| امروز جمعه, ۷ اردیبهشت , ۱۴۰۳ |
سرخط خبرها:

شکاف نظریه تا عمل در علوم تربیتی،در گفت وگوبا دکتر ایروانی:


نظریه‌هایی فقط برای نظر، علوم انسانی را فراگرفته است!

آنچه در رشته فلسفه تعلیم و تربیت در رابطه بین شکاف نظریه و عمل مورد توجه قرار می‌گیرد، فاصله بین محتوای نظریه‌های تربیتی با عمل است. یعنی اینطور به نظر می‌رسیده است که صرف نظر از مشکلات اجرایی، یعنی حتی اگر مشکلات اجرایی بر سر راه نباشد، آنچه که ما در دانشگاه در قالب نظریه‌های آموزشی و یا تربیتی به دانشجو‌ها و دانشجو،معلمان آموزش می‌دهیم، وقتی در حوزه عمل قرار می‌گیرند، نمی‌توانند مورد استفاده قرار گیرند.

به گزارش «خبرنگار پایگاه تحلیلی طلیعه» زکیه جهان دیده؛ شاید برایتان بار‌ها این سوال پیش آمده باشد که چرا با وجود تلاش‌های مداوم نظام آموزشی و به ویژه معلمان، میان هدف‌ها و محصولات نظام آموزشی فاصله‌ای قابل توجه وجود دارد. درحالیکه تلاش دست اندرکاران و برنامه ریزان مبتنی بر این باور است که با بهره‌گیری از دانش تعلیم تربیت (نظریه‌ها) می‌توان زمینه یادگیری را فراهم نمود و به نتایج خوبی دست یافت. گزارش‌های منتشر شده سایر جوامع نیز نشان می‌دهد شکاف نظریه و عمل در تعلیم و تربیت مشکلی عمومی است و به نظام آموزشی ما اختصاص ندارد. به همین دلیل به سراغ دکتر شهین ایروانی عضو هیئت علمی دانشگاه تهران، که دارای پژوهش‌هایی در این زمینه است، رفتیم. رساله­ی دکتری وی نیز از همین دغدغه نشأت گرفته شده بود. این مصاحبه حاصل گفتگوی ما با ایشان درباره شکاف و نظریه و عمل در تعلیم و تربیت و راه حل نزدیک کردن این دو حیطه است.

 

 طلیعه: خانم دکتر ایروانی، منظور از شکاف بین نظریه و عمل در تعلیم و تربیت چیست؟

آنچه در رشته فلسفه تعلیم و تربیت در رابطه بین شکاف نظریه و عمل مورد توجه قرار می‌گیرد، فاصله بین محتوای نظریه‌های تربیتی با عمل است. یعنی اینطور به نظر می‌رسیده است که صرف نظر از مشکلات اجرایی، یعنی حتی اگر مشکلات اجرایی بر سر راه نباشد، آنچه که ما در دانشگاه در قالب نظریه‌های آموزشی و یا تربیتی به دانشجو‌ها و دانشجو،معلمان آموزش می‌دهیم، وقتی در حوزه عمل قرار می‌گیرند، نمی‌توانند مورد استفاده قرار گیرند. به نظر می‌رسد که سنخیت لازم و کافی بین نظریه‌ها و اقتضائات حوزه عمل وجود ندارد. این بخش قضیه‌‌ همان است که ما به عنوان شکاف نظریه و عمل مدنظرمان است و در پی کشف آن هستیم.

 

طلیعه:آیا این شکاف معضل همه رشته‌های دانشگاهی است؟ یا به رشته تعلیم و تربیت اختصاص دارد؟

 پژوهش‌های بنده ناظر به رشته فلسفه تعلیم و تربیت است. دیگر رشته‌های دانشگاهی اصولا خیلی وجه تجویزی ندارند و بیشتر توصیفی هستند. مثلا نظریه‌هایی حوزه جامعه‌شناسی، حتی نظریه‌های حوزه روان‌شناسی، علم‌اند، و کاملا وجه توصیفی دارند، پدیده‌های اجتماعی یا رفتاری انسان را تبیین می‌کنند. تعلیم و تربیت دانشی است که دارای وجه تجویزی بسیار بالایی است.

