| امروز جمعه, ۷ اردیبهشت , ۱۴۰۳ |
سرخط خبرها:

عبدالله متقی‌‌زاده:


باید نگاه‌مان به تحول علوم انسانی را مهندسی کنیم

یک استاد دانشگاه گفت: نحوه مواجهه با تحول در علوم انسانی فعلی، باید شجاعانه و بر اساس تفکر دینی باشد، اتفاقا اگر برنامه ریزی دقیقی برای تحول در علوم انسانی نداشته باشیم، دیگران برایمان برنامه ریزی می کنند.

به گزارش پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه به نقل از شبستان، یکی از مباحث مهمی که در طول سالیان اخیر در سطح محافل دانشگاهی و حوزوی مطرح می شود موضوع تحول در علوم انسانی است، هدفی که سالیان سال است بسیاری از اساتید و پژوهشگران به دنبال تحقق آن هستند تا از مجرای این مهم بتوانند همچون گذشته، دوران طلایی از تمدن بر بر محور علوم اسلامی را رقم بزنند.

از این رو و در ایام گرامیداشت دهه فجر انقلاب اسلامی و از آنجا که مسئله تحول علوم انسانی از مسائل مطرح شدن در بستر نهضت امام خمینی)ره) و از تاکیدات مقام معظم رهبری است، بر آن شدیم در راستای بررسی راهکارهای نیل به این هدف، بایدها و نبایدهای تحقق و همچنین موانع آن با حجت الاسلام دکتر عبدالله متقی زاده، استاد دانشگاه و از پژوهشگران عرصه علوم انسانی، گفت وگویی داشته باشیم که حاصل آن را می خوانید:

به عنوان نخستین سوال نظرتان را در مورد این مساله بفرمایید که آیا اساسا تحول در علوم انسانی فعلی ممکن است یا خیر؟

به نظر می رسد تحول در این علوم ممکن باشد، چون علوم انسانی از فاکتورهای ثابتی برخوردار نیستند در حالی که در علوم دقیقه شرایط ثابتی را شاهد هستیم، به این معنا که در گستره این علوم، رابطه میان یک یا چند متغیر را بررسی می کنیم ولی در علوم انسانی با چند پدیده که موثر بر این علوم هستند، رو به رو می شویم که یک پدیده، علم و دانایی است. این دانایی با توجه به موضوعاتی که فرد در جامعه با آنها مواجه می شود، به دست می آید؛ یعنی انسان با توجه به برخوردش با واقعیت های اجتماعی سلسله نیازهایی دارد که باید برای پاسخ به این نیازها نظریاتی را پیش بینی کنیم.

حال در زمینه پاسخ به این نیازها، گاهی انسان شناسی و پارادایم حاکم بر ما، پارادایم خاصی است که ضرورت دارد، نظام معرفتی مربوط به آن پارادایم را بدانیم و پاسخ به آن نیاز را در قالب فضای حاکم بر همان پارادایم پیدا کنیم.

برای مثال اگر در زمینه هستی شناسی به این نقطه برسید که بر جامعه و نظام هستی، خدایی حاکم است که جهان را بر اساس حکمت آفریده، در این صورت نظام معرفت شناسی متفاوتی خواهید داشت به نسبت دیدگاهی که این مساله را قبول ندارد. بنابراین، از نظر نظام انسانی شناسی با مقدمه ای که پیش تر عنوان کردم به این نتیجه می رسیم که انسان مخلوقی از مخلوقات خداوند است که امکان شناخت او وجود دارد اما اینکه از چه طریق به این شناخت برسیم، خود محل بحث است.

اگر در شاکله جریان شناخت، قائل به این شویم که در نظام هستی شناسی شکل دومی هم وجود دارد که طبق آن جهان شعوری ندارد در این صورت معرفت انسان هم محدود می شود چون نظام معرفتی را بر اساس عدم شناخت جهان هستی دانسته ایم. در این طرز فکر شناخت، جهان محصور شده در تمایل و غرایض انسانی است.

بنابراین اگر بر اساس شکل نظام معرفت شناسی نوع اول برخورد کنیم یعنی قائل به این مساله باشیم که انسان مخلوق خداست و خداوند برای او هدفی آفریده که همانا رسیدن به کمال است در این صورت پاسخ به سوالات روی دیگری پیدا می کند.

