علم دینی خسروپناه با پرسشهای چندی روبروست. برای مثال:
شایسته بود دکتر خسروپناه توضیح میدادند که به چه دلیل تمامی مخالفان علم دینی را در زمره غربگرایان قرار دادهاند. ایشان در صفحه ۳۶ جریان غربگرا در موضوع علم دینی را چنین توصیف میکنند: «جریان غربگرایی بر آن است که تمام دستاوردهای علمی غرب را بپذیرد.» حال با وجود آنکه نویسنده در بخشهای مختلف کتاب تلقی عامی از علم داشته است و بحث را صرفا به علوم تجربی محدود نساخته است (برای مثال در بحث از پیشینه علم دینی به سابقه مواجهه فلسفه با دین اشاره میکند)، میتوان از وی پرسید که با وجود دستاوردهای مختلف علمی در غرب (غربی که حدود آن هم به وضوح توسط نویسنده مشخص نشده است)، چگونه میتوان گفت کسانی همچون سروش، ملکیان و پایا غربگرا هستند؟ به این معنا که میخواهند “تمام” دستاوردهای علمی غرب را بپذیرند؟ آیا این گروه هیچ نقدی به هیچ یک از دستاوردهای علمی “غرب” ندارند؟ آیا دیدگاه این گروه درباره علم و دین در جریانهای فکری جهان اسلام (برای مثال برخی از فلاسفه و طبیعیدانهای مسلمان یا جریان فکری معتزله و نواعتزالی و …) مسبوق به سابقه نبوده است؟
ابهام تقسیم بندی دیدگاههای موجود در زمینه علم دینی بر مبنای غرب (غربگرا، غربستیز، غربگریز، غربگزین) در جای دیگری مجددا خودنمایی میکند. در گفتار سوم از فصل سوم (که به «نظریههای غربستیزانه» اختصاص دارد) دکتر خسروپناه به بررسی دیدگاه دکتر سعید زیباکلام پرداخته و در صفحه ۱۹۹ اشاره میکنند که علمشناسی دکتر سعید زیباکلام متأثر از اندیشههای فلسفی کوهن است. دکتر خسروپناه همچنین در صفحه ۲۰۶ مینویسند: «آقای زیباکلام خواسته یا ناخواسته در تفکر و مبانی غربیان گرفتار شده است. وی میخواهد از چاه پوزیتیویسم رهایی یابد، اما به چاه دیگری که غربیان به نام پساپوزیتیویسم کندهاند، میافتد.» اما دکتر خسروپناه توضیح ندادهاند چرا اگر کسی متأثر از اندیشههای علمشناسانه پوپر علم دینی را ممتنع بداند، دیدگاهش غربگرایانه است و در مقابل، اگر کسی متأثر از اندیشههای علمشناسانه کوهن علم دینی را ممکن بداند، دیدگاهش غربستیزانه خواهد بود؟ چرا دستکم دیدگاه دکتر سعید زیباکلام از آن حیث که برخی از نظریههای علمشناسانه غربی را رد و برخی دیگر را قبول میکند، در کنار دیدگاه امثال دکتر سید حسین نصر، در زمره دیدگاههای غربگزینانه مطرح نشده است. اما در این حالت دیدگاه دکتر سروش و دکتر پایا نیز از آن حیث که برخی از نظریههای علمشناسانه غربی (برای مثال نظرات کوهن و فایرابند) را نمیپذیرند و برخی (نظریه پوپر) را میپذیرند نیز میتوانست در زمره نظریههای غربگزینانه مطرح شود.
به هر حال به نظر میرسد معیار تقسیمبندی دیدگاههای مطرح شده در زمینه علم دینی و یافتن مصادیق هر یک از طبقات نیاز به ایضاح بیشتر دارد.
ضرورت رعایت اخلاق نقد در ارزیابی دیدگاههای مخالف
همانگونه که در مقدمه اشاره شد، گفتمان علم دینی با بیش از نیم قرن سابقه و طرح دیدگاههای موافق و مخالف فراوان در آن، امروزه ادبیات تخصصیای پیدا کرده است. بنابراین لازم است مخالفان و به خصوص موافقان ایده علم دینی به پیشینه تاریخی بحث توجه جدی داشته و ملاحظات منطقی و اخلاقی را در نقد دیدگاه رقیب مد نظر قرار دهند. برای مثال شایسته نیست موافقان علم دینی مخالفان تحول و ارتقاء علوم انسانی و تولید علم دینی را «جریان غرب زده و تقلید مآب» و «گرفتار تحجر و عقبماندگی» قلمداد کنند. بحث تحول علوم انسانی و تولید علم دینی یک بحث کاملا علمی است که باید با بهرهگیری از آخرین دستاوردهای عرصه فلسفهعلم، فلسفه دین، تاریخ علم و … به خوبی تبیین گردد و با استفاده از الگوهای توسعه یافته آیندهپژوهشی و سیاستگذاری و برنامهریزی علمی به مرحله اجرا درآید. بدیهی است برخی از متفکران در مواجهه با تقریرهای ضعیف ایده تحول علوم انسانی و تولید علم دینی و با دیدن برخی از رفتارهای نادرستی که در دهههای گذشته ذیل این ایده (در ایران و دیگر کشورهای اسلامی) انجام شده است، از در مخالفت با آن برآیند و ضعفهای نظری و آسیبهای اجرایی این ایده را گوشزد کنند. طرفداران تحول علوم انسانی و تولید علم دینی باید نقدهای مختلفی که به این ایده و نحوه اجرای آن میشود را جدی بگیرند و به اصلاح تقریر خود از ایده علم دینی و همچنین به اصلاح فرایندهایی که جهت تحقق این ایده در پیش گرفته شده است بپردازند و نقش این منتقدان را در توسعه و تعمیق گفتمان تحول علوم انسانی و تولید علم دینی انکار نکنند و …
ضعف در بیان پیشینه علم دینی در آراء دکتر سروش
نویسنده در صفحات ۶۵-۶۷ ذیل تیتر پیشینه علم شناسی و علم دینی، دیدگاه دکتر سروش را درباره علمشناسی و علم دینی به چهار دوره تقسیم کرده است. به نظر میرسد با توجه به موضوع کتاب (علم دینی) شایستهتر آن بود که نویسنده سیر تطور دیدگاه دکتر سروش را تنها درباره علمدینی بیان میکرد و توضیح میداد که در هر دوره دکتر سروش برمبنای چه تلقیای از علم و دین، چنان نظری را درباره علم دینی ارائه کردهاند. این اقدام پیش از این توسط دکتر سوزنچی در کتاب معنا، امکان و راهکارهای تحقق علم دینی (ص ۲۲۷-۲۳۴) انجام شده بود و انتظار میرفت دکتر خسروپناه در صورت ورود به موضوع سیر تاریخی تطور آراء دکتر سروش درباره علم دینی، آنچه را دکتر سوزنچی در قالب سه دوره فکری آراء سروش درباره علم دینی مطرح کردهاند، با دقت و تفصیل بیشتری بیان میداشتند. البته دکتر خسروپناه در صفحه ۶۹ به اجمال و در جایی غیر مرتبط به تیتر مورد بحث اشاره میکنند: «حاصل سخن آنکه سروش در دو مرحله فکری، به دو دیدگاه متفاوت درباره علم دینی دست یافته است: نخست بهرهگیری از متون دینی و به کارگیری پیشفرضها، مفاهیم و ارزشهای دینی در مقام گردآوری و دوم نفی آموزهها و پیشفرضها» به عقیده نویسنده دکتر سروش در مرحله دوم فکری خود «با گرایش به دیدگاه تأثیرپذیری وحی و قرآن از فرهنگ زمانه، به رای دیگری روی میآورد و بر این باور است که پیشفرضها تا زمانی در تکوین علم تأثیر دارند که ناخودآگاه باشند، و آنگاه که معلوم گردند، باید کنار گذاشته شوند. پیشفرضهای صحیح، ایرانی و غیر ایرانی و اسلامی و غیر اسلامی ندارند.»
