| امروز جمعه, ۷ اردیبهشت , ۱۴۰۳ |
سرخط خبرها:

حجت الاسلام دکتر نقی پورفر متخصص مدیریت اسلامی:


۵ مؤلفه اساسی مدیریت اسلامی

حجت الاسلام دکتر نقی پورفر متخصص مدیریت اسلامی در گفت و گو با خبرنگار ما ضمن طرح انتقاداتی که به علوم انسانی امروزی وارد است به بررسی فلسفه روش شناسی مدیریت اسلامی، راهکار و راهبرد تحقق علوم انسانی اسلامی و موانع تحقق آن با تمرکز بر مدیرت اسلامی پرداخت.

به گزراش طلیعه؛ مشروح این گفت و گو را در ذیل می خوانید

چه انتقاداتی بر علوم انسانی امروزه وارد هست؟  

علومی که بر محور مباحث انسانی دور می زند علوم ایدئولوژیک و فرهنگی هستند، علوم فرا فرهنگی نیستند برخلاف القائاتی که مطرح می شود که این علوم فرا فرهنگی، فرا ملی، جهانی، بشری اند و فرهنگ ها در آن دخالت ندارند؛ از دوران مشروطیت علوم انسانی آرام آرام با رشته های روانشناسی، جامعه شناسی، علوم سیاسی همراه با نگرش سکولاری و الحادی و پوزیتیویستی به ایران آمد؛ به دلیل این که هنوز صاحب نظران ما آمادگی لازم را نداشتند در محیط دانشگاه القا شد که همه این مباحث از سنخ علوم تجربی، فرا دینی و فرا فرهنگی است.

آنها نگرش الحادی و سکولاری را به عنوان یک نگرش علمی و فرا فرهنگی به خورد نسل جوان ما دادند و کسانی که به دست آنها پرورش یافتند، ملحد و سکولار بار آمدند به تخیل اینکه اینها هم جزو مباحث علوم تجربی است در حالی که خلط بزرگی صورت گرفته بود؛ ممکن است بعضی بگویند این امر سهوی و به خطا بود اما رگه عمدی و خیانت بار بودن آن را نیز می شود پیگیری کرد؛ ما اعتماد نداریم که اینها از روی جهل اتفاق افتاده باشد.

در رشته های علوم انسانی که از قبل انقلاب در دانشگاه های ما آموزش می دادند، روانشناسی ما متکی بر انکار دین، عالم ماورا و مباحث اعتقادی شکل می گرفت، در حالی که ورود به عرصه متافیزک و اعتقادات حوزه فلسفه و دین است نه علوم تجربی؛ علوم تجربی ناظر به مسائل جزئی عالم طبیعت است اما با فضای سنگینی که القا کرده بودند، همه اینها را علم و در دایره علوم تجربی جا دادند؛ به همین جهت به طور غیر رسمی و مخفیانه مبانی فلسفی علوم انسانی به نام علوم انسانی به خورد جامعه علمی ما داده شد و جامعه ملحدی را تربیت کرد.

حتی بعد از انقلاب نیز امثال دکتر سروش ادعای فرا فرهنگی بودن علوم انسانی را پیش کشیدند و با یک خلط مبحث گفتند همان طور که فیزیک و شیمی اسلامی نداریم، علوم انسانی اسلامی نیز نداریم؛ به فرض این که این سخن در علوم تجربی طبیعی درست باشد در علوم انسانی غلط واضح و آشکاری است زیرا پژوهشگر حوزه علوم انسانی متأثر از اعتقادات و فرهنگ خود تحقیق و پژوهش می کند و مبانی اعتقادی در دستاوردهای مسائل علم اثر می گذارد.