 با این هدف توصیف و تبیین می‌کند که در مرحله بعد تجویز کند. بنابراین فلسفه تعلیم و تربیت هر دو وجه را دارد؛ هم نظریه‌هایی دارد که به توصیف می‌پردازند و وقتی می‌خواستند که در حوزه عمل مورد استفاده قرار بگیرند، نمی‌توانستند با شرایط تطبیق یابند و ناکارآمد بودند و هم نظریه‌هایی که تجویز می‌کردند که بنظر می‌رسید آن تجویز‌ها نیز در عرصه عمل قابل استفاده نیست.

 

طلیعه:این شکاف برآمده از عصر حاضر است یا از گذشته وجود داشته است؟

ابتدا به نظرم می‌رسید که شکاف بین نظریه و عمل، مشکل جامعه ماست و خاص است. ولی بعد که تحقیقاتم را شروع کردم در ادبیات پژوهش، متوجه شدم که این شکاف بین نظریه و عمل تبدیل به یک اصطلاح تخصصی شده است، یعنی مشکلی است که همه جا وجود دارد. اما درباره اینکه این شکاف در گذشته هم مطرح بوده یا اینکه مربوط به دوران معاصر است، باید گفت که مربوط به حوزه علوم تربیتی دوران جدید است.

 ما در گذشته موضوع تعلیم و تربیت را داشتیم اما چنین مسئله‌ای مطرح نیست. با تحقیق در تاریخ گذشته خودمان تنها چیزی که در این رابطه یافتم، «عالم بی‌عمل» بود، یعنی دانش یا علمی که هست اما فرد عالم از آن استفاده نمی‌کند و آن را عملی نمی‌کند. اشعار سعدی که می‌گفت عالم بی‌عمل به که ماند، به زنبور بی‌عسل… از این دست اشارات هستند که بر این موضوع تاکید می‌-کنند که علم هست اما اراده عمل وجود ندارد. در متون گذشته ما چیزی به نام فاصله بین نظر و عمل موضوعیت نداشته است. در حقیقت این مشکل به ویژگی‌ها و ماهیت دانش امروز بر می‌گردد.

 

طلیعه:شکاف بین نظریه و عمل در رشته فلسفه تعلیم و تربیت در کجا‌ها تجلی می‌کند و خود را نشان می‌دهد؟

این شکاف در حوزه‌های آموزش بیشتر خودش را نشان می‌دهد. در مدرسه و دانشگاه بسیار آشکار است. در زمان تدریس نوعی بیگانگی می‌دیدم بین آنچه که ما بخصوص در درس فلسفه تعلیم و تربیت برای دانشجویان دبیری تدریس می‌کردیم و آنچه در عرصه عمل جاری بود.

 دانشجویان نمی‌توانستند دیدگاه‌ها و نظریه‌هایی را که در فلسفه تعلیم و تربیت وجود داشت را هضم کنند و رابطه آن را با واقعیت برقرار نمایند. هرچند در مورد مسائل و مفاهیم، این مشکل کمتر مطرح است چون ما به ازای خارجی دارد مثلا برای مفهوم دانش آموز مصداقی در عالم واقع وجود دارد. به همین دلیل سوالی که برای من پیش آمد این بود که اشکال کار کجاست؟ چرا آنچه که اینجا در دانشگاه برای ما روشن است، برای دانشجو معلمان به خصوص آن‌هایی که کار آموزشی انجام می‌دهند قابل استفاده نیست و به نظرشان می‌آمد که برای آن‌ها کارآیی ندارد.

 عین همین مطلب را دیوید کار (David Carr) هم بیان می‌کند. ایشان هم توضیح می‌دهد که دانشجویان، از ما می‌پرسند این مباحث به چه درد ما می‌خورد. معلوم می‌شود که پیوند لازم بین آنچه که آن‌ها می‌دانند باید درباره آن کسب دانش و مهارت بکنند با آنچه که در حوزه نظریه‌ها مطرح می‌شود برقرار نشده است و این را ابراز می‌کردند. در خاطرات خیلی از مربیان هم به این موضوع اشاره شده است. مثلا بهرنگی اشاره می‌کند که وقتی من بعد از دوره‌های تربیت معلم به محل کارم رفتم، دیدم همه انچه را که خوانده بودم باید دور بریزم و از نو شروع به کسب دانش بر اساس محیطی که در آن کار می‌کنم نمایم.

