| امروز جمعه, ۷ اردیبهشت , ۱۴۰۳ |
سرخط خبرها:

محمدحسین بادامچی در گفتگو با طلیعه:


علوم انسانی در عمل شکل می‌گیرد/گسست علوم انسانی ما با عمل

محمدحسین بادامچی گفت: علوم انسانی تماما در عمل شکل می گیرد. علوم انسانی در ایران به مرحله عمل رسیده بود، اما مسئله اینجاست که در حال حاضر رابطه علوم انسانی با عمل قطع شده است.

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه، محمدحسین بادامچی، دانشجوی دکترای پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، معتقد است، علوم انسانی تماما در عمل شکل می گیرد. علوم انسانی در ایران به مرحله عمل رسیده بود، اما مسئله اینجاست که در حال حاضر رابطه علوم انسانی با عمل قطع شده است. ما قبل از انقلاب علوم انسانی اسلامی ـ که به دنبال آنیم ـ  داشتیم که متصل به عمل بود و در حوزه های مختلف فعالیت داشت و عملا به شکل گیری انقلاب اسلامی انجامید، اما بعد از انقلاب علوم انسانی بیشتر در حوزه نظری محبوس شد و ارتباطش با عمل قطع گردید. به همین دلیل عمده مفاهیمی که در این چهل سال اخیر مطرح شده عملا در جای نادرستی طرح شده است. یعنی زمانی که علمی از موضوع اش جدا شود تنها وراجی و سرگردانی باقی می ماند و نوعی بازی با الفاظ رونق می گیرد که بیشتر اوهام است و مصرف اقتصادی دارد. بخش عمده تولید علوم انسانی به این شکل بوده است.

بادامچی می گوید: ما نوعی از علوم انسانی داریم که سعی کرده به حل چالش های ایجاد شده بپردازد، انباشتی از چالش های ایجاد شده که در مدت زمان طولانی رخ داده است.

پس ما نباید علوم انسانی را تنها در این دسته بندی فعلی درنظر بگیریم و اتصاف علم به آن داشته باشیم و  چارچوبی درآوریم زیرا این چارچوب هم برای دوره ای که ما گسست از عمل داشتیم، ایجاد شده است. و تمام دسته بندی ها بی معنی هستند زمانی که ما تقسیم بندی می کنیم باعث می شود متفکران اصلی علوم انسانی ما بیرون بیافتند.

در ادامه گفتگوی مشروح محمدحسین بادامچی می آید:

*آقای بادامچی با توجه به تمام توضیحات و تعاریفی که در زمینه علوم انسانی شده است و نهادهایی که در این زمینه فعالیت گسترده دارند، به اعتقاد شما موانع اجتماعی و فرهنگی تولید علوم انسانی اسلامی در حوزه علوم انسانی چه هستند؟

البته در درجه اول باید ببینیم که این علوم انسانی اسلامی چیست؟ به اعتقاد من خیلی از مسئله ها به همین موضوع بر می گردد که متاسفانه اغلب تصور درستی از آن وجود ندارد و از آن تعبیر اشتباه می شود و چه مخالفین و چه موافقین توجهی به این ندارند که که چرا این مسئله طرح شده است؟ بعلاوه نسبت خود مساله علوم انسانی اسلامی با مساله کلی ما با علوم انسانی مشخص نیست. در واقع به اعتقاد من، مسئله خود علوم انسانی است، یعنی می بایست از همان ابتدا خود موضوع، علوم انسانی را به درستی طرح می کردیم و در مراحل بعدی معنی درست اسلامی بودن را عنوان می کردیم.

تلقی من در این زمینه به این شکل است که با توجه به اینکه ما حوزه ای با عنوان فلسفه نظری داریم یعنی همان چیزی که به قول فارابی از مقولاتی صحبت می شود که مستقل از اراده انسان است و دیگر حوزه فلسفه عملی داریم که محصول اراده انسان است و با اراده او عمل به وجود می آید. حوزه شکل گیری علوم انسانی با محصول اراده و عمل انسان ها شکل می گیرد. بنابراین علوم انسانی در نسبت با عمل در جهان ساخته می شود .

