به گزارش پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه به نقل از ایکنا، دکتر سلیمان خاکبان، عضو هیئت علمی دانشگاه قم یادداشتی در مورد وحدت حوزه و دانشگاه نوشت که مشروح آن در ادامه از نظر میگذرد:
تا پیش از افول تمدن اسلامی و ظهور پندار تعارض علم و دین، «مسجد»، هم «مدرس» بود و هم «معبد»؛ چنانکه علما نیز، هم «معلم و مفسر شریعت» بودند و هم «محقق و مبین طبیعت». زمانی که فرهنگ جامع و اصیل اسلامی بر جهان اسلام حاکم بود، مساجد و مدارس، مراکز آموزش انواع دانشها بودند؛ هم در آنها علوم خاص دینی تدریس میشد و هم علوم عقلی به معنای عام آن، که شامل حکمت الهی، حکمت ریاضی و حکمت طبیعی بود، اما از هنگامی که ستاره پرفروغ تمدن اسلامی در سراشیب افول قرار گرفت و پندار تعارض علم و دین رخ نمود، حوزه و دانشگاه هم از هم جدا شدند و حوزوی و دانشگاهی در سراسر جغرافیای اسلام به راهی نه جدا، که معارض رفتند و آمد بر سر علم و دین و جهان اسلام و حتی بشریت، آنچه آمد!
آیا براستی علم و دین، دو امر معاند و معارضند؟ آنهم به گونهای که با ظهور هر یک در فضای فکری انسان و جامعه و تاریخ، جا بر دیگری تنگ شده؛ بضرورت، یکی باید از صحنه، خارج؛ و حتی از خاطر زدوده شود؟! بهعبارت دیگر:آیا علم و دین به عنوان دو نوع آموزه معرفتی (یکی بشری و دیگری الهی) حاوی معارف و آموزههایی هستند که در اساس، ناقض و مبطل یکدیگرند؟ (نظریه تعارض ذاتی علم و دین) یا آنکه علم و دین به عنوان دو نوع آموزه معرفتی، دارای دو حوزه و قلمرو متفاوتند که اساساً هیچ ربطی به هم ندارند؛ و هر یک میتواند به طور مستقل به کار و راه خود ادامه دهد و رخداد اخیر (تعارض علم و دین، و جدایی حوزه و دانشگاه) پندار و آسیبی بیش نبوده است؛ که در زدودن آن پندار و درمان این آسیب باید کوشش نمود؟ (نظریه تقسیم کار و همزیستی مسالمتآمیز علم و دین به عنوان دو مقوله معرفتی مباین و در عین حال مکمل) یا حتی بالاتر، آیا علم و دین، علاوه بر همزیستی، دو مقوله همآهنگ، همکار و معاضدند؟ آنهم بهگونهای که اساساً با حذف هر یک، از صحنه حیات فردی و جمعی، خللی عظیم در شاکله و شخصیت حیات انسانی رخ داده، کاروان تمدن بشری از پیشرفت و توسعه همهجانبه بازمانده، و در نهایت، دچار انحطاط میشود؛ درست مانند دو بال یک کبوتر که آسیب هر یک، سقوط پرنده را در پی دارد. (نظریه تعاضد علم و دین)
اینک جامعه ما نزدیک دو قرن است که در برابر این سه نظریه قرار گرفته و ناگزیر از انتخاب است.
حافظه تاریخ معاصر ایران حاکی از ظهور جریانهایی است که ـ. تحت تأثیر بخشی از طیف گسترده معماران و مهندسان اجتماعی دو بلوک شرق و غرب ـ. نظریه تعارض و راهبرد سکولاریسم الحادی (ماتریالیسم) و سکولاریسم ایمانی (دین اقلی) را فراروی مردم ایران نهادهاند؛ و برای چند صباحی نیز توانستهاند جمعی را دور خود گردآوردند. ظهور روشنفکران غربزده وابسته به اردوگاه لیبرالیسم در عصر قاجار، که در نهایت به حکومت ۵۷ ساله تمام غربی پهلوی انجامید، و نیز تولد جریان چپ وابسته به بلوک شرق، دو نمونه بارز از لبیک به نظریه تعارض علم و دین، و رهیافت سکولاریسم است.
