به گزارش خبرنگار پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه به نقل از فصلنامه صدرا، حجتالاسلام والمسلمین علی مهدیان در شماره ۱۸ فصلنامه تخصصی علوم انسانی اسلامی صدرا، درباره راهبرد امام خمینی (ره) در تولید علم دینی آورده است:
مسئله این یادداشت، بررسی طرح راهبردی است با عنوان «الهی کردن علوم دنیایی»؛ و این یعنی آنکه علم چگونه در جایگاه حقیقی خودش بنشیند. قطعاً این غرض کلان دانشی مد نظر حضرت امام بوده است و حال باید دید طرح راهبردی ایشان برای این واقعه چه بوده و چه ویژگیهایی داشته است.
در این طرح راهبردی است که مشخص میشود فلسفه چگونه میتواند در الهی شدن علوم، نقش ایفا کند.
در قدم نخست باید تصویر ما از الهی شدن علم تبیین گردد. در قدم دوم، طرح منسجم از قواعد کلان حاکم بر تولید دانش را از منظر حضرت امام تبیین خواهیم کرد. پس از این دو مرحله میتوانیم طرح راهبردی الگوی تولید دانش دینی را از مجموعه بیانات امام اصطیاد کنیم. قطعاً در این میان، مجموعهای از نسبتها و تناسبهای دانشی و علمی نیز به دست خواهد آمد؛ از جمله نقش دانش حکمت الهی در این فرایند.
یکی از راهبردهای متداول، آن است که فلسفه را به این صورت به سمت علوم سوق میدهد که یک بههمپیوستگی در قالب فلسفههای مضاف شکل بگیرد. بعد از این واقعه است که تلاش میشود این علوم به کار گرفته شود و به سمت دانشهای کاربردی پیش برود تا در نهایت مدلهای کاربست دانش سر برآورد.
اما راهبرد حضرت امام متفاوت است. ایشان از صحنه اقدام و عمل شروع میکند. طبیعتاً دانشهای مربوط به لایه شریعت، یعنی فقه، برای او کانونی خواهد بود؛ اما فقه به مثابه کالبدی با روح حکمت الهی. نظام اهداف و مقاصد و صحنه اقدامی را که شریعت تبیین میکند، حکمت الهی است که سامان میدهد. وقتی آن اقدام و عمل عمیق و گسترده به نام حکومت اسلام شکل گرفت، زمان آن فرا خواهد رسید که هر دانشی در این بافت و جهتگیری کلی، نقش خود را پیدا کند. به این ترتیب همه پیکره دانشی ویرایش خواهد شد. نکته مهم در این طرح این است که در این تغییر گسترده دانشی، تغییر نهادهای تولید دانش قطعاً مقدم خواهد بود.
به طور خلاصه، سبک مشهور ویرایش علوم، سیر در لایه نظری است و سپس ورود به لایه عمل؛ اما سبک حضرت امام سیر در لایه عمل است برای تغییر لایه نظری.
قطعاً بعد از بررسی استناد این روش به حضرت امام، باید دید این راهبرد تا چه اندازه معقول است.
موضوع علوم، طبیعت است. حتی دانشهای انسانی نیز چندان عمقی در زمینه باطن عالم ندارند. بستر اولیه طرح دانشهای مدرن، رویینترین لایه عالم، یعنی دنیاست. لذا حتی دانشی مانند روانشناسی که باید خیز بلندتری به سمت عمق بردارد، چون از بستر رفتارگرایی برمیخیزد، عمق کمی از وجود انسان را تبیین میکند. اما حکمت الهی تلاش میکند به سمت عمق عالم حرکت کند؛ حالا یا مانند عرفان نظری از او شروع میکند و سپس همه عالم را در تمام لایههایش تبیین میکند به نحو کلی و کلان، و یا اینکه از کثرات شروع میکند و تا عمق عالم پیش میرود و در نهایت بر وجود بینهایت سر میساید. طرحهای فلسفی به این نحو شکل میگیرند.
حضرت امام بر این اساس طرح علوم الهی را شرح میدهد. دایره دانش الهی در منظر او نهفقط علوم انسانی، بلکه علوم طبیعی چون طب را هم در بر میگیرد و نه حتی طب که لایهای از وجود انسان را میز موضوعات و مسائل خود قرار داده، بلکه دانشهایی چون نجوم و بلکه هندسه را نیز در بر میگیرد.