*در کشور ما علوم انسانی به مرحله عمل رسیده است یا همچنان در فلسفه نظری به سر می برد؟

این نوع مرحله بندی در شکل گیری علوم انسانی وجود ندارد. علوم انسانی تماما در عمل شکل می گیرد. علوم انسانی در ایران به مرحله عمل رسیده بود، اما مسئله اینجاست که در حال حاضر رابطه علوم انسانی با عمل قطع شده است. ما قبل از انقلاب علوم انسانی اسلامی ـ که به دنبال آنیم ـ  داشتیم که متصل به عمل بود و در حوزه های مختلف فعالیت داشت و عملا به شکل گیری انقلاب اسلامی انجامید، اما بعد از انقلاب علوم انسانی بیشتر در حوزه نظری محبوس شد و ارتباطش با عمل قطع گردید. به همین دلیل عمده مفاهیمی که در این چهل سال اخیر مطرح شده عملا در جای نادرستی طرح شده است. یعنی زمانی که علمی از موضوع اش جدا شود تنها وراجی و سرگردانی باقی می ماند و نوعی بازی با الفاظ رونق می گیرد که بیشتر اوهام است و مصرف اقتصادی دارد. بخش عمده تولید علوم انسانی به این شکل بوده است.

در درجه اول باید ببینیم که این علوم انسانی اسلامی چیست؟ به اعتقاد من خیلی از مسئله ها به همین موضوع بر می گردد که متاسفانه اغلب تصور درستی از آن وجود ندارد و از آن تعبیر اشتباه می شود

بنابراین به طور کلی من معتقدم نهاد حوزه و دانشگاه و همچنین نهادهای حاکمیتی همانند پژوهشگاه ها دچار بیماری گسست از عمل هستند. البته دو گروه وجود دارند که ادعایشان ناظر بر عمل است یک گروه هایی از علوم انسانی که هنوز اتصالی به علوم انسانی پیش از انقلاب دارند که سیر تفکرات آنان عمدتا در برخی از انتشارات، روزنامه ها، مجلات و گروه روشنفکری خاص ادامه پیدا کرده است و دیگری نوعی از علوم انسانی کاربردی در نسبت با توسعه و اقتصاد است.

* این گستت دلیل اش چیست و اگر این گستت است صحنه عمل ما چگونه شکل می گیرد؟

تا زمانی که این گسست هست، علوم انسانی ما فربه تر، بی معنی تر و بی فایده تر می شود. البته تمام این موضوعات بر مفروضاتی که من می گویم معنا پیدا می کند، ولی این مفروض من در گرو عمل است. وقتی این گسست وجود دارد تمام علوم انسانی که ما تولید می کنیم هیچ معنایی ندارد و هیچ ارزش تاریخی، انسانی و اجتماعی نخواهد داشت و همه چیز آن دور ریختنی است. در مقابل، این سوال پیش می آید که خب صحنه عمل ما در شرایط گسست چگونه فرآیند خودش را پیش می برد؟  نتیجه این است، عمل ما عمل به شدت کوتاه و در واقع بی بصیرت است. چیزی که در حال حاضر مشاهده می کنیم. یعنی یک بحران در نظر و یک برهان در عمل و تبعات آن را هم در خرابی عمل می توان مشاهده کرد هم در بی مایگی فکر اجتماعی و سیاسی.

نهاد حوزه و دانشگاه و همچنین نهادهای حاکمیتی همانند پژوهشگاه ها دچار بیماری گسست از عمل هستند.

اینکه می گویید چرا چنین اتفاقی رخ می دهد! به اعتقاد من به حوزه سیاسی که با آن درگیر هستیم، بر می گردد.

به طور طبیعی علوم انسانی که متصل به عمل است در نسبت با نیروهای اجتماعی شکل می گرد. یعنی شرایط واقعی اجتماعی ایجاب می کند که به سمت علوم انسانی برویم. (البته تاکید می کنم علوم انسانی هر زمان اوج بگیرد و گسست پیدا کند این بی معنا است) معتقدم می توان اثبات کرد که در انتزاعی ترین بحث های ما که در تاریخ مانده، حتی بحث بوعلی که در الهیات شفاء می کند، نسبتی با مسئله اجتماعی و سیاسی آن دوره، در زمان معاصر ما موجود است. و متفکرین طراز اول ما هم اینگونه هستند.

هر زمان نیروهای اجتماعی به طور طبیعی وارد یکسری مسائل شده اند؛حال نیروی اجتماعی می تواند فرد تنها، خانواده یا نیروهای بازار و سیاسی و احزاب باشند، وقتی در مسیر حرکت با مشکلاتی مواجه شدند نیازمند علوم انسانی هستند.

