| امروز جمعه, ۷ اردیبهشت , ۱۴۰۳ |
سرخط خبرها:

معرفی مقاله؛


جامعه دینی با لفظ ملت مأنوس است/ ناسیونالیسم چیست

وقتی‌که ناسیونالیسم به اسم ملی‌گرایی تبلیغ شود جامعه دینی که با لفظ ملت مأنوس است و آن را محترم نیز می‌شمارد حساسیتی را که در برابر این جریان تبلیغی لازم است، از دست می‌دهد و به‌سادگی، در معرض القائات و آموزش‌هایی قرار می‌گیرد که به قصد حذف و نابودی فرهنگ دینی جامعه انجام می‌شود.

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه به نقل از شماره ۲۱ فصلنامه صدرا، حجت الاسلام حمید پارسانیا در مقاله ای با عنوان «ناسیونالیسم» به مفهوم ملت و معانی مختلف آن پرداخته است.

اشاره:

مفهوم ملت یکی از مناقشه‌انگیزترین و درعین‌حال یکی از با ظرفیت­ترین مفاهیم دستگاه نظری فارابی است. بحث پیرامون معنایی که فارابی از این مفهوم در فصل دوم کتاب الحروف با عنوان «حدوث الألفاظ و الفلسفه و المله» مراد می­کند ما را به این سمت راهنمایی کرد که در این پرونده زمینه­ای برای تأمل درباره­ی این مفهوم ملت داشته باشیم. در همین زمینه لازم دیدیم علاوه بر دقت پیرامون دیدگاه فارابی که در متن درس­گفتارها و یک یادداشت دیگر منعکس شده است، اشاره­ای هم به نسبت مفهوم ملت و مفهوم به ظاهر معادل آن ناسیونالیسم داشته باشیم. برای این منظور به سراغ مقاله­ای از استاد حمید پارسانیا رفتیم که بیست سال قبل، در مجله شماره ۲۵ ماهنامه معرفت منتشر شده است. مطمئن هستیم اگر فرصتی دست می­داد و ایشان متن این مقاله را پس از ۲۰ سال ویرایش مجدد کرده و خصوصاً مباحث فارابی را بدان می‌افزودند، حاصل کار متنی متفاوت بود اما با وجود ضیق وقت، بازنشر مطلب سابق را غنیمت شمردیم.

معنای nation

«ناسیو» در زبان فرانسه به معنای قبیله عقب‌مانده و به معنای «زادن» بوده است. ولی این معنا مشتمل بر حاکمیت سیاسی و یا حق حاکمیت نیست. در فارسی یا عربی، لغت‌های مشابه فراوانی وجود دارد که از پیوند و نسبت خونی و نژادی افراد حکایت می‌نماید و بر گروه‌های انسانی به لحاظ این پیوند دلالت دارد؛ مانند «قوم» که اقامه در مکان دارد و شامل گروهی از مردم می‌شود که به جدی واحد نسبت دارند یا قبیله، عشیره و شعب که فرزندان پدر واحدی هستند. عشیره به معنای قبیله و فرزندان پدری نزدیک‌تر هستند. شعب نیز معنایی نزدیک به قبیله داشته و جمع چند قبیله را شامل می‌شود.

هیچ‌یک از الفاظ مزبور و از جمله لفظ nation مشتمل و یا مستلزم اقتدار و حق سیاسی خاصی نیست. البته همواره قدرت‌های سیاسی و اجتماعی فراوانی بوده‌اند که در قلمرو یک قبیله و یا گروه نژادی خاصی حضور داشته‌اند، اما تا روزگاری که نگاه دینی نسبت به عالم و آدم در میان بشر حضور داشته، حاکمیت‌های سیاسی صورت دینی به خود می‌گرفته و منشأ آسمانی و الهی برای خود جستجو می‌کرده است. به همین دلیل، هرگاه در محدوده یک قبیله و یا گروه خونی و نژادی نیز حاکمیت سیاسی خاصی استقرار پیدا می‌کرده، این حاکمیت اقتدار خود را در قالب دین و آیینی آسمانی به راست و یا دروغ تفسیر می‌کرده است.

معنای ملت

ویژگی اساسی نگاه دینی در این است که طبیعت را تمام حقیقت نمی‌داند، بلکه برای حقیقت ساحت و بعدی فراتر از طبیعت نیز قابل است و آن بعد را باطن، غیب و دارای احاطه و تسلط بر طبیعت می‌شمارد.

اعتقاد به بخشی از هستی، که محیط بر طبیعت بوده و به دلیل احاطه بر طبیعت، نزدیک‌تر از طبیعت به نفس آن می‌باشد، در همه رفتارها و اعمال انسانی که در طبیعت زندگی می‌کند، اثری تعیین‌کننده دارد و انسانی که بر این باور باشد هرگز نمی‌تواند اعمال فردی و یا اجتماعی خود را بدون احتساب عوامل آسمانی و الهی تنظیم و تنسیق نماید.

اسلام نیز از آن جهت که به‌عنوان یک دین، تفسیری دینی از انسان دارد، آگاهی اجمالی به غیب و اذعان به آن را حدفاصل ایمان و کفر می‌خواند و در اولین آیات کتاب آسمانی خود از آن چنین یاد می‌کند: «ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین الذین یومنون بالغیب» آن کتاب که در آن تردیدی نیست هدایت از برای متقین است؛ کسانی که ایمان به غیب دارند.

