به گزارش خبرنگار پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه، اسلام که از بزرگترین ادیان ابراهیمی، در گستره زمین و در طول تاریخ زندگی اجتماعی انسان است، آیین زندگی اجتماعی کامل برای انسان است. ازاینرو، بر اساس شناخت کاملی از انسان و جهان و با توجه به جنبههای مادی و معنوی زندگی او، به دست خدا پیریزی، بهوسیله رسول او ابلاغ گردیده و باهمه ابعاد زندگی فردی، خانوادگی و اجتماعی وی و از همه مهمتر، با حکومت، سیاست و حاکمیت بر جامعه، ارتباط وثیق و جداناشدنی دارد.
از آنجا که هم دین از برجستهترین و مشهورترین ابعاد زندگی انسان است و هم حکومت و سیاست، در زندگی اجتماعی انسان بهصورت چشمگیر حضور دارد، خواهناخواه رابطه دین و سیاست، از موضوعهای مهمی است که نهتنها بسیاری از سیاستمداران و زمامداران در عمل با آن درگیر بوده و نفیا یا اثباتا به آن پرداختهاند، بلکه بسیاری از سیاست پژوهان و حتی دینپژوهان نیز کوشیدهاند بهصورت نظاممند در قالب چارچوبی کلی، رابطه دین و سیاست را توضیح دهند.
به نظر میرسد تعبیر جدایی سیاست از دین یا دین از سیاست، درواقع دربردارنده نوعی فریبکاری و نفاق و با نگاهی خوشباورانه تر، نوعی بیدقتی و سطحینگری است.
اگر بخواهیم دقیق و شفاف بگوییم، باید از جدایی سیاست دینی از سیاست غیردینی حرف بزنیم؛ زیرا بدیهی است اگر در حکومت و سیاست، باورها، اصول و آرمانهای دینی حاکم نشود، طبعا، یکسری باورها، اصول، اهداف و آرمانهای الحادی و غیردینی حاکم خواهد شد؛ زیرا سیاست، همانند ظرفی خالی است که بدون محتوا، اصول، آرمانها، عقاید و اهداف، نمیتواند وجود خارجی یابد و به قول علما، همانند معنای حرفی و ربطی و اضافی است که وجودی وابسته به غیر خود دارد.
پس بهناچار هنگام حکومت بر جامعه، یا باید اصول، باورها و اهداف و آرمانهای دینی را حاکم کنید و یا اگر از دین و محتویات دینی جدا شدید، ناگزیر باید اصول و باورها و اهداف و آرمانهای غیردینی و الحادی و مکتب دیگری غیر از دین را حاکم سازید؛ چراکه هیچ حکومت و سیاستی نمیتواند بدون وجود آنها تحقق یابد.
بنابراین، سیاست بهمنزله ظرفی خالی است که میتواند محتویات گوناگون داشته باشد. در حکومت دینی، دین، محتوای سیاست است، ولی سیاست میتواند بهجای دین، دربردارنده محتویات غیردینی و ضد دینی نیز باشد.
پس هنگام مقایسه، باید محتویات را باهم مقایسه کنید، نه آنکه محتوا را با ظرف. شما وقتی از سیاست جدای از دین حرف میزنید، درواقع، محتوای سیاست موردنظر خود را مسکوت گذاشتهاید و بهظاهر از آن تغافل نمودهاید تا شنونده را فریب دهید و منظورتان این است که حساسیت دینی که در انسانها هست، برانگیخته نشود و بتوانید بدون دردسر، اندیشههای الحادی خود را بر جامعه حاکم کنید.
ما باید دین را در مقابل مکتبها و نظامهای غیردینی کاپیتالیسم، کمونیسم، سوسیالیزم، فاشیسم، نازیسم و … قرار دهیم. حکومت، یا مجری احکام دین است یا مجری دستورهای مکاتب غیردینی و سیاست دینی، عین دین و از آن جداییناپذیر خواهد بود.
اگر در جامعه دینی، فقها، متکلمان، فیلسوفان و عالمان اخلاق، در تلاش علمی و تحقیق و تألیف و تدریس خود، در خصوص توضیح و تبیین اصول و احکام دین و پاسخ به شبهات معاندان که ذهن بهویژه نسل جوان را درگیر میکند، کوتاه بیایند، یا قشر پیش رو جامعه و زمامداران و کارگزاران و دستاندرکاران، رفتار و خط و مشی زندگیشان دینی نباشد، یا واعظان و تربیتکنندگان، تلاشها و فعالیتهای تربیتیشان در ایجاد عشق و ایمان و عواطف مذهبی در دل مردمان، قرین موفقیت نباشد، مردم روزبهروز از دین و ایمان و محورهای اصلی حکومت دینی دورتر میشوند و جرم، گناه و تجاوز، زیادتر میگردد.
پس اگر حکومت بخواهد صرفا با اعمال زور، قدرت، زندان، شلاق، مجازات، کیفر و تهدید، دین و حاکمیت آن را سرپا نگه دارد، اینیک فاجعه است، در چنین جامعهای پایههای دین استوار نمیشود و دین، دوام نمیآورد، بلکه جرمها، جسارتها و تجاوزها روزبهروز گسترش خواهد یافت و قدرت و حکومت را درنهایت خسته خواهد کرد و دستورهای دینی فراموشی سپرده خواهد شد.