توجه به عمق عالم، اساساً زاویه نگاهی است که دانش طبیعی مدرن آن را رها کرده و نمیخواهد درک کند. اگر به کسی که لایه نازل عالم را مستقل نگاه میکند، بگوییم دانش دو گونه است، دینی و غیر دینی، باز با نگاه مستقل میخواهد این دستهبندی را بفهمد، لذا فکر میکند باید در این لایه دوئیت را پیدا کند؛ در حالی که فهم دانش دینی با رویکرد حضرت امام فقط در دستگاه حکمت الهی امکانپذیر است. با این حساب، هندسه با نگاه دانشی موجود، نمیتواند دو گونه باشد و هندسه دینی و هندسه غیردینی نداریم که این کاملاً درست است؛ اما در طرح حکیمانه عالم، دوئیت دیگری تصویرشدنی است.
فرض کنید استوانهای را مقطع بزنیم. مقطع آن دایره است. دانشهای موجود فقط لایه دایره را فهم میکنند. اگر به آنها بگوییم علم دو دسته است، خیال میکنند منظور این است که این دایره مثلاً باید شکل دیگری داشته باشد. این معنا از علم دینی مراد نیست و به این معنا علم دینی و غیردینی معنا ندارد؛ ولی اگر عالم را دارای باطن ببینیم، آن وقت همین دایره را درستتر خواهیم دید؛ یعنی آن را یک دایره نخواهیم دید، بلکه به عنوان مقطع استوانه خواهیم فهمید و با این تغییر نگاه، هم مفاهیم تغییر میکنند هم پای معادلات دیگری به میان میآید و هم معادلات دیگری در دانش مورد توجه قرار میگیرند؛ معادلاتی که به سمت باطن میکشند.
«اسلام به علوم طبیعى نظر استقلالى ندارد. تمام علوم طبیعى- به هر مرتبهاى که برسند- باز آن چیزى که اسلام مىخواهد نیست. اسلام طبیعت را مهار مىکند براى واقعیت؛ و همه را رو به وحدت و توحید مىبرد. تمام علومى که شما اسم مىبرید و از دانشگاههاى خارجى تعریف میکنید- و تعریف هم دارد- اینها یک ورق از عالم است؛ آن هم یک ورق نازلتر از همه اوراق… این است که اسلام در همین طبیعت یک معناى دیگرى میخواهد؛ در همین طب یک معناى دیگرى میخواهد؛ در همین هندسه یک معناى دیگرى را میخواهد؛ در همین ستارهشناسى یک معناى دیگرى مىخواهد… امر به تعقل، امر به اینکه محسوس را به عالم تعقل ببرید؛ و عالم تعقل، عالمى است که اصالت دارد و این طبیعت، یک شبحى است از عالم؛ منتها ما تا در طبیعت هستیم، این شبح را، این حظ نازل را مىبینیم.
آنى که اسلام میخواهد، تمام علوم، چه علوم طبیعى باشد و چه علوم غیرطبیعى باشد، آنکه از آن اسلام میخواهد، آن مقصدى که اسلام دارد، این است که تمام اینها مهار بشود به علوم الهى و برگشت به توحید بکند. هر علمى جنبه الوهیت در آن باشد، یعنى انسان طبیعت را که مىبیند خدا را در آن ببیند؛ ماده را که مىبیند خدا را در آن ببیند؛ سایر موجودات را که مشاهده بکند، خدا را در آن ببیند. آنکه اسلام براى آن آمده است؛ براى برگرداندن تمام موجودات طبیعى به الهیت و تمام علوم طبیعى به علم الهى. و از دانشگاهها هم این معنا مطلوب است، نه اینکه خود طب را- البته طب هم باید باشد، علوم طبیعى هم همه باید باشد، معالجات بدنى هم باید باشد- لکن مهم آن مرکز ثقل است که مرکز توحید است. تمام اینها باید برگردد به آن جهت الوهیت».[i]
ارزش علوم دانشگاهی، چه طبیعی و چه انسانیاش، مربوط میشود به اهمیت همین لایه نازله و مادی عالم در نظام اندیشه دینی ناب. طبیعت برای اندیشمند مسلمان، لایهای از فعل الهی است که ویژگیهایی دارد؛ یکی از آن ویژگیها این است که در این لایه از عالم، تفصیل و ظهور اسما و صفات حضرت حق به نهاییترین وضعیت خود رسیده است. ویژگی دوم، نقشی است که این عالم برای حرکت انسان و همه موجودات در قوس صعود در اختیار میگذارد. عالم ماده قدرت حرکت و تغییر را در انسان ایجاد میکند. «الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه»[ii]. اهمیت لایه تفصیل، در قابلیت بیشتر او برای حرکت و تغییر به سمت عمق است. هرچه تفصیل بیشتر شود، استعداد حرکت به سمت عمق در او بیشتر میشود و این نکته بسیار پر رمز و رازی است که اهمیت عالم نازل را در طرح حرکت به سمت حضرت حق تبیین میکند. دانش طبیعی و انسانی بر همین اساس برای اندیشمند مسلمان بسیار پراهمیت است.