شایسته بود دکتر خسروپناه این پاراگراف را در بخش سیر تطور دیدگاه دکتر سروش درباره علم دینی بیان میکردند و درباره مرحله دوم فکری دکتر سروش بحث میکردند که چگونه دیدگاه «تأثیرپذیری وحی و قرآن از فرهنگ زمانه» به این نتیجه میانجامد که هر گاه مشخص شود پیشفرضهای دینی در تکوین علم تأثیر داشتهاند باید این پیشفرضها را کنار گذاشت و …
سطحی و ابتدایی قلمداد کردن نگاه دکتر سروش درباره علم دینی
دکتر خسروپناه در صفحه ۶۵ نگاه دکتر سروش را به چیستی علم دینی نگاهی بسیار سطحی و ابتدایی قلمداد کرده و مینویسند: «دکتر سروش با تفسیر بسیار سطحی و ابتدایی از علم دینی، وارد بحث میشود و کسانی را که به توافق میان پارهای از مطالب علمی با مطالب دینی فتوا میدهند یا مطالب علمی را از دل متون مذهبی بیرون میکشند، پیشروان اندیشه مکتبی کردن علم معرفی میکند.» این در حالی است که اگر به تاریخ ارائه سخنرانی دکتر سروش با عنوان «اسلام و علوم انسانی و اجتماعی؛ نقدی بر دینی کردن علم» که نویسنده در همین صفحه به آن اشاره کرده است (۱۰/۳/۱۳۷۴) توجه کنیم و در نظر داشته باشیم که در آن مقطع زمانی، عمده طرفداران علم دینی از رویکرد استنباطی و تهذیبی (آن هم تلقی ضعیف این دو رویکرد) برای تولید علم دینی استفاده میکردند، طبیعی است که دکتر سروش چنین رویکردهایی را به عنوان رویکردهای تحقق یافته در عرصه علم دینی نقادی کنند. در همان مقطع دکتر خسرو باقری نیز در مقالاتی همچون هویت علم دینی (۱۳۷۴)، معنا و بیمعنایی در علم دینی (۱۳۷۷)، وجه تسمیه علم دینی (۱۳۷۹) که چند سال بعد در قالب کتاب هویت علم دینی (۱۳۸۲) جمع بندی و منتشر شد، دو رویکرد موجود در زمینه علم دینی را رویکرد استنباطی و تهذیبی دانسته و پس از نقد آن به ارائه رویکرد جدیدی تحت عنوان رویکرد تأسیسی پرداختهاند. ملکیان نیز در مقاله تأملاتی چند درباب امکان و ضرورت اسلامی شدن دانشگاه (۱۳۷۸)، به معرفی و نقد رویکرد استنباطی و تهذیبی میپردازد و … اگر مطالعه تاریخی دقیقی درباره سیر تطور دیدگاههای موجود در زمینه علم دینی، دست کم در ایران پس از انقلاب تهیه میشد، مشخص میگشت که در دهه ۸۰ شمسی (زمان سخنرانی دکتر سروش) تلقیهای رایج از علم دینی، قرائتهای ضعیفی از رویکرد استنباطی و تهذیبی بوده است. بر این اساس تمرکز دکتر سروش بر این دو رویکرد را نمیتوان ناشی ازتفسیر بسیار سطحی و ابتدایی ایشان از علم دینی قلمداد کرد، بلکه شایستهتر آن است که بگوییم دکتر سروش در سال ۱۳۷۴ دیدگاههای رایج درباره علم دینی را نقد کردهاند. البته از این نکته نیز نباید غفلت کرد که برخی از استدلالهای دکتر سروش در انکار امکان علم دینی، درباره دیدگاههای دیگر علم دینی نیز قابل بازسازی و بازتقریر است، فارغ از این که آیا آن استدلالها را معتبر بدانیم یا خیر.
البته این نقد دکتر خسروپناه به موضعگیریهای اخیر دکتر سروش در زمینه علم دینی وارد است. برای مثال دکتر سروش در «راز و ناز علوم انسانی» (۱۳۸۹) علم دینی را به معنای نقلی کردن علوم دانسته و به نقد آن میپردازند. از آنجا که در این زمان دیدگاههای جدیدتری درباره علم دینی مطرح شده است و حتی قرائتهای قویتری از دیدگاه استنباطی و تهذیبی مطرح شده است، دکتر سروش نباید بدون توجه به پیشرفتهای نظریای که در این بحث مطرح شده است و بر اساس ذهنیت سال ۱۳۷۴ خود از این ایده، به اظهار نظر درباره آن میپرداختند. دکتر خسروپناه در صفحات ۷۸-۸۵ ذیل عنوان مغالطه انکار علم دینی با نفی یک معنای آن، قرائتهای مختلف علم دینی را به اجمال بیان داشته و به درستی نوشتهاند که مخالفان علم دینی برای انکار علم دینی باید هر یک از این قرائتها را به صورت جداگانه بررسی و درباره آن اظهار نظر کنند.
البته ذکر یک نکته دیگر نیز خالی از لطف نیست که دکتر سروش در یادداشت «راز و ناز علوم انسانی» تصریح میکنند که به صورت پیشینی نمیتوان منکر علم دینی (حتی به معنای علم مستخرج از متون دینی) شد، هر چند ایشان این تلاش را بیفایده میدانند. اینجانب در مقاله دو راهکار تولید علم دینی برمبنای آراء دکتر سروش که در دوفصلنامه علمی پژوهشی جستارهای فلسفه دین، س۲، ش۱، ۱۳۹۲ منتشر شده است، نشان دادهام که مطابق مبانی دکتر سروش میتوان از امکان تولید علم دینی در دو معنای ضعیف (علم هماهنگ با دین) و قوی (علم مستخرج از متون دینی) دفاع کرد. دیدگاه اخیر دکتر سروش مبنی بر این که به صورت پیشینی نمیتوان منکر علم دینی شد نیز دلالت دارد بر این که ایشان امروزه منکر امکان علم دینی (حتی به معنای علم مستخرج از متون دینی) نیستند، اما تلاش در این زمینه را با توجه به برخی سوابق تاریخی، نامطلوب، بیثمر و حتی مضر قلمداد میکنند که این ادعا باید جداگانه مورد بحث و بررسی قرار گیرد و نشان داده شود که آیا ۱. قرائت دکتر سروش از سوابق تاریخی ایده علم دینی و علم مکتبی پذیرفتنی است و ۲. آیا با فرض پذیرفتنی بودن قرائت تاریخی دکتر سروش از سوابق نامطلوب، بیثمر و حتی مضر تلاش برای تولید علم دینی، میتوان به این نتیجه رسید که، اقدام برای تولید علم دینی در حال حاضر نیز نامطلوب، بیثمر و مضر است؟ بیشک جنس نقد این ادعای دکتر سروش متفاوت از نوع نقد دیدگاه ایشان در باب انکار امکان علم دینی است. شایان ذکر است بنده به خاطر ندارم بجز در مقاله «دو راهکار تولید علم دینی بر مبنای آراء دکتر سروش» ادعای دکتر سروش مبنی بر نامطلوب، بیثمر و مضر بودن تلاش برای تولید علم دینی به طور جدی مورد بحث و بررسی قرار گرفته باشد.
بررسی ادعای نقصان اطلاعات دکتر سروش از پیشینه علم دینی
دکتر خسروپناه در صفحات ۷۰-۷۲، به بیان دیدگاه دکتر سروش درباره سابقه تاریخی ایده علم دینی میپردازند و در صفحه ۷۱ مینویسند: گزارش دکتر سروش درباره پیشینه علم دینی نشان از «اطلاع ناقص از پیشینه علم دینی در جهان اسلام و مسیحیت» دارد. «سروش در بیان این پیشینه به گونهای سخن میگوید که گویا فرضیه علم دینی، یک ادعای باطل است که به بایگانی رفته و هیچ اندیشمندی در دنیای امروز از آن دفاع نمیکند، در حالی که نه تنها پیشینه بحث علم دینی در جهان اسلام به قبل از عطاس و فاروقی برمیگردد، بلکه امروزه هم در جهان اسلام و مسیحیت به طور جدی مطرح است.» دکتر خسروپناه سپس به بیان سابقه ایده علم دینی و وضعیت کنونی آن در جهان اسلام و مسیحیت، با بهرهگیری از کتاب «از علم سکولار تا علم دینی» دکتر گلشنی میپردازند.