تقسیم انسان‌ها بر اساس نژاد و مناطق جغرافیایی، یک واقعیت طبیعی است که مورد اذعان قران نیز می‌باشد؛ مانند: «انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا»؛ ما شما را از زن و مردی آفریدیم و شما را به‌صورت شعب‌ها و گروه‌هایی قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید. اما بااین‌حال، وجود قبیله، شعب و عشیره را هرگز به‌عنوان گروه‌بندی‌های سیاسی و اقتدارهای مشروع به رسمیت نمی‌شناسد.

مدار گروه‌بندی‌های سیاسی مورد نظر قران، خون، عشیره، قبیله و به‌عبارت‌دیگر، عوامل زمانی و مکانی نیست، بلکه واقعیتی الهی و آسمانی است که انسان از طریق معرفت و آگاهی به حریم آن وارد می‌شود و یا از آن خارج می‌گردد. ایمان و کفر مرز اصلی گروه‌بندی اجتماعی دینی است: «قل یا ایها الکافرون لا اعبد ما تعبدون و لا انتم عابدون ما اعبد»؛ بگو ای گروه کافران، نه من آنچه را شما می‌پرستید عبادت می‌کنم و نه شما آنچه را من می‌پرستم عبادت می‌کنید.

مرزبندی اسلام در جزیره العرب به‌زودی نظام اجتماعی و سیاسی پیشین را که علی‌رغم توجیه دینی – اما مشرکانه خود – در قلمرو زندگی قومی سازمان می‌یافت، در هم ریخت و اسلام در اولین نبرد بزرگ خود – یعنی، جنگ بدر- افراد یک قبیله واحد را در دو سوی مرز ایمان و کفر به ستیزی خونین کشاند.

نامی را که اسلام برای حکایت از قلمرو اجتماعی و سیاسی برگزید از دلالت‌های خونی و نژادی منزه و مبرا است. این نام عبارت است از «ملت» و یا «امت» است.

«ملت» بر طریقت، شریعت و راه نظر دارد و «امت» به مقصدی که فراروی است. البته در هر امت و یا ملت، قوم یا اقوامی حضور دارند، ولی صرف قومیت، که حاکی از پیوند خونی است امت و ملت را تشکیل نمی‌دهد. «ملت» و «امت» هنگامی پدید می‌آید که گروهی در پرتو گزینش یک مقصد واحد، راهی مشترک را – که از آن به «سنت» یاد می‌شود – بپیمایند. بنابراین، عنصر پیونددهنده ملت، آگاهی و ایمان به مقصدی است که با همه حضور و احاطه خود نسبت به زمین و زمان، حقیقت و باطنی الهی و آسمانی داشته و محدود به طبیعت نیست.

صورت ناب و خالص آگاهی دینی که عهده‌دار ارائه طریق برای سالکان حقیقت است، شناخت حسی نیست؛ زیرا این نوع شناخت از آگاهی نسبت به بود و یا نبود غیب عاجز است. دانش عقلی نیز هسته مرکزی معرفت دینی را تشکیل نمی‌دهد، بلکه با اذعان به غیب و اقامه برهان بر حضور و احاطه آن نسبت به شهادت، امکان ایمان را فراهم می‌نماید و زمینه حضور در حوزه دیانت را ایجاد می‌کند. صورت عالی آگاهی دینی دانش شهودی و حضوری است. این نوع از معرفت، که با فتح آسمان‌های ملکوت حاصل می‌شود، مربوط به انبیا و اولیای الهی (ع) است و صورت نازل‌تر آن، دانش و شناخت عقلی می‌باشد که در قلمرو مفاهیم و براهین برای کسانی حاصل می‌گردد که از دیدار مستقیم حقیقت و باطن عالم محرومند.

کسی که تنها از معرفت عقلی برخوردار است شاهد غیب نیست، اما وجود آن را و وجود صراطی را که مسیر وصول انسان به غیب است با برهان اثبات می‌کند.

از بیان مزبور دانسته می‌شود که ملت گرچه در زمین پدید می‌آید و در آن عمل می‌کند ولی نقطه جوشش آن قلب پیامبر و ولی خداست که مهبط وحی می‌باشد. پیامبر با عروج به‌سوی خداوند به باطن عالم و آدم گذر می‌کند و حقیقت سعادت و شقاوت را بازمی‌یابد و بهشت و دوزخ را که محیط بر زمین و زمان است باز می‌شناسد و آنگاه راه آن دو را که از مسیر اعمال فردی و اجتماعی انسان می‌گذرد به دیگرانی که از شهود غیب محرومند – ولی اصل آن را به برهان و معرفت عقلی شناخته‌اند – باز می‌نماید.

راهی را که نبی برای سلوک در زندگی فردی و اجتماعی مؤمنان به غیب ارائه می‌دهد «سنت» نامیده می‌شود. این راه با اینکه با معرفتی شهودی و الهی حاصل می‌شود با مشایعت و نزول روح و همراهی ملائکه و فرشتگان تا سطح مفاهیم کلی و بلکه تا افق کلمات الفاظ طبیعی و مادی نازل می‌شود و بدین ترتیب مفاهیم و دانش حسی بشری را غنا و توان می‌بخشد.

پس قوام ملت به وحی و معرفت است و دوام آن به سنت و سلوک در مسیر آن می‌باشد. ملت با حضور فرشتگان در زمین پدید می‌آید و برخلاف قوم و قبیله منشأش خون و خاک نیست و اگر تباری نیز برای آن تصور شود، نسب به پیغمبران (ع) می‌رساند.

به همین دلیل قران همان‌گونه که قبایل و عشایر را به جد اعلای آن می‌نامد، ملت‌ها را به پدران روحانی آن منتسب می‌گرداند، مانند ملت موسی (ع)، ملت عیسی (ع) و ملت ابراهیم خلیل (ع).

