به گزارش پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه به نقل از وسائل، مجلس شورا در ایران قدمتی بیش از ۱۰۰ سال دارد و موجودیت آن ریشه در افکار و اندیشه هایی دارد که مبنای شکل گیری انقلاب مشروطه را ایجاد نموده است. نسبت مجلس شورا و دین و همچنین جایگاه فقها و فقه در این مجلس و محدوده قانونگذاری آن همواره فکر فقها و اندیشمندان را به خود مشغول ساخته بود.
اصل شورا و آیات دال بر لزوم مشورت حاکم، یکی از ادله مورد استفاده علما برای اثبات شرعیّت مجلس شورا و قوانین آن بوده؛ لیکن این ادله همواره مورد اختلاف و محل نزاع علمی گسترده میان فقیهان عصر مشروطه بوده است.
جمهوری اسلامی طلیعه شکل گیری حکومتی جدید با استفاده از قالبی کاملا دینی بر مدار منظومه فکری مبتنی بر ولایت فقیه است. مجلس شورای اسلامی بخش مهمی از این نظام جدید محسوب می شود که اولین دوره آن در ۷ خرداد ۱۳۵۹ آغاز به کار کرد.
اکنون سوالی که باید پرسید این است که آیا مبنای شکل گیری مجلس شورا در انقلاب مشروطه و عوامل ضرورت بخش به این مجلس در جمهوری اسلامی نیز تداوم یافته است و یا اینکه تغییر ماهیت نظام حاکم و تبدیل آن از نظام پادشاهی مشروطه به یک نظام جمهوری مبتنی بر ولایت فقیه اقتضائات و ادله جدیدی را برای اثبات شرعی بودن آن ایجاد نموده است.
به مناسبت سالروز افتتاح اولین دوره مجلس شورای اسلامی در قالب یک پرونده ویژه به تبیین ابعاد و ادله مطرح در بحث شورا و مجلس شورای اسلامی می پردازد. از همین رو گفتوگویی با دکتر علی شیرخانی؛ رئیس انجمن مطالعات سیاسی حوزه داشته است که متن آن در ذیل تقدیم می گردد.
به عنوان اولین سئوال تبیین بفرمایید که شورا در حکومت اسلامی از چه جایگاهی برخوردار است؟
برای پاسخ به این پرسش مجبوریم که به مبانی توجه کنیم؛ چون جایگاهی که میخواهیم معنا کنیم باید پایهها، بنیادها و استوانهها را در نظر بگیریم؛ به طبع وقتی این مبانی را توضیح دهیم جایگاهش مشخص میشود، شورا یک مقوله بسیار مهمی است که در اندیشه اسلامی در فقه، تفسیر، آموزههای دینی ما جایگاه مهمی دارد و تأثیرگذار هم هست.
مبانی در فارسی همان استوانهها و بنیادها میشود؛ پایههایی که ما باید تفکر خودمان را بر روی آن پایه قرار بدهیم؛ این را باید برویم از منابع استخراج بنماییم؛ دو منبع مهمی برای اجتهاد و استنباط ما وجود دارد که یکی کتاب و دیگری سنت است؛ البته آن دو منبع دیگر عقل و اجماع هم در جای خود قرار میگیرد؛ عمدهترین مطلبی که مسلمانان دوست دارند استنباط کنند در وهله اول از کتاب و سنت است.شورا به نحو مطلوب در آیات ذکر شده است، مشخصاً دو سه آیه هست که کاملاً شورا را مطرح کرده است.
