به گزارش «خبرنگار پایگاه تحلیلی طلیعه» زهرا شمیرانی؛ کتاب «علم و فلسفه » در سه بخش و دوازده فصل مدون گردیده است. بخش اول درباره تعریف های مختلفی است که درباره فلسفه و به دنبال آن درباره علم بیان شده است.
در این بخش در طی پنج فصل تعاریف مهمی ذکر می شود و لوازم مربوط به هر یک از آن تعاریف به ترتیب در چند فرع شناخته می شود. بخش اول درباره تعریفهای مختلفی است که درباره فلسفه و به دنبال آن درباره علم بیان شده است. در این بخش در طی پنج فصل تعریف مهم ذکر می شود و لوازم مربوط به هر یک از آن تعاریف به ترتیب در چند فرع شناخته می شود.
فرع اول که پس از هر تعریف درباره آن تحقیق می شود، این است که آیا فلسفه بر اساس تعریفی که از آن ارائه شده است، دارای ارزش معرفتی است و یا فاقد هر گونه بعد معرفتی بوده و تنها نوعی بازی ذهنی و خیالی است.
فرع دوم مربوط به موضوع فلسفه است، به این معنا که اگر فلسفه بر اساس تعریف ارائه شده دارای ارزش معرفتی باشد، آیا موضوع آن امری واقعی و عینی است و یا فاقد موضوع خارجی بوده و تنها به فعالیت های ذهنی انسان که در مسیر آگاهیهای واقعی انجام می شود، و تنها به فعالیت های ذهنی انسان که در مسیر آگاهیهای واقعی انجام می شود، می پردازد. به عبارت دیگر در این فرع، به این مساله پرداخته می شود که آیا فلسفه یک علم درجه اول یا یک علم درجه دوم است.
مراد از علم درجه اول علمی است که مستقیما به حقایق خارجی می پردازد و درباره آنها کاوش می کند و علم درجه دوم علمی است که علوم درجه اول را پس از پیدایش آنها کاوش می کند و علم درجه دوم علمی است که علوم درجه اول را پس از پیدایش آنها، موضوع تحقیق و کاوش خود قرار داده و درباره آنها به بحث و گفتگو می نشیند. موضوع علوم درجه دوم متن جهان خارج نیست بلکه آگاهی به واقع است و آگاهی واقعیتی است که در ظرف ذهن و اندیشه آدمی پدید می آید.
فرع سوم تعریف و یا تعاریفی است که برای علوم غیر فلسفی، با لحاظ تعریفی که برای فلسفه شده است، می تواند وجود داشته باشد، و درباره ارزش معرفتی سایر علوم در این فرع بحث خواهد شد.
فرع چهارم درباره نسبت فلسفه و سایر علوم است. در این فرع یا هر گونه نسبتی بین فلسفه و علم منتفی دانسته می شود و یا آن که فلسفه اصل و سایر علوم فرع و یا این که سایر علوم اصل و فلسفه فرع خوانده می شود و یا به نسبتی متقابل بین علم و فلسفه نظر داده می شود.
فرع پنجم مربوط به شیوه معرفتی فلسفه بر اساس تعریف ارائه شده از آن است، به این معنا که اگر فلسفه دارای ارزش معرفتی مثبت باشد، – شیوه معرفتی آن با حسی – تجربی و یا عقلی و یا شهودی و حضوری خواهد بود. فرع ششم پیرامون شیوه معرفتی سایر علوم است.
در بخش دوم به داوری در مورد صحت و سقم تعریفهای بخش نخست پرداخته می شود. در این بخش تعریف صحیح که همان تعریف اول است، محور گفتگو قرار می گیرد. بخش دوم مشتمل بر پنج فصل است.
در فصل ششم که اولین فصل از این بخش است، فلسفه به عنوان علمی معرفی می شود که حاصل تامل در هستی و نخستین درخشش نور وجود در صحنه فهم و اندیشه آدمی است و به دنبال آن در فصل هفتم تعاریف دیگری که از علم و فلسفه شده و به صورتهای مختلفی مستلزم سفسطه و شکاکیت هستند، ابطال می شوند.
فصل هشتم ناظر به بستر و مسیر گسترش و توسعه علوم مفهومی یعنی منطق و ناظر به نقش آن در وصول به معلومات نظری است.