از اینجاست که میبینیم روش شیعه و زمامداران آن در طول تاریخ، بیشتر تکیهبر تعلیم و تربیت، آگاهی، ایمان، عواطف و آرمانها تکیه میکند.
از راه دعا، مناجات، زیارت، توسل و تکیهبر روش و منش زندگی اهلبیت(ع)، عشق، عواطف دینی، ولایت و محبت آن بزرگواران را در دل مردمان، بهویژه اکثریت سختیکشیده برمیانگیزد و بهشدت آنان را در چارچوب وظایف دینی منضبط میسازد تا کاملا مراقب رفتار خود باشند، آزارشان به کسی نرسد و بهحقوق دیگران تجاوز نکنند.
بهاحتمالقوی، تعبیر متون دینی از حکومت به ولایت، برای توجه دادن به همین حقیقت باشد که چون کنترل رفتار اجتماعی افراد، یا بهوسیله عشق و ایمان و عواطف به دست میآید و یا بهوسیله ایجاد ترس و تهدید که زاده اقتدار و اعمال زور و قدرت حکومتی است.
ولایت مثل سکه، دورویه دارد و مشتمل بر این هر دو حقیقت کنترلکننده اعمال است. ازاینروست که ولایت، هم به معنای عشق و دوستی و محبت است و هم به معنای اقتدار و حکومت، هم نوید پاداش و نعمت میدهد و هم به جزا و کیفر و زندان و شلاقی پدید میکند.
صد درصد ولایت مشتمل بر این هر دو حقیقت هست و باید باشد، ولی بهیقین کفه حقیقت نخست، همیشه باید سنگینتر باشد؛ زیرا دولت اسلامی، بیش از آنکه بخواهد بر تهدید و کیفر و مجازات تکیه نماید؛ باید با راهبردها و راهکارهای ویژه خود، عشق و ایمان و محبت دیگران را به دین و دستورهای دینی و دستگاه حکومتی جلب کند. البته در مواردی که عامل عشق، ایمان و عواطف مذهبی کارساز نیست، ناگزیر است عامل کیفر و مجازات را به کار گیرد.
طبعا برای دستیابی به این منظور، لازم است از یکسو، دانشوران و اندیشمندان فقه، فلسفه، کلام و اخلاق، از همه روشهای قدیم و جدید آموزشی بهره برند، به مراکز پرجمعیت و بهویژه جوان در آموزشهای خود توجه کنند و همه وسایل ایجاد ارتباط با دیگران و آموزش آنها را در این راه بهکارگیرند.
از سوی دیگر، زمامداران، کارگزاران، سخنگویان، مبلغان و دعوتکنندگان به دین نیز باید روشهایی بهکارگیرند. طوری زندگی کنند که مردم با آنها احساس بیگانگی نکنند و از ایشان دور نشوند.
پس هر یک در محدوده وظایف خود، به حل مشکلات زندگی مردم اهتمام ورزند و خود را تافتهای جدا بافته از دیگران ندانند و تجملات زندگی خود را به رخ دیگران، بهویژه محرومان نکشند و عملا یکرنگی و یگانگی را ترویج کنند تا عشق، ایمان، عواطف و وحدت و اتحاد و یکپارچگی بر حول محور دین و در درون دولت دینی فراهم و روزبهروز ریشهدار شود و اعضای جامعه اسلامی از درون خود، پلیس و کنترلکننده داشته باشند و نیاز به اعمال مجازات و کیفر بیرونی و سختگیری حکومتی، کمتر احساس شود.
حاکمیت تشریعی بر جامعه، در همه جنبههای خود، اعم از قانونگذاری، اجرا و قضا، حق ذاتی و مطلق خداوند است که اراده او برجهان خلقت و ربوبیت و تکوین، حاکمیت على الاطلاق دارد و یگانه و بیهمتاست.
خداوند، قانون خود را بر رسول خود بهوسیله وحی القا میکند و از راه رسول، بهسوی مردم میفرستد رسول خدا در دریافت، حفظ و ابلاغ وحی و رساندن قانون خدا به مردم، معصوم و عاری از خطاست.
رسول خدا با اطاعت مطلقی که تا حد عصمت کامل از قانون خدا دارد، قانون مجسم اسلام و قرآن ناطق میشود و بهجایی میرسد که خداوند او را اسوه، الگو، مقتدا و امام دیگران گفتار و رفتار و تقریرش را حجت بر همگان قرار میدهد؛ چنانکه گفتار و رفتار و تقریرش پیام الهی و بر همگان حجت خواهد بود، تا آنجا که همه مردم موظفاند بر محور او حلقه بزنند و وی را مبنای اتحاد و همبستگی اجتماعی خود قرار دهند.