«علم طب و تشریح و نجوم و هیئت و امثال آن، در صورتى که نظر آیت و علامت به سوى آنها داشته باشیم، و علم تاریخ و امثال آن، در صورتى که با نظر عبرت به آنها مراجعه کنیم، پس آنها داخل شوند در “آیه محکمه” که به واسطه آنها علم به اللّه یا علم به معاد حاصل یا تقویت شود؛ و گاه شود که تحصیل آنها داخل در “فریضه عادله” و گاه داخل در “سنت قائمه” شود؛ و اما اگر تحصیل آنها براى خود آنها با استفادات دیگرى باشد، پس اگر ما را از علوم آخرت منصرف نمودند، به واسطه این انصراف بالعرض مذموم شوند، و الا ضرر و نفعى ندارند».[iii]
برای علوم دانشگاهی که به طبیعت و ماده توجه دارند، دو رویکرد للّهی و الیاللّهی اگر وجود داشته باشد، این دانشها قطعاً از اساس متفاوت خواهند شد؛ هم مفاهیم آنها تغییر میکند، هم قواعد حاکم و محکوم در آنها خواهیم داشت و هم ملاکهای ارزیابی آنها متفاوت میشود. خلاصه این رویکرد آثار بسیاری در دانش دارد که بر اساس آن تقریباً میتوان یقین داشت ساختمان دانش اساساً متفاوت خواهد شد.
همانطور که دانش در لایه طبیعی میتواند به دو صورت مستقل و آلی به طبیعت بنگرد، وقتی بحث از اقدام و عمل به میان میآید، باید دو نوع تغییر را از هم تفکیک کنیم: یکی تغییری که اصالت دارد که تغییر رو به عمق است و ناشی از خرق حجب است، و دوم تغییری که در سطح است که در عالم ماده تعریف میشود. دنیا و عالم ماده، دارِ تغییر است. لذا هر تغییری در عمق و در وجود انسان، وابسته به تغییری است که در سطح انجام میشود.
برای حکیم حقیقی آنچه باید رخ دهد، بروز و ظهور حضرت حق در همه ابعاد و لایههای عالم است. حکیم حقیقی به جز حرکت به سمت حضرت حق و تجلی حق در همه لایههای عالم در تمام گسترهشان به حقیقت دیگری نمیاندیشد. بروز حق با سیر به سمت او محقق میشود؛ سیری که با توجه جامع به وحدت و کثرت که حقیقت توحید است، شدنی است. قطعاً همهچیز برای حکیم الهی نقش مقدمیت خواهد داشت و هیچ مرحلهای اصالت ندارد، مگر حرکت به سوی او و رسیدن به او.
با این حساب، برای حضرت امام همهچیز در بستر رشد و تربیت است که معنا دارد. آنچه تقدم دارد، تربیت است و آنچه اصالت دارد، تربیت. دانش نیز مرحلهای است که برای تربیت، لازم است. تعلیم اگر در بستر تربیت رخ دهد، تعلیم آیهای است؛ در غیر این صورت تعلیم مستقل خواهد بود. اما باید توجه کرد که این تنها یک گزاره اخلاقی نیست؛ بلکه یک سبک تولید دانش را پیشنهاد خواهد کرد و آثار کلیدی در طرح تولید دانش خواهد داشت.
