| امروز جمعه, ۷ اردیبهشت , ۱۴۰۳ |
سرخط خبرها:

مهدی جمشیدی در گفتگو با طلیعه:


ارتباط‌های پنج‌گانه بین اسلام و علوم اجتماعی وجود دارد

عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی بیان کرد: نگاه من به علمِ اجتماعیِ اسلامی، نه منحصر به «عالَم نظر و ذهن» است، و نه منحصر به «عالَم عمل و عین»، من معتقد به «دیالکتیک میان نظریه و مشاهده» هستم و هرگز، هیچ یک را به نفع دیگری، «حذف» نمی‌کنم و به «حاشیه» نمی‌کشانم.

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه، به همت گروه فرهنگ‌ پژوهی پژوهشکده فرهنگ و مطالعات اجتماعی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، کرسی ترویجی معنای علم اجتماعی اسلامی، در ساختمان مرکزی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی برگزار شد.در این نشست علمی دکتر مهدی جمشیدی عضو هیئت علمی گروه فرهنگ‌ پژوهی به ارایه مطلب پرداخت و دکتر عبدالحسین کلانتری و میثم مهدیار ناقدی جلسه را بر عهده داشتند. این دو منتقد حدوداً ۱۵ اشکال مطرح کردند که هر یک به صورت مجزا در این نوشتار توسط مهدی جمشیدی پاسخ داده می شود.

* برنامه علمی ما، دچار «ابهامِ هویتی» است

من به خوبی واقفم که این سنخ بحث‌ها و گفتگوها، «ملال‌آور» گردیده و نوعی «دلزدگی» نسبت به آنها در میان نیروهای فکری پدید آمده است، اما با این حال، معتقدم که باید در این باره اندیشید و تصمیم‌گیری کرد؛ چرا با وجود این همه تکرار و نزاع، همچنان در «مقدّمات» و «کلّیّات» گرفتاریم و نتوانستیم برای مخاطبان خویش روشن کنیم که غرض از علمِ اجتماعیِ اسلامی چیست و این سنخ از علمِ اجتماعی، چه عناصر و مقوّماتی دارد. به بیان دیگر، برنامه معرفتی و علمی ما دچار «ابهام معنایی» است و همین وضع، سبب «سوءتفاهم‌ها» و «کج‌فهمی‌ها»ی گوناگون شده است. از طرف دیگر، تعداد نگاشته‌های منقّح و مفصّل در این باره نیز، هم بسیار ناچیز است، و هم به نظر می‌رسد که چندان از عهده ایضاحِ مفهومی برنیامده‌اند. اگر این گِره گشوده نشود، روند مباحثات و تأمّلات، تکاملی و پیشرونده نخواهند بود و ما همچون گذشته، همچنان در چرخه بی‌پایانِ منازعاتِ زبانی، گرفتار و سرگردان خواهیم ماند.

*گریزی از دیالکتیک میان «نظریه» و «واقعیت» نیست

پیش از این‌که تعریف و تلقی خود را از علمِ اجتماعیِ اسلامی بیان کنم، باید توضیح دهم که این تصوّر بر اساس چه منطقی در ذهنم شکل گرفته است و «از کجا» و «چگونه» به آن دست یافته‌ام. به طور کلّی در مقام تعریف علمِ اجتماعیِ اسلامی، می‌توان دو مسیر متفاوت را پیمود: یکی «مسیرِ قیاسی یا انتزاعی» و دیگری «مسیرِ استقرائی و عینی». در مسیر قیاسی، سخن از «تأمّلات منطقی و فلسفی» است و تمام تصمیم‌ها در «عالَم ذهن» گرفته می‌شود، اما در مسیر استقرائی، باید به سراغ «جهانِ اجتماعی» و «واقعیت‌های آن» رفت و در اثر تماس و مؤانست با آنها، تعریفی را ساخته و پرداخته کرد.

