| امروز شنبه, ۸ اردیبهشت , ۱۴۰۳ |
سرخط خبرها:

سیدحسین حسینی تصریح کرد:


فلسفه را گِل‌آلود نکنیم/ علم دینی؛ امکان یا امتناع؟!

کار فلسفه، تفکر و تمرین عقلانیت است، اما اندیشه­‌پروری و طی کردن راه‌های تفکر، همواره با رفت و برگشت‌های فکری و نظری و چون و چرا و شک و تردید همراه هست؛ اینگونه فعالیت­‌ها را باید لازمه فلسفیدن دانست.

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه، حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید حسین حسینی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، یادداشتی به نقد، بررسی و جوابیه نامه دکتر رضا داوری اردکانی رئیس فرهنگستان علوم در مورد علم دینی، فلسفه دینی و جایگاه آن‌ها پرداخته است:

ارسطو می­‌گفت: اگر من جوهر تعلیمات استادم افلاطون را دریافته باشم، لازمه احترام من به استادم این است که مهمترین آراء او را نقد کنم.

۱ – آداب

حفظ شأن و مقام علمی استادان تراز اول این مرز و بوم، بر همگان لازم است و احترام به شخصیت علمی این بزرگواران، احترام به نشان علم و نشانه دوستداری حکمت و دانش خواهد بود.

پس، آنچه می­‌گوییم، نوعی تمرین شاگردی است؛ هرچند در مقام نقد علمی، برداشت­های شاگردان با استادان، تفاوت­‌ها و اختلاف­‌هایی داشته باشد که این، لازمه گفتگوی علمی است.

هر آنچه می­‌گوییم و می­‌گویند، بایستی در نهایت حفظ آداب و ادب علمی و پاسداشت استادان فرهیخته­‌ای چون دکتر داوری باشد؛ هرآنچه می­گوییم و می ­گویند، چه با رعایت آداب و چه بی آداب، تلاش­‌های ایشان برای زنده نگه داشتن باب تفکر در دایره فلسفه اسلامی و فلسفه ایرانی پس از انقلاب، ستودنی است.

۲ – آسیب

مسئله علم دینی در جامعه ما مانند پاره­­‌ای مسائل دیگر و ضرورت­‌های فکری برآمده از انقلاب، از آسیب­‌های پیرامونی رنج می‌برد که از آن جمله، سیاسی شدن مسائل علمی است.

هرگاه مسئله­‌ای جدی، ضروری و تخصصی در حوزه اندیشه، پیش از دستیابی به یک اجماع نسبی علمی و تبیین ابعاد و جوانب آن، به حوزه عمومی جامعه منتقل شود، دچار ساده­ سازی و ساده انگاری خواهد شد و امکان مجال طرح دقیق علمی و رعایت قواعد بازی­‌های دانشی را از دست می­‌دهد.

این آسیب، دو چندان شده هنگامی که سیاسیون و دولتمردان نیز بدون طی مبادی و سواد تخصصی لازم و صرفا به دلیل قدرت‌مداری و تریبون­داری و بهره­‌بری از شبکه­‌های نفوذ، در له یا علیه مسئله به اظهار نظر می­‌پردازند.

بنابراین اگر مقصود از سیاسی کردن مسائل علمی، کشاندن آنها به عرصه عمومی جامعه و جبهه­‌سازی‌­های متداول سیاسی است، تردیدی نیست که این امور به حل و تحلیل فنی مسایل علمی یاری نمی­‌رساند؛ همانگونه که در سال‌های پس از انقلاب، مسائل مهمی مانند مفهوم وحدت حوزه و دانشگاه، مفهوم انقلاب فرهنگی، مفهوم تهاجم فرهنگی، مفهوم اسلامی شدن دانشگاه‌ها، مفهوم نهضت تولید علم، مفهوم دانشگاه اسلامی، مفهوم تحول علوم انسانی، مفهوم علوم انسانی اسلامی و مفهوم علم دینی، دچار چنین آسیب­‌هایی شدند.
عمومی سازی این دست مسائل، به ساده سازی آنها و ساده سازی، به سیاسی سازی آنها کشیده می­‌شود و با ایجاد جو و شرایط متشنج و دوقطبی­‌سازی­‌های موافقم و مخالفم، فضای طبیعی اندیشه­‌ورزی در مراکز علمی و آکادمیک، بحران زده خواهد شد.

مسئله علم دینی در جامعه ما مانند پاره­­‌ای مسائل دیگر و ضرورت­‌های فکری برآمده از انقلاب، از آسیب­‌های پیرامونی رنج می‌برد که از آن جمله، سیاسی شدن مسائل علمی است

عوارض آشکار این گرفتاری آن است که محیط‌های علمی را با بحث­‌های فرعی و بی­‌حاصل آلوده کرده و امکان طرح درست مسئله با چارچوب­‌های پژوهشی لازم از دست می­‌رود و اصولا مسئله، به درستی طرح نمی‌شود تا پاسخ درخوری بیابد.
 بدین ترتیب ازهر مسئله­‌ای، برداشتی بسیار گنک و غلط صورت می­‌گیرد و این امر در درجه نخست، برای سیاسیون حاشیه مسلک، مشتبه می‌‌شود.