 

طلیعه:علت این شکاف چیست؟

 با توجه به اینکه دانشجویان کار‌شناسی و ارشد ما به مدرسه می‌رفتند، تقریبا ما با این مشکل درگیر بودیم. علت برخی از این مشکلات به ماهیت نظریه‌ها بر می‌گردد و علت برخی دیگر به مسئله انتقال نظریه‌ها به دانشجو‌ها مربوط می‌شود. یعنی برخی علل به ویژگی‌های خود نظریه‌ها بر می‌گردد و برخی وقتی است که ما می‌خواهیم این نظریه‌های را انتقال بدهیم.

 مثلا دربحث انتقال، یکی از محققین نوشته بود که نظریه دو گونه‌اند؛ رسمی و غیر رسمی. نظریه‌های رسمی حوزه آموزش را دانشگاه ارائه می‌کند و نظریه‌های غیر رسمی اکتسابی هستند. یعنی بواسطه تجربه فرد و از محیط خانواده و جامعه و به تدریج از دوران کودکی، نظریه‌هایی در ذهنش شکل گرفته است.

 این نظریه‌ها از حوزه عمل او به وجود آمده‌اند. فرآیند آموزش ما به گونه‌ای است که اولا اساتید کمتر متوجه هستند که در این باب نظریه‌های غیر رسمی وجود دارد که رقیب نظریه‌های رسمی هستند و کاری که ما در دانشگاه انجام می‌دهیم انتقال نظریه‌های رسمی است ولی اینکه چقدر از قوت این نظریه‌ها در مواجهه با نظریه‌های غیر رسمی و جایگزینی آن‌ها مطمئن هستیم، محل سوال است.

 چون به این مسئله توجه نداریم، دانشجویان ما نظریه‌های جدید را می‌آموزند و از آن‌ها آگاه می‌شوند اما برای آن‌ها درونی نمی‌شود و در حوزه عمل وارد نمی‌گردد.

 

طلیعه:یعنی حتی در صورتی که نظریه خود دارای قوام لازم باشد ممکن است در هنگام انتقال این اشکال رخ دهد؟

بله، دقیقا. حالا وقتی نظریه مشکل داشته باشد حتی در صورتی که دانشجو آن را بپذیرد باز درعمل دچار اشکال می‌شود. اولین اشکال قضیه این است که وقتی یک نظریه از نظر معرفتی درست نباشد و به غلط مطرح شده باشد، معلوم است که در عمل شکست می‌خورد. ولی این ساده‌ترین شق قضیه است. اصولا یکی از روش‌های آزمون نظریه این است که آن را در عمل بسنجیم و اگر جواب داد نظریه قابل اعتناست. اما به جز آن بحث‌های دیگری درباره اینکه نظریه‌های تربیتی خرد و کلان چه ویژگی‌هایی دارند که در عرصه عمل دچار اشکال می‌شوند، وجود دارد.

 

طلیعه:الان وضعیت در این حوزه چگونه است؟ آیا گامی برای برطرف شدن این شکاف برداشته شده است؟

الان هم شرایط مثل گذشته است. البته ببینید یک واقعیتی را نمی‌توان انکار کرد، به نظر می‌رسد که دانش چراغ‌هایی را روشن می‌کند، مثلا هشیاری معلم را بیشتر می‌کند، هشیاری معلمی را که اینجا درس خوانده نسبت به معلمی که درس نخوانده بیشتر می‌کند، اما این کافی نیست. نظریه‌ها برای این ارائه می‌شوند که زمینه‌های اجرایی را فراهم کنند ولی چون نظریه‌ها سنخیت ندارند در عمل خیلی نمی‌توانند کارآمد باشند.

 

طلیعه:منظور شما این است که در حالت ایده آل هم نمی‌توان انتظار داشت که این شکاف اصلا وجود نداشته باشد؟

واقعیت این است که نظریه‌ها انتزاعی هستند و فارغ از زمان و مکان طرح می‌شوند. فقط نظریه‌هایی که از حوزه عمل بر می‌خیزند را می‌شود امیدوار بود که عملی شوند. هیچ وقت نظریه‌ها کاملا عملی نمی‌شوند چون هر نظریه‌ای اگر در بند زمان و مکان قرار بگیرد لاجرم محدود می‌شود.