شناختی که علوم انسانی غربی عرضه می کند از چه جنسی است و چه آثاری دارد؟

در این میان، آبشخور فکری نظام حاکم بر علوم انسانی غربی از نوع دوم است یعنی در این نظام هیچ توجهی به مسائل معنوی و متافیزیک نشده است. آنها در جریان رنسانس به این نتیجه رسیدند که هیچ مقوله غیرتجربی، معنادار نیست. اگر کسی به این دیدگاه رسید خود را از نظام قوی معرفتی که در آن خداوند محور مباحث است، محروم کرده است.

در چنین دیدگاهی عوامل تشکیل دهنده و مسائل و تئوری های علوم انسانی فقط اکتفا به علوم بشری دارد. تئوری های بشری که تک عاملی هستند.

برای مثال وقتی در مورد چرایی تحولات اجتماعی از مکتب مارکس که معتقد به نظام مادی و مادی گرایی است، سوال می کنیم او چنین خواهد گفت که تحولات اجتماعی در طول تاریخ بر اساس تضاد بین تز و آنتی تز و سنتز اتفاق می افتد، یعنی نظام هستی شناسی اش به همین دنیا منحصر می شود. ابزارهای اقتصادی را زیربنا و فرهنگ را روبنا مطرح می کند. اما دیگران نظر مارکس را رد می کنند.

عده زیادی طرفدار مارکس بودند اما بعدها دیدند که اشتباه کرده اند و از این تفکر دست کشیدند. بعدها نیز در گستره علوم سیاسی، کسانی مبنای تحولات اجتماعی را سیاست و قدرت می دانستند به بن بست رسیدند.

نگاه تفکر دینی در این باره چیست و بر چه مواضعی تاکید دارد؟

تفکر دینی به ما می گوید که باید تفکر جامعی داشته باشیم و عناصر فرهنگی که با جامعه مان سازگاری ندارد را کنار بزنیم. اشکال برخی از دوستان که با فرهنگ غرب آشنایی دارند، این است که خیال می کنند باید تمامی عناصر فرهنگ غربی را شناخت و پذیرفت. در حالی که نباید چنین باشد و باید برخوردی اندیشمندانه در مواجهه با تفکرات غربی داشته باشیم.

علوم انسانی که در غرب ایجاد شده و رشد کرده است با جامعه و عناصر هویتی و فرهنگی ما سازگاری ندارد. لذا باید آنها را بومی سازی کنیم و تولیدات جدید داشته باشیم.

برای مثال نظریات اقتصادی که تقریبا چهارصد سال قبل در کشورهای غربی مطرح شده بود شاید در آن جامعه قابلیت پیاده شدن داشته باشند ولی در جوامع شرقی عمدتا جواب نمی دهند.

در مواجهه با علوم غربی چه رویکردی باید اتخاذ شود تا آسیب های واردات فکری به حداقل برسد و بتوان از این واردات بهترین استفاده را در مسیر تحقق اهداف بومی داشت؟

نخست باید شناخت پیدا کنیم و چرایی و خاستگاه این علوم را بررسی کنیم، اینکه آثار و کارکردهایش چیست و بعد با توجه به شرایط فرهنگی و اجتماعی جامعه خودمان آن علوم را مطالعه کنیم و اگر سازگاری با جامعه ما ندارد، توصیه اش نکنیم.

روشنفکری غربی و تئوری هایی که در مورد دین در کشورهای غربی مطرح می شود اصلا قابلیت سازگاری با جامعه ما را ندارد. برای مثال در غرب بحثی مطرح شد بر این مبنا که دین ابزار توجیه حاکمیت ها است. تفکر مارکسیستی معتقد بود که دین، افیون ملت ها است، در حالی که وقتی به تاریخ تفکر بشری توجه کنیم، می بینیم که اتفاقا دین منشا حیات بوده است. انبیاء آمدند تا انسان ها را از دست ظالمان نجات دهند و بزرگترین کارشان آگاهی دادن به بشر بود.

با این مقدمات می خواهم بگویم توسعه ای که متناسب با جامعه غربی است هرگز قابل توصیه برای جوامع شرقی نیست. بنابراین، باید در نحوه برخورد با تحول علوم انسانی شجاعانه و بر اساس تفکر دینی و داشته های خودمان عمل کنیم و از این رویکرد نترسیم. چراکه اگر برنامه ریزی دقیقی برای تحول در علوم انسانی نداشته باشیم، دیگران برایمان برنامه ریزی می کنند.

