به گزارش خبرنگار پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه، شکراله خاکرند، استادیار تاریخ دانشگاه شیراز، در گفتگویی به بحث «نقش علوم انسانی در تمدن سازی» پرداخت و گفت: ما در این بحث دو کلید واژه اصلی داریم که باید در وهله اول، مفهوم سازی شود و در ادامه نسبت این دو مهم را با هم دریابیم که این دو بحث عبارتند از: تمدن سازی و چیستی آن و این مهم چه اتفاقاتی به دنبال خود دارد و چه تغییری در جامعه ایجاد می کند و دیگری علوم انسانی است؛ یعنی چه علمی مورد مداقه و تحقیق باید قرار گیرد.
وی افزود: بنده کتابی دارم با عنوان «سیر تمدن اسلامی» که نگاه متفاوتی به تمدن سازی است و فصلی از آن راجع به این است که آنچه که بدان تمدن گفته میشود از چه خاستگاهی برخاسته و در واقع عنوان تمدن از کجا آمده است؟
تفاوت تمدن دینی و غیر دینی عمدتا ناظر به روح تمدنی است
این استاد دانشگاه در ادامه تبیین کرد: در جهان غرب، تحولی تحت عنوان مدرنیزاسیون بعد از رنسانس شکل گرفت که تحولی فکری و نهضت اصلاح دینی و حاصل دستاوردهای تحول فکری بود و این مهم در حوزه های انسانشناسی، هستیشناسی و معرفت شناسی وضعیت civilization و یا تمدن نام گرفت.
خاکرند تاکید کرد: در واقع آنچه درعمل در آن وضعیت به عنوان شاخصهای جامعه، اتفاق افتاد و روی زمین شکل گرفت را تمدن نامیدند.
وی اشاره کرد: جهان غرب از وضع موجود و جامعه ای که شکل گرفته بود به عنوان تمدن مطلوب یاد کردند و سپس شروع به استخراج و صنعتی شدن، رشد اقتصادی و گسترش شهرها نمودند و اعلام کردند که هرکجا که این وضعیت موجود باشد، آنجا جامعه ای متمدن است و سپس با همین شاخص به تحویل تاریخ پرداختند؛ یعنی در تاریخ مسلمانان که از بعثت رسول اکرم(ص) تا دوره معاصر، درست جایی که نزدیک به این شاخص ها بود مثل رشد علوم تجربی، ایجاد نظام اداری، رشد فلسفه و عقل گرایی و غیره را دوره تمدن اسلامی نامیدند.
جامعه مطلوب در انسان شناسی دینی، آرامش حداکثر است
استادیار بخش تاریخ دانشگاه شیراز تشریح کرد: در حقیقت هرآنچه که به شاخصههای شان نزدیک بود بدین شکل، نام گذاری شد و این درحالی بود که آن وضعیت که آنها از آن به تمدن یاد می کردند و برعلوم انسانی مدرن مبتنی بود که تناسب را بین عقلگرایی و دموکراسی و هرآنچه در حوزه نظر وجود داشت، درحوزه عمل به تمدن غربی تبدیل کرده و در نهایت در کنار هم، سنخیت و تناسب برقرار کردند زیرا علوم انسانی میوه و محصول تمدن است.
خاکرند تصریح کرد: درحالیکه فرض ما این است که تناسب آن شاخصه ها به جامعه ای مثل جامعه ما اصلا مشخص نیست؛ بدین دلیل که پیشفرض و تعریفهای ما از علوم انسانی متفاوت است، مثل تعریف انسان که این تعریف را اگر از متون دینی خالص چون قرآن کریم که انسان به عنوان خلیفه الله و مورد تعلیم اسماء الهی معرفی شده و انسانشناسی خاصی از قرآن دریافت میشود و حتی به انسان شناسی که در ایران باستان و چه در ایران بعد از اسلام و در ادبیات فارسی مورد مشاهده است، در شاخص ها و المانهایش با تمدن غیردینی غرب، بسیار متفاوت است.
اینکه تمدن محصول هم افزایی دانش نسلهای مختلف از لحاظ طولی است
وی در ادامه متذکر شد: تصویر و تصوری از تمدن غرب که متناسب با انسان شناسی و هستی شناسی آنهاست در واقع نمیتواند سنجش وضعیتی که ما در آن قرار داریم، باشد.
این استاد دانشگاه تبیین کرد: تمدن سازی غیردینی، علوم انسانی خود و تمدن سازی دینی هم علوم انسانی خود را می طلبد زیرا در این دو مولفه دو فهم متفاوت از انسان جای دارد و وقتی دو تعریف متفاوت از انسان داشتیم دو نوع جامعه شناسی، فلسفه، روان شناسی و هرعلمی که در حوزه علوم انسانی می توانیم داشته باشیم را داریم و این نقطه تمایز را شاهد هستیم که باید مورد اهمیت قرار بگیرد.
