| امروز جمعه, ۷ اردیبهشت , ۱۴۰۳ |
سرخط خبرها:

مقاله/ شریف لک­‌زایی؛


نبی و فیلسوف از نگاه صدرالمتألهین

هر کسی که برای وی، مقام و مرتبه جامعیت در جمیع مراتب کمالیه اتفاق افتاده، چنین کسی دارای رتبه خلافت الهیه و استحقاق ریاست بر خلق خواهد بود و این شخص رسول و مبعوث از طرف خدا است که به وی وحی می­‌رسد و به وسیله معجزات مورد تأیید خدا است و خدا او را بر دشمنان یاری می­‌دهد. این نظر صدرالمتآلهین در مقام نبی است.

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه، شریف لک‌زایی نویسنده، پژوهشگر، استاد علوم سیاسی و صاحب کتاب‌های «بررسی تطبیقی نظریه‌های ولایت‌فقیه»، «آزادی سیاسی در اندیشه آیت‌الله مطهری و آیت‌الله بهشتی» و «سیاست متعالیه از منظر حکمت متعالیه» در  شماره ۶۹ فصلنامه علمی پژوهشی «علوم سیاسی» یادداشتی منتشر کرده است که در ادامه می‌خوانید:

 

چکیده

 

مناسبات نبی و فیلسوف در فلسفه سیاسی اسلامی همواره موضوع بحث و گفت‌وگو بوده است. این مسأله به ویژه در پاره‌­ای از آثار فیلسوفان مسلمان به گونه‌­ای مناقشه‌آمیز فهم شده است. برای مثال برخی از برتری فیلسوف بر نبی در فلسفه سیاسی فارابی سخن به میان آورده­‌اند. در عین حال این مسأله در فلسفه دیگر متفکران مسلمان از جمله فلسفه متعالیه صدرالمتألهین شیرازی نیز جای بحث دارد. پرسش اصلی مقاله حاضر این است که جایگاه نبی در مقایسه با فیلسوف در فلسفه ملاصدرا چگونه تقریر شده است؟ مدعا این است که با توجه به آثار ملاصدرا، جایگاه نبی در این فلسفه برخلاف آنچه در مباحث برخی فیلسوفان مسلمان آمده است، فارغ از هر گونه ابهامی مطرح و در آن ضمن تبیین جایگاه فیلسوف، بر برتری نبی بر فیلسوف حکم شده است. روش تحقیق در مقاله منطق درونی و توصیف و تحلیل متن است. تمرکز نوشته حاضر بر مبحث تمایزات و اوصاف نبی از فیلسوف و جایگاه هر یک در اندیشه سیاسی صدرالمتألهین است. شاید بتوان گفت یکی از نتایج بحث این است که به منازعه و چالش برتری فیلسوف بر نبی در فلسفه سیاسی اسلامی خاتمه می‌دهد.

 

مقدمه

 

موضوع نبی(ص) مقام والایی در فلسفه سیاسی ملاصدرا دارا است. قدر مقدور این که نبی به عنوان شایسته‌­ترین شخص و والاترین انسان در روی زمین از سوی صدرالمتألهین به عنوان خلیفه الله شناخته و معرفی می­‌شود. درواقع انسانی که جامع جمیع مراتب کمال باشد استحقاق ریاست بر خلق را دارا است:

 

هر کسی که برای وی مقام و مرتبه جامعیت در جمیع مراتب کمالیه این نشآت سه گانه اتفاق افتاده چنین کسی دارای رتبه خلافت الهیه و استحقاق ریاست بر خلق خواهد بود و این شخص رسول و مبعوث از طرف خدا است که به وی وحی می­‌رسد و به وسیله معجزات مورد تأیید خدا است و خدا او را بر دشمنان یاری می­‌دهد.

 