در نهایت، یک مسئله علمی ـ پژوهشی که می­‌توانست در محیط آکادمیک، بدرستی تحلیل شود، بقدری کوچک، خرد و لوث خواهد شد که تنها مستمسک کارهای ژورنالیستی قرار می­‌گیرد و متعاقبا بازگرداندن آن به فضاهای علمی، بسیار مشکل و پرهزینه است.
شاید در اینجا تعبیر مد واژه (Buzz word) مناسب باشد که واژه­ای، مربوط به حوزه­ای از دانش، اما در بیرون آن حوزه معرفتی و در فضای عمومی، رواج پیدا کرده و معمولا با دقت نیز بکار نمی­‌رود.

۳ – جایگاه

محل طرح چنین مسائلی در متن حوزه­‌ها و دانشگاه‌هاست و اگر باید کاری در خصوص تحول علمی صورت گیرد، به دست اندیشمندان و البته با رعایت اقتضائات علمی آن معنادار می­‌شود.

نقش حکومت، تنها زمینه­‌سازی و ظرفیت­‌سازی است و نه دخالت در مسائل پژوهشی. این سخن به معنای آن نیست که شأن حکومت، برنامه­‌ریزی علمی برای کشور نباشد؛ اما چنین برنامه­‌هایی بایستی توسط نخبگان علمی طراحی شود، نه به دست عده­‌ای کارشناس و نه حتی توسط طایفه خاصی از نخبگان.
سرنوشت علوم انسانی کشور بدست اندیشمندان آن رقم می­‌خورد و باید به آنان سپرده شود و در تصمیم­‌گیری‌های کلان، قاطبه صاحب‌نظران آن نقش کارآمدی دارند نه اینکه متخصصین رشته­‌های مهندسی و پزشکی، مقدرات علوم انسانی را بدست بگیرند؛ احکام و مقررات رشته‌‌های غیرانسانی را بر رشته­‌های انسانی بار کنند و از طرف دیگر، متولیان وزارت علوم نیز پس از سی سال، هنوز متفطن تفاوت‌های ساختاری این دو حوزه علمی نباشند تا آنجا که (به عنوان نمونه) متخصص کشاورزی را مسئول کمیته تعیین قوانین ارتقاء علوم انسانی بنمایند!

۴ – استدلال

چنانچه استدلال ما بر نشدنی بودن علم دینی این است که علم، ماهیتی متفاوت با دین دارد؛ پس آن را به صفت دینی نمی‌توان متصف کرد چرا که وصف دینی، نمی‌تواند صفت ذاتی علم باشد؛ با این حساب، از انسان دینی، خانواده دینی، جامعه دینی، اخلاق دینی، تمدن دینی، عهد دینی، انقلاب دینی و اسلامی، و فلسفه دینی و اسلامی هم نمی‌توان یاد کرد چرا که همه این امور، ماهیتی متفاوت با دین دارند و هیچ یک را نمی‌توان به وصف دینی متصف کرد که عموما اموری بشری­‌اند.
آیا ماهیت فلسفه (به عنوان یک علم) با دین، یکی است، که از فلسفه اسلامی یاد می‌کنیم؟

نگاه ذات­‌گرایانه به علم از یک سو و نگاه آرمان­گرایانه به دین از سوی دیگر، سبب می‌شود حکم به عدم اتصاف این دو به یکدیگر بدهیم

اگر به اعتبار مسائل یک علم، می‌توان دسته­‌ای از علوم را دینی نامید (چنانکه علوم فقه و اصول و غیره را در دسته علوم اسلامی قرار داده­‌اند)، چرا نتوان به اعتبار سایر ساختارهای تشکیل دهنده علم، وصف دینی را بر علم بار کرد؟

نگاه ذات­‌گرایانه به علم از یک سو و نگاه آرمان­‌گرایانه به دین از سوی دیگر، سبب می‌شود حکم به عدم اتصاف این دو به یکدیگر بدهیم.

اما در نگاه‌های فرآیند محور، علم با مسئله، موضوع، روش، مبانی، مبادی، پیش‌­فرض‌ها، پارادایم­‌ها، اهداف و کاربردها عجین است و همان‌گونه که اقتضائات و لوازم و آموزه­‌های عالم مدرن و تجدد می‌تواند در جای جای هریک از این مولفه­‌ها، حضور و نقش داشته باشد، دلیل عقلی و منطقی وجود ندارد که حکم به نفی نقش آفرینی آموزه‌­های دینی در چنین عرصه فراخی از فرآیندی تفکر محور بدهیم.

اگر از رویکردهای فرآیند محور و ساختاری مولفه­‌های علم نیز بگذریم، علوم از جنس علم (science) و علم از جنس دانش (knowledge) و دانش از جنس اندیشه و تفکر (thought) و نگرش آدمی­زاد است.
پرسش این است که آیا اندیشه بشری در خلاء مطلق و فارغ از محیط پیرامونی انسان شکل می‌گیرد؟
نقش عوامل غیر­معرفتی در تفکر بشری، موضوع مهم مباحث جامعه‌‌‌شناسی معرفت بوده و امری قابل انکار نیست؛ بنابراین دروازه­‌های علم، محدود به حدود درونی آن نیست  و به میزان تأثیرپذیری علم از امور غیر علمی، می‌تواند متصف به آنها شود مانند: علم انسانی و غیر انسانی، علم اخلاقی و غیر اخلاقی، علم سنتی و غیر سنتی، علم قدسی و غیر قدسی، علم مدرن و پست مدرن، علم اروپایی و غیر اروپایی، علم غربی و غیر غربی، علم تکنولوژیک وغیرتکنولوژیک؛ علم جهانی و غیر جهانی، علم یونانی و غیر یونانی، علم بومی و غیر بومی، علم انگلیسی و فرانسوی، علم مسیحی و غیر مسیحی، علم سکولار و غیر سکولار، و نهایتا علم دینی و غیر دینی.