اما پیروزی انقلاب اسلامی ایران با رهبری یک شخصیت برجسته روحانی و شعار استراتژیک «نه شرقی نه غربی» حاکی از آن بود که اکثریت قاطع مردم ایران، علی رغم تبلیغات گسترده ضد دینی شرق و غرب، نه تنها خواستار دین هستند؛ بلکه معتقدند تنها در پرتو آموزههای بلند دین مبین اسلام، آنهم با قرائت شیعی است که میتوان به یک نظام اجتماعی مطلوب و جامعه مدنی آرمانی فارغ از استکبار و استحمار و استثمار و استضعاف، و سرشار از استقلال و آزادی و امنیت و عدالتِ توأم با معنویت دست یافت.
هرچند پیروزی انقلاب اسلامی و تأسیس نظام جمهوری اسلامی بهترین سند نفی گزینه تعارض و رهیافت سکولاریسم از جانب مردم ایران بود؛ اما از همان روزهای نخست پیروزی و تأسیس نظام، طرفداران نظریه تعارض و رهیافت سکولاریسم به مخالفت با این انتخاب ملی و تاریخی پرداختند و حتی عدهای از ایشان مخالفت را تا اوج قیام مسلحانه علیه یک نظام نوبنیاد مردمی ـ. دینی پیش بردند، اما، چون پایگاهی در میان مردم نداشتند اقدامشان به ثمر نرسید.
آن بخش از مخالفان هم که به برخورد مسلحانه با جمهوری اسلامی نپیوستند، همزمان با تحرکات مسلحانه ضد انقلاب داخلی و همگام با شبیخون فرهنگی استکبار جهانی به نقد مبانی نظری انقلاب و نظام پرداختند و حتی سعی کردند با بزرگنمایی ضعفهای نظام، که بخشی از آن در آغاز طبیعی بود، آن را دلیلی زنده بر ناتوانی و عدم کارآمدی نظامهای دینی در عصر مدرن معرفی کنند.
یکی از مسائل بسیار مهم جامعه ما «وحدت حوزه و دانشگاه» است، زیرا این دو نهاد کلیدی، به عنوان دو نیمکره مغز متفکر جامعه و کانونی که مرکز تولید نظریهها و مهندسی اجتماعی است، اگر نتوانند در دو بعد فکری و سیاسی به وحدت برسند، بدیهی و طبیعی است که نظام اجتماعی ما با یک شکاف عظیمِ بنیانسوز مواجه خواهد شد و در نهایت، دستاوردهای انقلاب و نظام در معرض آسیب جدی قرار خواهد گرفت. هشدار میدهم که ملت و روحانیت، دانشگاه و روحانیت از هم جدا نشوند که جدا شدن اینها از هم هلاکت ملت و هلاکت اسلام و هلاکت کشور است، لذا برای جلوگیری از آسیبهای پیشرو چارهای جز وحدت حوزه و دانشگاه نیست، اما پرسش اساسی این است که چگونه میتوان این جدایی را به یک وحدت ریشهدار، همهجانبه و پایدار تبدیل کرد؟ آیا صرفاً با پند و موعظه و تبلیغات صوری میتوان به وحدت دست یافت؟! و اگر پند و موعظه و تبلیغات آنچنانی اثربخش نبود؛ آیا میتوان به ارعاب و خشونت متوسل شد؟!
هرچند ضعف و بطلان این نوع راهکارها، به ویژه در عصر حاضر، به قدری واضح است که نیاز به بحث و استدلال ندارد؛ اما واقعیت این است که هنوز در جامعه ما و حتی در لایههایی از حکومت، هستند کسانی که، چه بسا با نیت خیر و به قصد اصلاح امور و دفاع از ارزشها، نه تنها به این نوع راهکارها توسل میجویند؛ بلکه در دفاع از راهبرد خود، با توسل به آیات و احادیث و سیره اهل بیت عصمت و طهارت (صلوات الله علیهم اجمعین) نظریهپردازی هم میکنند و حتی در شعارها و تبلیغات خود بهگونهای عمل میکنند که گویی این بخش از تفکر و عملکردشان نیز مورد تأیید سطوح عالی حاکمیت و نظام است؛ در حالی که حضرت امام خمینی (رض) و مقام معظم رهبری بارها و بارها بر بطلان و عدم اثربخشی و حتی مضر بودن این نوع تفکر و راهبرد تأکید کردهاند.