یکی از آثار این رویکرد، آن است که گزارههای همه علوم بر اساس تغییر و رشدی که به خرق حجابها انجامد، صورتبندی شود. این خرق حجاب همان حقیقتی است که مفهوم قیام لله را در اندیشه حضرت امام تبیین میکند:
«تمام این علوم، عملى هستند نه محض دانستن مفاهیم و بافتن اصطلاحات… اگر این علوم که همهاش مربوط به عمل است، در تو اضافهاى نکرده و تو را اصلاح ننموده، بلکه مفاسد اخلاقیه و عملیه بار آورده، کارت از علماى سایر علوم پستتر و ناچیزتر، بلکه از کار همه عوام پستتر است».[iv]
«حکیم، وقتى الهى و عالم هنگامى ربّانى و روحانى شود که علمش الهى و ربّانى باشد و اگر علمى از توحید و تجرید فرضاً بحث کند، ولى حقطلبى و خداخواهى، او را به این بحث نکشانده باشد، بلکه خودِ علم و فنون بدیعه آن، بلکه نفس و جلوههاى آن، او را دعوت کرده باشد، علمش آیت و نمونه و نشانه نیست و حکمتش الهیّه نیست، بلکه نفسانیه و طبیعیه است. پس اینکه نزد علما مشهور است که یک قسم از علوم است که خودش منظور است فى نفسه -که در مقابل علوم عَمَلیّه است- در نظر قاصر درست نیاید؛ بلکه جمیع علوم معتبره را سِمَت مقدمیت است؛ منتها هریک براى چیزى و به طورى مقدمه است. پس علم توحید و توحید علمى، مقدمه است براى حصول توحید قلبى که توحید عملى است، و با تعمل و تذکر و ارتیاض قلبى حاصل شود».[v]
این نکته موجب میشود در اندیشه حضرت امام، تربیت مقدم بر تعلیم باشد. این است که در کار حضرت امام تغییر نهادهای تولید دانش، قطعاً مقدم بر تولید دانش است.
و اما چون تغییر نهادهای تولید دانش و اساساً هر تغییری، متکی است به عالم تغییر که عالم عمل است، بدون شک شریعت نقش کلیدی خواهد یافت. شکل دادن به حکومت که در اندیشه حضرت امام محل تحقق اسلام است، مهمترین کارکردش در همه شئونش، ساختن بستر رشد همه انسانهاست و این اثر اساسی حاکمیت است.
با این حساب، سه نکته را در لایه اندیشه راهبرد کشف میکنیم:
اولاً، حرکت اصیل به معنای خرق حجب، مقدم است بر هر امری از جمله علوم اعتقادی؛ نه به معنای نفی دانش، بلکه به معنای نگاه به دانش در بستر خرق حجب؛
ثانیاً، بر این اساس به یقین تربیت عالم مقدم بر تعلیم است و طرح تغییر نهاد تولید دانش، مقدم بر طرح تولید دانش. این تغییر از جنس تربیت و جهتگیری است، نه آنکه چون قرار است طرح تولید دانش عوض شود، طرح دستگاه مولد دانش عوض شود. این دومی تغییر اصیل مد نظر نیست؛ تغییر از جنس تربیت، مراد است؛
ثالثاً، همچنین بر این اساس، کانون تغییر که اجرای شریعت با روح معنویت توحیدی است، باید مرکز توجه دستگاه تولید دانش باشد.
اکنون در این چارچوب میتوان برخی از بیانات حضرت امام را مرور کرد:
« خبرنگار هفته نامه آمریکایی تایم: شما زندگی خیلی منزویای داشتید. شما اقتصاد جدید و حقوق روابط بینالمللی را مطالعه نکردهاید. تحصیل شما مربوط به علوم الهی است. شما در سیاست و دادوستد یک زندگی اجتماعی درگیر نبودهاید. آیا این در ذهن شما این شک را به وجود نمیآورد که ممکن است عواملی در این معادله باشد که شما نمیتوانید درک کنید؟
پاسخ امام خمینی:
ما معادله جهانی و معیارهای اجتماعی و سیاسیای که تا به حال به واسطه آن تمام مسائل جهان سنجیده میشده است را شکستهایم. ما خود، چارچوب جدیدی ساختهایم که در آن عدل را ملاک دفاع، و ظلم را ملاک حمله گرفتهایم؛ از هر عادلی دفاع میکنیم و بر هر ظالمی میتازیم. حال شما اسمش را هرچه میخواهید بگذارید. ما این سنگ را بنا خواهیم گذاشت. امید است کسانی پیدا شوند که ساختمان بزرگ سازمان ملل و شورای امنیت و سایر سازمانها و شوراها را بر این پایه بنا کنند، نه بر پایه نفوذ سرمایهداران و قدرتمندان که هر موقعی که خواستند هرکسی را محکوم کنند بلافاصله محکوم نمایند. آری، با ضوابط شما من هیچ نمیدانم و بهتر است که ندانم».[vi]
حکومت در اندیشه امام، فلسفه عملی همه فقه است. یعنی اگر قرار باشد یک بستر عمیق و گسترده برای تحقق دین شکل بگیرد، باید به حاکمیت پرداخت. حاکمیت است که بستر اصلی رشد و تربیت را شکل میدهد.
