به گزارش پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه به نقل از ایکنا، محمدمهدی فلاح، دانشجوی کارشناسی ارشد فلسفه دین دانشگاه علامه طباطبائی در گفتوگویی ضرورت عرفان شهری در جهان مدرن میپردازد. وی در مقاله «محمداسماعیل دولابی؛ امکانی برای طرح اگزیستانسیالیسم اسلامی» به این بحث میپردازد که اقتضای زندگی جدید شهری و زیست در کلان شهر قطع ارتباط با طبیعت است و شما از طریق آسفالت از خاک زیرپایتان هم جدا میشوید و تبدیل به موجودی میشوید که با مصنوعات درگیر هستید و در چنین فضائی زادهشدن چیزی به نام عرفان شهری میتواند موجه باشد، از این حیث که میتواند نسخهای کاربردیتر از چیزی باشد که پیشتر گفته میشد. در پی مشروح گفتوگوی وی با خبرگزاری ایکنا را ملاحظه میکنید:
*شما در مقالهتان معتقد به نوعی عرفان شهری در جهان مدرن هستید، ضرورت و معنای چنین عرفانی چیست؟ نسخههای قدیم عرفان ما اگر دائما به دنبال مواجهه با امر نامتناهی در طبیعت و خارج از شهر و مردم بودند. تعابیر عرفانی سنتی در خصوص بحر، کوه و تمثیلهایی از این دست نشان میدهد که آنها به دنبال امر نامتناهی در بیرون از شهر هستند.
اقتضا زندگی جدید شهری و زیست در کلانشهر قطع ارتباط با طبیعت است و شما از طریق آسفالت از خاک زیرپایتان هم جدا میشوید و تبدیل به موجودی میشوید که با مصنوعات درگیر هستید و در چنین فضائی زادهشدن چیزی به نام عرفان شهری میتواند موجه باشد، از این حیث که میتواند نسخهای کاربردیتر از چیزی باشد که پیشتر گفته میشد.
در سنت عرفانی ما حقیقت در طبیعت متحقق میشد اما امروز شما میتوانید از عرفانی صحبت کنید که در داخل شهر و زندگی روزمره و در مواجه با کلانشهر میتواند رخ دهد و این زندگی را برای شما قابل فهم کند. نسخههای عرفانگرایی که امروز خروج و فرار از شهر را به شما تجویز میکنند، زیاد نمیتوانند کاربردی باشند.
*آیا تفاوت در عرفان سنتی اینجا تفاوت در توصیههاست؟
امروزه مؤلفه جمعیت بسیار مهم است و اگر شما با تودهای از جمعیت مواجه هستید و اگر قرار باشد، نسبت این انسانها را با خدا مشخص کنید، عملا یک عرفان ناکارآمد خواهید داشت که تجویزات ناصحیحی ارائه خواهد داد که برخاسته از یک هستیشناسی ناصحیح است. اگر شما هستیشناسی ناصحیحی داشته باشید، نخواهید توانست نسبت مصنوعات انسانی را با امر نامتناهی مشخص کنید و به توصیههای ناصحیحی خواهید رسید.
نظر آقای شاهآبادی در این خصوص رادیکال است، ایشان میگویند شما با عمل کردن میتوانید پیش بروید و ریاضت اتفاقا تلاش برای دخل و تصرف در این عالم است و این یعنی شما میتوانید تعابیر متفاوتی از ریاضت در عرفان شهری را داشته باشید. اگر ریاضت را شما تحتاللفظی به این معنا بگیرید که انسان خود را به سختی بیاندازد بابت یک کار، پاسخهای مختلفی میتوانید داشته باشید.
اگر ما اگزیستانسیالیسم را به عنوان مکتبی فلسفی داشته باشیم که مبتنی بر آثار فلاسفه است، شاهد هستیم که آقای دولابی، بیشتر به نوعی سخنگویان عرفان عملی هستند و کار نظری نمیکنند، اما آیا زایش اگزیستانسیالیسم اسلامی منوط به نوعی بازنگری در سنت فلسفی در عرفان نظری نیست؟
من اساسا اگزیستانسیالیسم را نوعی فلسفه نمیدانم، بلکه آن را نوعی از تفکر میدانم. یکی از بنیانهای اگزیستانسیالیسم سرباز زدن از تفکر انتزاعی و سیستماتیک است، چیزی که فلسفه تا قبل از کییرکگارد به آن ملتزم بود و برای مثال هگل میخواست دنیا را به شما توضیح دهد، اما در اگزیستانسیالیسم از تفکر سیستماتیک سرباز زده میشود و تلاش نمیشود که برای شما نسخه دائمی بنویسند و یا از یک امر سرمدی به شما سخن بگویند.
*البته اگزیستانسیالیستها متاله مدرن مسیحی هم نیستند.
لزوما نیستند.
*مراد این است که عارف پیشه نیستند، لزوما.
البته کییرکگارد را میتوان به عارفان نزدیک دانست، اما در سارتر نمیتوان گفت عارف است، چون عرفان به هر حال با دین نسبت دارد و باید به یک امر متعالی ورای امر محسوس اعتقاد داشته باشید. اگزیستانسیالیسم نوعی از فلسفه نیست، بلکه نوعی از تفکر و مواجهه با جهان است که در کنه خود مناسبات عملی دارد. به این معنا که نمیتوان گفت اگزیستانسیالیسم نوعی از فلسفه است و در برابرش یک عرفان عملی وجود دارد که باید بین این دو نسبتی برقرار شود.
*در سنت غربی میبینیم که اگزیستانسیالیست به تاریخ فلسفه نظر جدی دارند که یا انتقادی است یا بهرههایی میگیرند و به هر حال اگزیستانسیالیستها در تاریخ فلسفه قرار میگیرند، اما شاید به سختی بتوان آقای دولابی را در تاریخ فلسفه اسلامی گنجاند. بحث این است که آیا اگزیستانسیالیسم اسلامی باید منتظر ظهور نوعی اندیشمندان نظری باشد و یا باید به همین جلسات اخلاق اکتفا کند.
*اگر پیرو نباشند هم فیلسوف هستند، هگل پیرو کانت نبود، اما هر دو فیلسوف بودند، هایدگر پیرو نیچه نیست…
امروز روی اینکه کییرکگارد یا نیچه فیلسوف هستند، اتفاق نظر وجود ندارد و نمیتوان گفت همه قائلند که اینها فیلسوف هستند، اما میتوان گفت اینها صاحب نوعی از تفکر هستند.
*البته اجتماعی وجود دارد که اینها فیلسوفند و شاهدش هم کتب تاریخ فلسفه است و برای مثال هایدگر فیلسوف ارزیابی شده است.
آیا میتوان در خصوص نیچه چنین ارزیابی کرد؟
* نیچه شاید مانند سقراط فیلسوفی شفاهی است، هرچند سقراط آثار زیادی ناظر به نقد تفکر متافیزیکی داشته است. اگر به سوال برگردیم آیا اگزیستانسیالیسم اسلامی با کلاسهای اخلاق پیش خواهد رفت؟ یا باید متفکرینی ظاهر شوند که اصول آن را بیان کنند؟
*آیا ما متفکر اسلامی در این زمینه داریم؟
البته به نظر می رسد آقای دولابی میتواند مصداق اگزیستانسیالیسم اسلامی باشد، اما در خصوص باقی افراد باید مطالعات بیشتری صورت گیرد.
انتهای پیام/