در خصوص نقل قول یادشده از دکتر سروش باید به خاطر داشت که دکتر سروش در سخنرانی سال ۱۳۷۴ خود که مورد استناد دکتر خسروپناه است، به کنفرانس سال ۱۹۷۷ مکه در باب تعلیم و تربیت که نقطه عطفی در گفتمان علم دینی بود اشاره داشتهاند. دکتر سروش همچنین به برخی سوابق نامطلوب مکتبی یا دینی کردن علم اشاره کرده است که دکتر خسروپناه در بیان دیدگاه دکتر سروش به آن اشارهای نکردهاند. برای مثال اولین نمونه تاریخیای که سروش به تلخی از آن یاد میکند به معارضه کلیسا با گالیله بر سر نظریه خورشید مرکزی باز میگردد. «البته آنچه کلیسا از امثال گالیله میخواست، دینی کردن کیهانشناسی نبود، بلکه خواست آنها این بود که نظرات آنها با اندیشه دینی منافات پیدا نکند که آن نزاع در نهایت به نفع دین تمام نشد. بحث ایدئولوژیک کردن علم بار دیگر در شوروی سابق تکرار شد و مجددا این تقاضا مطرح شد که همه علوم باید از صافی اندیشههای ایدئولوژیک بگذرند و حداقل با آن منافاتی نداشته باشند.» شایان ذکر است که ماجرای چند دهه تلاش برای تولید علم مارکسیستی و نقش لیسنکو در این امر در قالب کتابهای متعددی مورد بحث قرار گرفته است و مخالفان علم دینی و مکتبی مرتب به آن اشاره میکنند و تا کنون تحلیل دقیقی از این شواهد توسط موافقان علم دینی صورت نگرفته است. نمونه دیگری که دکتر سروش در زمینه سوابق نامطلوب تلاش برای تولید علم دینی به آن اشاره کرده، چنین است: «بعد از کودتای ضیاء الحق در سال ۱۹۷۷، تلاشهایی برای اسلامی کردن علوم در پاکستان انجام شد. برای مثال در کنفرانسی که با همین هدف در پاکستان برگزار شد، دانشمندانی که به دنبال اسلامی کردن علم بودند، راجع به معجزات علمی قرآن، پیدا کردن درجه حرارت جهنم و ترکیب شیمیایی جنها و چگونگی بهرهگیری از انرژی آنها (از آنجا که مطابق آموزههای اسلامی جن از آتش آفریده شده است) و … بحث میکردند»(سروش، ۱۳۹۰، ص ۳۵۳-۳۵۴) و … به هر روی دکتر سروش پس از ذکر چنین سوابق تاریخیای نتیجه میگیرند که «حوادث نسبتا تلخی که در اطراف این جریانها پیش آمد، مایه عبرت آموزی برای دانشمندان شد، به طوری که امروز دینی کردن علوم، در میان دانشمندان و محققان علوم تجربی طرفدار چندانی ندارد و میراث فرسودهای تلقی میشود که امتحان خود را روزگاری پس داده و نمره خوبی نیاورده است و کسانی که امروزه دم از دینی کردن علم میزنند، از سر جهالت دل به این آرمان خوش داشتهاند و به دلیل ندانستن سابقه تاریخی آن، میخواهند یک حادثه امتحان داده و تعیین تکلیف شده را بیجهت احضار و تجدید حیات کنند.»
به هر روی مخالفان علم دینی (برای مثال پایا، سروش، هودبوی و …) معتقدند تلاشهایی که در زمینه تولید علم بومی، ایدئولوژیک و دینی در کشورهایی همچون شوروی، آلمان، هند، پاکستان، مالزی، ایران و … صورت گرفته است، نه تنها به نتیجه روشنی نینجامیده که سبب رکود علمی در این کشورها شده است؛ در نتیجه هر گونه تلاش برای تولید علم دینی ناکام خواهد بود. البته همانطور که ملکیان (۱۳۷۹) اشاره کرده است «صرف عدم موفقیت برخى از کوششهایى که در جهت دینى و اسلامىسازى علوم و معارف بشرى انجام گرفته است، دال بر عدم امکان تأسیس علم دینى و اسلامى نیست، زیرا صرف عدم وقوع یک امر دلالت بر عدم امکان آن نمىکند، مگر اینکه نفس مفهوم آن امر دستخوش تنافى اجزاء و به تعبیر دیگر پارادوکسیکال یا خارق اجماع باشد. در مورد علم دینى نیز، اگر خود مفهوم علم دینى مفهومى متنافى الاجزاء نباشد، از عدم توفیق مساعى گذشته کسانى که براى دینى و اسلامى کردن علوم و معارف بشرى کوشیدهاند نمىتوان عدم امکان توفیق این قبیل مساعى را نتیجه گرفت.» این استدلال هر چند برای طرفداران ایده علم دینی خوشایند است، اما به هیچ وجه آنها را از بررسی آسیبشناسانه تلاشهای انجام شده در نیم قرن گذشته، در زمینه علم دینی، بینیاز نمیکند. طرفداران علم دینی باید اولا نسبت خود را با اقداماتی که در گذشته در زمینه تولید علم دینی انجام شده است به دقت مشخص سازند و از سوی دیگر نشان دهند که ایده علم دینی در نیم قرن گذشته چه پیشرفتها و دستاوردهایی داشته است و به تعبیر لاکاتوش آیا علم دینی را میتوان برنامه پژوهشی پیشروندهای قلمداد کرد؟
صرف بیان فهرست همایشهای برگزار شده و کتب و مقالات نگاشته شده در زمینه علم دینی نمیتواند پاسخ مناسبی به این دست از انتقادهای مخالفان علم دینی باشد که علم دینی در گذشته امتحان خود را پس داده و نمره قبولی نیاورده است. موافقان علم دینی باید دقیقا نشان دهند که دستاورد این همایشها چه بوده است؟ آنها دست کم باید نشان دهند که در نیم قرن برگزاری همایشهای ملی و بین المللی در زمینه علم دینی، ادبیات این بحث عمق بیشتری پیدا کرده است و افق دستیابی به علم دینی را بیش از پیش روشن کرده است و …
آنچه هم که دکتر گلشنی تحت عنوان شهرت ایده علم خداباور مطرح کردهاند، عمدتا ناظر به این دیدگاه است که ۱. برخی از پیشفرضهای فعالیت علمی با آموزههای دینی هماهنگ است و ۲. میتوان تعبیرهای فلسفی خداباورانه از نظریههای علمی داشت و به تعبیر دیگر اعتقاد به نظریههای علمی ضرورتا به نفی اعتقاد به وجود خداوند نمیانجامد. برای مثال نظریه تطور (تکامل) انواع، یا نظریه ازلی و ابدی بودن عالم و … با اعتقاد به وجود خداوند قابل جمع است. اما باید توجه داشت که اکثر تقریرهای ارائه شده از ایده علم دینی ادعاهایی فراتر از ایده علم خداباور دارند و قائل به امکان تاثیرگذاری آموزههای دینی در عرصههای مختلف فعالیت علمی (از جمله مقام داوری) هستند. مخالفان علم دینی با ایده علم خداباور مشکلی ندارند. اعتقاد آنها عمدتا این است که آموزههای دینی و مکتبی در مقام داوری نظریههای علمی آزمونپذیر (نه تعبیرهای فلسفی یا نظریههای آزمونناپذیر) نباید دخالت کنند و چنین دخالتی را نه برای علم مفید میدانند نه برای دین.
نقد ادله دکتر سروش درباره امتناع علم دینی در مقام ثبوت
دکتر خسروپناه به تفصیل ادله دکتر سروش را درباره امتناع علم دینی در مقام ثبوت، در صفحات ۶۶-۶۷ مطرح کردهاند و در صفحات ۷۲-۷۶ به نقد این ادله پرداختهاند. دکتر خسروپناه در ابتدای نقادی خود، ذیل عنوان آسیبهای علمشناسانه، بحث مبسوطی را درباره دیدگاههای فلاسفه و منطقیون مسلمان درباب تعریف علم به موضوع آن و واحد بودن موضوع یک علم و … مطرح میکنند و در نهایت مینویسند: «با وجود این همه اختلاف، شاید بتوان گفت درباره وحدت موضوع علم، هیچ دلیل منطقی وجود ندارد که هر علمی ضرورتا باید دارای موضوعی باشد که هویت و ماهیت واحدی داشته باشد. به دیگر سخن لزوم وجود موضوع واحد برای هر علم و این شرط که محمولات علوم باید از عوارض ذاتی موضوع جامع و واحدی باشند، سخنی نیست که همگان بر آن اتفاق داشته باشند، بلکه دیدگاههای بدیلی نیز در این رابطه مطرح است…» البته باید توجه داشت که دکتر سروش در ابتدای استدلال خود گفتهاند علم را یا بر اساس موضوع، یا بر اساس روش یا بر اساس غایت تعریف کردهاند و در هر سه حالت ایشان مدعی هستند که علم دینی در مقام ثبوت امکان ندارد. بنابراین با نقد یکی از سه بخش استدلال دکتر سروش در این زمینه، استدلال ایشان در انکار علمدینی خدشهدار نمیشود و در نتیجه اختصاص یک بحث مبسوط در زمینه دیدگاه فلاسفه و منطقیون مسلمان درباره موضوع علم ضرورتی نداشت.