دروازه­‌های علم، محدود به حدود درونی آن نیست  و به میزان تأثیرپذیری علم از امور غیر علمی، می‌تواند متصف به آنها شود

جدای از این، هنگامی که امروزه سخن از علم آفریقایی هست، چگونه نمی‌توان از تحقق علم دینی و علوم انسانی اسلامی یاد کرد؟!

 چنین نتیجه­‌گیری‌هایی، محصول رویکرد ذات­‌گرایانه به علم است در حالی که اگر به علم، فرآیند محور بنگریم، به صورت طبیعی همراه و همزاد با مولفه­‌های گوناگونی است که یکی از آنها می‌تواند دین باشد و به حساب همین انتساب (چه انتسابی اجمالی یا تفصیلی یا مستند به حجیت؛ بنابر رویکردهای متفاوت در الگوی علم دینی)، منتسب به دین می‌شود.

۵ – مفهوم

تصور ذهنی مفهوم علم دینی، تصور مشکل و پیچیده­ ای نیست، هرچند وجود عینی آن به سادگی محقق نمی‌شود و بسیار تو در توست.

علم دینی را در سه طیف گسترده می توان لحاظ کرد:

درطیف رویکردهای حداقلی که رقیق‌­ترین دیدگاه‌ها به علم دینی است، به معنای علوم انسانی با رویکرد اسلامی یا علومی در ظل پارادایم دینی و اسلامی محسوب می‌شوند.

 این دیدگاه معتقد است می‌توان از زاویه رویکردهای اسلامی یا حتی رویکردهای ایرانی، به علوم انسانی نگریست و در نتیجه، به دستاوردهای جدیدی رسید؛ همچنان که در پارادایم آمریکایی یا اروپایی یا آسیایی نیز می‌توان به مسائل علوم انسانی نظاره کرد.
بر این مبنا مدافعان این رویه معتقدند مصادیق علم دینی در سی سال گذشته ظهور و بروز کرده چرا که اکثر تلاش‌های اندیشمندان مسلمان کشور در عرصه علوم انسانی که با رویکرد اسلامی و بر مبنای آموزه­ های دینی به مسایل علوم انسانی نظر کرده­‌اند، مصداق علم دینی­‌اند و در قالب هزاران مقاله و کتاب نمود یافته است.

طیف رویکردهای حداکثری بدنبال تأسیس علوم انسانی نوین (در برابر علوم انسانی مدرن) بر مبنای آموزه­‌های اسلامی است، به نحوی که حجیت و استناد این علوم با روش و مدلی مشخص اثبات شود.
 طبیعتا در زاویه چنین دیدگاه‌هایی، هنوز علم دینی، مصداق عینی (بر خلاف طیف نخست) پیدا نکرده است.

اما در طیف سوم، یعنی رویکردهای میانه، علم دینی به معنای علم اجتماعی روشمندی است که متناسب با دین خواهد بود.(مقصود از علم اجتماعی در این دیدگاه صرفا به معنای علوم اجتماعی نیست بلکه تعریف و هویت اجتماعی علم مد نظر است).

 پس مفهوم علم دینی، مفهومی پیچیده نیست که نتوان وجود ذهنی آن را تصور کرد، گرچه هنوز وجود عینی و مصداقی آن در دیدگاه‌های حداکثری و میانه، به ظهور نرسیده باشد.

با کمترین نگاه به مباحث علم­‌شناسی فلسفی و پارادایم­‌های جدید معرفتی، روشن می‌شود که اندیشه و معرفت بشری منحاظ از محیط بیرونی خود نیست و نمی‌توان بر دروازه­‌های علم، دیوار بلندی کشید و به آن تقدس موهومی داد که حتی از تأثیر دین هم بیرون شود؛ آن هم به حساب اینکه علم، علم است و ذات و ماهیت آن مصون از دخالت هر عنصر غیر خودی است.

حداقل آنکه پس از دیدگاه‌های افرادی مانند کوهن و فایرابند و لاکاتوش و فوکو و غیره، جایی برای این سنخ سخنان در حوزه علوم انسانی وجود ندارد و در فلسفه علم جدید و معرفت­‌شناسی علمی، ادعاهایی این‌چنینی، سخنانی تبلیغاتی و غیر علمی محسوب می‌شوند.