مسیری که من طی کرده‌ام، ترکیبی از این دو بوده است، اما چنین گونه نبوده که پیشاپیش، به این نتیجه دست یافته باشم که باید بدین سان عمل کنم، بلکه به صورتی «تجربی» و «تدریجی»، به صدقِ این موضع پی‌بردم. از این رو، ابتدا ذهن خود را انباشته از «فرضیه‌ها» و «حدس‌ها» و «گمانه‌ها» کردم، سپس به «جهانِ اجتماعی» پا نهادم و بر اساس واقعیت‌های اجتماعی، ذهن خود را جرح و تعدیل کردم و دانسته‌های پیشینی را با چنین «محک» و «معیار»ی، تأیید یا رد نمودم. پس هر چند ذهنم از تئوری‌های مختلف، تهی نبود و بدون سلاح‌های معرفتی، در جهان اجتماعی که سرشار از پیچیدگی و ابهام و تکثّر است، پرسه‌زنی نکردم، اما از آن سو، هرگز به دنبال تحمیل پیش‌دانسته‌های خود بر واقعیت‌های اجتماعی نبودم و شأنی فراتر از «یک طرحِ ذهنیِ موقتی»، برای آنها قائل نبودم. بنابراین، اصلِ «ثابت» و «تعیین‌کننده» را «واقعیت‌های اجتماعی» شمرده‌ام، و «فرض‌های ذهنی و قیاسی»‌ام را «غیرنهایی» و «غیرقطعی».

نگاه من به علمِ اجتماعیِ اسلامی، نه منحصر به «عالَم نظر و ذهن» است، و نه منحصر به «عالَم عمل و عین». شاید رویکردهای مبتنی بر عالَم نظر و ذهن، به بن‌بست رسیده باشند – همچنان که این حکم درباره رویکردهای مبتنی بر عالَم عمل و عین نیز، قابل فرض و مُحتمل است – اما من معتقد به «دیالکتیک میان نظریه و مشاهده» هستم و هرگز، هیچ یک را به نفع دیگری، «حذف» نمی‌کنم و به «حاشیه» نمی‌کشانم. مگر ممکن است بدون هیچ «ذخیره و اندخته معرفتی»، برداشتی از واقعیت اجتماعی به دست آورد، یا در «بُرجِ عاج» و «پشتِ میز»، نظریه‌پردازی کرد و واقعیت اجتماعی را در آغوش نکشید؟! «مجرّداندیشی» و «ذهن‌زدگی» خطاست، اما «عمل‌زدگی» و «فقرِ نظری» نیز نارواست.

نگاه من به علمِ اجتماعیِ اسلامی، نه منحصر به «عالَم نظر و ذهن» است، و نه منحصر به «عالَم عمل و عین»

به یاد دارم که علامه مطهری(ره) در مقامِ تبیینِ انقلابِ اسلامی، این نکته لطیف و سرنوشت‌ساز را مطرح کرد که برای فهمِ انقلاب اسلامی، باید به جای تطبیق – یا تحمیل – نظریه‌های انقلاب بر آن، روندی معکوس را طراحی کنیم. بدین معنی که «انقلاب اسلامی» را به مثابه یک واقعیت اجتماعی، اصل و معیار قلمداد کنیم و آن‌گاه، «نظریه‌های انقلاب» را از لحاظ «قدرتِ توضیحی»‌شان نسبت به این انقلاب، بسنجیم و ارزیابی کنیم.

 