اگر ترتیب صوری را بخواهم مطرح کنم یکی از مباحثی که در آیات وجود دارد در سوره بقره هست، تقریباً اواخر سوره بقره درباره شیر دادن مادران است؛ در آنجا میفرماید که مادران فرزندان خود را دو سال شیر میدهند، بعد کسوت و پوشش و رزق و اینها را هم مطرح میکند، در نهایت با تثنیه جمع میبندد و میگوید «فَإِنْ أَرادا فِصالاً» قبل از آن میگوید «وَالْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ»؛ مادران به فرزندان خودشان، «فإن ارادا» تثنیه میشود، اگر اراده کردند از شیر بگیرند، بالطبع به قرائن لبی و مانند اینها میفهمیم که این ارادا، تثنیهاش به زن و شوهر بر میگردد، پدر و مادر فرزند. ادامه می فرماید این گرفتن عن تراض و تشاورٍ باشد؛ تراض که طبیعی است که زن و شوهر باید با هم موافقت کنند که با همدیگر؛ چون بهترین افرادی که به کودک دلسوز هستند پدر و مادر هستند که وجود دارند؛ بگویند که وقت از شیر گرفتن یا نیست؟ چون آن قاعده اولی میگفت که دو سال کامل بدهید؛ از این فإن ارادا فصالاً معلوم میشود که قبل از دو سالگی هست؛ این را باز نگاه کنید میخواهم بگویم که بعد در اجتماع استفاده کنم.
این از دو سالگی از شیر گرفتن برای چیست؟ الان پزشکان هم تأیید کردهاند که فرزند باید تا شش ماه کامل شیر بخورد، شش ماه به بعد مکملهایی داشته باشد ولی تا دو سال باید شیر مادر را بخورد؛ در استخوانبندی، دندانها، و غیره مؤثر است؛ حالا میگوید که به دلایلی فرزند به غذا نیافتاده است، اینها میخواهند از شیر بگیرند؛ میگوید که باید رضایت باشد؛ پس عنصر رضایت دو نفر را اینجا مطرح میکند، یک اجتماع دو نفره هستند، فرزند هم فعلاً خردسال است و شیر میخورد؛ پس اینجا زن و شوهر باید راضی باشند؛ چون هر دو در این بچه سهیم هستند، این پدر و آن مادر است و این هر دو سهیم هستند در تربیت این فرزند؛ در آینده این فرزند اگر جزو نوابغ و اولیاء الله شود باز به هر دو منتسب میکنند، اگر خدای نکرده جزو فساق و فاجرین باشد باز هم منتسب به هر دو است.
در اینجا ذات باری تعالی تأکید میکند که حتماً رضایتمندی دو طرف باشد، چون اگر رضایتمندی دو طرف باشد در آینده هم اگر مشکل باشد میگویند که ما دو نفر راضی بودیم؛ با هم مشورت کردیم و به این نتیجه رسیدیم و هر دو راضی بودیم.
در ادامه آیه به مشورت تاکید می کند که در وهله اول یک تشاور این است که ما با پدر و مادر همین زوجین صحبت کنیم؛ چون آنها تجربه دارند؛ این امری عقلایی است؛ تجربه دارند که فرزندی بزرگ کردهاند و میدانند؛ مرحله بعد ممکن است که بستگان هم وارد شوند و تجربهای داشته باشند و انتقال دهند؛ مرحله بعد میتوانیم به متخصص مراجعه کنیم؛ چون الان حکیم و پزشک زیاد هست، میتوانند به متخصص کودک مراجعه کنند و بگویند که فرزند من این وضعیت هست، آیا من باید از شیر بگیرم یا با یک سری داروها و مکملهایی همچنان بتوانم این را تغذیه کنم ولی این شیر را دو سال بخورد؟
از این مطلب میخواهم استفاده کنم که ما در منابع اجتهادی خودمان قیاس را که مستنبط العله باشد را خیلی قبول نداریم، منصوص العله را قبول داریم و یا قیاس اولویت وجود داشته باشد که به همان منصوص العله بر میگردد؛ وقتی نگاه میکنیم میبینیم که در اینجا یک امر خانوادگی وجود دارد که بازتابهای اجتماعیاش خیلی قوی نیست، ولی از این، قیاس اولویت میتوانیم درست کنیم و بگوییم که اگر این مسأله ریز شخصی این همه اهمیت دارد؛ به طریق اولی، در مسائل اجتماعی که آثار و نتایج بسیار بسیار قویتر و مهمتر دارد برای اینکه یک اقنایی در جامعه صورت بگیرد. باید با رضایتمندی و مشورت، کارها سامان بپذیرد.