مفهوم علم دینی، مفهومی پیچیده نیست که نتوان وجود ذهنی آن را تصور کرد، گرچه هنوز وجود عینی و مصداقی آن به ظهور نرسیده باشد

نه تنها علم بدون پیش­‌فرض معنا ندارد که حتی هر پرسشی مبتنی بر یک یا چند پیش ­فرض شکل می‌گیرد و هر آنچه در علم، طرح می‌شود، پاسخی به پرسش‌های تنظیمی است.
طبیعتا علم، بدون پرسش نیست و سؤال، نقطه آغاز علوم خواهد بود. بدین‌سان وقتی پرسش­‌ها، مملو از پیش­‌فرض­‌ها هستند، چگونه می‌توان سایر مولفه­‌ها و اجزاء علم را تهی و خالی از عناصر دیگر دانست؟

هنگامی که توماس کوهن در کتاب ساختار انقلاب­‌های علمی مفهوم پارادایم حاکم بر علوم را طرح کرد، از تأثیر مجموعه باورها و امور متافیزیکی نسبت به هستی، بر علم سخن راند و تردیدی نیست که در چنین فضای معرفتی، علم برای علم، تنها یک توصیه اخلاقی است.

پارادایم­‌ها، مسیر حرکت علم را تعیین می‌کنند، موثر بر پیش­‌فرض­ها و نظریه­‌های علمی­‌اند، نظام فکری و دیدگاه فلسفی را می‌سازند و بر این مبنا، موثر بر روش­‌شناسی علوم­‌اند چرا که به بیان باترفیلد، کلاه فکری درست می‌کنند.
 در یک چنین سامانه فکری­، علم را خالص و عاری از غیر علم نمی‌توان دانست؛ بگذریم از دیدگاه‌هایی در فلسفه علم که حتی نظریه را بر مشاهده، مقدم می‌دانند؛ بنابراین علم، به هر میزانی که تحت تأثیر و پذیرنده چنین زمینه­‌ها و بسترهای پیشا­علمی باشد، به همان میزان (چه ارادی یا غیر ارادی)، متصف به این امور خواهد شد.

کوهن می‌گفت: علم، یک جریان تاریخی است و از پارادایم­‌های تاریخی قیاس­‌ناپذیر حرف می‌زد. بر این مبنا می‌توان از پارادایم‌های مثلا آفریقایی و آسیایی و ایرانی و غیره هم سخن گفت.

بی‌­تردید در چنین قلمرو وسیعی از دامنه پارادایمی، نمی‌توان دین و پارادایم‌­های دینی را استثناء کرد و از این رو، علم متأثر یا علم در فراگرد پارادایم دینی، می‌تواند متصف به علم دینی شود؛ دقیقا به همان دلیلی که می‌توان علوم جدید را، علوم مدرن اومانیستی نامید چرا که به قول دکتر داوری در کتاب فلسفه در بحران، اگر اومانیسم غلبه نکرده بود، علوم جدید و مخصوصا علوم اجتماعی بوجود نمی­‌آمد.

۶ – زمان

وقتی می‌دانیم پس از ۲۰۰۰ سال، با طرح سقراط برای به زمین آوردن فلسفه از آسمان، بنیاد علم تکنولوژیک امروز گذاشته شد (کتاب علوم انسانی و برنامه­‌ریزی توسعه دکتر داوری) و در حقیقت تا چنین طرح نظری، به تأسیس علم تکنولوژیک برسد، ۲۰۰۰ سال فاصله افتاده است، چگونه از زمان‌های ۳۰ یا ۴۰ ساله برای تحقق علم دینی یاد می‌کنیم؟
هنگامی که معترفیم علوم معاصر پس از زمانی حدود ۳۰۰ سال به یک بافت مشترک و هماهنگی سیستماتیک بین علم و تکنولوژی جدید دست یافته‌­اند، چگونه انتظار داریم در مدت ۴۰ سال، انقلاب­‌های علمی دینی رخ دهد؟

تحول در علوم انسانی به شرطی میسر می‌شود که جامعه علمی تحول خواه و سیاست پیشگان فهیم جامعه، هر دو، خواستار چنین آرمانی باشند

تحول در عرصه اندیشه و فکر، بسیار کند و زمان­بر است و تغییر نگرش، پارادایم­‌ها، رویکردها، مبانی، نظریه­‌ها، روش­‌ها، و مسائل علمی به سادگی صورت نمی‌پذیرد و سنین ۴۰ یا ۵۰ سالگی برای چنین افق گشایی­‌های علمی، مانند سنین ۴ یا ۵ سالگی کودکان است.

زمانی بس طولانی لازم است تا بتوان به تحولات علمی بنیادینی در زمینه علم دینی دست یافت؛ البته همه این‌ها در صورتی است که در مسیر تحول ناب علمی قرار داشته باشیم.

یعنی نبایستی تصور کرد الزاما پس از مثلا یک یا دو قرن دستاوردهای تحولات علمی به بار نشیند چرا که حتما جبر و حتمیتی در کار نیست.

تحول در علوم انسانی به شرطی میسر می‌شود که جامعه علمی تحول خواه و سیاست پیشگان فهیم جامعه، هر دو، خواستار چنین آرمانی باشند و برای آن برنامه‌­ریزی بلند مدت تدارک ببینند تا به‌تدریج، جامعه علمی در این مسیر قرار گیرد؛ اما صد افسوس که ما در چنین روندی قرار نداریم؛ نه جامعه علمی ما ( به ما هُو جامعه علمی) و نه متولیان امور، هیچ یک، برنامه جامع و افق روشنی برای حرکت در این جهت ندارند.