اما نکته مهمتر در این زمینه آن است که اصولا نیازی نیست که ادله دکتر سروش درباره امتناع علم دینی در مقام ثبوت نقادی شود، زیرا موافقان علم دینی هم بر این باورند که علم در مقام ثبوت، باور مطابق با واقع است و باور مطابق با واقع شرقی و غربی و اسلامی و غیر اسلامی ندارد. آیت الله جوادی آملی (۱۳۸۶) نیز بر همین مبنا اشاره میکنند که علم اگر علم باشد، دینی و غیر دینی ندارد.
شایسته بود دکتر خسروپناه بدون ورود به بحث درباره علم دینی در مقام ثبوت اشاره میکردند که مراد از علم و دین در بحث علم دینی، علم و دین در مقام ثبوت و نفس الامر نیست، بلکه علم و دین در مقام اثبات یا تحقق خارجی است. دکتر سروش نیز همعقیده با دکتر خسروپناه بر این باور است که یکی از انگیزههای طرح ایده علم دینی، رفع تعارض علم و دین است. دکتر سروش تصریح میکنند که «این علم و دین در مقام تحقق خارجی است که با هم معارض میشوند، نه علم و دین در مقام نفس الامر.» به تعبیر سروش بحث اصلی در زمینه ترابط علم و دین و امکان علم دینی وقتی آغاز میشود که «ما از شان خدایی پائین بیاییم و با چشم آدمیان به امور نظر کنیم و بپذیریم که ما علم الهی نداریم، حقایق بر ما همیشه آن چنان که هستند آشکار نمیشوند، در علم ما خطای بسیار است، ما تنها از راه گمان به واقعیات نزدیک میشویم، ما موجودات تاریخی هستیم و علم ما نیز تاریخی است و …»(سروش، ۱۳۹۰، ص ۲۱۲).
دکتر خسروپناه میتوانستند در چارچوب استدلال دکتر سروش (که مدعی بودند یک علم را میتوان از حیث موضوع، روش و هدف و در دو مقام ثبوت و اثبات بررسی کرد) یک علم خاص را به عنوان مثال در نظر میگرفتند و نشان میدادند که این علم خاص در مقام اثبات، موضوع، روش، غایت، مسئله و پاسخهای مختلفی داشته و در نتیجه در طول تاریخ اصناف مختلفی از آن علم بوجود آمده است و طرفداران علم دینی نیز خواهان آن هستند که صنفی در کنار دیگر اصناف آن علم مطرح بسازند. نویسنده این بحث را به تفصیل در کتاب تحلیلی بر دیدگاههای علم دینی در جهان اسلام مطرح کرده است.
پذیرش معنایی از علم دینی توسط دکتر سروش
دکتر خسروپناه در صفحات ۸۳-۸۴ نوشتهاند دکتر سروش در برخی از نوشتههای خود، معنای دیگری از علم دینی و اسلامی را پذیرفته است: «علوم اسلامی، علومی هستند که در دامن مسلمانهای مسلط بر معارف اسلامی و ملتزم به ارزشهای اسلامی میرویند؛ همین و بس … فلسفه اسلامی هم همین معنا را دارد؛ یعنی فلسفه فیلسوفان مسلمان» دکتر خسروپناه به استناد این عبارت دکتر سروش نتیجه میگیرند «پس معنای دیگری از علم دینی وجود دارد که سروش آن را پذیرفته است و آن علومی است که در دامن مسلمانان روئیده است … اگر سروش این معنای علم دینی را میپذیرد، چرا بر آن اصرار نمیورزد تا در جوانان مسلمان دانشگاهی، رغبتی به تولید علوم دینی، به همین معنا ایجاد کند، و روحیه تقلیدگری آنها از غربیان را کاهش دهد و جسارت اندیشیدن را در نسل جدید بپروراند!» ظاهرا دکتر خسروپناه در این جا بر محتوای سخن دکتر سروش افزودهاند تا نتیجه مورد نظر خود را از عبارات ایشان اخذ کنند. این در حالی است که دکتر سروش دست کم در عبارات مورد استناد دکتر خسروپناه بیان نکردهاند که ارزشها و بینشهای اسلامی از طریق علمورزی دانشمندان مسلمان، در محتوای علم اثر گذاشتهاند و برای مثال هندسهای متفاوت از هندسه اقلیدسی تولید کردهاند. دانشمندان مسلمان کاری که در زمینه هندسه انجام دادهاند، تداوم کارهایی بوده که پیش از اسلام در زمینه هندسه انجام شده است. دکتر سروش بنا به نقل دکتر خسروپناه تاکید میکنند که «به همان معنا که هندسه اسلامی داریم، جامعهشناسی اسلامی هم داریم.» آری! اگر دکتر خسروپناه بتوانند نشان دهند که ارزشها و بینشهای اسلامی محتوای هندسه اسلامی را تحت تأثیر خود قرار داده است، میتوانند نتیجه بگیرند که وصف اسلامی باید به خود علم نسبت داده شود، نه به عالم. به نظر میرسد دکتر سروش با بیان این عبارات خواستهاند بگویند که برخی به اشتباه علوم مسلمانان را علم اسلامی میخوانند و ایشان به هیچ وجه درصدد نبودهاند که معنای قابل قبولی برای علم دینی بیان دارند.
دکتر خسروپناه سپس در صفحه ۸۴ به عبارت دیگری از دکتر سروش استناد جسته و خواستهاند از آن نتیجه بگیرند که بر مبنای آراء دکتر سروش میتوان علم دینی را ممکن دانست: «علوم انسانی مسلمانان، علوم انسانی اسلامی است. دلیل آن هم این است که حساسیتهای چنین افرادی با حساسیتهای فردی که مسلمان نیست تفاوت دارد. گرههایی که اینان میخواهند باز کنند، غیر از گرههایی است که دیگری میخواهد باز کند. مسئله و هدفشان با دیگران تفاوت میکند، ولی روششان البته یکی است و نمیتواند نباشد …» دکتر خسروپناه به استناد این سخن مینویسند: «اگر قوام و ماهیت دانشی به مسائل آن باشد، و اگر مسائل و دغدغههای مسلمان و غیرمسلمان تفاوت دارد، آیا نمیتوان به تولید علوم انسانی اسلامی پرداخت تا به مسائل و نیازهای جوامع اسلامی بپردازد … بدون شک، باید این گونه دانشها را اسلامی دانست و وصف اسلامی بودن را وصف به حال خود دانشها دانست.»
شایان ذکر است دکتر سروش در مقاله «اسلام و علوم انسانی و اجتماعی» به تصریح دیدگاه خود را در این زمینه مطرح کردهاند که قوام علم به مسائل آن نیست، بلکه به پاسخهای آنهاست و هر مسئلهای هم تنها یک پاسخ صحیح دارد و آن یک پاسخ صحیح را نمیتوان به اسلامی یا غیر اسلامی تقسیم کرد: «در مقام تکوین تاریخی علم، از آنجا که دانشمند مسیحی، مسلمان یا لائیک، ذهنش با یک رشته از سوالها و دغدغههای خاص آمیخته است، سوالات خاصی را به گونهای خاص مطرح میکند و به بیان دیگر سوالها میتوانند از ارزشها و بینشهای دینی تاثیر بپذیرند، اما جوابها که همان بیان فکتها (واقعیتها) هستند و بخش اصلی هر علمی را تشکیل میدهند، مستقل از دین هستند، چرا که هر سوالی یک جواب بیشتر ندارد که با استفاده از روشی معین و مستقل از دین به دست آمده است»(سروش، ۱۳۹۰، ص ۲۱۲ – ۲۱۷). دکتر خسروپناه در اینجا میتوانستند به استناد تاریخ علم نشان دهند که در مقام اثبات برای یک پرسش پاسخهای متفاوتی ارائه شده است که هر یک به استناد ادله عقلی و شواهد تجربی سعی دارد برتری خود را بر پاسخهای دیگر اثبات کند. در این بین طرفداران علم دینی هم درصدد هستند به استناد ادله عقلی و شواهد تجربی پاسخ دیگری به پرسشهای علمی بدهند و از آن پاسخ در جامعه علمی دفاع کنند و اشکال منطقی، عملی یا اخلاقی این امر را از دکتر سروش جویا شوند.
