به گزارش پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه به نقل از ایکنا، روز گذشته، اول خردادماه روز بزرگداشت حکیم بزرگ مسلمان ایران زمین، صدرالمتالهین بود، به همین مناسبت، مجید احسن دانش آموخته مقطع دکتری در رشته فلسفه تطبیقی و استاد مدعو دانشگاه تهران و مدرسه عالی شهید مطهری یادداشتی را نوشته که مشروح آن را در زیر میخوانید.
اندیشههای سترگ این فیلسوف شهیر از همان دوره حیات خود وی محل بحث و مخالفتهای بسیاری بوده است. رقبای فکری وی در همان زمان، باعث ترک دیار علم و فرهنگ و تبعید وی به روستایی در اطراف شهر قم به نام کهک شدند.
این امر اگرچه تبعید جسم او بود اما نکته اینجا است که تبعید ابعاد فکری او نیز تا حدود یکصد سال به طول انجامید و تا مدتهای مدید جز اندکی با اندیشههای او آشنا نبودند. این مساله حتی تا دوره ما نیز ادامه یافته و عجیب اینکه مخالفان و موافقان رسمی فلسفه وی در این مهجوریت سهیم شده و به وحدت رویکردی در مواجهه با مکتب فلسفی حکمت متعالیه میرسند.
به همین دلیل، عنوان «مردی در تبعید ابدی» را از کتاب نادر ابراهیمی، استعاره خوبی برای این سیاهه دانستم. مدتی پیش به توصیه یکی از دوستان، متنی درباره مقایسه اسپینوزا و صدرالمتالهین خواندم. نویسنده تلاش کرده بود تا تقصیر تمام تباهیهای امروز جامعه ایرانی را به پای صدرا بنویسد و همه موفقیتهای کشور هلند را مدیون اسپینوزا جلوه دهد. برشی از آن متن را ملاحظه کنید:
«سرنوشت کشوری که مهمترین فیلسوف آن در چهار قرن گذشته، اسپپنوزا است جز این نمیتوانست باشد که زندانهای آن هتل شود، و سرنوشت کشوری هم که مهمترین فیلسوف آن در همین مدت، ملاصدرا بوده است غیر از این نیست که زندانهای آن در حال انفجار باشد.
فلسفه اسپینوزا کوششهای نظری برای آزادسازی انسان از بندهای نامرئی و رهایی اندیشه از ایدئولوژی است؛ اما در تمام فلسفه ملاصدرای ما حتی یک جمله درباره انسان کوچه و بازار وجود ندارد، مگر از دریچۀ ذهن و انتزاع. به گفته طرفداران ملاصدرا، همه فلسفه او بسیج شده است که معاد جسمانی را ثابت کند، و به گفته اسپینوزاشناسان، فلسفه او آزادسازی نیروهای فردی و اجتماعی انسان در مسیر سعادت اینجهانی است».
از خواندن این متن، نکات زیادی به نظرم رسید که صرفا به دو مورد اشاره میکنم:
۱ ـ نویسنده توجه نکرده است که اساسا ساحت فلسفه در هیچ دورهای ساحت مردم کوچه و بازار نبوده و تقدم فلسفه بر جریانات و تحولات، مبنایی و رتبی است و در غیر این صورت، دیگر اساسا میان فلسفه و ایدئولوژی که نویسنده مذکور، فریاد مذمت آن را سر داده چه تفاوتی میماند؟ و اینکه جملهای در باب انسان کوچه و بازار نگفته غیر از این است که بنیاد تحولات کوچه و بازار نبوده باشد. بحثی که در جای خود و با توجه به اندیشه صدرایی و تحولات حاکمیت صفوی باید پیگیری شود.
هیچگاه این سخن استاد عزیزم جناب آقای دکتر عالمی(که حقیقتا مصداق تام این شعر هستند: هر آنکس ز دانش برد توشهای/جهانی است بنشسته در گوشهای) را فراموش نمیکنم که میگفتند: در جهان اندیشه مهمتر از خود اندیشه، تلاش برای توجه و پایبندی به لوازم آن است.