اما این نقص فکری و نقیصه ساختاری و آن شرایط زمانی لازم، دلیل نمی‌شود پیش­‌گویی­‌های غیر فنی صادر کنیم که چون پس از ۳۰ سال به دستاورد مشخصی نرسیدیم، لابد زین پس هم چنین است، بلکه کار عالمانه و فتوای فیلسوفانه آن است که چالش­‌ها و معضلات پیش رو را به درستی دریابیم و برای آنها برنامه­‌ریزی کنیم.

۷ – طنز

اتفاقا اگر قرار است جدای از چاره‌­جویی­‌های علمی و نظری (که بسیار ضروری­‌اند)، به چاره­‌جویی­‌های ساختاری بپردازیم، بایستی جایگاه شورای عالی انقلاب فرهنگی و نقش اعضاء آن در تحول علوم انسانی را از یاد نبریم.

بدون هرگونه پیش­داوری یا داوری و حتی بدون نیاز به تحلیل­‌های آماری، نخستین جایی که بیش از هر مرکز دیگری، نیازمند انقلاب فرهنگی است، همانا شورای عالی انقلاب فرهنگی است و تا چنین انقلابی فرهنگی در رویکردها و ارکان آن روی ندهد، بر سرنوشت علم و فرهنگ این مرزو بوم همان می­‌آید که تا حال آمده است.

مسئولیت اجرایی تحول علوم انسانی بر عهده این شورا گذارده شده و باید جواب‌گوی آسیب­‌ها و معضلاتی باشد که جامعه و انقلاب در پس این تصمیمات یا فقدان تصمیمات لازم، بدان دچار شده است.

از طنزهای تلخ روزگار ما این که؛ اعضایی از این شورای محترم، با انواع مسئولیت‌های چندگانه دیگر، تنها عنوان «عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی» را به یدک دنبال نام و نشان خود دارند و جالب آن است که پاره­ای از این بزرگواران، انتقادهایی مطرح می‌کنند که دیگرانی خارج از این شورا، از اعضاء آن دارند!

در چنین شرایطی، نه کناره میکشند که جای خود را به افراد دارای انگیزه و وقت و فرصت کافی برای فکر کردن و معتقد به تحول بدهند، و نه قدمی موثر در مسیر تحول و چالش­‌های علمی و فرهنگی خانمان برانداز کنونی برمی‌دارند.

این انتقاد کاملا محترمانه، هر آینه، به دکتر داوری نیز وارد است؛ و به دیگرانی از اعضاء این شورا، بیشتر و پررنگ­تر.

۸ – تعریف

 علم دینی نزد نویسنده این سطور در یک معنای موسع و در شرایط کنونی عبارت است از یک حوزه فکری و دانشی (domain of thought) شناخته شده در سطح جهانی ( و نه یک رشته علمی خاص) که بر اساس مبانی معرفت­‌شناسی و فلسفی اعتقاد به ارتباط علم و دین، از علوم انسانی و تجربی متناسب و سازوار با دین سخن می‌گوید.
اما نزد اندیشمندان و صاحب‌نظران، در نحوه و چگونگی نسبت این علوم با دین، در قالب رویکردهای متنوعی، اختلاف نظر وجود دارد؛ مانند رویکردهای تلفیقی، تذهیبی، سنتی، تأسیسی، روشی و غیره.

از رویکردهای حداقلی ارتباط علم و دین تا رویکردهای میانه و حداکثری، می‌توان در این طیف دنبال کرد. بنابراین نباید تصور کنیم علم دینی برابر با یک رویه خاص یا یک رویکرد منحصر به فرد است و سپس بپنداریم از آنجا که هنوز چنین علمی بر مبنای آن رویکرد تولید نشده، پس کلا علم دینی نداریم و نخواهیم داشت الی الابد!

در این طیف گسترده، از رویکردهای سنت­‌گرا تا رویکردهای روش­شناختی و رویکردهای تذهیبی و پالایشی و رویکردهای تولیدی، اجتهادی، فلسفی، رویکردهای علم‌­شناختی، سیستمی، رویکردهای تأسیسی و استخراجی و ولایی به چشم می­‌آید.

طبیعی است مانند تمامی حوزه­‌های علمی دیگر، در طول زمان، رویکردهای گوناگون پیرامون علم دینی با ارائه ادله و تحلیل­‌های خود، به نبرد علمی با یکدیگر می­‌پردازند تا از میان چنین گفتگوهای علمی و زمان­‌بری، قوت و ضعف هر مشربی بر دیگران آشکار شود تا شاید جامعه علمی به وفاق و اجماع نسبی دست یابد که در چنان موقعیتی، زمینه‌های تبدیل حوزه دانشی به رشته‌های تخصصی و دیسیپلین­‌های تعریف شده فراهم خواهد شد و البته تا آن مراحل، فاصله­‌های بسیاری داریم.

 در سال ۱۳۷۷ مقصود خود از علوم انسانی اسلامی و ضرورت و نقش اجتماعی آن را در مقاله­‌ای با عنوان: «علوم انسانی اسلامی؛ مبنای تحقق وحدت فرهنگی» در مجله نامه فرهنگ آورده­‌ام؛ و اتفاقا آن زمان این نشریه به سردبیری دکتر داوری چاپ ‌می­‌شد.

در آن نوشته و در آثار دیگری در خصوص علم دینی، بر چند «نیست»، تأکید شده که از آن جمله عبارتند از:

الف- علم دینی هم اکنون، یک دیسیپلین علمی شناخته شده نیست.