ضرورت تفکیک بحث علم دینی از تکنولوژی دینی
البته ممکن است مراد دکتر خسروپناه از امکان علم دینی به واسطه تأثیر ارزشها، بینشها و نیازهای مسلمانان در مسائل یک علم، مسائل عملی باشد نه مسائل علمی. ایشان مکررا کارکرد علم را توصیف، تبیین، تفسیر و تغییر واقعیت و رفع مشکلات فردی و جمعی دانستهاند. برای مثال ایشان در صفحه ۸۱ یکی از دیدگاههای مطرح شده در زمینه علم دینی (دیدگاه آیت الله مصباح) را چنین بیان میکنند: به اعتقاد ما مهمترین نقشی که اسلام در نظریهها و روشهای عملی مدیریت ایفا میکند، از طریق تأثیر ارزشهای اسلامی بر مدیریت است … اسلام دارای نظام ارزشی عمیق و گسترده و منسجمی است که مدیریت مسلمانان را تحت تأثیر قرار میدهد و در روشهای عملی آنها اثر گذاشته، به حرکت آنها جهت میدهد. معنای صحیح مدیریت اسلامی نیز همین است …» دکتر خسروپناه همچنین در صفحات ۸۸-۸۹ به دیدگاه دکتر سروش درباره تکنولوژی اشاره میکنند و در پایان نتیجه میگیرند: «از این سخنان به خوبی میتوان اسلامی سازی و انسانی سازی علوم تکنیکی و مهندسی را بهره برد و علوم تکنیکال معاصر را سکولار نامید.»
اما باید توجه داشت که مخالفت عمده منکران علم دینی با علومی است که درصدد توصیف و تبیین جهان خارج هستند، نه علوم کاربردی نظیر مدیریت که درصدد ارائه راه حل مشکلات و ایجاد تغییر در وضع موجود هستند. این دسته از علوم که به تعبیر دکتر پایا باید آنها را در مقوله مهندسی و تکنولوژی جای داد، به شدت متأثر از ارزشها و نیازها و شرایط فرهنگی و اجتماعی هستند. به تعبیر دیگر دکتر پایا با ملاحظاتی مهندسی و تکنولوژی دینی را ممکن میدانند. دکتر سروش هم بر مبنایی دیگر بر جهتداری تکنولوژی تأکید دارند. درباره دیدگاه دکتر گلشنی درباره تکنولوژی شایسته است به جمله کلیدی ایشان در پایان مقاله تفصیلی صناعت و قناعت توجه کنیم که ایشان معتقدند «تکنولوژی خوب آن است که نباشد.» دکتر سروش (فارغ از این که با ادله ایشان موافق باشیم یا خیر) رقابتخیزی، خصومتآفرینی، فزونخواهی و سرعتطلبی و … را خصوصیات ذاتی تکنولوژی میدانند که خلاف ارزشهای اسلامی است و بر این اساس ایشان اصولا تکنولوژی اسلامی را نیز مفهومی پارادوکسیکال قلمداد میکنند، حال چگونه میتوان به استناد سخن ایشان مدعی اسلامیسازی تکنیک یا علوم تکنیکی شد؟ خلاصه آنکه بحث از امکان یا امتناع مدیریت اسلامی، بمثابه علمی که درصدد ارائه راه حلی برای رفع مشکلات و ایجاد تغییرات در وضع موجود است، از بحث امکان یا امتناع علم دینی خارج است و به بحث امکان مهندسی و تکنولوژی دینی مرتبط میشود که باید در جای دیگری به آن پرداخت.
نسبت علم نافع در آموزههای اسلامی با ایده علم دینی
دکتر خسروپناه در بخش دیگری تحت عنوان بیتوجهی به منابع دینی (ص ۸۵-۸۸) مینویسند: «سروش در مباحث دیگری درباره چیستی علم از منظر دین، به متون دینی توجه کرده و تحلیل خوبی از جایگاه علم در قرآن و سنت ارائه نموده است؛ ولی در انطباق این مباحث و مطالب با علم دینی، بهرهای نبرده است.» اشاره دکتر خسروپناه به بیاناتی از دکتر سروش درباره علم نافع و علم مضر است و اینکه از دیدگاه اسلام، احوال شخص عالم مهم است، نه خود علم و این که ظرف روان شخص عالم است که نافعبودن یا مضر بودن آن را تعین میبخشد و مستقلا درباره علم نمیتوان حکم کرد و … دکتر خسروپناه در ادامه از بیانات دکتر سروش درباره علم نافع و مضر نتیجهای میگیرند که نه تنها مبتنی بر مقدمات مطرح شده نیست، که دقیقا خلاف آن است: «سروش … آیا میتواند علوم انسانی دانشگاهی را که جهت الهی نداشته باشند و غیر نافع باشند و دانشجویان و استادان را به رویکرد الحادی و غیرخداباورانه سوق دهند، هماهنگ با دیدگاه اسلام درباره علم بداند؟» پاسخ به این پرسش قطعا منفی است؟ دکتر سروش علمی را که غیرنافع است و مخاطب خود را به رویکرد الحادی سوق دهد هماهنگ با دیدگاه اسلام درباره علم نمیداند، اما نکتهای که بارها دکتر سروش بر آن تأکید کردهاند و دکتر خسروپناه هم در نقل قولهای خود به آن اشاره کرده است، این است که هر علمی، چه علوم انسانی دانشگاهی، چه علوم طبیعی و مهندسی، چه فلسفه و عرفان و فقه و … هر علمی که تاثیر آن بر احوال شخص عالم غرور و عجب و طلبکاری و خودخواهی و … باشد از منظر اسلام علم غیر نافع است. به تصریح دکتر سروش ممکن است کسی از فیزیک غربی سود برد و دیگری از فقه اسلامی ضرر کند. بنابراین از بحث دکتر سروش درباره علم نافع و ضار نمیتوان محملی برای توجیه علم دینی (به معنای رایج در گفتمان علم دینی) فراهم ساخت.
دکتر خسروپناه مجددا در صفحات ۹۰-۹۳ به آثار نیک علم مفید اشاره کرده و در نهایت مینویسند: «قطعا آنچه امروزه به نام علم میخوانند، از هندسه تا فلسفه و فیزیک و ریاضیات، اگر چنین صفاتی را با خود نداشته باشند، نمیتوانیم به آنها از نظر اسلامی نام علم بدهیم و کسی هم که صرفا این علوم را بداند، عالم نامیده نمیشود…» با توجه به مقدماتی که دکتر خسروپناه بیان کردهاند این بیان کاملا پذیرفتنی است: ۱. علم از منظر اسلامی یعنی علم مفید. ۲. علم مفید یعنی علمی که آثار نیک در احوال عالم به همراه داشته باشد. در نتیجه علمی که آثار نیک در احوال عالم به همراه نداشته باشد، از نظر اسلامی اصولا علم نیست. اما باید توجه داشت که این خصوصیت تنها مربوط به علوم هندسه، فلسفه، فیزیک، ریاضیات و … نیست و عرفان، فقه، کلام، تفسیر، اخلاق و … و اصولا هر علمی را شامل میشود؛ چرا که اصولا این بحث ناظر به محتوای علم نیست، بلکه ناظر به احوال عالم است. اما بیانی که دکتر خسروپناه در صفحه ۹۳ دارند به هیچ وجه از مقدمات مطرح شده در این بخش قابل استنتاج نیست: بر اساس این مقدمات «میتوان از علم دینی، به معنای علوم طبیعی و انسانیای که مبانی تئوریکی و متافیزیکی خود را از دین اسلام دریافت کرده باشد، یاد کرد و این نظریه علم دینی، مطلب کم اهمیتی نیست که سروش به راحتی از آن میگذرد.» مجددا باید خاطر نشان کرد که در تحلیل دکتر سروش، علم فقه، که به صورت روشمند از متون دینی استخراج شده است، میتواند برای صاحبش مضر باشد. آنچه در این بحث دکتر سروش به استناد متون اسلامی مطرح میکنند ناظر به احوال عالم است نه محتوای علم یا مبانی آن یا روش کسب آن یا …
معرفی و نقد دیدگاه نسبیگرایی در تولید علم دینی
دکتر خسروپناه در گفتار سوم (نسبیگرایی در تولید علم دینی) از فصل سوم (نظریههای غربستیزانه) به معرفی و نقد دیدگاه دکتر سعید زیباکلام میپردازند. همان گونه که در ابتدای این نوشتار اشاره شد، معرفی دیدگاه دکتر زیباکلام و ادله ایشان در خصوص دخالت ارزشها و بینشهای فردی و جمعی در عرصههای مختلف علمی در ۵ صفحه(ص ۱۹۹-۲۰۴)، فهم دیدگاه دکتر زیباکلام را از طریق این بخش دشوار و حتی غیر ممکن کرده است. دکتر زیباکلام برای نشان دادن امکان دخالت ارزشها و بینشهای دینی در فرایند علمورزی سعی کردهاند مثالهایی از حوزههای مختلف فلسفه علم، فلسفه سیاسی، علوم انسانی، علوم طبیعی و … ارائه کنند و نشان دهند که ارزشها و بینشهای فرهنگی در فرایند شکلگیری و تحول علوم دخالت داشته است و اصولا انسان نمیتواند در فرایند اندیشهورزی، خود را عاری از هر گونه تعلقات و تمنیات کند. حال اگر مسلمانان هم تعلقات و تمنیات اسلامی خود را در فرایند اندیشهورزی دخالت دهند، ممکن است در آینده شاهد آرائی در حوزه فلسفه علم، فلسفه سیاسی، علوم انسانی، علوم طبیعی و … باشیم که رنگ تعلقات و تمنیات اسلامی داشته باشند.