*مدخلیّتِ  «اسلام» در «علمِ اجتماعی»، صورِ متعدّد دارد

صورت‌های مدخلیّتِ ارزش‌های اسلامی در علمِ اجتماعی، یا معطوف به «جهانِ علم» و یا معطوف به «جهانِ غیرِعلم». اما صورت‌های معطوف به جهانِ علم، بر دو گونه است: یکی ناظر به «مبادیِ علمِ اجتماعی»، و دیگری ناظر به خودِ «علمِ اجتماعی». مبادیِ علمِ اجتماعی، سه جزء را دربرمی‌گیرد: «هستی‌ها/واقعیت‌ها/شناخته‌های اجتماعی» (مشتمل بر مباحثی از قبیل هستی‌های مادّی و هستی‌های معنوی، هستی‌های عاملیّتی و هستی‌های ساختاری و …)، «شناخت‌های اجتماعی» (مشتمل بر مباحثی از قبیل امکانِ شناختِ جهانِ اجتماعی، قطعیّتِ شناختِ جهانِ اجتماعی و روش‌های شناختِ جهانِ اجتماعی و …)، و «هدف‌های علمِ اجتماعی» (مشتمل بر مباحثی از قبیل هدف‌های توصیفی و هدف‌های تجویزی، هدف‌های قدسی و هدف‌های عُرفی). مدخلیّت اسلام در علمِ اجتماعی به دو صورت است: «مسأله‌ها/ پرسش‌های اجتماعی» (مشتمل بر مباحثی از قبیل مسأله‌های خاص و مسأله‌های عام، مسأله‌های نافع و مسأله‌های غیرنافع، و …)، و «پاسخ‌های اجتماعی» (مشتمل بر مباحثی از قبیل پاسخ‌های مستقیم و پاسخ‌های استنباطی، پاسخ‌های کلّی و پاسخ‌های جزئی، و …). گذشته از جهانِ علم، می‌توان ثابت کرد که اسلام در جهانِ غیرِعلم هم حضور و فاعلیّت دارد و به این واسطه، نوعی مناسب و ارتباط میان اسلام و علمِ اجتماعی پدید می‌آید، که دو بُعد دارد: یکی «عالِم/ جامعه‌شناس»، و دیگری «عالَم/ جهانِ اجتماعی».

علامه مطهری(ره) در مقامِ تبیینِ انقلابِ اسلامی، این نکته لطیف و سرنوشت‌ساز را مطرح کرد که برای فهمِ انقلاب اسلامی، باید به جای تطبیق – یا تحمیل – نظریه‌های انقلاب بر آن، روندی معکوس را طراحی کنیم

*تعبیرِ «علم‌های اجتماعی»، ناظر بر تکثّرِ درونیِ علمِ اجتماعی است

اصطلاح «علمِ اجتماعی»، دست‌کم دو کاربرد مختلف دارد: در یک کاربرد، علم اجتماعی یک کلّ قلمداد می‌شود که «رشته‌ها»ی گوناگون را شامل می‌شود، و در کاربرد دیگر، این کلّ مشتمل بر «رهیافت‌ها»ی مختلف، تصوّر می‌شود. مقصود من از تعبیر «علم‌های اجتماعی»، معنای دوم است. و این‌ سخن که «در کنار علم‌های اجتماعیِ متعدّدی که وجود دارند، علمِ اجتماعیِ اسلامی را نیز باید پاره‌ای از این کلّیّت و سنخی از آن به شمار آورد و در برابر حضور و فعالیّتش، مقاومت نکرد»، نه فقط، «تنها استدلال» نگارنده نیست، بلکه «استدلالِ اصلی و مرکزی» نیز نیست، بلکه در مقام «جدل» و در مقابل این استدلال مطرح شده که گفته می‌شود «علمِ اجتماعیِ اسلامی، با هویتِ علمِ اجتماعی تعارض دارد و یکپارچگی و انسجام آن را مخدوش می‌سازد». در برابر گفته یاد شده، پاسخ نگارنده این بوده که در علمِ اجتماعیِ کنونی، چنین همگرایی و وحدتی وجود ندارد، تا آنجا که باید از «علم‌های اجتماعی» سخن گفت، و نه «علمِ اجتماعی».

اصطلاح «علمِ اجتماعی»، دست‌کم دو کاربرد مختلف دارد: در یک کاربرد، علم اجتماعی یک کلّ قلمداد می‌شود که «رشته‌ها»ی گوناگون را شامل می‌شود، و در کاربرد دیگر، این کلّ مشتمل بر «رهیافت‌ها»ی مختلف، تصوّر می‌شود