ب- مقصود از علم دینی، علوم اسلامی و علوم دینی متعارف در حوزه­‌های علمیه و رشته­‌های الهیات مانند: تاریخ اسلام، تفسیر، رجال، حدیث، فلسفه، کلام اسلامی، عرفان اسلامی، منطق و اصول و غیره نیست.

ج- علم دینی الزاما به معنای نفی مطلق و کفر خفیه خواندن علوم معاصر و مدرن موجود نیست.

د- علم دینی به معنای اضافه کردن متون اسلامی به علوم انسانی و تزیین نظریه­‌های متعارف با آیات و روایات نیست.

ه- علم دینی به معنای نقلی سازی علوم انسانی نیست که از دل متون مقدس، به استخراج نظریه­‌های جدید دست زنیم.

و- علم دینی به معنای تطبیق احکام اسلامی با نظریه­‌های ­روز علمی و تجربی نیست.

ز- مقصود از علم دینی، تکمیل علوم انسانی معاصر با آموزه­‌های دینی و پالایش نظریه­‌های ضد دینی نیست تا بر اساس متون و آموزه­‌های دینی، به غلط­‌گیری مفاد ومحتوای علوم انسانی بپردازیم و هدف علوم انسانی اسلامی را صرفا پالایش و نه ایجاد علم جدید بدانیم.

ح- علم دینی به معنای دستاوردهای علمی عالمان مسلمان به صرف مسلمان بودن آن اندیشمند نیست؛ به این معنا که تولید علم توسط مسلمانان را علم دینی اسلامی بنامیم همان‌گونه که هرگونه تولید علم توسط متفکران یهودی و مسیحی را علم یهودی و مسیحی نام می­‌نهیم.

ط- حتی دایره نامگذاری علم دینی آن قدر فراخ نیست که همه علوم موجود و معاصر را اعم از انسانی و طبیعی، اصالتا علم دینی بدانیم؛ با این توجیه عمومی که همه علوم، نظر به صنع الهی دارند.

ی- علم دینی به معنای ابتنای همه علوم به معارف دینی (به معنای علوم دینی متعارف) نیست که سخنی بسیار کلی است.

ک- مقصود از علم دینی، علم صرفا در مقام داوری هم نیست که علم دینی را آن بدانیم که داورش دین باشد، مانند علوم تجربی که داورش، تجربه و یا علوم عقلی که داورش، برهان است.

ل- علم دینی صرفا به معنای تحقق علوم انسانی از منظر اقتضائات حکمت متعالیه هم نیست.

م- علم دینی صرفا به معنای اخذ مفروضات متافیزیکی از دین نیست.

ن- مقصود از علم دینی، فیزیک اسلامی یا شیمی اسلامی هم نیست بلکه اولویت با تحول در علوم انسانی است.

به این ترتیب، یکی از قرائت­‌های محتمل را می­‌توان این دانست که علم دینی در رویکرد تحلیلی- جمعی، علومی­ دارای هویت اجتماعی­‌اند که بر اساس ساختار نظریه­‌پردازی جمعی، انتساب مولفه­‌های آن‌ها به آموزه­‌های نظام­‌مند دینی، روشمند (یک) و سیستماتیک (دو) و از یک الگوی جامع (سه) پیروی می­‌کند؛ این علوم ضرورتا با مفهوم نقد علمی پیوند داشته و در سایه الگوی ساختاری ـ دانشی نقد علمی، قابلیت تکامل خواهند داشت. ( تبیین این دیدگاه را در آثار نویسنده این سطور دنبال کنید).

۹ – نقد

در خصوص نقد علوم مدرن و ضرورت تخصص در این علوم، این نکته درست است که چنین توانایی ارزشمندی به آسانی بدست نمی­‌آید و این که ما هنوز به مرحله تولید علم تازه نرسیدیم، اشاره­ ای کاملا بجاست؛ اما از یاد نبریم که یکی از راه‌های دست یافتن به تولیدات جدید در علوم انسانی، نقد علوم انسانی مدرن است؛ نقدی متدیک، علمی و همچنین فراگیر؛ از نقد متون علمی تا نقد مقالات و کتب و نقد نظریه­‌های علمی و نقد رویکردها و مکاتب علمی  و نقد پارادایم­‌ها.

نقد علمی به معنای تحلیل روش‌مند امتیازات و کاستی‌‌های علوم انسانی مدرن است

بایستی تأکید کرد، تا مسئله نقد در محیط‌های حوزوی و دانشگاهی تبدیل به یک نهضت همگانی علمی نشود، نمی‌توان امیدی به تحول علوم انسانی و ظهور علم دینی و علوم انسانی اسلامی داشت.

نقد علمی به معنای تحلیل روش‌مند امتیازات و کاستی­‌های علوم انسانی مدرن است. چنین نقدی در ضلع دوم خود، امکان تحلیل و ارزیابی نقاط اشتراک و تمایز علوم را به ما خواهد داد و بدون این دو ضلع لازم، نمی‌توان از بنای علوم انسانی نوینی سخن گفت.

مهمترین چالشی که امروز در فضای جامعه علمی­‌مان از آن رنج می­بریم، عدم عمومیت و کم اهمیت تلقی کردن نقد علوم مدرن؛ همراه با نگاه ثانوی و فرعی جلوه دادن مسئله نقد و سپس، جایگزین نمودن نقدهای عمومی و عامیانه بجای نقدهای روشمند علمی است.