طبق سخنان شما آیا ملاک این است که جامعه از ما راضی باشند؟ این یک حرف است؛ خوب رضایت جامعه یعنی پنجاه بعلاوه یک؛ ولی نه ما میخواهیم بگوییم که در حکومت اسلامی بحث من رضایت عموم نیست، بحث من تکامل و سعادت جامعه است؛ در سعادت جامعه میتواند اقلیت حق باشند، بحث حق مطرح میشود، آن را باید چکار کنیم؟ یا مثلاً سئوال سوم که میخواهیم مطرح کنم بحث مشروعیت است؛ ما اگر ملاکمان در حکومت اسلامی تکامل جامعه و سعادت جامعه است و باید بر مدار حق بگردیم این حق در شورا کجاست؟
مطلبی که شما فرمودید، بحث سعادت، کمال و غیره؛ اینها با مردم منافات ندارند؛ ما برای مردم مسلمان اینها را صحبت میکنیم؛ مردم مسلمان هم دوست دارند که سعادتمند شوند؛ مردم مسلمان دوست دارند که کمال داشته باشند؛ دوست دارند به چشماندازهای بسیار قوی برسند؛ دوست دارند قلههای متعدد انسانی و غیره را فتح کنند؛ البته در میان اینها ممکن است که افراد بسیار بد و نخاله وجود داشته باشند؛ ما اکثریت و غالب را در نظر میگیریم، غالب اینگونه هستند، الان در جمهوری اسلامی ایران، مردم مسلمان هستند، بیشتر شیعه اثنی عشری هستند، دوست دارند که سعادتمند شوند، این سعادتمندی را هم دوست دارند که دنیایی و عقبایی داشته باشند؛ وقتی که مردم اینگونه هستند حاکمیت هم به آن سمت و سو که مردم میخواهند، حرکت می کند چون مردم مسلمان هستند و دنبال سعادت.
این نکته را به شما بگویم که از امام دو مرتبه درباره حق محور و مشروطه محور و اینها سئوال کردند که حالا بعد بحث میکنیم، سئوال کردند که این ولایت فقیهی که شما بحث کردید، این ولایت مطلقه اینجا، این بر چه مبنایی است؟ یک بحث را فکر میکنم که آقای مشکینی بود در سال ۶۸ از امام سئوال کرد، یک بحث را شورای سیاستگذاری ائمه جمعه از امام سئوال کرد، در دهه ۶۵ یا ۶۶ بود؛ گفتند که این حکومت در زمان استقرار حاکمیت ولایت فقیه چگونه است؟ به نوعی در آن سئوال، مردم چکاره هستند، حکومت چگونه استقرار پیدا میکند؟ ما در مباحث نظری داریم که فقیه جامع الشرایط باید حکومت کند؛ حالا این چگونه؟ ولایتش تا چه میزان است؟
امام در آنجا جواب میدهد؛ نقل مضمون است؛ امام در آنجا مطرح میکنند که تولی امور مسلمین به رأی اکثریت غاطبه مجلس خبرگان رهبری است؛ اگر آنها به کسی رأی دادند آن فقیه مأذون میشود و مجاز به تصرف در امور میشود، همان گونه که در صدر اسلام بیعت خوانده میشد؛ در بیعت صدر اسلامی مردم میآمدند و با حاکم بیعت میکردند؛ وقتی که بیعت میشد، خود امام در البیع بحث میکند، بیعت جزو عقود است؛ البته آقای معرفت تنها کسی است که میگوید جزو ایقائات است؛ خیلی عجیب است، چون من جایی ندیدم.