شهید مطهری در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران درباره کلمه «ملت» و ممازجت و نزدیکی معنای آن با کلمه دین می‌نویسند:

کلمه ملت کلمه‌ای عربی و به معنای راه و روش است. در قرآن کریم نیز این کلمه به همین معنا ۱۷ بار در ۱۵ آیه در قرآن کریم آمده است ولی مفهومی که این کلمه در قرآن کریم دارد و یا مفهومی که امروز مصطلح فارسی‌زبانان است و از آن کلمه ملیت را مشتق کرده‌اند، متفاوت می‌باشد.

«ملت» در اصطلاح قران به معنای راه و روش و طریقه‌ای است که از طرف یک رهبر الهی به مردم عرضه شده است، مثلاً می‌فرماید: «مله ابیکم ابراهیم»؛ راه و روش پدر شما ابراهیم، یا می‌فرماید: «مله ابراهیم حنیفا» (بقره: ۱۳۵) آیین ستوده ابراهیم.

راغب اصفهانی می‌نویسد: ملت و املال، که همان املاست از یک ریشه می‌باشد: «فلیملل ولیه بالعدل» یعنی ولی او از راه عدالت املا کند. او می‌گوید: علت اینکه یک طریقه الهی «ملت» نامیده شده آن است که از طرف خداوند املا و دیکته شده است. پس از نظر خدا یک مجموعه فکری و علمی و روشی که مردم باید طبق آن عمل کنند ملت نامیده می‌شود. بنابراین ملت با دین یک معنا دارد، با این تفاوت که یک چیز به اعتباری، دین و به اعتباری دیگر ملت نامیده می‌شود وقتی این‌ها یک‌چیز دانسته می‌شود که چیزی از طرف خدا به پیامبری املا شود که به مردم ابلاغ نماید و مردم را بر اساس آن رهبری کند.

علمای فقه اللغه می‌گویند: یک تفاوت میان کلمه دین و کلمه ملت این است که کلمه دین را هم می‌توان به خدا نسبت داد و هم به افراد انسان مثلاً گفته می‌شود دین خدا یا دین زید ولی کلمه ملت نه به خدا اضافه می‌شود نه به شخص پیرو. بنابراین نمی‌گوییم ملت خدا یا ملت زید بلکه فقط این کلمه به رهبری که از طرف خدا مأمور رهبری مردم بر طبق طریقه خاصی است اضافه می‌شود مثلاً گفته می‌شود ملت ابراهیم (ع)، ملت عیسی (ع) یا ملت محمد (ص) در مفهوم این کلمه رهبری گنجانده شده است از این نظر می‌توان گفت این کلمه با کتب قرابت دارد: زیرا در اصطلاح جدید کلمه مکتب نیز معمولاً به رهبر یک روش یا مسلک نسبت داده می‌شود. اگر این جهت را که در ملت نیز مانند کلمه کتب، املا و دیکته کردن گنجانده شده موردتوجه قرار دهیم شباهت و نزدیکی این دو کلمه بیشتر روشن می‌شود.

بیان مزبور نزدیکی دیانت یا ملت و محتوای دین و حیاتی ملت را به‌خوبی آشکار می‌سازد. در فرهنگ اسلامی با توجه به محتوای دینی و الهی ملت در مقابل آن لفظ «نحله» به کار می‌برند. نحله گرچه در لغت به معنای دین و مذهب به‌کاررفته لکن در آثار کسانی که تاریخ ملل و نحل نوشته‌اند وقتی‌که در مقابل ملت قرار می‌گیرد ناظر به مدعیات گروه‌ها و کسانی است که اندیشه و پندارشان ریشه در وحی نداشته و منتسب به آن نیست. به همین دلیل عقاید و افکار گروه‌ها را – در کتبی که بدین منظور نوشته‌اند – به دو بخش تقسیم نموده‌اند: بخشی از آن را تحت عنوان ملل که جمع ملت است و بخش دیگر را تحت عنوان نحل که جمع نحله است. مشهورترین این کتب کتاب ملل و نحل شهرستانی است. او در بخش ملل به بیان اندیشه گروه‌هایی پرداخته است که از وحی بهره می‌برند و در بخش نحل عقاید گروه‌هایی را بیان کرده که از وحی استفاده ننموده‌اند.

معنای ملت و معنای nation

از آنچه در مورد معنای لفظ ناسیو و nation و الفاظی از قبیل قوم، شعب، قبیله، عشیره و همچنین دو لفظ ملت و امت گذشت این نتیجه به دست می‌آید که در ترجمه لفظ nation استفاده از کلمه قوم، شعب و نظایر آن بی‌مناسبت نیست. حال‌آنکه استفاده از لفظ ملت کاملاً بی‌وجه است. اما یکی از حوادث شگفتی که س از مشروطه در تاریخ ادبیات ما رخ داد ترجمه لفظ nation به ملت و ناسیونالیسم به ملت‌پرستی، ملت‌گرایی، ملت آیینی، ملی گری، مسلک اصالت ملی، مکتب ملیت و نظایر آن است. نظیر این ترجمه در کشور ترکیه نیز واقع شد: آن‌ها نیز برای ترجمه ناسیونالیسم از لفظ ملت استفاده کردند این در حالی است که در کشورهای عربی این خلط کمتر واقع شده بلکه در آنجا بیشتر از لفظ قوم برای ترجمه استفاده کرده‌اند.