 اما مشکل ما این نیست که نطریه کاملا تحقق پیدا نکند، مشکل ما در بحث شکاف این است که اصولا نظریه قابل تحقق نیست. یکی از دلایل مهم آن این است که نظریه‌ها از رشته‌های گوناگون مرتبط با جنبه‌های مختلف انسان بیان شده‌اند در حالیکه در مدرسه یک مصداق (متربی) وجود دارد.

 یعنی مصداق در مدرسه واحد است اما در نظریه‌ها تعدد است. مثلا فرض کنید دانشجویان ما روان‌شناسی رشد، نظریه‌های یادگیری، روان‌شناسی تربیتی و در فلسفه راجع به انسان می‌خوانند ولی این‌ها با هم پیوند نمی‌یابد. انسان در مدرسه واحد است و به طور جداگانه از منظرهای مختلف بررسی نمی‌شود و همه‌اش یک چیز است.

 این یکی از مشکلات در انتقال نظریه هاست. اما در بحث ماهیت نظریه‌ها، مشکل اینجاست که این نظریه‌ها از خود حوزه فلسفه تعلیم و تربیت برنمی خیزند.

 مبانی دانش تعلیم تربیت عبارتند از زیست‌شناسی، جامعه‌شناسی، روان‌شناسی و فلسفه یا دین. یعنی نظریه‌های روان‌شناسی وارد تعلیم و تربیت می‌شود، موضوع اینجاست که روان‌شناسی، جامعه‌شناسی یا فلسفه برای ما نظریه نمی‌سازد برای خودش می‌سازد. ما فیلسوف تربیتی کم داریم. دنیای علم محض ویژگی‌هایی دارد و نظریه‌هایش نیز به تبع آن ویژگی‌هایی دارند که نمی‌گذارد این نظریه‌ها در تعلیم و تربیت مستحیل شود.

 بنابراین ما یک جور چندگانگی در نظریه‌ها دنیای تعلیم و تربیت پیدا می‌کنیم. این نظریه، نظریه بومی دانش تعلیم و تربیت نیست. نظریه روان‌شناسی به درد دنیای روان‌شناسی می‌خورد اما لزوما به درد دنیای تعلیم تربیت نمی‌خورد.

این چندگانگی باعث می‌شود که تعلیم تربیت به اصطلاح یک ملغمه‌ای شود از نظریه‌های مختلف علوم مختلف، بدون اینکه این‌ها باهم پیوند بخورند. در حوزه فلسفه، داستان چیز دیگری است. در فلسفه انسان کاملا به صورت انتزاعی و بدون بند زمانی، مکانی و جنسیتی که مربوط به دنیای واقعی است مورد بحث قرار می‌گیرد.

 این انسان آسیب دیده هم نیست. در حالیکه متربی در مدرسه یک موجود انتزاعی نیست و حتی پیش از آنکه به دنیا بیاید از شرایط متاثر است. وقتی که در بطن مادر جا می‌گیرد نیز متاثر از شرایطی است.

 وقتی به مدرسه هم می‌آید از شرایطی برخوردار است و ویژگی‌های معینی دارد. آن نظریه‌ها درباره این انسان ما را دچار اختلال می‌کند. مثلا نظریه‌های افلاطون در هنگام اجرا جواب نمی‌دهد چرا، برای اینکه در نظریه‌ها موجود واقعی تعریف نمی‌شود و موجودی انتزاعی تعریف می‌شود.

 

طلیعه:آیا همه این مسائل درباره کشور ما هم صادق است؟

بله. این ویژگی‌ها عام است. اما مسئله دیگری نیز ویلفرد کار مطرح می‌کند و آن این است که ماهیت تعلیم وتربیت تغییر کرده استEducation  تبدیل به آموزش و مامور تربیت نیروی کار شده است. همین تغییر ماموریت باعث شده است که شرایط و اقتضائات تعلیم و تربیت نیز تغییر کند و به همه جوانب توجه نشود. نظریه‌ها نیز به تبع، تک بعدی می‌شوند. واقعیت این است که نیاز انسان فقط این نیست و درنتیجه در عمل دچار اختلال می‌شویم. یعنی یک جنبه‌ای را دیده‌ایم و یک جنبه را ندیده‌ایم. در حالیکه جنبه‌های دیده نشده تاثیرگذارند و فرآیند را دچار اختلال می‌کنند.