۲ ـ از سوی دیگر هر چه دقت کردم براستی متوجه نشدم که وقتی قرار است به دنبال ریشهیابی فلسفی امور باشیم، چگونه ممکن است یکسره نتایج مثبت اندیشهای مورد توجه قرار گیرد، ولی از تباهیهای آن سخنی به میان نیاید. چه بسا تخمین سود و زیان دوران مدرن(که اسپینوزا از شخصیتهای موثر آن است) با همه دوران پیشامدرن(یعنی زیست جهانی که صدرالمتالهین به آن تعلق دارد) مانع از این شود که با رویت رفاه و پیشرفت به ارمغان آمده، فجایعی که انسان دوران مدرن از نظر کمیت و کیفیت رقم زده است دیده نشود.
بیایید از اشکال بالا قطع نظر کنیم و همچون نویسنده، علل شرایط فعلی را در اندیشه دو فیلسوف پی گرفته و متهم اصلی مصائب امروز جامعه ایران را تفکرات صدرایی بر شمریم و به سرزنش او مشغول شویم که چرا نتوانسته است پیشرفتهایی که انسان امروز هلندی به آن دست پیدا کرده را برای ما به ارمغان آورد. اما آیا چنین کاری میتواند صحیح باشد؟
به نظر میرسد که برای یافتن پاسخ دقیق این سوال، لازم است تامل بیشتری داشته باشیم. توجه به زیست جهان متفاوت متفکران فلسفی اولین محصول چنین تاملی است؛ بدین معنا که چگونه ممکن است زیست جهان متفاوت دو فیلسوف نادیده گرفته شود و نتایج دوران مدرن از فیلسوفی انتظار رود که متعلق به این دوره نیست!
ملاصدرا فیلسوفی است از جهان سنت که بذرهای اندیشهاش در دوران مدرن بارور نشده است. نظام او نه منافی دوران مدرن و نه ملازم آن است پس اساسا سرزنش او به همان میزان نامقبول و غیر موجه است که کسی، فی المثل انسان هزاران سال پیش را به خاطر استفاده از شمع به جای لامپ تمسخر کند!
به نظر من رویکردی که میخواهد حکمت صدرایی را پاسخگوی مسائل دوران مدرن بداند نادقیق میباشد. جالب اینکه بسیاری از موافقان و مخالفان صدرا در این رویکرد، مشترک بوده و همانطور که بیان شد به وحدت میرسند، لذا این ایراد به همه آنها وارد است.
جای این سوال هست که مخالفان و موافقان ملاصدرا چرا به جای اینکه همچون او با زمانه خود مواجه شوند و راه به صلاح کار خویش یابند، در تایید یا رد گذشته ماندهاند و از فلسفه صدرالمتالهین انتظار چیزی را میکشند که انتظار ارائه آن نادرست است؟
اینچنین متفکرانی که در موافقت یا مخالف با چارچوب صدرایی تفکر ماندهاند انگار هنوز در نیافتهاند که میتوان راهی نو گشود، راهی که هم از ظرفیت اندیشه صدرالمتالهین بهرهمند میشود و هم از آن عبور میکند؛ چنانکه خود وی در جهان اندیشه راهی به آینده گشوده و در زمانه خود، گامی به پیش نهاده است و لذا مواجهه گفتمانی به جای تبعیت محتوایی بهترین یاریگر این مسیر خواهد بود.
شاید بتوان گفت که مهمترین درس همه فلاسفه در طول تاریخ، شناخت زمانه و اقتضائات آن بوده است. بدون این شناخت، جز سرگرمی به خیالات یا ملال از ناکامیها نتیجهای رقم نخواهد خورد. صلاح کار نه در تکرار صرف مدعیات صدرالمتالهین که فیلسوف زمانه خود بود، بلکه در بازاندیشی نظامی است که زمانه ما اقتضا دارد؛ با این حال معترفم که: صلاح کار کجا و من خراب کجا/ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا.
آری! در میانه گفتوگو با او میتوان به نکاتی دست پیدا کرد که ممکن است به کار امروز یا آینده بیاید. فهم عمیق نگاه ملاصدرا به حرکت قطعیه، زمان و برخی دیگر از اندیشههای او بهترین و غنیترین سرمایه را برای چنین امری فراهم خواهد کرد. البته باید بگویم کسی که این ظرفیتها را میفهمد خود صدرالمتالهین نیست، بلکه اندیشمندی است که همانند ملاصدرا، فیلسوف زمانه شده و میتواند با استفاده از سرمایهای که در زیست جهان خود به ارث برده تحولی را رقم بزند.
انتهای پیام/