در حوزه علم مدیریت، مدیریت های مضاف مطرح شده مانند مدیریت ژاپنی در مقابل مدیریت آمریکایی؛ در بررسی مدیریت ژاپنی مشخص می شود که این مدیریت ها با ویژگی هایی که دارد آثار تجربی روشن دارد و متمایز از مدیریتی است که متأثر از فرهنگ آمریکایی است؛ آنجا فرد گرایی غالب بوده اما در فرهنگ ژاپنی جمع گرایی غالب است بنابراین رابطه مدیر با کارکنان شبیه رابطه پدری و فرزندی است؛ سازمان و اداره منزل دوم فرد است و هویت خانوادگی به فرد می دهد؛ اخراج از کارخانه مانند اخراج از منزل آباء و اجدادی است و یک نوع بی هویت شدن و ننگ و عار را برای فرد می آورد.

مدیریت آمریکایی آنقدر فرد محور است که حتی در خانواده ها نیز گسیختگی ارتباطات وجود دارد؛ اعمال مدیریت ژاپنی با فرهنگ خودش آثار قدرتمندتری پدید آورده به همین خاطر در حوزه علم مدیریت مورد توجه است؛ همین طور در فرهنگ های گوناگون سبک های مدیریتی مختلفی مطرح است که می تواند ناشی از نوع بینش فلسفی، فرهنگ و اعتقادات آن جامعه باشد.

فاکتورهای دیگری هم در سبک مدیریت و رهبری می تواند مطرح باشد، چگونگی تعریف افراد از انسان می تواند روش و سبک مدیریتی متفاوتی را به دنبال داشته باشد؛ اگر انسان ها را باهم برابر ببینیم با آن نگاه اسلامی که همه مخلوق خدای واحد هستند و از یک پدر و مادرند و در هویت انسانی رنگ پوست و زبان دخالت نداشته باشد یک سبک مدیرتی مخصوص به خود را دارد و نگاه نژاد پرستانه که سرخ پوست، سفیدپوست، زبان، شرقی و غربی بودن را موجب تمایز می داند، نوع سبک مدیرت هم متفاوت می شود.

در بررسی تاریخی رویکردهای مدیرتی یکی از آنها رویکرد مدیریت کلاسیک در قرون معاصر بوده است که امثال تیلور از بنیانگذاران آن است؛ او می گوید انسان گوریل باهوش است توانمندی آن را دارد اما حماقت گوریل ندارد، هوشیار و بیدار است، اگر شما فرآیند منسجم و حساب شده ای تعریف نکنی از زیر کار در می رود و به مسؤولیت هایش عمل نمی کند باید در یک چارچوب مشخص او را قرار دهیم تا حداکثر بهره برداری را از او داشته باشیم؛ این نگاه انسان را مانند ماشینی می بیند که باید حداکثر استفاده را از آن برد این سبک مدیرت خاصی را با خود می آورد؛ اگر نگاه انسانی تر به بشر شود می تواند سبک مدیریت ها را تغییر دهد.

قطعا علوم انسانی علوم ایدئولوژیک اند و متأثر از فرهنگ حاکم بر مدیر و پژوهشگر مدیرت و فرهنگ سازمانی که به چه نحو به مقولات اساسی نگاه می کنند، نگاهش به انسان، جامعه و عالم چگونه است؟ آیا معتقد به خالق است یا منکر است؟ اگر معتقد به خالق است چه شأنی برای او قائل است؟ خالق مانند ساعت ساز عالم را ساخته پس از کوک کردن، رها کرده است یا این که فاعل ما یشاء است؟ اینها همه در مسائل علم مدیریت اثر می گذارند.

انتقاد اساسی این است که مبانی علوم انسانی و مبانی علم مدیرت را جزو علوم انسانی و علم مدیرت تلقی کردند و نگاه سکولاری و الحادی را در محدوده علم تعریف کرده اند که گویا از راه تجربه و آزمون و خطا به دست می آید هرگز این مقوله ها در حوزه علوم تجربی جزئی نگر نیست و ناظر به مباحث فلسفی، اعتقادی و دینی است که باید در جای دیگری اثبات شود.

وقتی به دانشجویان این درس ها را می دهند نمی گویند این مبانی علم روانشناسی و این مسائل علم روانشناسی است؛ حتی از رساله هایی که دانشجویان می نویسند مشخص است که به هیچ وجه آشنایی با تفکیک مبانی و مسائل علم ندارند.