فصل نهم برخی از امتیازات فلسفه و دیگر علوم و کاری که علم فلسفی در تامین مبادی و اصول موضوعه علوم دیگر دارد، بیان می شود و در فصل دهم به سپهر شهود و آسمان وجود نظر می شود، به جایی که فلسفه از آن آغاز می شود.
در این فصل هویت دینی علم و پیوند ناگسستنی ای که علم از آغاز تا انجام، با دین دارد، روشن می شود.
بخش سوم با عنوان علم سکولار و علم دینی مشتمل بر مطلبی است که در همایش دین و دنیاگروی – سکولاریزم – ارایه شد.
این عنوان در این مجموعه به دو نیمه تقسیم شده است. نیمه نخست فصل یازدهم مجموعه را تشکیل می دهد، با نام علم دینی و علم دنیوی. در این فصل به برخی تفاوتهای این دو علم و به آثار اجتماعی هر یک از این دو علم پرداخته می شود و نیمه دوم، فصل پایانی اثر است، با نام حکایتهای ناگفتنی.
در این فصل به چگونگی مواجهه و رویارویی دو علم دینی و دنیوی در جامعه ایران اشاره می شود. علم دنیوی با آن که سازمانهای رسمی علم در جامعه ایران را تسخیر می کند موفق به حذف اصول و بنیانهای علم دینی نمیشود و این امر تنشها و مشکلات علمی و اجتماعی فراوانی را تا انقلاب و پس از آن به دنبال می آورد.
در بخش اول ۵ تعریف از فلسفه ارائه شد از جمله: ۱- فلسفه علم به موجودات از آن جهت که موجود است ارزش معرفتی این فلسفه و هم چنین سایر علوم در فرع اول کتاب اول کتاب علم و فلسفه مثبت تلقی شده و در این دیدگاه فلسفه درجه اول است. از طرفی نسبت فلسفه و علم، نسبت اصل به فرع تلقی شده است. در این نگاه شیوه معرفتی فلسفه عقلی و شهودی و شیوه معرفتی سایر علوم حسی و تجربی و عقلی و شهودی است. در فرع دوم بخش اول کتاب، تعریف فلسفه را مهملگویی لحاظ کردهاند و نسبتی میان علم و فلسفه تامل نشدند را در واقع ارزش معرفتی فلسفه را منفی و ارزش معرفتی سایر علوم را مثبت انگاشتهاند. ضمنا روش معرفتی فلسفه را ذهنی و سایر علوم را حسی – تجربی قلمداد کردهاند.
فرع سوم بخش اول فلسفه را شناخت قوانین عام و جهانشمولی پنداشتهاند در روش معرفتی هر دو- علم و فلسفه – را مثبت و شیوه معرفتی هر دو را حسی تجربی شماردهاند اما در نسبت علم و فلسفه تقدم و اصلیت را به علم بخشیدهاند.
فرع چهارم از بخش اول علم و فلسفه، فلسفه را به معرفت شناسی و خود انسانی تعریف کرده که در این تعریف فلسفه درجه دوم تلقی شده و ارزش معرفتی آن نسبت به جریان خارج منفی و نسبت ذهن مثبت شمرده شده شیوه معرفتی آن موضوعی- عقلی است از طرف دیگر در این تعریف، ارزش معرفتی سایر علوم شکاکیت ساختاری و شیوه معرفتی شان ذهنی- حسی است و در تعامل و نسبت فلسفه و علم، فلسفه بر علم تقدم منطقی دارد.
اما در آخرین فرع بخش اول، پارسانیا، فلسفه را، معرفت شناسی و علم شناسی تعریف کرده که ارزش معرفتیش شکاکیت ساختاری نسبت به عوامل وجودی معرفت است و شیوه معرفتی آن را ذهنی – حسی در نظر گرفته، در این تعریف، ارزش معرفتی علم را شکاکیت ساختاری و شیوه معرفتی آن را ذهنی – حسی دانسته و فلسفه را منطقا بر علم مقدم شمرده است.