شهید مطهری درباره معنای نوینی که کلمه ملت در سده اخیر پیداکرده می‌نویسد: «در اصطلاح امروز فارسی این کلمه به‌کلی مفهوم مغایری با مفهوم خود پیدا کرده است. امروز کلمه ملت به یک واحد اجتماعی گفته می‌شود که دارای سابقه تاریخی واحد و قانون و حکومت واحد و احیاناً آمال و آرمان‌های مشترک و واحد می‌باشد اما امروز به‌جای مردم آلمان و انگلستان و فرانسه و غیره ملت آلمان، ملت فرانسه، ملت انگلستان می‌گوییم. این اصطلاح فارسی یک اصطلاح مستحدث و جدید است و در واقع یک غلط است. در صدوبیست سال هزار سال پیش هرگز این کلمه در زبان فارسی به این معنای غلط استعمال نمی‌شد. گمان می‌کنم این اصطلاح جدید از زمان مشروطیت به بعد پیدا شده است.»

پیش از آنکه به تبیین دلیل و یا دلایلی بپردازیم که استفاده از لفظ ملت را برای ترجمه ناسیونالیسم موجب شد، به این نکته باید توجه کرد که لغت nation نیز معنای پیشین خود را قبل از اینکه در فارسی به ملت ترجمه شود از دست داده و معنای مستحدثی پیدا کرده است. البته این معنای جدید نیز مرادف بامعنایی نیست که در فرهنگ اسلامی از لغت امت فهمیده می‌شود. مفهوم نوینی که این کلمه و کلمه ناسیونالیسم از پایان قرن هجدهم در اندیشه سیاسی غرب پیدا کرد در قیاس با مفهومی که پیش از آن داشت، نه‌تنها نزدیک‌تر به معنای ملت نیست بلکه به‌مراتب دورتر از آن است.

مفهوم قبلی آن مرادف و یا نزدیک با مفهوم قوم بود. معنای قوم بار دینی خاصی ندارد و تا زمانی که عصبیت موجود در آنکه مبتنی بر شناختی حسی – عاطفی است محور فعالیت‌های اجتماعی و حاکمیت سیاسی قرار نگیرند می‌تواند در قلمرو سنن و احکام دینی از مقبولیت و مشروعیت برخوردار باشد.

قرآن کریم عواطف و احساسات خانوادگی و قومی را در چارچوب سنت‌های دینی چهره‌ای الهی بخشیده و بر همین قیاس در برابر عصبیت و حمیت قومی – آنگاه‌که از قلمرو سنت خارج شده و قصد تجاوز به حریم دین و معرفت دینی را داشته باشد – به‌سختی موضع گرفته و از آن با عنوان «حمیت جاهلی» یاد کرده است.

بنابراین nation در معنای پیشین آن در قلمرو خاصی می‌تواند در درون یک ملت که معنایی دینی دارد به حیات خود بدون هیچ منعی ادامه دهد مفهوم نوینی که این لفظ از پایان قرن هجدهم پیدا کرد ناظر به چهره طغیانگر و متجاوز قومیت است که با انکار سنت‌های دینی به صورت رسمی و آشکار قصد جایگزینی نسبت به دین و ملت را دارد و تمام شگفتی در آن است که این معنای مستحدث و جدید در فارسی به ملت ترجمه می‌شود.

از ملت تا nation

همان‌گونه که مفهوم ملت – به شرحی که گذشت – مفهومی است که در یک نگاه دینی بر عالم و آدم می‌تواند مصداق داشته باشد، مفهوم نوینی که nation در اندیشه سیاسی غرب پیدا می‌کند نیز تنها در یک نگاه غیردینی فرصت بروز و ظهور پیدا می‌کند. تا هنگامی‌که یاور دینی حضور دارد عصبیت‌های قومی که از برخور چهره به چهره و رویاروی در هنگام شکار، دفاع و زندگی مشترک خانوار پدید می‌آید، تنها با پوشش و نقاب دینی می‌تواند در مرکز اقتدار یک نظام سیاسی قرار گیرد و به همین دلیل صورت‌های اساطیری خداوندگاران متفرق، که حاصل تمثلات نفسانی انسان‌های محروم از شهود وحدت و یگانگی حقیقت است در قالب اشعار و آثار حماسی قومی به حراست از پیوندهای زمینی و خاکی اقوام مختلف می‌پردازند.

پس‌ازآنکه در تاریخ اندیشه غرب معرفت شهودی و شناخت دینی ارزش جهان شناختی خود را از دست می‌دهد نوعی نوین از عقلانیت که منکر و یا غیر معترف به معرفت حضوری انبیا و اولیای الهی (ع) است بر اریکه قدرت می‌نشیند و در این دیدگاه هر نوع دانشی که هویت فرا مفهومی دارد با تصفیه و سلوک و سنت تحصیل می‌گردد، به فراموشی سپرده می‌شود و بدین ترتیب سنت که حاصل شناخت دینی بوده و شیوه‌ای از عمل است که سالک پس از فهم عاقلانه آن با عمل خالصانه می‌کوشد تا به باطن و حقیقت آن راه یابد، در ردیف عادات و رسوم بشری تفسیر و تحلیل می‌گردد و در این تفسیر قدرت و نفوذ سنت به قدرت و نفوذ نوعی شناخت حسی – عاطفی که حاصل تکرار و عادت به عمل است باز می‌گردد و آثار دینی نیز با همه دلالتی که بر ملکوت آسمان و زمین دارد صورت تصعید شده امیال و گرایش‌های فردی و اجتماعی اقوام مختلف خوانده می‌شود.