برای دستیابی به وحدت حوزه و دانشگاه، نخست باید علل جدایی را کشف کرد. پس از آشنایی با ریشههای جدایی است که میتوان به راهحلی بنیادی دست یافت و از ثمرات شیرین وحدتی اصولی به صورت پایدار برخوردار شد.
بنیانگذاران رنسانس و عصر روشنگری (که عموماً به عنوان بزرگان و نوابغ علم و فلسفه جدید شناخته شدهاند) نه تنها مخالف دین و ارزشهای الهی نبودند، که حتی میتوان ایشان را از اصلاحگران و احیاگران دین نامید؛ چون مخالفت آنها با انحرافها و تحریفهای کلیسا و متولیان دین یهود بود، نه حقیقت دین و دین حقیقی؛ لذا اگر روح رنسانس و عصر روشنگری را قیام فطرت علیه ظلم و ظلمت کلیسا بنامیم، گزاف نگفتهایم؛ چرا که ایشان خواستار دینی بودند که هم معقول باشد و هم موجب شکوفایی عقل شود نه دینی که عقل را تحقیر و انسان را تحمیق کند؛ و مگر یک دین راستین، پیامی جز این دارد یا میتواند داشته باشد؟! اما متأسفانه به دلایلی چند، این نهضت نتوانست در کوتاه مدت به نتایج مطلوب و آرمانی خود دست یابد
اگر علمای اسلام براساس دستورهای مکرر و اکید دین مبین اسلام، مبنی بر ضرورت آگاهی از زمان و حضور در آن، به جای محدود کردن خود به چارچوب مدارس علمیه و شهر و روستای خود، کمی وسیعتر فکر کرده و به افق رسالت جهانی اسلام، خود را نزدیکتر میکردند، با توجه به قوت و غنای ذاتی این دین میتوانستند انقلابی عمیق و ماندگار در غرب ایجاد کنند. اینکه مشاهده میشود، ایران میتواند در نقطه اوج تمدن پرزرق و برق غرب، آن هم پس از نزدیک به ۲۰۰ سال خودباختگی نظامهای سیاسی و حکومتها و خیل عظیم روشنفکران غربزده، همچون سدی پولادین در مقابل الگوی جهانی تمدن غرب، آنهم در نیمه دوم قرن بیستم، نه تنها بایستد، که حتی در صدد تغییر مسیر آن برآید، حاکی از حضور یک فرهنگ غنی، نفوذناپذیر و غالب است که در قالب دو کلمه ۸ حرفی به نام «اسلام ناب» خلاصه میشود.
به هر حال، غرب یکبار به سوی ما آمد، اما، چون ما خواب بودیم نتوانستیم آنگونه که شایسته این میهمان ناخوانده بود از او پذیرایی کنیم. تاوان این غفلت برای شرق و حتی بشریت بسیار سنگین بود، اما خوشبختانه شرایط فکری و فرهنگی جهان امروز، باز به گونهای است که اینبار هم شاهد توجه غرب به شرق، عموماً، و دین مبین اسلام، خصوصاً، هستیم؛ و انشاء الله شاهد توجهی بیش از این نیز خواهیم بود؛ البته به شرطی که اشتباهات و غفلتهای پیشین تکرار نشود.