در این میان تعریف درستی که از علوم انسانی می توان داشت، این است که علوم انسانی در مرحله ای که از حیات بدوی به حیات معقول وارد می شود، شکل می گیرد.

بنابراین، در این زمان علوم انسانی مبحث تجملی و تشریفاتی نیست. شما تصور کنید که خانواده ای به حدی از معقول بودن می رسد که برای حل تنش های موجود در خانواده به روان شناس رجوع می کند. اینجا می بینیم که علم روان شناسی شکل می گیرد و مرحله ای از حرکت مدنی ما محسوب می شود.

*در برهه های تاریخ، آیا نیاز به علوم انسانی را حس کرده اند و آن را تولید کنند؟

ما نوعی از علوم انسانی داریم که سعی کرده به حل چالش های ایجاد شده بپردازد، انباشتی از چالش های ایجاد شده که در مدت زمان طولانی رخ داده است.

پس ما نباید علوم انسانی را تنها در این دسته بندی فعلی درنظر بگیریم و اتصاف علم به آن داشته باشیم و  چارچوبی درآوریم زیرا این چارچوب هم برای دوره ای که ما گسست از عمل داشتیم، ایجاد شده است. و تمام دسته بندی ها بی معنی هستند زمانی که ما تقسیم بندی می کنیم باعث می شود متفکران اصلی علوم انسانی ما بیرون بیافتند.

*تعریف علوم انسانی درباره این است که ما چه کسانی هستیم و چه کارهایی باید انجام دهیم، پس راهکار خروج از بحران چیست؟

باید توجه داشت که علوم انسانی در خدمت ملت است یا در خدمت بخشی هایی از ملت قرار دارد. اینکه یک ملت به خودآگاهی می رسد اتفاق مهمی است این اتفاق برای ملت ما رخ داده که احتمال دارد برای ملت های دیگر اتفاق نیفتاده باشد.  

ولی اینکه برای یک ملتی این خودآگاهی ایجاد شود و این خودآگاهی خودش را در اندیشه بروز دهد، یعنی از آن حالتی که در هنر، شعر، تجربیات هست به یک حالت ملی خودآگاه و همگانی برسد و در ذهن متفکرین بروز کند و به یک دیالوگی تبدیل شود، و بعد به یک کنش. همانند دوران مشروطه که اتفاق مهمی در ایران است. از این جهت مقایسه ایران با کشورهای دیگر، قابل توجه می شود.

ما نوعی از علوم انسانی داریم که سعی کرده به حل چالش های ایجاد شده بپردازد، انباشتی از چالش های ایجاد شده که در مدت زمان طولانی رخ داده است.

بنابراین علوم انسانی در دوره مشروطه، قبل از مشروطه رشد می کند و سعی می کند که به این مسئله پاسخ دهد که ما چه هستیم و چه چیزی را می خواهیم انجام دهیم چگونه باید به دوره تمدنی خودمان برگردیم و نسبت ما با غرب چیست؟ دستاوردهای غرب را باید چه کنیم؟ چرا وضع معشیت ما خراب است؟ چرا عقب مانده ایم. چرا وضع سیاسی ما استبدادی است و چرا مورد استعمار قرار می گیریم؟

به اعتقاد من در دوره آستانه انقلاب اسلامی به بلوغ جامع و کاملی نزدیک می شویم که یعنی کسانی همانند شهید مطهری، شریعتی، سید احمد فردید، جلال آل احمد داریم اینها کسانی هستند که با تفکر بومی در علوم انسانی، علوم انسانی ما را می سازند و وارد دیالوگ جهانی هم می شوند.

جلال آل احمد به هاروارد می رود و در آنجا سخنرانی می کند، شهید مطهری وارد گفتگو با فلسفه هگل شده است و دکتر شریعتی با اگزیستانسیالیست، سنتز ایجاد می کند و این اتفاقات ادامه دارد. منتها چه می شود که علوم انسانی در حال زایش و پیشرفت، متوقف می شود و نمی تواند مسیر درست خود را ادامه دهد.

ادامه دارد…

گفتگو از: مریم علی بابایی

انتهای پیام/

کد خبر : 39277
تاريخ ثبت خبر : 5 بهمن 1395
ساعت بارگزاری خبر : 10:22
برچسب‌ها:, , ,

دیدگاه شما

( الزامي ) (الزامي)