«اسلام میخواهد که کشورگشایى کند که همه را بکِشد طرف یک عالم دیگرى. همه را تربیت انسانى بکند، نه اینکه استفاده از آنها بکند؛ مثل این رژیمها که شما ملاحظه کردید و مىکنید که چه در غرب باشد، چه آنهایى که در شرق بوده است؛ که همه نظر به این بوده است که یک سلطهاى پیدا کنند و یک استفادههاى مادى بکنند. اسلام اصلش ماده در نظرش مطرح نیست. هرکس قرآن را مشاهده کند، مىبیند همه چیزهاى ماده در آن هست، لکن نه به عنوان مادى؛ همهاش به عنوان یک مرتبه دیگرى؛ تعلیم به یک مرتبه دیگرى… اسلام از کشورگشایى مىخواهد که اللَّه را در همه عالم نمایش بدهد؛ تربیت الوهیت بکند در همه عالم؛ تربیت انسانى بکند؛ انسان را برساند به آنجایى که “در وهم تو ناید آن…”. بنابراین ما باید فرق بگذاریم بین علومى که خودشان مستقلًا اینها را مىبینند و آن علومى که اسلام آنها را طرح کرده. علوم اسلامى همه اینها هست به علاوه اینها همینها هستند، آن علاوه را ندارند. فرق ما بین علوم اسلامى در همه طرف، در همهجا، با سایر علوم، این است که یک علاوه در اسلام هست که این علاوه در آنجا نیست؛ آن علاوهاى که در اسلام هست، آن جنبه معنویت و روحانیت و الوهیت مسئله است».[vii]
تقدم تربیت بر تولید دانش در اندیشه امام باعث میشود که مسئله تحول در نهادهای تولید علم و انسجام آنها برای او کلیدیتر شود: «اگر دانشگاه جدا بشود از روحانیت، روحانیت جدا بشود از دانشگاه، هردو جدا بشوند از مردم دیگر، احزاب احزاب مختلف متشتت- که مع الأسف هرکدام با دیگرى بدند – اگر این معنا بشود، ما خوف این معنا را داریم که نهضت ما نرسد به آن ثمرهاى که باید برسد؛ و دانشگاه شما هم نرسد به آن معنایى که دلتان میخواهد؛ و مدارس ما هم نرسد به آن معنایى که دلمان مىخواهد. آن چیزى که الآن همه ما باید دنبال آن باشیم و جدیت داشته باشیم، این است که شما در دانشگاه و ما در مدرسهها و آقایان در شهرها و همه در همهجا مردم را دعوت کنند به وحدت کلمه و اینکه از این تشتت دست بردارند. با وحدت کلمه و توجه به اینکه ما همه یک جمهورى اسلامىِ عدل مىخواهیم، یک حکومت اسلامى عدل مىخواهیم، یک حکومتى که همه آزاد فکر کنند، آزاد نظر بدهند -عرض مىکنم- آزاد عمل بکنند، استقلال داشته باشند در همهچیز؛ ما یک همچو [حکومتى] را مىخواهیم درست بکنیم. تا این وحدت کلمه نباشد، تا اینکه همین معنایى که این سد را شکست محفوظ نگه نداشته باشیم، نمىتوانیم به آن مطلب برسیم».[viii]
همانطور که بیان شد علم، پایینترین لایه عالم را که مادیات است، روی میز کار خود قرار داده است و حکمت الهی تلاش میکند تبیین کند که چگونه این لایه مادی را در راستای عمق عالم به کار بگیریم. این جهتگیری کلی در کار اندیشه اسلامی امر روشنی است:
«اسلام مادیات را همچو تعدیل مىکند که به الهیات منجر مىشود. اسلام در مادیات به نظر الهیات نظر مىکند و در الهیات به نظر مادیات نظر مىکند. اسلام جامع مابین همه جهات است».[ix]
لایه طبیعت دستکم دو ویژگی کلیدی دارد: یکی بهظهور رساننده و بهتفصیلرساننده عالم معناست و آیه عالم معناست؛ ویژگی دوم این است که بیشترین میزان قابلیت تغییر و حرکت، و استعداد حرکت به سمت عمق عالم، در این لایه است.