حالا عقود دو طرفه است؛ اگر دو طرفه باشد باید مردم هم باشند؛ امام هم در آنجا میگوید که بله ما از لحاظ مقام ثبوت میگوییم فقیه آن شرایط را داشته باشد باید عالم باشد، مدیر، مدبر، چه و چه باشد؛ حتی امام بعد از انقلاب اضافه کرد که مسائل بینالمللی و سیاسی اجتماعی قوی داشته باشد؛ اینها در مقام ثبوت برای فقیه وجود دارد؛ اما مقام اثبات؟ مقام اثبات آن حتماً حتماً به رضایت مردم بستگی دارد؛ چون رضایت مردم که نباشد، این فقیه کجا میخواهد اعمال ولایت کند؟ کدام مردم؟ مردم مسلمانی که به ولایت فقیه اعتقاد دارند.
الان شما نگاه کنید که مثال میزنم و خیلی راحت در کلاسها و جاهای دیگر میگویم؛ امام سال ۴۱ قیام خود را آغاز کرد؛ سال ۴۱ سخنرانی کرد، امام را به زندان بردند، پادگان بی سیم، بعد در قیطریه ایشان را محصور کردند تا ۱۸ یا ۱۹ فروردین ۱۳۴۳؛ تقریباً ده ماهی بود؛ این ده ماه زندان بود؛ بعد آبان ۴۳ سخنرانی کرد او را تبعید کردند؛ امام در ترکیه که رفت لباس روحانیت را هم از او گرفتند و کت و شلواری شد؛ رفت عراق سالیان سال از او هیچ خبری نبود؛ از سال ۴۴ تا ۵۶ که حادثه ۱۹ دی قم اتفاق افتاد، به مرور سلسله چهلمها که در قم آمد به ۲۲ بهمن تبریز، به یزد و جهرم و هفده شهریور که عمومی شد.
لذا در نهج البلاغه که حضرت امیر (ع) میگوید «لولا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر … لألقَیتُ حَبلَها على غارِبها و لسقیتُ آخرها بکأس اوّلها» نشان میدهد که مردم باید باشند؛ حضرت امیر برای مردم مدینه که مسلمان هستند مطرح میکنند؛ طبیعی است که ما اینجا میگوییم که مردم باید باشند؛ البته مردمی که یک دفعه بیایند و بگویند که ما دین اسلام را نمیخواهیم آنجا یک بحث دیگر است؛ مردم آمدهاند و در مقابل اسلام قد علم میکنند، فقیهان و عالمان باید چکار کنند؟ یک سره مردم آمدهاند و میگویند که ما دین نمیخواهیم و اسلام میخواهیم؛ اینها وظیفه دارند که تببیین کنند؟ قطعاً از باب نهی از منکر یا تبلیغ دین.
اگر مسلمانان سکولار شوند چه؟ یعنی مسلمانان، مسلمان باشند، که ما قرار است که بر جامعه مسلمانان حکومت کنیم؛ اگر مسلمانان سکولار شدند وظیفه چیست باز باید رأی اکثریت ملاک باشد؟
اینجا دیدگاهها متعدد است؛ بعضی از آقایان میگویند که چون حاکم و ولی فقیه با آن شرایط وجود دارد؛ باید با قوه قهریه و غضبیه با آنها مقابله کند؛ اما برخی از آقایان میگویند که خیر، به فرض اینکه احیاناً ما میخواهیم بکشیم و از بین ببریم، برای چه کسی این کار را می خواهیم انجام دهیم؟ لذا باید کنار برویم.
مثال میزنند که درباره حضرت امام حسن مجتبی (ع)؛ این حضرت شش ماه حکومت داشت و مردم گفتند که ما نمیخواهیم؛ لذا حضرت امام حسن در ساباط مدائن رفت که به پای ایشان خنجر نیز زدند.