 

طلیعه:آیا می‌توان گفت که برخی از این علل در جامعه ما پررنگ‌تر است؟

 درکشور ما علاوه بر این مسائل یک مشکل دیگر هم وجود دارد و آن این است که نظریه‌های ما اقتباس از دنیای غرب است. ما هنوز چه در حوزه آموزش در مدرسه، چه در وزارت آموزش و پرورش و چه در دانشگاه به شدت آغشته به تقلید هستیم.

 چشممان به این است که چه کتاب جدید و چه نظریات جدیدی از سمت آن‌ها مطرح می‌شود. اگرچه این شکاف در دنیای غرب هم مطرح است اما آنچه مشکل ما نسبت به آن‌ها مضاعف می‌کند این است که این نظریه‌ها در دنیای غرب و برای آن جامعه مطرح شده است و از جنس ما و بومی ما نیست.

 این مشکل بزرگی است. یعنی مثلا فرض کنیم اگر ادبیات جان دیویی در آمریکا و حتی در اروپا، به دلیل نزدیکی زیاد آن‌ها، برای مدرسه و معلم ملموس است، این ادبیات برای دانشجو معلم ما ملموس نیست چون فرهنگ آمریکا و فرهنگ ایران متفاوت است. بستری که نظریه در آن متولد شده است با این بستر متفاوت است. مشکل ما در وهله اول این است، بعد مشکلات فنی قضیه مطرح می‌شود. در‌‌ همان دوره‌ای که این موضوع را بررسی می‌کردم سراغ قرآن نیز رفتم. می‌خواستم ببینم رابطه نظریه و عمل در قرآن چگونه است. یکی از دلایل اینکه ما در گذشته شکاف نظر و عمل را نمی‌توانیم پیگیری کنیم این است که ادبیات آن ادبیات دینی است. وقتی که دین مبنای تعلیم و تربیت است با وقتی که فلسفه مبنای تعلیم و تربیت است خیلی فرق دارد. دین در عین اینکه افق را می‌بینید به شدت با حوزه عمل مرتبط است، هم جزئی نگر است و هم کلی نگر. در حالی که فلسفه فقط کلی نگر است. دین بیشتر عملیاتی صحبت می‌کند. با خودم فکر می‌کردم که چرا کتاب نگاهی دوباره به تربیت اسلامی دکتر باقری، خیلی کتاب قابل قبولی است، دریافتم برای اینکه آن کثرتی را که در متون دینی درباره عمل تربیت مطرح شده به گونه‌ای دسته بندی و تئوریزه کرده است.

 درست عکس مشکلی که ما در این قسمت داریم. در این قسمت ما نظریه زیاد داریم که نمی‌تواند کارکرد عملی بیابد، در آن طرف هم ما کثرت احادیث روایات و آیات قرآنی را داشتیم که خرد و عینی و موردی بودند و آقای دکتر باقری در آن کتاب این موارد را سازمان داده، دسته بندی و طبقه بندی کرده‌اند و در قالب اصول و روش بیان نموده‌اند. این خیلی کار خوب و ارزشمندی است. اگر بخواهیم همین کتاب را با کتاب‌های فلسفه تعلیم و تربیت مقایسه بکنیم، شما می‌بینید که خیلی می‌توان از آن استفاده کرد و دانشجویان نیز به آن اذعان دارند.

 این کتاب جنس عملیاتی تری دارد چون از حوزه عمل و رهنمودهای عملی برآمده است. برخاسته از دل فرهنگ خودمان است. چون دین اسلام در طی قرن‌ها با فرهنگ ما آمیخته شده است. علت اینکه این کتاب توانست جای خودش را پیدا کند این بود که ما را از کثرت به سمت وحدت آورد و در بستر اعتقادی و بومی ما قرار داشت.