بنابراین، روح حاکم بر رنسانس و عصر روشنگری نه روح الحاد بود و نه شک، بلکه قیام فطرت علیه ظلم و ظلمت کلیسا بود. این قیام در جهت انهدام، تاحدود زیادی موفق بود و توانست کلیسای قرون وسطی را از اریکه قدرت و حکومت مطلقهاش به زیر کشد، اما در بعد سازندگی بنا به علل درونی (که مهمترین آن، عدم کاوش و پژوهش کافی در باره سایر ادیان، بویژه اسلام ناب است) و برونی (که مهمترین مصداق آن، غفلت جهان اسلام است) نتوانست اقدامی مناسب انجام دهد؛ لذا برای چند صباحی در دام آئین کنفوسیوس و تمدن چین گرفتار شد و پس از یأس از آن، درصدد بازسازی مسیحیت برآمد و خواست با تکیه بر علم، تکنولوژی و هنر، به راه خود ادامه داده و تمدنی جدید را پایهریزی کند، البته در کنار این جریان غالب، جریان الحاد و ماتریالیسم نیز با سوء استفاده از ضعف مسیحیت و مبانی فلسفه الهی غرب و نیز با سوءاستفاده از دستاوردهای جدید علمی و شبه علمی، درصدد تقویت مبانی خود برآمد؛ اما، چون اساس روح غرب با الحاد محض بیگانه است؛ این جریان تا کنون نتوانسته است اثری جدی و عمیق در غرب داشته باشد. بله، این جریان توانست در قالب مارکسیسم بخشی از جهان را، البته برای چند صباحی تحت تأثیر شعارهای اقتصادی خود قرار دهد؛ اما خوشبختانه، آن هم با فروپاشی شوروی سابق، عمرش به سر آمد.
هدف از نگاهی گذرا به پرونده سیاه اقتصاد استثماری غرب پس از رنسانس و عصر روشنگری، تأکید و تکیه بر یک واقعیت تاریخی و اجتماعی است وآن اینکه: هرچند پیام اصلی رنسانس و عصر روشنگری، قیام فطرت علیه ظلم و ظلمت بود، اما ظهور جریان سرمایهداری جدید، باسوء استفاده و فرصتطلبی از فضاهای گوناگون فکری، مذهبی، فلسفی، علمی، تکنولوژیک، هنری، سیاسی و … توانست زمام تحولات را به دست گرفته، مسیر تاریخ را در راستای منافع نامشروع خود جهت دهد؛ و در این میان هر چه را که به عنوان مانعی بر سر راه اهداف استثماری خود احساس کرد، از میان برداشت.
در واقع، چنین به نظر میرسد: برخلاف تحلیلهای مشهور که ظهور افکار و اندیشههای جدید فلسفی و علمی را مسئول اصلی جدایی علم و دین میشمارد، جدایی علم و دین چه در صحنه بین الملل و چه در حوزه ایران معاصر، محصول مستقیم رنسانس یا انقلاب صنعتی یا هیچیک از تحولات اصیل فکری، علمی، فلسفی و تکنولوژیک نیست؛ بلکه نتیجه روح حاکم بر سرمایه داری نوظهور غرب است که علم، فلسفه، هنر، تکنولوژی، سیاست و حتی دین را نیز بازیچه و ملعبه اهداف استثماری خود کرده است. به عبارت دیگر، نه تنها روح فلسفی غرب، یک روح الحادی و سکولار نیست که حتی در صدد دستیابی به یک پایگاه بلند و استوار الهی و معنوی است؛ اما متأسفانه، به دلیل حاکمیت و غلبه روح سرمایه داری، تا کنون نتوانسته است به آرمان بزرگ خود دست یابد. به عبارت دیگر، وقتی روشنفکران غرب علیه منافع نامشروع حاصل از جنایتهای اقتصادی بورژوازی تازه به دوران رسیده، قیام کردند و کمکم توانستند جلوههای بارز و آشکار ستم اقصادی را از بین ببرند (از قبیل: مبارزه علیه تجارت برده و تلاش برای احقاق حقول کارگران)، سرمایهداران درصدد جستجوی راههای پنهان برای استثمار برآمدند و به این ترتیب بود که استعمارنو شکل گرفت و پدیده جدایی علم و دین را در دامان خود پرورش داد. بنابراین، اگر رنسانس و روشنگری به طور طبیعی و بدون دخالت جریان سرمایهداری به راه خود ادامه میداد، نه تنها بین علم و دین جدایی نمیافتاد که حتی با پیشرفت علم، بعد دینی جامعه و تاریخ نیز توسعه و تعمیق مییافت.