اگر بخواهیم دانش دینی با این رویکرد تولید شود، باید دغدغه علوم، توجه به عمق طبیعت شود. چنین توجهی، نیاز به تغییر زاویه نگاه جامعه علمی و نهاد علمی با همه عرض و طولش دارد. اما چرا این اتفاق رخ نمیدهد؟ چون علم بهخودیخود نیازی به این تغییر زاویه نگاه نمیبیند؛ همانطور که دانش حکمت نیز اگر بنای حضور در لایه عملیات را نداشته باشد، نیازی به این بازگشت دانشی به سطح و به سمت علوم طبیعی را احساس نمیکند. این اتفاق زمانی میافتد که تغییر جهت را در بستر تغییر حرکت شروع کنیم. برای این کار کلیدیترین لایه تغییر، پایینترین لایه است؛ یعنی اجرایی کردن شریعت در همه گستره و عمق خود. اگر به این نقطه راهبردی توجه شود، آن تغییر جهت نیز رخ خواهد داد. آنگاه دانش، ناگزیر در لایه علوم کاربردی اولاً، و سپس در لایه علوم بنیادین و محض، ویرایش میشود. فقه نیز میتواند از دانشهای مختلف برای امتثال قواعد و نظام مسائل خود بهره ببرد. البته در این میان نقش حکمت روشن خواهد شد. حکمت نیز که مسئولیت تبیین مقاصد و عقلانیت فقه را بر عهده داشته، تلاش خواهد کرد به قصد امتثال فقه و اجرایی کردن آن، به سمت دانشهای طبیعی تغییر جهت دهد. دانشهای مختلف، موضوعات متفاوتی را مورد توجه قرار میدهند و حکمت میتواند با زاویه نگاه خود به همان موضوعات نگاه کند و آن موضوع را با توجه به عمقی که دارد، تبیین کند؛ یعنی ردیابی هر موضوعی در دستگاه اندیشه عمیق الهی.
طرح حرکت فلسفه به سمت فلسفههای مضاف از این نظر نقص دارد که انگیزه جامعه علمی را، چه در لایه علوم مادی و چه معنوی، برنمیانگیزد؛ حال آنکه تولید دانش، کار یک طیف و جریان کلان اجتماعی است. دانش، حاصل یک جامعه علمی است و این کار به تغییر رویکرد کلان در فضای دانشی نیاز دارد. راهبردهایی که ابتدا به فلسفه مضاف میاندیشد، عمل را رها کرده تا بعد. اما اگر نقطه شروع و تمرکز را عمل قرار دهیم، به صورت خودکار چنین پیوندهای علمی رخ خواهد داد و لایههای علمی و گسلهای موجود دانشی هم پر خواهد شد. در واقع یک سلوک دانشی رخ خواهد داد.
خلاصه آنکه امام تلاش میکند تغییر جدی در دستگاه تولید دانش رقم بخورد. بدین منظور، بستر اقدام کلان و همهجانبهای را به نام حاکمیت تعریف میکند. در دل چنین دستگاه کلانی است که علوم دینی متفاوت خواهند شد.
قطعاً این راهبرد، هم معقول است و هم کارآمدی بیشتری خواهد داشت و مشکلات و آفات طرحهای معمول را حل و فصل خواهد کرد. امام تلاش میکند دانش فلسفه و شریعت را به سمت اقدام سوق دهد و نسبت این دو را با یکدیگر در عمل و اقدام بیرونی سامان دهد.
فلسفه میتواند فهم درستی از روح شریعت عرضه کند و به فهم درست و استنباط هماهنگتر منجر شود و از طرف دیگر، سوی شریعت را مشخص و هدفگذاری کند؛ یعنی در تبیین مقاصد شریعت نقش مؤثری ایفا کند. فلسفه در حاکمیت فقه و عقلانیت امتثال فقه در کلانترین وضعیت خود نیز میتواند مؤثر باشد. در دیدگاه امام، تغییر نهادهای تولید دانش، مقدم بر تغییر دانش است. برای تغییر نهادهای دانشی، سبک خاصی از تغییر پیشنهاد شده و آن استفاده از راهبرد اعمال و اقدام، یعنی عمل به هرآنچه از دین میشناسیم در گسترهای کلان است؛ و این یعنی حاکمیت. حاکمیت، بستر کلان اقدام و عملیات را شکل میدهد. با تحقق بستر عملیات و کاربست دین در همه ساحتهاست که جهتگیری علوم کاربردی و به تبع آن، همه ساختمان دانش، عوض میشود.