خاکرند افزود: در کنار نقطه تمایز، نقطه اشتراکی بین تمدن دینی و تمدن غیردینی نیز موجود است که همان تمدن بودن است؛ این مهم بدین معنی است که در ساخت تمدن دینی و یا تمدن غیر دینی، زیر ساختهایی وجود دارد که در هر دو مشترک است؛ مثلا در تعریف ویل دورانت از تمدن، به نظم اجتماعی بودن آن برمی خوریم که چه در ساخت تمدن دینی و غیردینی، نظم اجتماعی لازمه انجام این مهم است.
این استاد دانشگاه در ادامه گفت: نظم اجتماعی در واقع جمع شدن انسان ها در جایی و رابطه منطقی جمع شدن آنها را شامل میشود و به بیان دیگر، انباشت تودهوار مردم در یکجا که مبتنی بر مناسبات منطقی نباشد، سازنده تمدن نیست و تنها نظام قبیله ای و عشیرهای است که دربردارنده تجمع انسان هاست؛ درحالی که نظمی اجتماعی و منطقی برآن حاکم نیست. در ادامه تعریف ویل دورانت از تمدن به منتهی شدن این نظم اجتماعی به خلاقیت فرهنگی و ظهور آن هنگامی انجام می پذیرد که هرج و مرج و ناامنی پایان پذیرد.
وی در ادامه تشریح کرد: چارچوب منطقیای وجود دارد که حد هرکس را معلوم و حق هرکس را تعریف و مبتنی بر حدود و حقوق می کند. انسانها با هم ارتباطی منطقی و شبکهوار پیدا میکنند و در آن هنگام اگر تزاحمی وجود نداشته باشد، هرج و مرجی نیز نیست.
خاکرند با اشاره به اینکه این ارتباط به شرط نبود تزاحم و هرج و مرج به امنیتی منتهی به امکان شکوفایی و امکان رویش استعدادها که پیش شرط رویش تمدن ها می شود، گفت: بنده، تمدن را به انسانی تشبیه کردهام که شامل انسان خوب و انسان بد، انسان متدین و انسان غیر متدین و انسان جنایت کار و انسان مثبت می شود که در یک چیز مشترک هستند و همانطور که ملاحظه می کنید اینها در بعد جسمانی، یکسان هستند و تمدن درست عین این مثال است. تمدن را نمیتوان ایجاد کرد مگر اینکه ابزارهای تولید و مهارتهای تکنیکی را رشد داد.
استادیار تاریخ دانشگاه شیراز تصریح کرد: معمولا تعریفی که از تمدن ارائه می شود ناظر به همین بعد است بدین معنی که سنگ تبدیل به مفرغ، مفرغ تبدیل به آهن و ابزارهای ابتدایی تبدیل به ابزارهای پیشرفته و انسان به جای هل دادن، وسیله چرخ را اختراع می کند و همه اینها به رشد در مقوله تمدن تاکید جدی دارد.
این استاد دانشگاه افزود: جسم تمدن و شکل فرآیندی که در گذشته ها عمدتا مبتنی بر تجربه بوده و بعد تجربات ابتدایی تبدیل به تجربیات علمی شده در نهایت تبدیل به Science شده است و درست در اینجاست که یکی از بارزترین شاخصه های تمدن را رشد علوم تجربی تلقی میکنند.
وی افزود: در حقیقت در آن تمدن به معنای متعارف شرط لازم و ملزوم آن، رشد علوم تجربی به معنای اعم کلمه است و پیشفرضهای آن شامل علوم پایه چون ریاضیات، فلسفه متناسب و متناظر با آن، فیزیک، شیمی و طب و غیره است و دلیل تمدن ایران باستان را نیز، تاریخ علم آن تلقی می کنند که این نظریه خطاست زیرا رشد علم بخشی از رشد شکلگیری تمدن و تنها یکی از المانهای تمدن سازی تولید علم است.
استادیار تاریخ دانشگاه شیراز متذکر شد: در تمدن مولفهای وجود دارد که احساس و عاطفه در آن نمود و بروز پیدا میکند که همان ادبیات و هنر است که در بحث تمدن سازی و تمدن شناسی حتما گریزی به این مولفه هم زده می شود.