شما در سوره حدید میبینید که لقد ارسلنا رسلنا بالبینات، ادامه میگوید که لیقوم الناسُ بالقسط؛ من به کرات به این دقت میکنم؛ اینجا قام یقوم است، اگر به باب افعال برود؛ لیقام الناس میشد؛ اینجا میشود که پیامبر مردم را به قسط بپا دارد؛ ولی اینجا الناس فاعل است؛ میگوید که پیامبر این کتاب و میزان را آورده است و خود مردم باید جوشش داشته باشند؛ ما در سیره پیامبران هم داشتیم، حضرت صالح به مردم میگفت و آنها نمیآمدند؛ حضرت نوح به مردم میگفت و نمیآمدند؛ حضرت پیامبر چکار میکرد؟ حضرت پیامبر ۱۳ سال در مکه بود کاری میتوانست انجام دهد؟ واقعاً کاری انجام نداد؛ ولی مردم مدینه گفتند که شما که آنجا هستید، ما میخواهیم شما را مبسوط الید کنیم و پیامبر عقبه اولی و عقبه ثانیه را بستند، به آنجا رفت و حکومت تشکیل داد، منشور برادری را امضاء کرد که همه اقوام مدینه اعم از یهودی و چه و چه اینجا برادر هستند، حکومت خود را بسط کرد و فتح هم کرد و اسلام را در منتشر کرد.
لذا امام هم به مردم تکیه میکند از این زاویه است؛ واقعاً ما متون دینیمان که به مقام ثبوت میآید برای جانشینان امام معصوم (ع)، اشخاصی را با شرایط خاصی معرفی میکنند؛ اگر مردم نباشند او نمیتواند کاری انجام دهد؛ غرض از تشکیل حکومت چیست؟ اجرای شریعت و سعادتمندی جامعه و غیره است؛ وقتی بگویند که ما نمیخواهیم چطور میخواهیم اجرا کنیم؟
اینجاست که تأکید فراوان متون دینی میگوید که مردم باید آگاه باشند؛ لذا میگویند که حاکمیت و حکومت نباید مردم جاهل داشته باشد، بلکه باید مردم آگاه داشته باشد؛ این بسط علم و ترویج علم در متون دینی ما برای چه آمده است؟ یعنی انسانهایی که آگاه شوند سره را از ناسره تشخیص میدهند.
در آیه ۱۵۹ آل عمران، آیه وشاورهم فی الامر است؛ آنجا میفرماید «لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ» خود این آیه مبانی فقهی خیلی خیلی متعددی دارد؛ آیا اینها استغفار، عفو، شاور، برای پیامبر خطاب خاص است؟ یا عام است؟ برخی صحبت میکنند و میگویند که خطابات عام است.
حالا آن عفو و استغفار واجب است یا واجب نیست؟ بعضی میگویند که نه واجب نیست؛ میگویند که وقتی مستحب است، پس این در سیاق مستحبات قرار میگیرد، آیا این مستحب است یا نه؟ یا اینکه بگوییم نه، برای خود پیامبر واجب نیست و برای دیگران واجب است.
همه اینها مباحث فقهیاش وجود دارد که قابل بحث است و اگر نیاز بود بحث هم میکنیم؛ ولی در مجموع این آیه آنطور که شأن نزول برایش ذکر کردهاند این است که بعد از جنگ احد نازل شده است؛ مفسرین تمام ذکر کردهاند؛ جنگ احد جنگی بود که وقتی به پیامبر اطلاع دادند که کفار قریش کلاً جمع شدهاند و میآیند که طومار حکومت شما را کلاً برچینند؛ مسیر هم دادند که از شمال مدینه میخواهند بیایند و وارد مدینه شوند، پیامبر آنجا مشورت کرد و در آن مشورت، اغلب مشورت دهندهها جوانان بودند و نظرشان بر این شد که بیرون از شهر برویم و پیامبر هم نظر آنان را قبول کرد.