بله، با ظهور افکار و اندیشههای جدید، یک سلسله شبهات و پرسشهای نو مطرح شد، اما این پرسشها و شبهات، میتوانست به جای جدایی علم و دین، موجب صیقل، خرافهزدایی و رشد معارف دینی شود؛ درحالیکه با ظهور سرمایهداری جدید، این جریان طبیعی و رو به رشد اندیشه و تفکر دینی، دارای آثار منفی و مخرب از قبیل: سکولاریسم و ماتریالیسم شد. خوشبختانه، این نگاه نو به مسایل فرهنگی و سیر تحولات آن مدتی است در ایران اسلامی، بویژه در میان اندیشمندان و متفکران مسلمان مطرح شده؛ امید است که در پرتو آن بتوان به جای گریز از برخوردهای فرهنگی و در نتیجه فرورفتن در لاک خود و مبتلا شدن به عکس العملهای انفعالی، با اتخاذ یک سیاست فرهنگی فعال به استقبال نقادانه فرهنگها رفت و به جای پناه بردن به دامن حصارهای تنگ فرهنگی و محصور نمودن خود، که هم موجب تحجر خودمان میشود و هم موجب محرومیت دیگران، در صدد ارائه فرهنگی باشیم که بتواند با هاضمهای قوی، ضمن جذب عناصر مثبت فرهنگهای بیگانه و پروردن آن در دامان فرهنگ اسلام ناب، عناصر بیمار و مضر آن را شناسایی و طرد نماید. هم تجربه تاریخی و هم رهنمودهای دینی، مبین این حقیقت است که روابط فرهنگی و دادوستد فرهنگی، همانند روابط سیاسی و اقتصادی، یکی از ضرورتهای تمدنی و سنتهای الهی است هاست و گریزی از آن نیست.
یکی از ابعاد تمدن اسلامی، بعد علمی آنست که به اعتراف دوست و دشمن، نه تنها یکی از درخشانترین تمدنهای علمی تاریخ است که حتی غرب جدید نیز خود را وامدار و مدیون آن میداند.
• نقش کلیدی و اصلی علمای اسلام وحوزههای علمیه در این شکوفایی علمی، نه تنها قابل انکار نیست که قطعاً قابل ستایش وموجب افتخار و مباهات است.
• از قرن نهم هجری قمری تا نیمه دوم قرن سیزدهم، متاسفانه جهان اسلام دچار رکود و افول علمی شد.
• از نیمه دوم قرن سیزدهم هجری قمری تا امروز، خوشبختانه نهضت بیداری و تحول علمی جهان اسلام آغاز شده است.
• و باز، نقش کلیدی واصلی هسته مرکزی روحانیت در این جنبش علمی، نه تنها قابل انکار نیست که قطعاً قابل ستایش و موجب افتخار و مباهات است.
• وجود چهرههای علمی شاخص در تاریخ معاصر روحانیت، چون علامه طباطبایی، شهید مطهری، شهید صدر، شهید بهشتی، مرحوم علامه محمدتقی جعفری (رضوان الله تعالی علیهم اجمعین)، …… و امروز، چون استادحسن زاده آملی، استاد جوادی آملی، … و در رأس تمام این استوانههای «حیات معقول»، چهره تابناک آن سفر کرده عالم ملکوت اعلی، حضرت امام خمینی (رض)، خود بهترین حجت بر زنده بودن ریشههای درخت کهن و تنومند روحانیت است.
• امروز حوزه علمیه قم ـ. به عنوان برترین سمبل حوزههای علمی جهان اسلام ـ. پس از طی دوران رکود، قدم در مسیر شکوفایی و بالندگی علمی گذاشته است. رویکرد حوزهها به علوم و دانشهای جدید، بویژه در حوزههای علوم انسانی؛ ظهور و گسترش رشتههای تخصصی، یکی پس از دیگری؛ تاسیس نهادهای پژوهشی وآموزشی جدید، آشنائی وتسلط به زبانهای علمی روز، و دهها، بلکه صدها تلاش دیگر، از قبیل: رویکرد به رهیافت استفاده و بهره برداری از برترین تکنیکها و تکنولوژیهای علمی ـ. پژوهشی، چون رایانه و شبکههای جهانی اطلاعرسانی، همه وهمه، قاصدکهای فرارسیدن بهار تحول حوزههاست که انشاء الله ثمر و میوه نهایی آن، طراحی الگوی نوین توسعه دینی و دستیابی به سازوکارهای آفرینش «حیات طیبه» در پرتو آموزهها و احکام نورانی دین مبین اسلام برای انسان عصر پست مدرن خواهد بود.