اما برخی نقدهای دکتر خسروپناه به نظریه علم دینی دکتر زیباکلام جای بحث دارد. برای مثال دکتر خسروپناه در صفحه ۲۰۴ مینویسند: «آقای زیباکلام گرفتار یک اشکال روشی شده است. وی از طرفی معتقد است فلاسفه علم، روش علم را نه کشف، بلکه معمولا تجویز میکنند و از طرف دیگر برای اثبات ادعای خودش به سخنان فلاسفه علم مانند کارناپ و پوپر تمسک میجوید.» این اشکال به این شکل مختصر به درستی فهم نمیشود. دکتر زیباکلام میتوانند در واکنش به این اشکال بگویند که برخلاف کسانی که معتقدند دیدگاه فلاسفه علم پوزیتیویست و نگاتیویست دخالت تعلقات و تمنیات فردی و جمعی را در فرایند علمورزی منع میکند، آراء کارناپ و پوپر به عنوان چهرههای برجسته دو جریان پوزیتیویست و نگاتیویست دلالت بر دخالت تعلقات و تمنیات در فرایند علمورزی دارد. برای اینکه اشکال دکتر خسروپناه درست فهم شود باید مقدمات بیشتری ذکر میشد. برای مثال: ۱. بحث درباره علم دینی است. ۲. علم دینی علمی است که در مقام شکلگیری یا تحول متأثر از ارزشها و بینشهای دینی یا به تعبیر دیگر تعلقات و تمنیات دینی باشد. ۳. با استناد به تاریخ علم میتوان نشان داد نظریههای علمی در مقام شکلگیری یا تحول متأثر از ارزشها و بینشهای فرهنگی بودهاند. ۴. از آنجا که فلاسفه علم پوزیتیویست و نگاتیویست روششناسی عالمان را نه توصیف، بلکه تجویز میکنند، استناد به آراء فلاسفه علم پوزیتیویست و نگاتیویست نمیتواند شاهدی باشد بر اینکه دانشمندان تعلقات و تمنیات خود را در فرایند علمورزی خود دخالت میدهند.
اشکال دوم دکتر خسروپناه به مبنای علمشناسی دکتر زیباکلام این است که دیدگاه ایشان با تفکر رئالیستی همه فلاسفه، متکلمین و فقها و اندیشمندان اسلامی ناسازگار است؛ زیرا این گروه از اندیشمندان اسلامی به نقد شکاکیت و نسبیگرایی پرداختهاند و از تفکر رئالیستی دفاع کردهاند. برای تقویت هر چه بیشتر این اشکال شایسته بود دکتر خسروپناه به اختصار توضیح میدادند که دیدگاه فلاسفه، متکلمین و فقهای اسلامی درباره رئالیسم علمی چیست و این دیدگاه چگونه میتواند پاسخی نهایی برای نزاع فلاسفه علم رئالیست و مخالفان آنها ارائه کند و منبعی برای مطالعه بیشتر خوانندگان در این زمینه ارائه میکردند.
اشکال سوم دکتر خسروپناه به دکتر زیباکلام این است که «مبنای نسبیگرایی مکتب ادینبورا، همانگونه که میتواند از علم دینی دفاع کند، میتواند از علم سکولار نیز دفاع نماید. برای این مکتب، با توجه به نسبیبودنش، نباید فرقی بین علم دینی و علم سکولار باشد.» این اشکال نیز اشکال بجایی نیست. آری! مطابق دیدگاه دکتر زیباکلام تعلقات و تمنیات فردی و گروهی، خواسته یا ناخواسته در فرایند اندیشهورزی و شکلگیری و تحول علوم ایفای نقش میکند، زیرا از یک سو انسان بدون تعلق و تمنی وجود ندارد و از سوی دیگر نمیتوان در عرصه اندیشهورزی، به عنوان عرصهای از فعالیت و زندگی، خود را به طور کامل از تمام تعلقات و تمنیات عاری ساخت. تعلقات و تمنیات انسانها نیز میتواند دینی یا غیر دینی باشد. نتیجه تأثیر دو نظام تعلقات و تمنیات دینی و غیر دینی بر دو نظام فکری و علمی، شکلگیری اندیشهها و نظریههای علمی متفاوت است. در این میان دیدگاه دکتر زیباکلام آن است که هیچ معیار فراپارادایمی و مطلقی برای مقایسه این دو نظام فکری و علمی وجود ندارد و هر معیاری برای داوری خود تابع تعلقات و تمنیات فردی یا جمعی است. بیشک در دیدگاه دکتر زیباکلام برای یک مسلمان که یکسری ارزشها و بینشهای خاص دارد، علم دینی علم مطلوب و علم سکولار علم نامطلوب است.
دکتر خسروپناه در نقد آخر خود، دیدگاه دکتر زیباکلام را با چند پرسش مواجهه میکنند: ۱. به فرض که حاکمیت تعلقات اجتماعی بر نظریههای علمی در تاریخ علم گزارش شود، آیا میتوان از حقانیت آن دفاع کرد و آن را در تولید علم دینی توصیه کرد؟ ۲. فرض کنید علم دینی با این شیوه توصیه شود، چگونه و با چه فرایندی تولید علم دینی مبتنی بر تعلقات اجتماعی دینی تحقق مییابد؟ ۳. بر فرض تحقق علم دینی مبتنی بر تعلقات اجتماعی دینی، با مبانی نسبیگرایی علم، علم دینی چه ترجیح و برتریای نسبت به علم سکولار خواهد داشت؟ و … به نظر میرسد دکتر زیباکلام میتوانند برای این پرسشها پاسخهای مناسبی ارائه کنند: ۱. انسان بدون تعلقات و تمنیات وجود ندارد و انسانها خواسته یا ناخواسته و آگاهانه یا ناخودآگاه در تمامی اعمال خود، از جمله در علمورزی و اندیشهورزی خود تحت تأثیر تعلقات و تمنیات خود هستند. در این میان توصیه دکتر زیباکلام به مسلمانان این است که تعلقات و تمنیات متأثر از ارزشها و بینشهای اسلامی خود را در فرایند اندیشهورزی و علمورزی خود دخالت دهند. ۲. هیچ فرایند مشخص و از پیش تعیین شدهای برای دخالت تعلقات و تمنیات دینی در علمورزی و اندیشهورزی وجود ندارد. اما اگر مسلمانان بر ارزشها و بینشهای اسلامی اسلامی تسلط و حتی آشنایی داشته باشند و در عرصههای مختلف زندگی، خود را ملتزم به این ارزشها و بینشها بدانند، به صورت عملی و اندک اندک خواهند آموخت که چگونه التزام خود را به ارزشها و بینشهای دینی در عرصه اندیشهورزی و علمورزی به منصه ظهور رسانند. ۳. هیچ معیار فراپارادایمی برای ترجیح و برتری علم دینی نسبت به علم سکولار وجود ندارد، اما بی شک تعلقات و تمنیات دینی، علم دینی را نسبت به علم سکولار ترجیح خواهد داد.