این نوعی حاکمیت برجسته دینی امام بر دیگران است که صرفا از سرچشمه محکومیت او در برابر اراده و خواست و قانون خدا میجوشد؛ یعنی مقام امامت در دین، همانند سکه گرانبهایی است که دورویه بههمپیوسته دارد و یکی متوقف بر دیگری است.
یک بعد آن، اطاعت مطلق و در حد عصمت امام از قانون خدا و عین محکومیت او در برابر قانون الهی است که زمینه امامت و پیشواییاش را برای مردم از سوی خداوند فراهم میکند.
دوم، الگو شدن، مقتدا گردیدن و امامت اوست که زمینه حاکمیت وی را بر جامعه تا حد زیادی فراهم میآورد؛ البته زمینه حاکمیت او را فقط بر مؤمنان فراهم میکند، نه بر همگان و کاملا بر عصمت و اطاعت مطلق او از قانون خدا متوقف خواهد بود.
خداوند همراه با اعطای مقام امامت به این انسان کامل و معصوم، به او اجازه میدهد در امور اجتماعی و در خصوص زندگی دیگران و اجرای حدود و احکام قصاص و جهاد با دشمن و تصرف در امور اقتصادی و ایجاد آبادانی به همان شکلی که قانون خدا ایجاب میکند و خداوند اراده کرده است، دخالت کند و از این رهگذر، زمینه حاکمیت او بر جامعه، از جهت مشروعیت، اجازه و رخصت الهی کامل خواهد شد.
ازآنجاکه حاکمیت امام که قانون مجسم اسلام و قرآن ناطق است، چیزی جز حاکمیت قانون اسلام و اراده تشریعی خداوند بر جامعه اسلامی، اعم از والی و رعیت نیست و امام ازآنجاکه مطیع مطلق قانون و اراده الهی است، امام و حاکم بر جامعه میشود، نتیجه میگیریم در این نوع حاکمیت هیچ نفسانیت و هوا و هوس و تمایلات انسانی بر انسانهای دیگر تحمیل نخواهد شد و فقط حکم و اراده و قانون خدا با تجسم در گفتار، رفتار و تقریر امام معصوم بر جامعه حاکم میشود.
این حاکمیت از چند عنصر تشکیل میشود:
الف) قانون الهی که مستقیم از مسیر وحی و از سوی جبرئیل بر پیامبر(ص) نازل میگردد.
ب) سنت معصوم و گفتار، رفتار و تقریر او که نقشی جز تبیین و تفسیر احکام الهی ندارد و از خود هیچچیز از آن نمیکاهد و به آن نمیافزاید و این مسئولیت، از سوی خداوند به او دادهشده است.
ج) اجرای احکام در همه بخشهای گوناگون اجتماعی در امور اقتصادی، در اجرای حدود، در قصاص و دیات و در همه موارد دیگر اجتماعی که آن نیز بر اساس اجازه و انتصاب الهی است و هیچکس، خودبهخود حق دخالت در این امور را ندارد.
د) داوری و فصل خصومت و رساندن حق بهحق دار در نزاعهایی که در جامعه درمیگیرد که این نیز بدون اجازه الهی صورت نمیگیرد و تنها امام است که از سوی خداوند رخصت دارد و منصوب او و مجاز از سوی اوست تا به این کار بپردازد.
ه) تصمیم در مورد سیاست خارجی و اقدام به جنگ و صلح با دولتها و ملتهای دیگر، بهتناسب مواضع خصمانه با صلح جویانه ای که با ملت مسلمان دارند، در چارچوب قوانین الهی و منطبق بااراده و خواست خداوند که این نیز در محدوده اختیارات افراد و اعضای جامعه نیست و فقط کسی که از سوی خداوند رخصت داشته باشد و مجاز و منصوب الهی باشد، به آن اقدام خواهد کرد.
این نوع حاکمیت، حاکمیتی است که رنگ خدایی دارد و هیچ عنصر غیر الهی از خواستهها و تمایلات و نفسانیات در آن دخالت ندارد.
حاکمیت، از عمدهترین عناصر یک جامعه سیاسی است که با همه ابعاد زندگی اعضای آن رابطه نزدیک دارد و از اهمیت ویژهای برخوردار است. حاکمیت منشأ قانون حاکم بر جامعه است و خود، ثمره بینشها، ارزشها، دین و اخلاق جامعه بوده، بر اساس آنها نمود پیدا میکند.
از اینرو، هر دین یا مکتبی، متناسب با جهانبینی خود، نوع خاصی از حاکمیت را ایجاد خواهد کرد. در یک نگاه کلی، حاکمیتهای موجود در سطح جهان و در طول تاریخ را میتوان بر سه نوع: طبیعی، قراردادی و دینی تقسیم کرد که از مکتبهای حقوق طبیعی یا قرارداد گرا و یا ادیان و متناسب با آموزشهای آنها، به شکلهای خاصی نمود پیداکردهاند.
اسلام نیز که دین فراگیر و آیین زندگی اجتماعی است، بر نوع خاصی از حاکمیت تأکید میکند که شناخت آن برای مسلمانان ضروری مینماید.*
*اسکندری، محمدحسین، سیری در حاکمیت، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، بهار۱۳۹۱
انتهای پیام/