در بخش علوم کتاب علم و فلسفه، پارسانیا ذیل فصل یازدهم به تفکیک و تشریح علم سکولار یا همان دنیوی و علم دینی پرداخته است. از نظر پارسانیا، علم و عالم همانگونه که از فرهنگ و تمدن دینی جایگاه اجتماعی ویژه ای دارند.
در تمدن و فرهنگ سکولار غرب نیز نقش اجتماعی مهمی را عهده دار هستند. از نظر گاه نویسنده، سکولاریسم ضمن آنکه از هستی شناسی خاصی بهره می برد و نظام اجتماعی متناسب با خود را دارد، بر یک مبنای معرفتی ویژه ای استوار است. در واقع پیدایش جامعه سکولار را ملازم و نتیجه ی پیدایش علم سکولار می داند. و از نظر او این معنا از علم همان معنای قرن نوزدهمی از علم است که اگوست کنت برشمرده بود. و این تلقی از علم مربوط به تعداد رنسانس است. گرچه در تاریخ عرب هم علم ( science) پیشینه ای دینی دارد اما پس از نزاع علم و دین در دوره رنسانس، مفهوم حسی تجربی و آزمون پذیر از علم، به عنوان تلقی غالب، پذیرفته شد.
به همین دلیل با سیطره این معنای از علم، جدایی دانش از ارزش و علم از ایدئولوژی اعلام گشت. حذف یقین و اکتفا به تاییدهای روانشناختی، هیچانگار و شکاکیت مستقر در علم ناقد و یا منکر متافیزیک را بیش از پیش آشکار می سازد و نقش ابزاری آن را نسبت به اقتدار کور و بی جهت ظاهر می نماید و بدین ترتیب تفاوت پنداری و خیالی ای که بین این علم با ایدئولوژی، بر این اساس، میزان توان و اقتدار کم و کمتر می گردد. طبق آنچه در این فصل از «علم و فلسفه» آمده است: علم و حتی ایدئولوژی، بر این اساس، میزان توان و اقتدار نخواهد بود و قدرت متفرع بر علم ظهور آن نمیباشد. بلکه همانگونه که نیچه اعلان می نماید قدرت میزان و نفسالامر علم و آگاهی انسان می گردد و علم آیینه دار قدرت می باشد .
پارسانیا حکایت واژگونی علم و قدرت را به زمانی در قیاس بیتی هدف از حکیم فردوسی، توانا بود هر که دانا بود» و عبارت حس گرایی انگلیسی از فرانسیس بیکن « دانایی، توانایی است ». آورده است. علم سپس در این مرحله امکان پیش بینی و پیشگیری نسبت به طبیعت را برای خویش فراهم می کند. اما این علم دیگر حق داوری درباره ارزش های سیاستی و اجتماعی را ندارد در حالیکه سیاست و اجتماعی حق ارزشگذاری و داوری درباره علم را دارا می باشند.
در واقع رابطه ای که علم و ذات و هویت خود با قدرت و سیاست پیدا می کند. در نظام اجتماعی به صورت رابطه دانشمند و سیاستمدار ظاهر می شود. حامیان علم ابزاری – که دانشمند نامیده می شوند- از آن جهت که عالم هستند نمیتوانند نقشی فراتر ایفا کنند یعنی آنها در کنار دیگر عاملان اجتماعی نقش آدمهای تکنوکرات را ایفا خواهند کرد. عالم به لحاظ علمی که دارد در کرسی تدریس هرگز نباید کار سیاسی انجام دهد و سخن از بایدها و نبایدهای اجتماعی بگوید. در قاموس علم دنیوی / سکولار، هیچ دانشی و از جمله علم سیاست، حق پای گذاردن در قلمرو ارزش های سیاسی را ندارد. علم سیاست هم دیگر دانش تدبیر مدن نیت، با حضور و رسمیت یافتن علم سکولار، خشیت عالمانه از خداوند، افسانه ای کودکانه خواهد شد که افراد نه در متون نظام آموزش خود، بلکه در اوقات فراغت در کتاب مقدس خواهند خواند.
کتاب «علم و فلسفه» نوشته حجت الاسلام حمید پارسانیا، عضو هیئت علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران در ۱۷۶ صفحه به سال ۱۳۷۹ توسط سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی روانه بازار گشته و تاکنون بارها تجدید چاپ شده است.