رفتارها و قوانین اجتماعی نزد کسانی که از نگاه دینی محروم مانده‌اند تنها قراردادهای اجتماعی بشری هستند که توسط گروه‌های انسانی منعقد شده و به خطا در مقطعی از تاریخ قداستی الهی پیدا می‌کنند. پس خداوند و یا وحی که برای دین‌داران مبدأ سنت‌هایی است که انسان و جامعه را از ظاهر به متن حقیقت راه می‌نماید، نزد این گروه توهماتی است که از متن طبیعت انسان و زندگی اجتماعی برخاسته و بر او غالب آمده است. آنچه برای این گروه اصل است همان قومیت‌ها و گروه‌های انسانی است که به قراردادهای موجود اعتبار می‌بخشد.

فیلسوفان علوم سیاسی در قرن هفدهم و هجدهم نظیر هابز، لاک، گروتیوس، اسپینوزا، لایب نیتس و ولف، در اولین مرحله پس از زدودن ابعاد غیبی سنت‌های اجتماعی، علی‌رغم همه اختلافاتی که دارند هر یک از طریق تحلیل مفهومی حقیقت انسانی، به دنبال کشف اخلاق و قوانین سیاسی به شیوه‌ای صرفاً عقلی برآمدند. همه آن‌ها وجود چنین قوانینی را مسلم و بدیهی می‌دانستند و تمام تلاش خود را صرف زدودن توهماتی می‌کردند که به نظر آن‌ها در طی قرون پیشین بر فراز آنان سایه‌افکن بوده است و البته در این مسیر از تمام امکانات بالقوه‌ای که در تاریخ اندیشه بشری بود سود می‌جستند.

کاسیرر در کتاب افسانه دولت در این مورد می‌نویسد: متفکران قرن هجدهم هواداران پا بر جای اندیشه عقلانی بودند و به نیروی عقل بشری ایمان بی‌حدوحصر داشتند. از این لحاظ، مشکل به توان میان مکتب‌های فلسفی گوناگون تفاوتی تشخیص داد. هابز و هوگو گروتیوس دو قطب مقابل اندیشه سیاسی در قرن هفدهم‌اند که هم در مفروضات نظری و هم درخواست‌های سیاسی مخالف یکدیگرند. بااین‌حال در تفکر و استدلال از یک روش پیروی می‌کنند: روش آن‌ها تاریخی و روان‌شناختی نیست بلکه تحلیلی و قیاسی است.

آن‌ها اصول سیاسی خود را از طبیعت انسان و ماهیت دولت می‌گیرند و در این کار از سرمشق تاریخ بزرگ گالیله پیروی می‌کنند. نامه‌ای به قلم هوگو گروتیوس در دست است که در آن از کار گالیله ستایش فراوان می‌کند. این نکته در مورد هابز نیز صادق است: از همان آغاز کار فلسفی آرزوی بزرگ او این بود که نظریه‌ای در باب جامعه پدید آورد که با نظریه گالیله در باب اجسام مادی از حیث روشنی روش علمی و قطعیت، برابری کند. گروتیوس نیز در مقدمه کتابش درباره روزهای خوش و آرام همین اعتقاد را بیان می‌کند. به نظر او پیدا کردن نوعی «ریاضت سیاست» به‌هیچ‌روی ناممکن نیست.

اسپینوزا دستگاه اخلاقی خاصی بر اساس روش هندسی پدید می‌آورد. لایب نیتس گام را فراتر می‌گذارد و تردید نمی‌کند که اصول کلی علم عام و مشخصات کلی‌اش را در حل مسئله سیاسی معین به کار برد. وقتی‌که از لایب نیتس خواستند تا درباره این مسئله نظر بدهد که از میان چندین مدعی تاج‌وتخت لهستانی کدام‌یک بر حق است، او مقاله‌ای نوشت و کوشید نظرش را – که برگزیدن استانیلائوس لتیزینسکی بود – با براهین صوری اثبات کند. کریستیان ولف شاگرد لایب نیتس که از سرمشق استادش پیروی می‌کرد، نخستین کسی بود که درباره قانون طبیعی یک کتاب درسی به روش ریاضی محض نوشت، اما مسئله دیگری پیش آمد که برای پیشرفت بیشتر اندیشه سیاسی اهمیت حیاتی داشت: به فرض آنکه ممکن و حتی لازم باشد که حقیقت اخلاقی‌ای سیاسی را مانند حقیقت ریاضی اثبات کنیم اصولی که این اثبات کردن باید بر اساس آن صورت گیرد کجا پیدا می‌شود؟ اگر در سیاست هم روش اقلیدسی هم ممکن باشد باید بنا را بر این بگذاریم که در آن رشته نیز اصولی بدیهی و مفروضاتی داریم که خطاپذیر و چون‌وچرا بردار نیستند.

بدین ترتیب نخستین هدف نظریه سیاسی آن شد که این اصول بدیهی را بیابد و صورت‌بندی کند. این کار ممکن است به نظر ما مسئله بسیار دشوار و پیچیده‌ای بیاید ولی متفکران قرن هفدهم چنین گمان نمی‌کردند؛ بیشترشان یقین داشتند که مسئله حتی پیش از مطرح‌شدن حل شده است نیازی نیست که در جستجوی اصول نخستین زندگی اجتماعی انسان برآییم. این اصول مدت‌ها است پیدا شده‌اند. کافی است که آن‌ها را از نو صورت‌بندی و بیان کنیم و به زبان منطقی – زبان اندیشه‌های واضح و متمایز دکارت درآوریم.