در بحث مشورت میگویند که پیامبر در امور حکومتی و اجتماعی خیلی با مردم مشورت میکرد، اینقدر پیامبر مشورت میکرد، اصحاب پیامبر همین که بهشان خبر میدادند که پیامبر گفته است که بیایید گفت و گو کنیم، اینها میفهمیدند که امور دنیایی است، چون میدانستند که پیامبر در امور دینی و وحیی هیچ وقت مشورت نمیکند، میگوید که وحی آمده است و باید این کار انجام شود؛ امور دنیایی بود مطرح میکردند؛ و یا اینکه گاهی اوقات پیامبر نه به صورت گروهی، اینها را در تاریخ نوشتهاند که در اموری که پیامبر با افراد مشورت میکرد، مثلاً یک نفر را در کوچه میدید و میپرسید که نظرت درباره فلان مسأله چیست؟ میگوید که اینها عادت کرده بودند که میگفتند یا رسول الله حتماً در اینجا وحیی وجود ندارد که نظر من را میخواهی.
پس این شیوه سیره عمومی پیامبر بود که تمام مورخین ذکر کردهاند؛ بعد اینجا در جنگ احد حضرت پیامبر بیرون میروند؛ وقتی در آنجا میروند؛ تنگه از لحاظ استراتژیک و تاکتیکی درست چینش میکند و کفار قریش شکست هم میخورند؛ منتها اینجا ترفندی میزنند که پیامبر کشته شده است و آنها هم که بودند گفتند که پیامبر که کشته شده است ما هم کشته میشویم پس غنیمت برداریم و به مدینه بازگردیم و با قریشیها هم مدارا میکنیم؛ اینجا بود که دیگر این تزلزل در عقیده رخ داد که آیه قرآن دارد که اگر شما بیست نفر باشید و قوی باشید به دویست نفر حریف هستید؛ وقتی تزلزل ایجاد شد؛ در اینها کفار قریش مسلط شدند و حمزه را شهید کردند و برخی از شهدا که در کوه احد مانده است آنجا دفن کردند و بقیه را آوردند و مدینه که شهدای مدینه هستند.
اینجا میگوید که وقتی به مدینه آمدند و شهدا را اینجا دفن کردند؛ در بین مردم همچین توهمی ایجاد شده بود که دیگر پیامبر نباید با مردم مشورت کند، چون نتیجه مشورت این شد که در احد رفتند و شکست خوردند؛ و این توهم در میان مردم بود؛ بعد آقایان میگویند که این آیه برای اینکه این توهم را کنار بگذارد وارد شده است؛ آیه میگوید لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ میگوید که یک ذره اگر کدورت داشته باشید لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ؛ این را هم باز میتوانیم درباره مردم استفاده کنیم؛ واقعاً اگر یک عالمی، فقیهی بر اساس متون دینی ما حکومت داشته باشد ولی با مردم ارتباط نداشته باشد به جای اینکه محبت و مدارا داشته باشد خشونت داشته باشد، طبیعی است که همه از اطرافش پراکنده میشوند؛ به خود پیامبر میگوید فَاعْفُ عَنْهُمْ آنها را ببخش، وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ، و اگر نافرمانی کردند ببخش، و شاورهم فی الامر؛ این الامر امورات دنیایی است؛ حالا صیغه امر هست و ظهور در وجوب دارد؛ اینها بحثهایی است که اگر نیاز باشد مفصل میتوانیم صحبت کنیم؛
اینجا باز یک بحث فقهی است که بعضی از آقایان مطرح میکنند و میگویند که این عقیب حذر است؛ حذر به معنی توهم و خطر، این آمده است باز دلالت بر وجوب نمیکند، بحثهای مفصلی اینجا وجود دارد؛ باز اینجا داریم که اگر بر پیامبر هم وجوب نداشته باشد، برای ما که عقل کل نیستیم، پیامبر عقل کل است؛ ما که مباحثمان احتسابی است، حداقل میتواند مؤیدی باشد که ما باید مشورت کنیم.
البته آن آیهای که فرمودید ادامهای هم دارد، ادامه آیه می فرماید اذا عزمتَ، این «تَ» خطاب به شخص پیامبر است.