جامعه ایده آل مبتنی برانسانشناسی مدرن، جامعه ای به دنبال رفاه و آسایش حداکثر است
خاکرند با تاکید بر اینکه تمدن محصول هم افزایی دانش نسلهای مختلف از لحاظ طولی است بدین معنی که نسل فرزندان، میراث تجربیات علمی نسل گذشته باشد افزود: این انتقال تجربیات با کتابت و خط از این نسل بدان نسل منتقل می شود از این رو کتابت و نگارش یکی از شاخصه های تمدن سازی به حساب می آید و انتقال تجربه به صورت عرضی مثل اینکه مردم منطقه ای تجربه ای دارند و با کتابت و نوشتن منتقل به منطقه دیگر و در آنجا ترجمه می شود و در نهایت تجربه منتقل می گردد. این مهم با وجود اهمیت به سزایی که دارد هم نمی تواند به تنهایی تلقی گردد زیرا اینها بعد ارتباطی تمدن به شمار می روند و این مولفه ها تنها ابزارهای قوی کننده تمدن هستند.
وی تصریح کرد: در بحث تمدن سازی، رشد سازمان های اداری و سازمانی را مثل حکومت، دولت و حتی قانون ایجادکننده نظم اجتماعی را از شاخص های جامعه متمدن به حساب می آوریم؛ از این رو که قانون، نظم و امنیت را ایجاد می کند و حکومت، قانون را اجرایی می کند و در نهایت به سمت جامعه متمدن رهسپار می شود.
وی افزود: تمدن مثل انسان، جسم، مهارت، احساس و عاطفه ای دارد که اینها اگر مورد مدیریت قرار گیرند به عنصر پنجمی با نام روح و عقل تمدن منتهی می شود که این عقل تمدن، حکم تمدن را داراست؛ بدین معنی که خود تمدن و ابعاد آن را می توان به وسیله نقلیه تشبیه کرد و این وسیله را می توان روز به روز ارتقا داد ولی در این بین عنصردیگری وجود دارد که می تواند این وسیله نقلیه را در مسیر دو جاده قرار دهد و در مسیر حرکتش، مسافر سوار کند یا پیاده ها را زیربگیرد. در اینجا با عقل هدایت گر تمدن روبه رو می شویم و عنصری از تمدن که جهتگیری به تمدن دارد که این مهم معمولا در طول تاریخ ها مورد توجه کمتری بوده است.
این استاد دانشگاه خاطرنشان کرد: تفاوت تمدن دینی و غیر دینی عمدتا ناظر به روح تمدنی است و تفاوت علوم انسانی ها و ارتباط آنها به روح و عقل تمدن باز می گردد؛ بدین معنی که در یک نوع ازعلوم انسانی، تعریف انسان، مبتنی بر نظریه داروین است که انسان را یک موجود حیوانی تلقی می کند و بهترین حالت را برای او آزادی میداند با این تعریف که انسان هرچه بخواهد و بدون هیچ محدودیتی می تواند کسب کند و تنها محدودیت عدم تداخل آزادی انسانی با دیگری است و در آن عنصر اخلاق، عنصر دین، عنصر نفع اجتماعی را فاکتور گرفته و تمام آن امکاناتی که ناشی از احساس، عاطفه، تکامل ابزار تولید، مهارتهای تکنیکی، مهارتهای ارتباطی در استخدام نفسی است که میل به لذت هرچه بیشتر بر دیگران دارد و این مبتنی برتعریف خاصی از انسان است که این مهم نیزعمدتا اساس انسان شناسی مدرن است.
علوم انسانی در تعریف انسان، تعیین کننده وجوه انسان است
وی در ادامه گفت: ولی وقتی تعریف انسان مبتنی بر نظریه خلقت انسان در ادیان الهی است، انسان موجودی دارای دو بعد که انسانیت انسان، بحث خلیفه الله شدن، تجلی اسماء جلاله و جماله حق تعالی بر انسان و معراج و همه ویژگیهایی که خواستار نزدیک کردن انسان به خداست و در آن انسان ایده آل و مطلوب را انسانی در حداکثر ممکن واجد آن صفات محسوب میکند؛ در تعریف علوم انسانی و حتی استنباط از آزادی نیز با علوم انسانیهای دیگرمتفاوت می کند زیرا پیش از آنکه سخن از آزادی باشد سخن از آزادگی و حریت است و در واقع لازمه حریت، آزادی روح است و جسم و تمایلات نفسانی باید تحت کنترل قرار بگیرد.
خاکرند تشریح کرد: در حقیقت جامعه ایده آل مبتنی برانسانشناسی مدرن، جامعه ای به دنبال رفاه و آسایش حداکثر است و هدف جامعه مطلوب در انسان شناسی دینی، آرامش حداکثر است. تمدن ها در انسان، قانون، تفکیک قوا، سازمانهای اداری و هنر و ادبیات که در آن ها وجود دارد، با هم اشتراک دارند.
این استاد دانشگاه در پایان سخنانش گفت: علوم انسانی در تعریف انسان، تعیین کننده وجوه انسان است و این مهم در چیدن نهادها و نیز تقدم و تاخر نیز تفاوت ایجاد می کند و جهتگیریهای تمدن ریشه در تعریف در انسان چه در بعد فردی و چه بعد اجتماعی دارد.
انتهای پیام/