به نظر فلاسفه قرن هفدهم این کار بیشتر جنبه منفی داشت تا مثبت. تنها کاری که باید کرد این است که ابرهایی را تاکنون روشنایی عقل در زیر آن پنهان مانده است کنار بزنیم.

عقلانیت در معنای مزبور که با انکار و یا با سکوت از کنار ابعاد غیبی و احکامی که حقیقت آن‌ها جز با ادراک شهودی نسبت به حقیقت هستی دریافت نمی‌شود – می‌گذرد. جدی‌ترین مانعی را که می‌توانست در برابر ناسیونالیسم وجود داشته باشد از بین برد و بلکه این معنای عقلانیت می‌توانست صورت‌های نخستینی از قراردادهای اجتماعی را که در قلمرو جغرافیا، نژاد، زندگی اقتصادی و سیاسی مشترک گروه‌های بشری شکل می‌گرفت به نام حقوق طبیعی آن گروه کشت و استخراج کند؛ زیرا اجتماع چون بر محور قرارداد و اعتبار افراد سازمان یابد بسته به اینکه قرارداد تابع مرز و محدوده‌ای خاص باشد و یا آنکه مرز یا محدوده جغرافیایی و نژادی خاصی در آن معتبر نباشد زمینه پیدایش دو هویت سیاسی نوین را که از آن با دو عنوان ناسیونالیسم و انترناسیونالیسم یاد می‌شود، پدید می‌آورد.

عقلانیتی که در دو قرن هفده و هجده شکل گرفت پس از باقی ماندن در سطح ادراک مفهومی و قطع ارتباط و پیوند خود با شهود عقلی و فوق عقلی، همان‌گونه که در آثار کانت و پس از او آمده است، ارزش و اعتبار جهان شناختی خود را از دست داد و بدین‌سان، ریشه تفسیرهای عقلانی حقوق طبیعی نیز در تاریخ اندیشه غرب خشکید.

آثار عملی، که در پایان قرن هجدهم بر آموزه‌های فیلسوفان علوم سیاسی پس از انقلاب فرانسه (۱۷۸۹ میلادی) مترتب شد، دستاوردهای ذهنی موجود را که قصد جایگزینی نسبت به دیانت و سنت‌های دینی را داشتند به‌کلی دچار تردید و تزلزل ساخت.

فیلسوفان رمانتیک آلمانی با تمسخر معرفت عقلی، دیگربار نگاه خود را متوجه اقتدار و نشاط خداوندگارانی نمودند که روزگاری دراز ارابه‌های سیاست را به‌پیش می‌راندند. این خداوندگاران دروغین، که سایه امیال و نفسانیت انسان بر ملکوت عالم بودند، در عرصه باور و تفکر دینی، همواره با قدرت براهین عقلی در برابر ظهور و بروز قدرت مطلقه خداوند واحد قهار، به بند کشیده می‌شدند و پس از غیبت تفکر دینی، عقل گسسته از وحی قصد ممانعت از ورود مجدد آن‌ها را به حوزه زندگی سیاسی بشر داشت. اما اکنون با زوال عقلانیت، که پس از غیبت دیانت، گریزی از آن نبود، آن خداوندان بدون آنکه نیازی به توجیه دینی خود داشته باشند و یا ضرورتی جهت تفسیر و یا تقیید عقلی آن‌ها احساس شود، مورد استقبال رمانتیک‌های آلمانی قرار گرفتند و در چهره قهرمانان قومی، درحالی‌که همه پوشش‌های دینی خود را از تن درآورده‌اند، عریان و بی‌پروا مقبولیت یافتند و در نتیجه، همه امکانات گسترده و پیشرفته تبلیغات را به خدمت گرفتند و بدین ترتیب، قومیتی که حضور دیانت مانع جدی رسمیت و مقبولیت آن بود و همواره حضور خود را در قالب پوشش‌های شرک‌آلود آسمانی و الهی پنهان می‌کرد و تعقل نیز در همراهی با دین و بلکه در متن دیانت همواره کفر و الحاد پنهانی او را آشکار و رسوا می‌ساخت، اینک با غیبت غیب از ظرف ادراک و آگاهی انسان غربی و با زوال عقلانیت از حوزه دانش و فرهنگ آن، بی‌آنکه پروای پوشش و یا نقابی آسمانی داشته باشد بر مسند خداوندگاران تکیه زد و آشکارا به‌صورت یک آیین و ایدئولوژی رسمی سکه ناسیونالیسم را به نام خود زد.

قوم‌پرستی و ناسیونالیسم در قالب یک ایدئولوژی برای قوم و nation مفهومی فراتر از معنای اولیه آن در نظر می‌گیرد. در معنای اولیه آن، همان‌گونه که گذشت اثری از حاکمیت سیاسی نیست و زادن و رابطه خونی و نژادی عنصر اصلی آن است. اما در معنای جدید قوم در واقع همان «خود اجتماعی» انسان است و این خود آن حقیقت الهی انسان در ادیان نیست تا آیت و نشانه خداوند باشد، بلکه بخشی از واقعیت است که آن را در تعاطی و تعامل اجتماعی با دیگران شکل می‌دهد و دیگران که در قلمرو یک زندگی مشترک اجتماعی با او به سر می‌برند از یک رابطه نژادی و خونی واحد نیز برخوردار نیستند.