ریشه نگاه نخست در وابستگی ذهنی به دستاوردهای علوم معاصر است که به نوعی تحجرگرایی مدرن یا همان جاهلیت قرن بیستمی تبدیل شده و مشکل دوم، به در اختیار نداشتن مدل و الگوهای علمی نقد بازمی­‌گردد.
مسئله نقد و الگوی نقد علمی را باید جدی گرفت و به قلمروهایی مانند فلسفه نقد، مولفه­‌های نقد علمی، و مطالعات نقد پژوهی در قلمرو علوم انسانی بهاء داد.

با تعریفی که از مفهوم نقد علمی در جای خود تبیین کرده­‌ام، نقد را امری عارضی و درجه دوم ندانسته و چنانچه نقد علمی، شرایط لازم را دارا باشد، خود، معرفت و دانشی جدید است و از این رو، نقد علوم را علمی تازه می‌توان قلمداد کرد نه امری طفیلی؛ آنچنان‌که غالبا چنین می­‌اندیشند.

۱۰ – دوپهلو

نظر فیلسوف به آینده است و از این جهت دوست دارد به گونه­‌ای سخن گوید که همواره نامش نه تنها برای امروز که در دوران‌های پسینی نیز محبوب و ماندگار باشد. این حب نفس طبیعی او را وا می­‌دارد که به فلسفه دوپهلویی بپیوندد و شاید به همین دلیل است که جمع زیادی از فلاسفه پیرو و پیشرو، به مکتب فیلسوفان دوپهلو متعلق­ اند!.

در امر فلسفیدن، قدری امروزی بیاندیشیم و مانند فیلسوفان پویا و مبدع، بجای دوپهلو سخن گفتن به تکمیل و پایداری نظام فکری خود مبادرت ورزیم

گرچه کار فلسفه، تفکر و تمرین عقلانیت است، اما اندیشه­‌پروری و طی کردن راه‌های تفکر، همواره با رفت و برگشت‌های فکری و نظری و چون و چرا و شک و تردید همراه هست؛ این‌گونه فعالیت­‌ها را باید لازمه فلسفیدن دانست؛ اما اگر نهایتا فلسفه و فیلسوف ما، راهی روشن، پیش روی پرسش­‌ها و مسائل علمی نگذارد و در موضوعات، اصل وضوح را نشناسد، مسیری نگشوده و راهی باز نکرده، بلکه صرفا بر ابهامات پیشینی افزوده است.

یاد بگیریم در امر فلسفیدن، قدری امروزی بیاندیشیم و مانند فیلسوفان پویا و مبدع، بجای دوپهلو سخن گفتن به تکمیل و پایداری نظام فکری خود مبادرت ورزیم.

۱۱- اقتضاء

پرسش آخر: آیا در فضای امروز جامعه علمی می‌توان به هر قیمتی، به ایجاد یأس و حتی امید اجتماعی دست زد؟

محل طرح بحث‌هایی این‌چنین در خصوص نشدنی بودن علم دینی، محیط‌های علمی است و البته بسیار ضروری هم هست. اما وقتی سخنی را (که همراه با اقتضائات علمی خاص خودش است)، به محیط‌های غیر علمی سوق می­‌دهیم و با صدور احکام کلی و بدون مبنا، حکم به «می‌شود» و «نمی‌شود» می‌کنیم، این امر نوعی دست­‌یازی به جو عمومی است که در نهایت (چه آگاهانه یا ناآگاهانه)، به یأس یا امید اجتماعی در جامعه منتهی می شود.

ارسطو می‌گفت: «به مرد حکیم فرمان نباید داد»، که سخنی حکیمانه است؛ اما آیا از مرد حکیم، پرسش هم نمی‌توان کرد؟!

پرسش این است؛ آیا اخلاقا مجاز به چنین اقداماتی هستیم یا بهتر آن است گفتگوهای پراختلاف علمی در انکار و اثبات دیدگاهی را، به محیط‌های آکادمیک با مخاطبان ویژه خود و خطاب به صاحب‌نظران آن حوزه علمی، بسپاریم؟

از کسانی که مرزی بین اقتضائات کارهای علمی با کارهای سیاسی نمی­‌گذارند، باید سؤال کرد؛ به عنوان مثال، اگر در ایام بازی‌های تیم ملی فوتبال کشور، یکی از قهرمانان سابق شناخته شده تیم ملی در پاسخ به درخواست یکی از شبکه­‌های تلویزیونی، نامه‌ای علنی بنگارد و عرضه بدارد که من، نه در برنامه شما حاضر می­‌شوم و نه نماینده­‌ای می­‌فرستم چرا که تیم ملی ایران تا کنون موفق نبوده و زین پس هم پیروز نخواهد شد!.

این کلام چه انعکاسی در جو عمومی دارد؟ آیا به یاس اجتماعی جامعه نمی­‌انجامد؟ آیا بر امید جوانانی که با زحمت، در حال تلاش برای کسب افتخار هستند، می­‌افزاید؟

گرچه این مثال یک نمونه است اما، حتما قیاس مع­‌الفارق هم نیست، چرا که امروزه میدان کارهای علمی بسیار حساس­‌تر و عمیق­‌تر شناخته می­‌شود.