 مشکل اصلی ما این است که دانش تعلیم تربیت ما متکی به تئوری‌ها و نظریه‌های دنیای غرب است. بومی کردن دانش تعلیم و تربیت در کشورما مستلزم این است که ما بتوانیم اولا این حوزه را به رسمیت بشناسیم و اجازه بدهیم که کسانیکه علاقمند هستند در این حوزه کار کنند و عجله نکنیم. ببینید گرفتاری‌های دانش تعلیم و تربیت در دنیای غرب، از بعد رنسانس و از زمان استقلال علوم و ورود فلسفه، بیشتر و بیشتر شده است و به سمت فربه شدن از سمت نظریه می‌رود. وگرنه مثلا رویکرد مونته سوری نظری و عملی است، هم می‌شود نظریاتش را طرح کرد و هم می‌شود گفت از نظر عملی دقیقا چه باید کرد، یعنی بسته‌ها و قالب‌های عملی دارد. مشکل کشور ما این است که ما بیشتر محصولات آن‌ها را مورد استفاده قرار می‌دهیم تا تجربیاتشان را.

 

طلیعه:راه حل برطرف شدن این شکاف چیست؟

آموزش و پرورش ما بسیار متمرکز عمل می‌کند. یکی از پیشنهادات ما این بوده است که درصدی از برنامه ریزی درسی به عهده استان‌ها، مناطق و به خصوص مدارس گذاشته شود. دومین نکته این است که ما الان هم گروه‌هایی داریم که به طور غیر رسمی با رویکرد دینی کار آموزشی می‌کنند. ما در آموزش و پرورش و دانشگاه‌مان باید جایی برای این‌ها باز کنیم و آن‌ها را به رسمیت بشناسیم و بخواهیم که ارتباطی با این‌ها برقرار شود. مثل گروه‌هایی که دارند با رویکردهای “رجیو” یا “مونته سوری” فعالیت می‌کنند این‌ها یک تمایزی با ما در دانشگاه دارند و آن این است که ما فقط حرف این نظریه‌ها را می‌زنیم ولی آن‌ها دارند این‌ها را اجرایی می‌کنند، بنابراین یک قدم از دانشگاه جلوترند و مطمئنا ایرادات نظریه‌ها در کشور ما، اینجا‌ها مشخص می‌شود.

 بنابراین بسیار مهم است که لینک و ارتباطی بین دانشگاه با این مجموعه‌ها وجود داشته باشد. چون ما می‌توانیم به عنوان حوزه‌ای که این اطلاعات را دارد بر کار آن‌ها نظارت کنیم و تعامل داشته باشیم و بتوانیم این نظریه‌ها را بومی کنیم.

 باز جریان‌های مذهبی داریم مثل “طرح صالحین” و “طرح مسجد صفا” که این‌ها در واقع یک سازمان خیلی گسترده دارند که بچه‌ها را جذب می‌کنند و با آن‌ها کار می‌کنند.

 خب این کار‌ها دارد انجام می‌شود و یک چیزی شبیه کار یسوعیان در قرن شانزدهم است. درحالیکه آن تجربه یسوعیان به عنوان تجربه اصیل تعلیم و تربیت غرب به رسمیت شناخته می‌شود و ما آن را تدریس می‌کنیم ولیکن خودمان با این مراکز پیوند نداریم. اگر فضایی برای این ارتباط‌ها ایجاد شود قدم به قدم می‌توانیم به تعامل برسیم و همدیگر را به رسمیت بشناسیم. سوم، ارتباط و تعامل بین ما و آموزش و پرورش است. برای بومی کردن هیچ چاره‌ای جز ورود دانشگاه به حوزه عمل نیست. آموزش و پرورش نیز در حوزه عمل باید به ما بپیوندد و ارتباط دو طرفه برقرار شود. ما الان این ارتباط را با منطقه دو شروع کرده‌ایم و من با همه وجودم به دشواری این کار واقفم. ولی اگر بخواهیم دانش بومی داشته باشیم باید قدم به قدم جلو رفت و گریزی نیست.

کد خبر : 6002
تاريخ ثبت خبر : 4 خرداد 1394
ساعت بارگزاری خبر : 02:40

دیدگاه شما

( الزامي ) (الزامي)