پیوندهای بین رشته ای در علم مدیریت امروز و در تأسیس رشته مدیریت اسلامی چه جایگاهی دارد؟

در تحقیق بین رشته ای میان اسلام و مدیریت، باید مبانی علم مدیریت رایج را با مبانی اسلامی مقایسه کرد وباید اثری که این مبانی در مسائل، اسلام و علم مدیریت می گذارند را نشان دهیم؛ هنوز دانشجویان دکترا این را نمی شناسند حتی ساختار پروپازال تحقیقاتی ارشد و دکترا را بین رشته ای ندیدیم در حالی که اگر بخواهیم منطقی نگاه کنیم باید بعد از فصل اول که کلیات است، فصل دوم که ادبیات تحقیق است، در دو حوزه بررسی شود.

یک ادبیات تحقیق علم رایج و یک ادبیات تحقیق در حوزه اسلام است؛ مبانی اینها را باهم مقایسه کنیم، ببینیم اسلام با چه بینشی به انسان، سازمان، مدیر، وظایفش و جامعه نگاه می کند و علم رایج مدیریت بر اساس چه مبانی شکل گرفته؟ بعد بگوییم این مبانی آنها این دستاورد را داشته و مبانی اسلامی چه دستاورد خاص متمایزی دارد؛ همچنین می تواند دستاوردهای مشترک نیز داشته باشد.

مبانی پیش فرض های خارج از علم است که آن علوم بر بنیاد مبانی شکل می گیرد؛ اثبات این مبانی در علم ماقبل باید رخ دهد، این علوم ماقبل می تواند بخشی از سنخ علوم تجربی باشد مثلا علم مدیریت مصرف کننده علوم پیشین خود یعنی جامعه شناسی و روانشناسی است اما این دو رشته خود مبانی فلسفی و اعتقادی دارند طبیعتا این مبانی اعتقادی می تواند پایه علم مدیریت باشد؛ تفکیک مبانی از مسائل می تواند دستاوردها را متفاوت کند.

اشکال بنیادین و اساسی در علوم انسانی این است که باید با درک درست مسائل علم مدیریت و مبانی پشتیبان آن، باید وارد حوزه اسلامی شویم و تحقیقات در مورد مبانی را شروع کنیم و بر اساس آن ببینیم چه آثار و دستاوردی را در مسائل به همراه خواهد داشت.

اتاق فکرهای ما برای نظام ساختار تعریف کرده و برنامه ریزی، سیاست های کلان، چشم انداز، راهبردها در حوزه های مختلف تعریف می شود و بر اساس این چشم انداز سیاست های برنامه تفصیلی چهارم و پنجم توسعه تعریف شده است و با استفاده از آن یک سری مقرراتی را اجرایی می کنیم؛ اینجا این پرسش مطرح است که مؤلفه های اساسی سیاست گذار و برنامه ریز کلان در مدیریت اسلامی چیست؟

به عنوان مثال از منظر اسلام، خانواده محور سیاست گذاری و تدبیر نظام باید باشد؛ در این نگاه انسان با هویت خانوادگی اش اعتبار دارد؛ انسان بدون خانواده هم آسیب می بیند و هم آسیب خواهد زد بنابراین اسلام با هرکس که انسان بدون خانواده تولید کند سخت برخورد می کند و آن را نامشروع می داند.

این یک نگاه بنیادی در تدبیر امور ادرای، اجتماعی، سیاسی و حکومتی ما است در حالی که نگرش غرب فرد محور است؛ برخی اتاق فکرهای ما غافلند و می گویند انسان سالم محور توسعه پایدار است حتی اگر خانواده نداشته باشد، این تعریف از نظر اسلام غلط است، اسلام می گوید خانواده سالم محور توسعه پایدار است. اگر پارادایم اول را بگیرید یک نوع تدبیر می کنید اما اگر پارادایم دوم را مبنا قرار دهید انقلابی در امور اجتماعی رخ می دهد؛ ما متأسفانه در دوران انقلاب با برداشت غربی تدبیر های مدیریتی انجام داده ایم که برخی مواقع نگاه سکولاری شده است.