آنچه این طرح کلان عملیات را شکل میدهد، ابتدائاّ دانش شریعت، یعنی فقه است؛ لکن فقه در بستر عقلانیت؛ حکمی الهی که مقاصد و جهتگیریاش را نیز حکمت الهی تعیین میکند. نقش حکمت حقیقتیاب و طریقتشناس در کالبد شریعت، در ارتباط با ساختار کلان اقدام، یعنی حاکمیت تعیین میشود؛ بعد از این است که هر دانشی سعی میکند در امتثال فقه و پیشبرد مقاصد حاکمیت الله تلاش کند. اینجاست که هم حکمت به سمت علوم، و هم علوم به سمت حکمت الهی تغییر موضع خواهند داد.
در واقع امام همه داراییهای موجود را ابتدا در بستر کلان اقدام قرار میدهد و از عمل شروع میکند؛ آن هم عملی عمیق و گسترده. او معتقد است در این بستر میتوان ابتدا نهادهای اجتماعی تولید دانش را تغییر داد و به واسطه این تغییر، علم تغییر خواهد کرد.
بر این اساس است که برجستهترین شاگرد مکتب حضرت امام، به انجمن عالی حکمت قم چنین توصیه میکند: «فلسفههای مضاف – مثل فلسفه علوم انسانی، فلسفه روانشناسی – خوب و لازم است؛ اینها همان چیزهایی است که امتداد حکمت ما محسوب میشود؛ منتها تکیه اساسی را باید بگذارید روی مسائل کلان جامعه اسلامی؛ مثل حکومت. ما وقتی به فلسفههای غرب نگاه میکنیم، میبینیم مسائلی مثل حکومت، اقتصاد، شأن مردم، شأن انسان، طبق نظرات آنها، حل میشود. اینها مسائل بنیادی شاخههای اصلی زندگی و جامعه است. اینها باید در فلسفه پاسخ پیدا کند.
واقعاً برویم ببینیم بر اساس فلسفه ما، شکل جامعه، بنیان سیاسی جامعه، حکومت در جامعه، به چه شکلی خواهد بود؛ یعنی ما برای مسئله حکومت، در فلسفه چه پاسخی داریم. نمیشود بگوییم آقا فلسفه ذهنیات محض است و به مسائل زندگی و جامعه ارتباطی ندارد؛ این معنی ندارد. به نظر من بخش عمدهای از جاذبه فلسفه غرب، مربوط به این است. همچنین مسئله اقتصاد. بنابراین به طور کلی جهانبینی اسلام تبیین شود. مواد اصلی جهانبینی اسلام را مشخص کنید – مسئله انسان، مسئله خدا، مسئله ارتباط انسان و خدا، مسئله تکلیف – در فلسفه اسلامی روی اینها کار شود. البته اینها پاسخهای روشنی هم دارد. در فلسفه ما خیلی از اینها مسائل مبهمی نیست؛ اما باید این پاسخها منعکس شود، گفته شود».[x]
پی نوشتها:
[i] . موسوی خمینی، سید روح الله، صحیفه امام، ج۸، ص۴۳۳ـ۴۴۳٫
[ii] . فاطر، ۱۰٫
[iii] . موسوی خمینی، سید روح الله، شرح چهل حدیث، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ص۳۹۶٫
[iv] . همان، ص ۹۰-۹۴٫
[v] . موسوی خمینی، سید روح الله، شرح حدیث جنود عقل و جهل، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ص۱۰٫
[vi] . صحیفه امام، ج۱۱، ص۱۶۰.
[vii] . همان، ج۸، ص۴۳۶٫
[viii] . همان، ص۴۴۱٫
[ix] . همان، ج۶، ص ۴۶۸٫
[x] . بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار اعضای مجمع عالی حکمت اسلامی،۲۳/ ۱۱/ ۹۱٫
انتهای پیام/