با توجه به آنچه که تاکنون مطرح شد، تحول علوم انسانی مستلزم چه بسترسازی و مقدماتی است؟

اولا باید به این مساله برسیم که اینگونه نیست که علوم انسانی فعلی قابلیت تغییر نداشته باشند؛ بنابراین نباید دیدگاه جزم گرایانه نسبت به علوم انسانی داشته باشیم. ممکن است یک تئوری یک جا جواب دهد و یک جا جواب ندهد، پس باید با اندیشه و فکر جلو برویم.

با جزمیت نمی شود کاری را قبول کرد. کمااینکه در طول تاریخ، ماتریالیست ها را داشتیم که بنابر تفکرات خود می گفتند که دیدگاه ما قطعی است ولی چنین نشد. بحث تکنولوژی و جبر تکنولوژیکی را هم نمی شود، قبول کرد؛ هرگونه جبری با انسان مختار سازگاری ندارد. چه جبر تکنولوژیک باشد، چه جبر مارکسیستی، چه جبر اشعری و کلامی. جبر، جبر است. در تفکر شیعی آمده است: «لا جبر و لا تفویض بل امر بین امرین؛ نه جبر است و نه تفویض بلکه امری بین این دو امر است».

این تفکر شیعی است. ما قائل به اختیار انسان هستیم و اینکه انسان بر اساس اختیارش می تواند سرنوشت خود را انتخاب کند. مساله دیگر داشتن اعتمادبنفس است. ما ملتی هستیم با تاریخی دیرینه که در همین هزاره اخیر بزرگترین دانشمندان را به جهان معرفی کرده است. بوعلی سیناها، فارابی ها و ابوریحان ها و همین طور سایر دانشمندان در علوم نظری، علوم دقیقه، علوم نقلی و علوم عقلی که هر کدام از آنها تحولات بزرگی را برای بشر ایجاد کردند.

 آنها اندیشمندانی هستند که در زمینه های نظری و عملی حرف داشتند و باتوجه به فضای حاکم در آن جوامع  و ارتزاق از فضای فکری جهان اسلام، به این جایگاه رسیدند. با این اوصاف نباید به داشته های خود بدگمان باشیم. ما برخلاف بسیاری از ملت ها که نهایتا سیصد سال قدمت دارند، از تاریخ پرافتفخارِ چند هزار ساله برخورداریم.

هویت تاریخی مان به ما آموزش می دهد که اعتمادبنفس بالاتری داشته باشیم کمااینکه دانشمندان ما نیز این چنین دیدگاهی را داشتند و با حریت بالایی در این مسیر حرکت کردند. بنابر این، در بحث های مربوط به علوم انسانی نباید از دارایی های خود غافل باشیم. واقعیت آن است که معارف ناب الهی پرسش های ما را پاسخ می دهد. نباید تفکر محدود به دنیا داشته باشیم.

نظام اجتماعی ما برای رسیدن به این هدف چه راه هایی را باید طی کند؟

نظام اجتماعی باید ارزش های انسانی را مبنا قرار دهد. چنانچه قرآن تاکید کرد: «ولقد کرمنا بنی آدم…» اگر به خودساختگی و کرامت انسانی بها دهیم در این صورت در جامعه ارزش های اخلاقی حاکم می شود نه روحیه گرگ صفتی و فریب.

از نظر من باید مسائل فرهنگی اولویت اول را داشته باشند. ارزش به پول نیست بلکه به این است که جامعه و همه ارکان آن برای اهل علم و دانش ارزش قائل شوند چون بزرگ ترین دشمن انسان جهل است. اگر جهل را مبنا قرار دهیم آن وقت همین جهل مبنایی می شود تا از غرب تقلید کنیم.

از نظر من باید در روش های علمی خود بازنگری و جامعه علمی را با این روش ها آشنا کنیم. اگر فلسفه ما مقدمه ای برای عمل ما شد ارزش دارد در غیر این صورت فایده ای نخواهد داشت. در روایت داریم که خداوندا به تو پناه می برم از علمی که نفعی به من نمی رساند.

واقعیت هم همین است علمی که انسان را دستیگری نکند علم نیست. اگر علم تواضع و روشنایی را به همراه خود آورد در این صورت است که می تواند نورانیت را برای جامعه به ارمغان بیاورد.


انتهای پیام/

کد خبر : 61930
تاريخ ثبت خبر : 18 بهمن 1396
ساعت بارگزاری خبر : 13:25
برچسب‌ها:, , ,

دیدگاه شما

( الزامي ) (الزامي)