علم دینی، زائیده جامعه دینی
دکتر خسروپناه در گفتار اول (علم دینی، زائیده جامعه دینی) از فصل چهارم (نظریههای غرب گریزانه) به معرفی دیدگاه آیت الله شهید سید محمد باقر صدر درباره علم دینی میپردازند. این گفتار با همکاری حجت الاسلام فاضل حسامی دانشجوی دکتری قرآن و جامعه شناسی تحقیق و نگارش شده است. در صفحات ۲۱۳-۲۱۷ از این گفتار، مقدماتی ذکر شده است که مناسب یک گفتار خاص که قرار است به دیدگاه یک شخص خاص درباره علم دینی بپردازد نیست و بیشتر مناسب مقدمهای برای کل کتاب میباشد. در این مقدمه طولانی نویسنده مبنای علمشناسی کوهنی را اخذ میکند، اما در پایان تصریح میکند که «بی شک مقصود از پارادایم در علم دینی برگزیده، پارادایم نسبیگرایانه کوهن نیست.» نویسنده همچنین در صفحه ۲۱۵ خواستار کلان پارادایم، پارادایم مسلط یا پارادایم ترکیبیای میشود که مسلط بر پارادایمهای موجود باشد و اجزائی از پارادایمهای دیگر را در بر داشته باشد. به عقیده نویسنده «طبعا چنین پارادایمی میتواند مسلط بر همه علوم انسانی باشد و … نظریههای موجود را درون خود جای دهد و …» به نظر میرسد مقدمه یاد شده یا بدون توجه دقیق به آراء کوهن تدوین شده است یا تعمدا از برخی آراء علمشناسانه کوهن اعراض شده است. در فرض اخیر مشخص نیست وقتی تفاوت بسیاری بین دیدگاه مختار نویسنده و دیدگاه علمشناسانه کوهن وجود دارد، نویسندگان این گفتار چه اصراری داشتهاند که از مفاهیم نظریه علمشناسانه کوهن و به خصوص اصطلاح مبهم و مسئلهدار پارادایم استفاده کنند. نویسندگان بارها در این گفتار از مبانی هستیشناسی، معرفتشناسی، ارزششناسی، روششناسی و … یاد میکنند و رویکرد آنها اساسا در چارچوب نظریه مبناگرایی، که قرائت رایج معرفتشناسی در فلسفه اسلامی است، قرار میگیرد.
از سوی دیگر بهرهگیری از نظریههای غربی (دیدگاه علمشناسی کوهن) برای تبیین یکی از دیدگاههای مطرح شده در زمینه علمدینی، ذیل عنوان نظریههای غربگریزانه، یکی دیگر از ابهامات اساسی این گفتار است. به این اشکال به تفصیل در بند مربوط به ابهام معیار تقسیمبندی نظرات علم دینی اشاره شد.
نویسندگان این گفتار در صفحه ۲۱۹ مدعی میشوند نگاه شهید صدر به علم دینی «در زمان خود از بیشترین انسجام و شفافترین رهیافت برخوردار بود و تا زمان کنونی نیز اگر نگوییم بیشترین انسجام در اندیشه این متفکر به چشم میخورد، دست کم این دیدگاه همسطح کارآمدترین دیدگاهها قرار میگیرد.» در صورتی که این ادعا به دقت بیان شده باشد، باید محتوای نظریه علم دینی شهید صدر در نظریه مختار نویسنده تأثیر بسیاری گذاشته باشد. این در حالی است که تلقی شهید صدر از علم، دقیقا در چارچوب علم پوزیتیویستی است و تلقی دکتر خسروپناه از علم متفاوت از تلقی پوزیتیویستی از علم میباشد. دکترخسروپناه برخلاف شهید صدر بر این باور است که «نه تنها جامعه به اسلامی و سکولار بودن اتصاف مییابد، بلکه نظریههای علوم رفتاری و اجتماعی نیز اسلامی و سکولاربردار هستند.»(ص ۲۴۵). برای شهید صدر تنها تفاوت بین مناسبات جامعهدینی و جامعهسکولار است که میتواند به تولید علم دینی یا سکولار منتهی گردد، زیرا کار علم تنها کشف این مناسبات است. با وجود این تفاوت اساسی بین دیدگاه شهید صدر و طیف وسیعی از دیدگاههای علم دینی و از جمله دیدگاه دکتر خسروپناه، مشخص نیست چرا نویسندگان این گفتار ادعا کردهاند که نظریه شهید صدر دستکم هم سطح کارآمدترین دیدگاههای مطرح شده در زمینه علم دینی قرار دارد؟
نویسندگان در صفحات ۲۱۸-۲۳۳ به تفصیل به بیان مبانی هستیشناختی، معرفتشناختی، انسانشناختی، علمشناختی، دینشناختی شهید صدر پرداختهاند. ظاهرا چنین خوانشی از آراء شهید صدر در چارچوب نظریه مبناگرایانه دکتر خسروپناه انجام شده است. در حالیکه نظریه شهید صدر درباره علم دینی، مستلزم آشنایی با مبانی هستیشناختی، معرفتشناختی، انسانشناختی ایشان نیست و شاهد این ادعا نیز آن است که این مبانی در تقریر نظریه علم دینی شهید صدر تاثیری نداشتهاند. نظریه علم دینی شهید صدر را که نویسندگان به صورت نامنسجم در صفحات ۲۳۳-۲۴۳ مطرح کردهاند به صورت خلاصه میتوان چنین توضیح داد:
کارکرد همه علوم (اعم از علوم انسانی و طبیعی) کشف و شناخت واقعیتهای خارجی است. گزارشگری صرف، رسالت علم است نه اسلام. اسلام به عنوان دینی جامع، درصدد نیست که پدیدههای متفاوت را شناسایی کرده و ربط عینی آنها را با یکدیگر بیان کند.
اسلام بیانگر اصول و قواعد و ارزشهای اساسی و کلانی (برای مثال عدالت) است که روش زندگی انسان را مشخص میسازد. این اصول و قواعد و مفاهیم (برای مثال عدالت)، اصول، قواعد و مفاهیم علمی نیستند، زیرا آزمونپذیر نبوده و با ابزارهای علمی قابل سنجش نیستند.
در حال حاضر ما علم اسلامی (برای مثال علم اقتصاد اسلامی) نداریم، اما مکتب اسلامی (برای مثال مکتب اقتصادی اسلامی) داریم. حال اگر مکتب اقتصادی اسلام در جامعه به طور کامل پیاده شود، و مناسبات اقتصاد اسلامی در جامعه ظهور یابد، محققان اقتصادی میتوانند واقعیتهای جامعه را ثبت کنند و قوانین عمومی حاکم بر آنها را استخراج نمایند. در چنین شرایطی علم اقتصاد اسلامی شکل خواهد گرفت.
به همین شکل میتوان از علم روانشناسی یا جامعهشناسی اسلامی در اندیشه شهید صدر صحبت کرد. به عبارت دیگر شهید صدر مطابق تلقی رایج از علم در زمانه خود، که مبتنی بر تلقی پوزیتیویستی بود، علم را فارغ از ارزشها و امری عینی قلمداد میکردند که کار آن تنها توصیف واقعیت و کشف قوانین حاکم بر پدیدههاست و تفاوت علم دینی و علم سکولار تنها به خاطر موضوع مورد مطالعه آنهاست، به گونهای که کشف قوانین حاکم بر جامعه دینی، به علم دینی منتهی میشود و کشف قوانین حاکم بر جامعه سکولار به علم سکولار.
با این توصیفات مشخص نیست، توضیحات مبسوط نویسندگان درباره مبانی هستیشناختی، معرفتشناختی، انسانشناختی و حتی بسیاری از توضیحات نویسنده درباره مبانی علمشناختی و دینشناختی شهید صدر به چه کار تبیین نظریه علم دینی ایشان میآید، الا اینکه نویسندگان اصرار داشتهاند دیدگاه شهید صدر را در چارچوب نظریه مبناگرایانه علم دینی خود بازخوانی و بازنویسی کنند.
نویسندگان در بخش تحلیل نظریه علم دینی شهید صدر (ص ۲۴۴-۲۴۵) عملا نگاه پوزیتیویستی شهید صدر به علم (یعنی این نگاه که کارکرد علم تنها توصیف پدیدهها و کشف قوانین حاکم بر آن است) را نقد کرده و مدعی شدهاند که پیشفرضهای غیرتجربی (برای مثال ارزشها و بینشهای دینی) هم در گردآوری اطلاعات و هم در تحلیل و داوری آنها نقش موثری دارند.
در مجموع میتوان گفت معرفی و نقد نظریه علم دینی شهید صدر نیازی به اختصاص ۳۲ صفحه (ص ۲۱۳-۲۴۵) مطلب نداشت و به صورت کاملا خلاصهتری این نظریه میتوانست معرفی و نقد شود.