فیلسوفان علوم سیاسی در عام و یا عوامل تکوین «خود» که ذات و گوهر یک آیین مشترک سیاسی و اجتماعی را تشکیل می‌دهد نظر مشترکی ندارند. برخی مانند منتسکیو بر عامل جغرافیا و شرایط اقلیمی به‌عنوان عامل مسلط پای می‌فشارند بعضی بر عامی نژاد تأکید می‌کنند و بعضی دیگر شرایط و زمینه‌های اقتصادی را مهم می‌شمارند. به‌عنوان‌مثال مارکس در توجیه شکل‌گیری پدید ناسیونالیسم از پیدایش بورژوازی و نیاز منافع سرمایه‌داران سخن می‌گوید.

او مدعی است که سرمایه‌داران در رقابت با قدرت‌های رقیب برای حفظ بازارهای خود نیاز به مرزهای حفاظت‌شده دارند و ازاین‌جهت با طرح ناسیونالیسم با عنوان یک ایدئولوژی تلاش می‌کنند با حراست از مرزهای مشخص از حضور قدرت رقیب جلوگیری کنند. مارکس معتقد است چون پرولتاریا و طبقه کارگر منافع خود را محدود به مرزهایی خاص نمی‌بیند و بلکه آن را در اتحاد با دیگر کارگان مشاهده می‌کند، انترناسیونالیسم را به‌عنوان ایدئولوژی خود برمی‌گزیند. در توجیه مارکس، ناسیونالیسم و انترناسیونالیسم دو قرارداد اجتماعی است که بر اساس منافع دوطبقه مختلف ایجاد می‌شود.

آنچه مهم است اینکه ناسیونالیسم به‌عنوان یک ایدئولوژی که وضعیت موجود و آینده طبیعی قوم خاصی را در مرکز اندیشه سیاسی خود قرار می‌دهد پدیده نوینی است که در تاریخ اندیشه بشر هیچ‌گاه مقبولیت و رسمیت نداشته و تنها در تاریخ پس از عصر نوزایی غرب فرصت بروز و ظهور یافته است.

مارکس با توجه به اختصاص این پدیده به تاریخ معاصر قبل معتقد است که کشورهای غیر غربی و از جمله الجزایر که در قرن نوزدهم در اسارت استعمار فرانسه به سر می‌برد هنوز به مرحله ملت شدن نرسیده‌اند.

شکی نیست که تفسیر «خود» به‌عنوان یک واقعیت اجتماعی و اصالت بخشیدن به آن‌گونه‌ای که منشأ حق و مبدأ حاکمیت و قانون باشد نه‌تنها برای مردم الجزایر بلکه برای همه کسانی که به تفسیر دینی از انسان و جهان اعتقاد دارند نامأنوس و بلکه غیرقابل‌قبول است.

انسجام اجتماعی جوامع دینی – همان‌گونه که گذشت ناگزیر صورت دینی داشته و در قالب ملت و امت ظاهر می‌گردد و در مواردی هم نفسانیت فردی و یا اجتماعی افراد سر به طغیان گذارده و بر اریکه قدرت نشسته تا نگاه دینی باقی است از پوشش و توجیه دینی استفاده می‌کند.

جایگزینی ملت به جای nation

پس از تبیین اختلاف و تباین ذاتی جامعه‌ای که بر مدار قوم‌پرستی و ناسیونالیسم شکل می‌گیرد با ملت، که یک جامعه دینی و الهی است به‌خوبی خطای کسانی که nation را به‌خصوص در معنا و مفهوم جدید آن به ملت ترجمه کرده‌اند آشکار می‌شود زیرا اگرچه این لغت در معنای جدیدش معادل مناسب و مرادفی در زبان فارسی یا عربی ندارد اما استفاده از لفظ قوم و یا شعب برای ترجمه آن خالی از مناسبت نیست و درصورتی‌که از لفظ قوم استفاده شود، ناسیونالیسم باید به لفظی نظیر قوم‌پرستی و قوم‌گرایی ترجمه گردد. ولی مترجمان فارسی‌زبان در ترجمه آن از لفظ ملت استفاده کرده‌اند و این استفاده دو علت اصلی می‌تواند داشته باشد:

اول آنکه مترجمان از منورالفکرانی بودند که در پایان قرن نوزدهم و سال‌های نخستین قرن بیستم، در مواجهه با مظاهر مادی غرب دچار حال روانی خاصی شده بودند که از آن به‌عنوان «غرب‌زدگی» یاد می‌شود. این حالت صرف‌نظر از علل و عواملی که آن را پدید می‌آورد ارتباط فرد و یا جامعه غرب‌زده را با معانی و حقایقی که رد فرهنگی پیشین با آن‌ها مأنوس بوده گرفتار اختلال نموده است و حتی قطع می‌گرداند و چون الفاظ برای معانی وضع می‌شوند و معانی ارواح الفاظ هستند، هنگامی‌که معنا به فراموشی سپرده شود، لفظ مهمل شده، به دنبال معنای جدید می‌گردد و البته در چنین شرایطی بعید نیست که مانند ملت در ترجمه ناسیونالیسم به کار گرفته شود و ناسیونالیست به ملت آیین ترجمه گردد.

این عامل اگر همه علت نباشد بدون شک بخشی از علت است و تأثیر آن در تاریخ معاصر، مختص به این مورد نیست بلکه بسیاری از الفاظ عمیق دینی که رد فرهنگ اسلامی نقشی محوری و بنیادین دارند، از تاریخ مشروطه به بعد به دلیل غیبت و زوال معرفت دینی و عقلی معنای اولیه خود را از دست داده و معنایی مخالف و یا متناقض با معنای پیشین خود یافته‌اند؛ از جمله آن الفاظ لغاتی نظیر علم، عقل، حریت و آزادی است.