شناخت دقیق فضای علمی جامعه و فضای علمی رایج جهانی، به ما این اجازه را نمی­‌دهد که هرآنچه باید بی­‌پروا در محیط‌های ویژه آکادمیک طرح کنیم، بی­‌مهابا به عرصه عمومی جامعه بیاوریم.

به هر حال سال‌هاست گروهی از صاحب‌نظران و استادان پیر و جوان این کشور به فعالیت در حوزه علم دینی و اظهارنظر و طرح ایده و دعواهای علمی با رویکردهای گوناگون، می­‌پردازند و البته خلاف خرد است اگر انگیزه تمامی این جمع کثیر از فرهیختگان جامعه را، سیاسی تلقی کنیم.

در چنین شرایطی چگونه می­‌توان عمل یک استاد تراز اول فلسفه را در ایجاد یأس اجتماعی، اخلاقی دانست؛ آن هم به استناد دلایل و ظنونی غیر معتبر؟.

لحظه­‌ای تردید نکنیم که عمومیت دادن به این دست داوری­‌ها، دامن‌گیر فلسفه، فلسفه اسلامی، فلسفه علم و اکثر حوزه­‌های علوم می­‌شود؛ و از همین جا می­‌توان حدیث مفصل را خواند.

علم در دنیای امروز، امری فردی نیست بلکه فعالیتی کاملا سازماندهی شده است. در جهان کنونی دانش، گاهی پس از صد یا دویست سال تلاش­‌های علمی متمرکز، جان­ فرسا و دسته­ به دسته، نظریه­‌ها و رشته‌‌های تخصصی علمی نوینی، تأسیس شده یا سرمی‌زنند و در این گستره گسترده، موضوعات و مسائلی در رشته­‌های علمی در کنار یکدیگر قرار گرفته­‌اند که درآغاز راه، اصولا در مخیله بشر هم نمی­‌گنجید.

کارزار وسیعی از مباحث میان­‌رشته­‌ای، مطالعات تطبیقی، فلسفه­‌های مضاف، فلسفه علم، جامعه­‌شناسی معرفت وغیره، همه در نگاه اول، یک آرمان و آرزوی دست نایافتنی تصور می­‌شد، اما امروزه از شاخه­‌های محوری معرفت بشری محسوب می­‌شوند.

برگردیم به عقب و با عتاب تمام، ویتگنشتاین جوان را خطاب کنیم که:

برادر من!،

آقای لودویک جوان!،

 فلسفه را چه کار به زبان؟!،

 مگر تا حال کسی این دو را با هم مخلوط کرده که تو در رساله منطقی ـ فلسفی خود دنبال نظریه تصویری در باب معنا هستی و بعد هم، همه چیز را به بازی­‌های زبانی احاله می­‌دهی؟!؛ فلسفه، ماهیتی برای خود دارد و زبان هم ماهیتی دیگر!،

جناب ویتگنشتاین، تا حال هم که به نتیجه­‌ای نرسیده­ ای والا در روستاهای تراتنباخ آواره نبودی!،

پس، ای شاگرد تخیلی!، سخن ما را بشنو که ما استاد این رشته­‌ایم!…

تفاوت استادان محترم و برجسته فلسفه ما را با استادان امثال ویتگنشتاین در چنین مواقفی می­‌توان دریافت!

فرهنگ حاکم بر حوزه­‌ها و دانشگاه‌های ما فرهنگ «استاد ما چنین فرموده است» هست، درحالی که به قول فرانسیسکو سانچز این سخن، شایسته یک فیلسوف نیست

متاسفانه این تفاوت­‌ها به فرهنگ غیر پژوهشی حاکم بر محیط علمی ما برمی‌گردد. جی.ای.مور و برتراند راسل، استادان ویتگنشتاین که در ادامه نیز با آراء وی توافق چندانی نداشتند، اما، استعداد ویژه دانشجوی خود را به‌خوبی شناسایی می­‌کنند و به نبوغ فلسفی وی پی می­‌برند و از این رو وی را بر ادامه فعالیت‌های فلسفی­‌اش تشویق می­‌کنند تا آنجا که به قول اشتراسون تبدیل به «اول فیلسوف عصر» می­‌شود.

تا این سخنان را به لب آوریم، در پاسخ خواهیم شنید که شما، فاقد نبوغ ویتگنشتاین هستید که البته سخنی درست است؛ اما  درست­تر و تأسف­‌بارتر آنکه استادان ما نیز مانند آن استادان نیستند و صد افسوس که هر تلاش نو و جدیدی را به دلیل اینکه تا حال نتیجه نداده، ناروا می­‌پندارند؛ جالب­‌تر آن‌که این سخنان، در عرصه کارزار علمی با اقتضائات آن مطرح می­‌شود.

فرهنگ حاکم بر حوزه­‌ها و دانشگاه‌های ما فرهنگ «استاد ما چنین فرموده است» هست، درحالی که به قول فرانسیسکو سانچز این سخن، شایسته یک فیلسوف نیست.

انتهای پیام/

 

کد خبر : 65346
تاريخ ثبت خبر : 21 فروردین 1397
ساعت بارگزاری خبر : 10:15
برچسب‌ها:, , , ,

دیدگاه شما

( الزامي ) (الزامي)