به گزارش طلیعه؛تدریس و توسعه فلسفه غرب در ایران، بیشتر ناظر به محتوا بوده تا فُرم، بدین معنی که محتوای موجود در یک رویکرد از فلسفه غرب، تعیین کننده بسط یا منع توسعه و آموزش آن رویکرد فلسفی در دانشگاههای پس از پیروزی انقلاب بوده است. اگر رویکرد فلسفه قارّه ای – دست کم در مقایسه با رویکرد رقیبش – به محتوای شاعرانه و عرفانگرا نزدیکتر بوده، همان رویکرد در طرح دروس و سرفصلها و گزینش اساتید، حرف اوّل را میزده است. بر این اساس، دانشکده های مهم فلسفی در کشور ما، رشته فلسفه غرب را عمدتاً ناظر به مباحث فلسفه قارّه ای ارائه می دهند و رویکرد رقیب را در حدّ دو یا چهار واحد آشنایی کلّی و مقدّماتی، سربسته می گذارند.
این نحوه برخورد با فلسفه غرب در سیاستگذاری آموزشی، طبیعتاً با توجّه به اهداف شورای عالی انقلاب فرهنگی و مأموریتی که وزارت علوم جمهوری اسلامی برای خویش قائل بوده، موجّه و قابل دفاع جلوه می نموده است. فلسفه تحلیلی غرب با پارادایم غالب فیزیکالیستی که میراث تجربه گرایی منطقی و حلقه وین تلقّی میشود، همواره به مثابه تهدیدی اعتقادی و حتّی اخلاقی برای بخش عظیمی از جوانان و دانشجویان به نظر می رسیده که پناه بردن به رویکرد رقیب و البته سازگار با محتواهای فرافیزیکی را به عنوان جایگزینی مقبول، جا انداخته است. جایگزینی که هم دانشکده های فلسفه را از رشته فلسفه غرب خالی نمی گذارد و هم تهدید مادّیگراییِ محض را از سر مخاطبینش دور می کند.
اما تجربه سالیان گذشته نشان داده که تقویت و ترویج فلسفه قارّه ای، از جهت متدولوژی غیر برهانی اش، دانشجویان و حتّی اساتید فلسفه را از حقیقت «تفلسف» دور نگاه داشته است. روش های پدیدارشناسانه و درون نگرانه به هرج و مرج در اندیشه انجامیده و هر دریافت و پرداختی را به عنوان محصولی فلسفی، ارائه داده است. هرج و مرجی که هیچ سنجه و معیاری برای ارزیابی و داوری اندیشه ها باقی نمی گذارد و به نوعی نسبی گرایی در ساحت تفکّر می انجامد. به هرحال آنجا که خطورات سلیقگی ذهن / نفس، جایگزین استدلال و برهان باشد، هر گزاره و محتوایی را می توان در قامت فلسفه، عرضه داشت.
نگارنده بارها به این نتیجه رسیده است که بخش قابل توجّهی از متون فلسفه قارّه ای، بیشتر ـ به عنوان نثر ادبی ـ شایسته دانشکده های ادبیات هستند تا ـ به عنوان متنی فلسفی ـ در خور دانشکده های فلسفه. واقعاً چنین متونی حتّی اگر واجد جنبه های زیبایی شناختی و محتواهای جذّاب و دوستداشتنی باشند، به دلیل فقدان متدولوژی برهانی (به همان معنای قیاس در فلسفه و منطق سنّتی)، نمی توانند جایگاهی در محافل آکادمیک فلسفه داشته باشند.
جالب آنکه فلسفه اسلامی و منطق سنّتی که در حوزه های علمیه تدریس می شود، عمیقاً بر «برهان» به عنوان یگانه شیوه و قالب ارائه استدلال در فلسفه و منطق تأکید دارند و سایر شیوه ها و قالب ها (مانند خطابه و جدل و شعر و …) را عمیقاً نفی می نماید. ولی در عرصه فلسفه غرب، به دلیل قرابت های محتواییِ فلسفه قارّه ای با فلسفه اسلامی، از غرابت روشی این دو، چشم پوشی شده تا محتوای حاصل از فلسفه اسلامی، لطمه نبیند.
اما نویسنده عمیقاً اعتقاد دارد که این یکی از بزرگترین اشتباهات سیاستگذاری علمی و آموزشی در کشور ما بوده است. اغماض از روش به سود محتوا، در واقع محتوا را نیز ـ به عنوان محتوایی فلسفی ـ با چالش و مخاطره جدّی مواجه می سازد و از این بالاتر، شیوه تفلسف و استدلال را به محاق می برد و تکیه بر خطابه و درونیابی و احساسات و … را جایگزین آن می گرداند. ضایعه ای که امروزه در فرهنگ اجتماع ما بروز و ظهوری قوی پیدا کرده و نوعی خطابه زدگی و شاعرانگی را بر مسند برهان و تحلیل منطقی نشانده و لایه های مبتذلتر این آسیب در حوزه های طرفداری سیاسی، سرریز کرده است.
امروزه یکی از مهمترین راهکارها برای درمان فضای خاله زنکی سیاسی و فرهنگی، بازگشت به شیوه برهانی و تقویت تفلسف تحلیلی می باشد؛ همان گونه که در فضای سنّتی علوم عقلی، مورد تأکید وافر بوده است. به نظر می رسد جامعه علمی و دانشگاهی ما در وهله اوّل، و سپس جامعه مخاطب و متأثّر از ایشان، به شدّت نیازمند تحکیم و تقویت متدولوژی فلسفی ـ به معنای اصیل و سنّتی خویش ـ هستند. و این اقدام مهم نیز در گرو توسعه و تعمیق این متدولوژی در محافل خاص فلسفه دانشگاهی است؛ محافلی که باید منشأ نشر و موتور ترویج «تفلسف» در سایر محافل علمی و دانشگاهی باشند.
ترس از محتوای موجود در فلسفه تحلیلی را نیز باید با «فیلسوفانِ» متبحّر، برطرف ساخت و نه با «ادیبانِ» متعدّد. و فیلسوف را جز در سایه متد فلسفی نمی توان تربیت کرد. اگر فلسفه را پیش از هر چیز، روش آن تعیین می کند ـ کما اینکه در تعریف سنّتی و حوزوی ما نیز این گونه است – اکنون زمان پایان دادن به محتوازدگی و فُرم گریزی در ساحت فلسفه است.