• هرچند چرخهای دستگاه بزرگ تحول در حوزهها به حرکت درآمده است، اما بی شک همراهی و همدلی دانشگاه میتواند بر شتاب این تحول بزرگ الهی افزوده، جهان تشنه معنویت را خیلی سریعتر به شاهراه سعادت رهنمون شود.
• برای دستیابی به قضاوتی روشن وشفاف در باره رسالت بزرگ و سنگین جهاد تبلیغی روحانیت، لازم است تاریخ این جهاد را به سه مقطع تقسیم کنیم.
• مقطع نخست از غیبت صغری آغاز، و تا قرن نهم هجری ادامه مییابد. این مقطع، دوران ظهور و شکوفایی جهاد تبلیغی روحانیت است.
• نخستین مقطع جهاد تبلیغی روحانیت، دست کم، دارای دو نتیجه مهم وحساس بوده است: یکی حفظ موجودیت شیعه در سختترین و دشوارترین شرایط تاریخی؛ و دیگری بسط وتوسعه اسلام در سراسر جهان، بویژه کشور ایران.
• متاسفانه همزمان با دوران رکود علمی جهان اسلام وحوزههای علمیه، دوران رکود منبر وجهاد تبلیغی آغاز، و تاظهور مرحوم سیدجمال الدین اسدآبادی ادامه مییابد.
• پژواک فریاد بلند سید را به طور رساتر و عمیقتر میتوان در آثار، سخنرانیها و پیامهای رهبرفقید انقلاب، حضرت امام خمینی(ره) شنید.
• نتیجه آن فریاد بلند و این پژواک رسا، ظهور شخصیتی، چون شهید مطهری(ره) است که او را باید نقطه عطف تکامل معرفت دینی و تبلیغات روزآمد و توانای دین دانست.
• جهاد علمی وتبلیغی این حکیم فرزانه، فصل نوینی را در کارنامه جهاد تبلیغی روحانیت گشوده است؛ که میتوان با الگوبرداری از آن، تحولی بنیادین و پایدار در حوزه ابلاغ دین ایجاد کرد.
• به نظر میرسد، تنها راه، یا دست کم، یکی از راههای استراتژیک وعملی برای وحدت حوزه ودانشگاه، جدی گرفتن آثار وخط فکری این فرزانه شهید، در پرتو رهنمودهای نورانی حضرت امام خمینی(ره) از جانب حوزه و دانشگاه است.
• یکی از شاخصهای رشد و توسعه ملی، شناخت سرمایهها و بهرهبرداری مؤثر وکارآمد از آن است؛ امید آنکه حوزه و دانشگاه با قدردانی عملی وجدی از سرمایه فکری، فرهنگی، علمی، اخلاقی وجهادی شخصیت بزرگی، چون شهید فرزانگی، مطهری عزیز بتواند طریق رشد و توسعه الگوی نوین توسعه دینی را با شتابی بیش از پیش پیموده، به عنوان برترین کشور توسعهیافته قرن بیست و یکم، چونان ستارهای درخشان بر تارک آسمان کشورهای توسعهیافته حقیقی بدرخشد.
• تفکر مستقل و پویا، نخستین سنگ بنای توسعه حقیقی، درونزا و پایدار است؛ زیرا: ملتی که در اندیشه توسعه به سر میبرد نخست باید به توسعه در اندیشه دست یابد. وشهید مطهری مظهر اتم واکمل این استقلال فکری در تاریخ معاصراست؛ که در پرتو رهنمودهای بلند حضرت امام باید از آن بهره جست.
انتهای پیام/