ملاحظاتی بر دیدگاه تأسیسی دکتر خسرو باقری
دکتر خسرو پناه در گفتار هشتم (نظریه تأسیسی علم دینی) از فصل پنجم (نظریههای غربگزینانه) به معرفی و نقد نظریه علم دینی دکتر خسرو باقری میپردازند. دیدگاه دکتر باقری در زمینه علم دینی، یکی از شفافترین دیدگاههایی است که در این زمینه مطرح شده است. گزارشی هم که از نظریه ایشان در گفتار هشتم فصل پنجم مطرح شده، گزارش خوبی است. اما برخی از اشکالاتی که دکتر خسروپناه به نظریه علم دینی دکتر باقری وارد کردهاند جای بحث دارد. برای مثال:
۱.«دکتر باقری در متن کتابشان فرمودند: نسبیت معرفتشناختی را قبول نداریم، اما نسبیت معرفتی را میپذیریم؛ ولی تفاوت نسبیت معرفتشناختی و نسبیت معرفتی را به طور دقیق مشخص نکردهاند.» به نظر میرسد این اشکال چندان وارد نیست چرا که دکتر باقری در صفحات ۱۹۱-۱۹۳ کتاب هویت علم دینی به تفصیل تفاوت نسبیت معرفتشناختی و نسبیت معرفتی را بیان کردهاند: «نسبیتگرایی معرفتشناختی، اساساً امکان سخن گفتن از علم، عینیت علمی و توافق بینالاذهانی عالِمان را از بین میبرد، اما نوع دیگری از نسبیت (نسبیت معرفتی) نیز هست که با واقعگرایی انتقادی سازگار بوده، نه تنها هویت فراتاریخی علم را مخدوش نمیکند، بلکه تنها به کمک آن میتوان فهم مناسبی از علم و تحولات علمی فراهم آورد. مطابق این دیدگاه، واقعیت پیچیده و دیریاب آدمی (در علوم انسانی) بر حسب رخصتی که پیشفرضها و دیدگاههای دانشمندان فراهم میآورد، به میزان معیّنی به دام تحقیق میافتد و به جلوههای متفاوتی از واقعیت آدمی رهنمون میشود و سهم و نسبتی از دانش را نصیب دانشمند میکند. دانش محدود آدمی از این زاویه، پس از تأیید تجربی، به منزله یافتههای علمی و فراتاریخی، پذیرفتنی خواهند بود. نسبیت معرفتی، وجود نظریههای مختلف در رشتههای مختلف را قابل تبیین میکند. هر یک از دانشمندان، کار خود را با نوع معیّنی از پیشفرضها آغاز میکنند و مفاهیم، فرضیهها و نظریههای مختلفی فراهم میآورند که در تناسب با زمینه خاص خود باشند. اظهار این تناسب، با افزودن قیدهایی بر واژه علم، ما را دچار نسبیتگرایی معرفتشناختی نخواهد کرد …» بر این اساس شایسته بود دکتر خسروپناه با تفصیل بیشتری بیان میکردند که به چه دلیل این بیان نمیتواند تمایز بین نسبیتگرایی معرفتشناختی و نسبیت معرفتی را مشخص کند.
۲.در دومین نقد دکتر خسروپناه به نظریه دکتر باقری نیز چند اشکال به نظر میرسد: اولین اشکال که ظاهرا اشکالی در نگارش بوده است این است که در بیان دکتر خسروپناه آمده است: «دکتر باقری درباره دو رویکرد اثباتگرایی و مابعداثباتگرایی که از مباحث مشترک فلسفه علوم تجربی و انسانی است، به خوبی سخن گفته است…» البته بیشک دکتر خسروپناه آگاهی دارند که علوم از حیث روش به علوم عقلی، نقلی، تجربی و شهودی تقسیم میشوند و از حیث موضوع به علوم انسانی و طبیعی و … اما عبارت ایشان ممکن است این ذهنیت را ایجاد کند که علوم تجربی قسیم علوم انسانی هستند و این اشتباهی است که در بحثهایی از این دست زیاد دیده میشود.
دکتر خسروپناه در ادامه اشاره کردهاند که دکتر باقری «درباره چیستی و پارادایمهای اختصاصی علوم انسانی، همچون تحلیل گفتمانی پسامدرنها، تبیین هرمنوتیکی و ساختارگرایی و … سخنی به میان نیاورده است.» این در حالی است که رویکردهای موجود در حوزه روششناسی علوم انسانی را با توجه به مفروضات فلسفی آنها میتوان به شکل مناسبی در دو دسته رویکردهای اثباتگرایی و مابعداثباتگرایی طبقهبندی کرد، همان گونه که در ادامه دکتر خسروپناه رویکردهای مختلف در حوزه روششناسی علوم انسانی را به دو دسته مدرن و پسامدرن تقسیم کردهاند.
دکتر خسروپناه همچنین نوشتهاند: «مدعی علوم انسانی دینی، در برابر پارادایمهای هستیشناختی، انسانشناختی، ارزششناختی و روششناختی مدرن و پسامدرن، باید پارادایمهای جایگزین معرفی کند.« به نظر میرسد استفاده از اصطلاح پارادایم در این عبارت خارج از معنای مصطلح در ادبیات رسمی فلسفه علم و حتی خارج از معنای مختار نویسنده به کار رفته است. شایستهتر آن بود که دکتر خسروپناه در این عبارت از اصطلاح مبانی به جای پارادایم استفاده میکردند. در بسیاری از موارد دیگر در متن نیز به سادگی میتوان از اصطلاح کم اشکالتر “مبانی” به جای “پارادایم” استفاده کرد.
۳.سومین اشکال دکتر خسروپناه به دکتر باقری چنین تقریر شده است: «مهمترین دلیل منکران علم دینی، خنثی بودن روششناسی علوم است. تجربی بودن علومی انسانی به نظر منکران علم دینی، دینی و غیر دینی یا بومی و غیربومی بردار نیست. طرفدار علم دینی باید نشان دهد آموزههای دینی در روششناسی علوم انسانی تأثیرگذار است تا بتواند اشکال اصلی منکران علم دینی را پاسخ گوید. نظریه تأسیسی علم دینی آقای باقری در این زمینه نقص جدی دارد.»
۴.در نقد آخر دکتر خسروپناه نوشتهاند: «دکتر باقری از تأثیرپذیری سخن گفتهاند، اما چگونگی تأثیرگذاری را مشخص نکردهاند … باید چگونگی تأثیرگذاری نیز مشخص گردد …». با توضیحی که در بند پیشین مطرح شد، چگونگی تأثیرگذاری مبانی متافیزیکی در فرایند علمورزی از منظر دکتر باقری روشن شد که تفصیل این بحث را باید در کتب و مقالات دکتر باقری دنبال کرد. به نظر میرسد در این زمینه تفاوت اساسی بین دیدگاه دکتر باقری و دکتر خسروپناه وجود ندارد. برای مثال دکتر باقری تصریح میکنند که ابتدا باید مبانی متافیزیکی مورد نیاز برای فعالیت علمی را بر اساس آموزههای دینی تدارک دید. رهنمودهای سلبی و ایجابی ایجاب میکند آن دسته از نظریههای علمی موجود که با این مبانی متافیزیکی همخوانی ندارند، حذف و نظریههایی اخذ گردد که با مبانی متافیزیکی دینی همخوان باشند تا سازگاری نظام معرفتی حفظ گردد. برای مثال آن دسته از نظریههای علوم رفتاری که انسان را موجودی مجبور قلمداد کرده طرد و آن دسته از نظریهها که بر اراده آدمی تأکید دارند اخذ میشوند. اما اصل فرایند نظریهپردازی در دیدگاه دکتر باقری مبتنی بر خلاقیت است. یعنی دانشمندان با توجه به مبانی مختار خود و با بهرهگیری از خلاقیت خود حدسها و فرضیهها را ارائه میکنند (شایان ذکر است دکتر خسروپناه نیز در نظریه مختار خود هیچ اشارهای به فرایند نظریهپردازی علمی نمیکنند). به هر روی، از آنجا که این حدسها یا فرضیهها با توجه به مبانی متافیزیکی مختار ارائه شدهاند، تعارضی با مبانی نخواهند داشت. اما برای بررسی میزان تطابق آن با واقعیت باید از تجربه استفاده کرد. یعنی باید دید آیا فرضیه ارائه شده با محسوسات و مشاهدات ما (که در دیدگاه خسروپناه بدیهی بوده و بخشی از هسته سخت برنامهپژوهشی علم دینی را تشکیل میدهد) هماهنگی دارد یا خیر.
منبع: فصلنامه تخصصی نقد کتاب «کلام، فلسفه و عرفان»-شماره ۱ و ۲ -بهار و تابستان