دوم آنکه مبارزه صریح و آشکار اسلام با عصبیت قومی و حمیت جاهلی و تلاش آن برای مهار و یا تقویت روابط عشیره‌ای در قلمرو سنت‌های دینی زمینه‌ای برای ترویج و تبلیغ آن باقی نمی‌گذارد.

حضور زنده آیاتی که طغیان محبت‌های خانوادگی و قبیله‌ای را در قبال محبت‌های دینی تحمل نمی‌کند و از فسق کسانی خبر می‌دهد که خانواده و عشیره خود را بیشتر از خدا و رسول او دوست می‌دارند، هرگز اجازه نیم دهد تا قومیت در مرکز یک آیین و ایدئولوژی سیاسی تبلیغ شود؛ آیاتی نظیر:

«یا ایها الذین امنوا لا تتخذوا ابائکم و اخوانکم اولیاء ان استحبوا الکفر علی الایمان و من یتولهم منکم فاولئک هم الظالمون، قل ان کان ابائکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون کسادها و مساکن ترضونها احب الیکم من الله و رسوله و جهاد فی سبیله فتربصوا حتی یاتی الله بامره و الله لا یهدی القوم الفاسقین»؛

ای کسانی که ایمان آورده‌اید اگر پدرانتان و برادرانتان کفر را بر ایمان ترجیح می‌دهند آنان را به دوستی مگیرید و هر کس از شما آنان را به دوستی گیرد، آنان همان ستمکارانند. بگو اگر پدران و پسران و برادران و زنان و عشیره شما و اموالی که گرد آورده‌اید و تجارتی که از کساد آن بیمناکید و سراهایی که خوش می‌دارید، نزد شما از خدا و پیامبرش و جهاد در راه وی دوست‌داشتنی‌تر است، پس منتظر باشید تا خدا فرمانش را بیاورد و خداوند گروه فاسقان را راهنمایی نمی‌کند.

منورالفکرانی که در میان رجال سیاسی و کارگزاران اجرایی جامعه بودند به دلیل پیشینه‌های ذهنی و رفتاری خود در مواجهه با غرب و جاذبه آن به فرهنگ دینی جامعه پشت نمودند و پس از آن نیز در جهت توسعه و بسط فرهنگ غرب و برای محو فرهنگ دینی تبلیغ دیدگاه ناسیونالیستی را در دستور کار خود قرار دادند. این گروه گرچه خود فاقد حساسیت دینی بوده و بلکه کمر به قتل دیانت بسته بودند، اما جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کردند همچنان از حضور قران و تعالیم بنیادین شیعه بهره می‌برد و از این طریق احساسات و عواطف خود را بارور می‌ساخت. ترجمه ناسیونالیسم به «قوم‌پرستی» مترجمانی را که قصد تبلیغ آن را داشتند دچار مشکل می‌ساخت؛ زیرا قوم‌پرستی و قوم‌گرایی حساسیت منفی محیط دینی را به‌سرعت علیه خود تحریک می‌کرد و این مسئله موجب می‌شد تا مترجمان در ترجمه از لغاتی استفاده کنند که حساسیت و تحریک فرهنگ دینی را بر نینگیزد و بلکه در صورت امکان زمینه تبلیغ را فراهم نماید.

به همان اندازه که لغت قوم و قوم‌پرستی می‌توانست علیه کسانی که قصد تبلیغ ناسیونالیسم را داشتند تحریک‌کننده باشد لغت ملت و ملت‌گرایی به دلیل محتوای دینی‌ای که دارد می‌توانست در جهت کار تبلیغی آن‌ها مفید و کارساز باشد و به همین دلیل مترجمانی که مبلغان ناسیونالیسم نیز بودند در ترجمه از این لغت استفاده نمودند. آن‌ها در حقیقت با این عمل برای هدف‌های تبلیغی خود به مغالطه لفظی دست زدند.

وقتی‌که ناسیونالیسم به اسم ملی‌گرایی تبلیغ شود جامعه دینی که با لفظ ملت مأنوس است و آن را محترم نیز می‌شمارد حساسیتی را که در برابر این جریان تبلیغی لازم است، از دست می‌دهد و به‌سادگی، در معرض القائات و آموزش‌هایی قرار می‌گیرد که به قصد حذف و نابودی فرهنگ دینی جامعه انجام می‌شود پس استفاده از مغالطه لفظی برای هدف تبلیغی، دلیل دومی است که برای ترجمه ناسیونالیسم به «ملی‌گرایی» می‌توان ذکر کرد.

پی نوشتها:

. غلامرضا بابایی، فرهنگ علوم سیاسی، کتاب اول، ج ۲، ص ۷۴۸

 

. بقره: ۲ و ۳

 

. حجرات: ۱۳

 

. کافرون: ۲-۴

 

. حج: ۷۸

 

. مرتضی مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران، چاپ نهم، صدرا، ص ۵۶-۵۷

 

. راغب اصفهانی، مفردات، ماده «مله»

 

. مرتضی مطهری، پیشین، ص ۷

 

. مرتضی مطهری، پیشین، ص ۵۸

 

. فتح: ۲۶

 

. ارنست کاسیرر، افسانه دولت، ترجمه دریابندری، خوارزمی، ص ۲۱۱-۲۱۲

 

. توبه: ۲۳-۲۴

انتهای پیام/

 

کد خبر : 61039
تاريخ ثبت خبر : 8 بهمن 1396
ساعت بارگزاری خبر : 13:23
برچسب‌ها:, ,

دیدگاه شما

( الزامي ) (الزامي)