تحقیقات بین رشته ای ۳ فاز عملیاتی متمایز دارد؛ اولا باید مبانی پژوهش را در تحقیقات بین رشته ای را تبیین کنیم، از چه منظری می خواهیم اجتهاد اسلامی را انجام دهیم آنچه در حوزه ها به طور کلی گفته می شود لازم است اما کافی نیست؛ اینها موادی است که باید در قالب منظر اجتهادی خاص ریخته شود، ابتدا باید از منظر دفاع شود.

نگاه حضرت امام(ره) جامعه محوری و حکومت محوری است، این نگاه یک انقلابی در تحقیق و پژوهش اسلامی ایجاد می کند؛ حتی نخبگان ما نیز با بینش اجتهادی ایشان آشنا نیستند، حرف های مبهم و کلی می گوییم اما اثرات تفصیلی، جدی، فنی و اجتهادی اش را نمی شناسیم؛ در پژوهش های اسلامی اشکالات فنی داریم.

منظر سنتی رایج و حاکم در حوزه های ما فرد محوری است که بیشتر تکالیف افراد را تعریف می کند، با این نگاه نمی توانیم تحقییقات بین رشته ای انجام دهیم؛ قابل اعتماد نیست، ناقص است بعضا غلط است، این بحث سرنوشت سازی که هنوز تکلیفش روشن نشده است؛ آیا جامعه نسبت به جوانانش مسؤولیت شرعی دارد یا نه؟ فقه فرد محور این مسؤولیت را در شرایط عادی نمی شناسد، فقه امام(ره) می شناسد.

بنابراین در روش استباط هم مشکل داریم با کدام منظر می خواهیم استنباط دینی انجام دهیم؟ تکلیفش مشخص نیست؛ پس یک انقلاب با توجه به مبانی ایجاد می شود و یک انقلاب هم در مبانی اجتهاد اسلامی است؛ مبانی اجتهاد اسلامی فاز اول و مبانی علم انسانی فاز دوم است؛ اگر با آن روش و مبانی استنباط، مبانی علم را از منظر اسلامی استخراج کنیم انقلابی در علوم اسلامی رخ می دهد.

ابعاد راهکاری و راهبردی تحقق علوم انسانی اسلامی با تمرکز بر مدیریت اسلامی، از منظر شما چیست؟

مبانی اجتهاد را باید از نو تعریف کنیم که چه مؤلفه هایی در آن سرنوشت ساز، تأثیرگذار، فنی و تخصصی هستند؟ ۱۰ کتاب وزین تحقیقاتی در این مقولات مختلف مبانی اجتهاد انجام دهیم تا این پایه تحقیقات بین رشته ای شود.

موانع تحقق علوم انسانی با تمرکز بر مدیرت اسلامی چیست؟

ما تصور می کنیم همه مبانی اجتهاد را بلد هستیم و آن همین درس های حوزه است و می خواهیم بر اساس آن تحقیقات بین رشته ای انجام دهیم؛ اشتباه دوم غفلت از این که باید در تحقیقات علوم انسانی که ایدئولوژیک اند مبانی علم را از مسائل تمییز دهیم؛ مبانی فونداسیون مباحث علم است، مسائل علوم روی آن مستقر می شود؛ آن فونداسیون چیست؟

معتقدم در حوزه مدیرت اسلامی خانواده، نظام، انسان، جامعه و خود مقوله مدیریت حداقل ۵ مؤلفه اساسی این مدیرت را تشکیل می دهد، هر کدام از اینها تأثیرات سرنوشت سازی در مسائل علم مدیریت از منظر اسلام دارد.

کد خبر : 423
تاريخ ثبت خبر : 2 شهریور 1393
ساعت بارگزاری خبر : 22:28

دیدگاه شما

( الزامي ) (الزامي)