در اینجا دو دیدگاه است، فإذا عزمت، یک دیدگاه این است که خطاب پیامبر هست، میگوید که شاورهم فی الامر، اینجا باز هم شاور خطاب به خود پیامبر است، واستغفرهم خطاب به پیامبر است؛ و اعفوا خطاب به پیامبر است؛ سیاق باید خود پیامبر باشد؛ مثلاً آسید کاظم حائری در مبانی حکومت اسلامی عنوان میکند که این دال بر این است که پیامبر مشورت میکند اما تصمیمگیرنده نهایی خود پیامبر است؛ حالا این تصمیم ممکن است که موافق با مشورت باشد و ممکن است که مخالف مشورت باشد؛ پس تصمیمگیرنده خود پیامبر است؛ پیامبر با آن عقل کلی که دارد، فهمی که دارد میفهمد که چه چیزی به صلاح جامعه اسلامی هست و غیره؛ بعد میگوید که حاکم اسلامی هم که پیامبر نیست همین کار را انجام میدهد.
نکته ظریفی آقای معرفت دارد، من در کتاب نکته ظریف پردازش و مطرح کردم؛ خیلی جالب است که به این نکته ظریف میتوان پرداخت، البته خام هست، ولی میتوان گفت؛ ایشان میگوید که نه اینطور معنی نکنیم که تصمیم بگیرد، پیامبر همان نظر مشورت را میپذیرد، منتها، پیامبر نظر مشورتی میگیرد، یک زمان نظر پیامبر این است که با مشورت موافق است، آنجا میتواند بگوید که اکثریت گفتهاند و من هم موافق هستم و بدون دغدغه پیامبر تصمیم میگیرد و ابلاغ میکند.
یک مرتبه پیامبر در اقلیت است؛ در اینجا پیامبر از بین پنجاه نفر جزو پنج نفر است؛ در اینجا پیامبر تصمیمگیر است؛ ما میگوییم که پیامبر در امور حکومتی است و هیچ وحیای هم بر پیامبر نیامده است؛ یعنی پیامبر در مورد نردبانسازی، خندق کندن، ایجاد کردن ساز و برگ نظامی و از این امور دنیایی؛ اینجا پیامبر نظرش این است که میگوید ما باید فلان کار را انجام دهیم ولی غاطبه میگویند که فلان کار را انجام دهیم؛ پیامبر در اینجا علم دارد و نظرش این است که وقتی من میگویم درست است؛ حالا اینجا باید تصمیم بگیرد؛ اگر تصمیم بگیرد که نظر خودش را انجام دهد؛ این بارش این است که پیامبر شما که در علوم دینی اصلاً مشورت نداریم و دخالت هم نمیکنیم، ما پذیرفتهایم که در امور دین وحی است، سمعاً و طاعتاً؛ در امور دنیایی که با ما مشورت میکنی باز هم نظر خود را عمل میکنی؛ البته این جسارت است ولی میگویند که ما را مسخره کردهای؟
اینجا آقای معرفت نکته اساسی مطرح میکند، میگوید که اینجا باید پیامبر تصمیم بگیرد، چون رهبر جامعه است؛ یک نفر باید ابلاغ کند، منتها اینجا میگوید که فإذا عزمت فتوکل علی الله؛ این تفریع فإذا عزمت است؛ میگوید که بگو خدایا من نظرم این نیست ولی شما به من فرمودید که مشورت کن، مشورت میکنم، نظر مشورتی را علیرغم میل خودم عمل و ابلاغ میکنم و در عین حال توکلم به خداست؛ میگویم که خدایا چون فرمودی من با توکل به خدا این را عمل میکنم؛ این یک طمأنینه برای خود پیامبر میشود؛ شما فرمودید که من مشورت کنم، به من هم فرمودید که من باید تصمیم بگیرم، تصمیم هم گرفتهام تصمیم مشورت را با توکل به خدا؛ چون کاری بدون توکل به خدا انجام نمیشود من توکل میکنم که خدایا این کار را انجام میدهم این تعبیر جالبی است که معقول هم به نظر میرسد.
انتهای پیام/