*هویتِ علمِ اجتماعیِ اسلامی، با «مطالعه تجربی» نیز آشکار می‌شود

تفاوت‌های «علمِ اجتماعیِ اسلامی» با «علمِ اجتماعیِ سکولار»، در همان لایه‌های چندگانه‌ای است که توضیح داده شد، اما چنانچه بخواهم فارغ از بحث‌های «مفهومی» و «منطقی»، محل نزاع را «عینی‌تر» و «محسوس‌تر» روشن کنیم، باید یک «واقعیتِ اجتماعی» را انتخاب، و آن‌گاه تلاش کنیم درباره آن، تعبیرها و تفسیرهایی ارائه نماییم که هم «اجتماعی» باشند و هم «اسلامی». به بیان دیگر، اتّصال و ارتباط میان «اسلام» و «علمِ اجتماعی» را می‌توان در مقام مطالعه «امرِ اجتماعی» مشاهده کرد. من در دو پژوهش تجربی که یکی درباره «انقلاب اسلامی» بود و دیگری درباره «سیاست‌های فرهنگیِ دولت‌های پس از انقلاب»، گونه‌ها و نحوه مدخلیّتِ ارزش‌های اسلامی را در علمِ اجتماعی، به خوبی حس کرده‌ام؛ یعنی در عمل دریافتم که علمِ اجتماعیِ سکولار، یا از قدرت و بضاعت ارائه توضیح و تبیین درباره واقعیت‌های اجتماعیِ خاصِ انقلاب اسلامی برخوردار نیست و کفایت نظری ندارد و مبتلا به نقص و کاستی و ضعف است؛ و یا با ارزش‌های اسلامی ما، ناسازگاری و ضدّیّت دارد.

*لازمه قدسیّتِ «علمِ اجتماعی»، قدسیّتِ «موضوع» آن نیست

موضوعِ علمِ اجتماعیِ اسلامی، فقط «جهانِ اجتماعیِ اسلامی» نیست، بلکه این علم قادر است هر نوع جهانِ اجتماعی را مطالعه کند و برای آن، معنا یا معانی موجه بیافریند. این گفته «علمِ اجتماعیِ اسلامی، علم مطالعه انسان‌های آرمانی و ایده‌آل و آسمانی است، نه انسان‌های واقعی که بیش و کم، گرفتار رذایل و نقایص هستند»، از این تصوّر خطا ناشی شده که علمِ اجتماعیِ اسلامی، به سبب موضوعِ خود، اسلامی است، حال آن که چنین نیست، بلکه علمِ اجتماعیِ اسلامی از آنجا که «علمِ اجتماعی» است و مقوّمِ علم نیز «موضوع» آن است، ناگزیر باید «مطلقِ جهانِ اجتماعی» را مطالعه کند، نه نوع خاصی از آن را. حاصل این که قدسیّتِ «علم»، ارتباطی با قدسیّتِ «موضوع» آن ندارد، چنان‌که در قرآن کریم که کتاب مقدّس و الهی است، هم از صفت‌های انسانیِ مذموم سخن به میان آمده است، هم از انسان‌های فاسد و گمراه، و هم از اقوامی که به دلیل عصیان و طغیان، هلاک گردیده‌اند.

* توقعِ تعیّن از «فلسفه علمِ اجتماعی»، ناموجه است

از این نوشته نباید توقع پرداختن به مقولاتِ عینی و تجربی را داشت؛ زیرا به قلمرو «فلسفه علمِ اجتماعی» تعلق دارد، نه «علمِ اجتماعی». نگارنده در اینجا، «واقعیتِ اجتماعی» را مطالعه نمی‌کند، بلکه به «منطقِ مطالعه واقعیتِ اجتماعی» می‌پردازد، و میان این دو، تفاوت بسیار است. نمی‌توان از مباحثی که به قلمرو فلسفه یا فلسفه‌های مضاف تعلق دارند، انتظار داشت که رویکرد تجربی اختیار کنند و تبیینی از واقعیت‌های عینی به دست دهند. آری، مطالعات و پژوهش‌های تجربی، لازم و نافع است، و ما در نهایت باید به سوی آن حرکت کنیم و فراموش نکنیم که فلسفه علم اجتماعی، علمی «آلی» و «ابزاری» است و ارزشِ «ذاتی» و «اصالی» ندارد، اما نباید پنداشت که هر مطالعه‌ای، فقط در صورتی مفید و کارآمد است که به جهانِ واقعی پرداخته و تجربی باشد.

انتهای پیام/

کد خبر : 43185
تاريخ ثبت خبر : 17 اسفند 1395
ساعت بارگزاری خبر : 11:46
برچسب‌ها:, , ,

دیدگاه شما

( الزامي ) (الزامي)