اما بحث رابطه نبی و فیلسوف بسان بسیاری از مباحث دیگری که در جهان اسلام مورد توجه و چالش است، از دیرباز محل گفتگوی فیلسوفان مسلمان بوده است. گذشته از آنچه که در مباحث فیلسوفان مسلمان مطرح شده است این نکته قابل تأمل است که در فلسفه متعالیه بسان یک دستگاه فلسفی متأخر در مکاتب فلسفی اسلامی این مبحث چگونه تقریر یافته است؟ به تعبیر دیگر جایگاه و مرتبه نبی در مقایسه با فیلسوف در فلسفه ملاصدرا چگونه مورد بحث و گفت‌وگو واقع شده است؟ در پاسخ به این پرسش شاید بتوان این مدعا را ارائه نمود که با توجه به آثار ملاصدرا، جایگاه نبی در فلسفه ملاصدرا از یک ایضاح مفهومی و محتوایی برخوردار است و برخلاف آنچه در مباحث برخی فیلسوفان مسلمان نظیر مباحث ابونصر فارابی آمده است، فارغ از هر گونه ابهامی طرح گشته و در آن بر برتری نبی بر فیلسوف حکم شده است. درواقع نه آن گونه که برخی از صاحب‌نظران معتقدند و بر اساس آن دیدگاه ملاصدرا را ذیل مباحث دیگر فیلسوفان مورد اشاره قرار می­‌دهند و بر این نظرند که صدرالمتألهین به نوعی به ارائه توضیح و رفع ابهام از چنین دیدگاهی در فلسفه اسلامی پرداخته است. بلکه نگارنده بر این باور است که ویژگی دستگاه حکمت متعالیه چنین وضعیتی را روشن می­‌سازد و بر اساس آن به ارائه نظر در این زمینه بر مبنای مختصات این دستگاه می­‌پردازد. می­‌توان اشاره کرد که یکی از پیامدهای این بحث خاتمه منازعه و چالش برتری فیلسوف بر نبی در فلسفه سیاسی اسلامی است که در آن ضمن توجه به اهمیت نبی و به ویژه مسأله وحی و جایگاه آن در منظومه دانشی مسلمانان بتوانیم از اضلاع دیگر این منظومه یعنی فلسفه و اخلاق بیشتر بهره­‌مند شویم. در هر حال، مقاله حاضر به نحوی بر این موضوع در فلسفه سیاسی صدرالمتألهین متمرکز شده و بحثی را ارائه می‌­نماید. از این رو در نوشته حاضر به مباحثی از قبیل «اوصاف سه گانه نبی»، «نبی، خلیفه خدا»، «نبی، حکیمی از حکمای الهی»، «نصب الهی نبی» و «نحوه اکتساب علوم» پرداخته می‌شود تا تمایزات دستگاه حکمت متعالیه در مقایسه با دیگر دستگاه­‌های فلسفی اسلامی روشن شود.

 

اوصاف سه گانه نبی

 

خصلت نخستین در نظر ملاصدرا این است که نفس ناطقه او در جهت قوه نظریه به مرتبه اعلای صفا و درخشش برسد تا بدانجا که شباهت کامل به روح اعظم، یعنی عقل کلی عالم پیدا کند و بالنتیجه هر گاه بخواهد، با روح اعظم اتصال کلی یابد؛ بدون آن که نیازی به فکر و تأمل داشته باشد تا در نتیجه اتصال به روح اعظم، علومی لدنّی بدون وساطت تعلیم بشری بر او افاضه گردد. به نوشته ملاصدرا نفوس آدمی با توجه به مستعد بودن رو به بالا حرکت می­‌کنند از این رو در درجات حدس و اتصال به عالم نور مختلف و متفاوتند. بعضی از نفوس، نفوس زکیه­‌ای هستند که در اکثر مقاصد مهمه علمیه بلکه در جمیع مسائل علمی نیازی به تعلیم غیر ندارند و بعضی از نفوس، نفوسی هستند غبارآلود و تیره و کدر که در افکار و تصورات خویش رستگار و موفق نمی­‌گردد و نیز تعلیم و ارشاد هم در او مؤثر نیست  بعضی از نفوس نیز، نفوسی هستند که کماً و کیفاً دارای حدسی شدید و کثیرند و با سرعت به عالم ملکوت اتصال پیدا می­‌کنند به گونه­‌ای که به وسیله حدسی که در خود او است اکثر معلومات را در زمان بسیار کمی ادراک می­‌کند، آن هم ادراکی شریف و نورانی و ایشان صاحب نفس قدسیه­‌اند.

 

از این رو به باور ملاصدرا: به چنین شخصی که صاحب این نفس قدسیه و مرتبه عالی کمال انسانی است، نبی یا ولی گفته می‌شود و این قدرت و توانایی سیر و عروج به اعلی مراتب علم و کمال، عالی­‌ترین اقسام معجزه یا کرامت است و این امر از جمله ممکنات نادرالوقوع است که در اقل افراد بشر یافت می­‌گردد.

 

با توجه به مطلب فوق، ولی نیز در این مسأله با نبی شریک است.  از این رو نبی و ولی در قوه عقل نظری با یکدیگر همراه و همدم­‌اند اگرچه ولی از نبی در سایر خصلت­‌ها جدا می­‌گردد.

 

صدرالمتألهین در کتاب مبدأ و معاد هم به این بحث تصریح کرده و بر این نظر است که رئیس مطلق انسانی باشد که نفسش کامل و در مرتبه عقل بالفعل باشد.  بر اساس این قوه رئیس اول بایستی به گونه­‌ای باشد که عقل منفعلش مستکمل شده باشد به همه معقولات به آن غایتی که چیزی از معقولات باقی نمانده باشد که ادراک نشده باشد و عقل بالفعل شده باشد. درواقع این مرتبه به نوعی برترین مرتبه در میان مراتب و شرایط سه گانه رئیس اول مدینه فاضله تلقی می­‌شود. این مرحله درواقع مرحله دریافت و ادراک چرایی، حقیقت، هستی‌شناسی و بنیادنظری است. اینجا مرتبه فلسفه است که بر ابعاد نظری انسان تأکید می­‌کند و بر دانایی تأکید می­‌شود. به نوعی اینجا مرتبه علت فاعلی و غایی است.

 

دومین خصلت نبی، این است که قوه متخیله وی آن چنان قوی باشد تا بدان حد که در حال بیداری، عالم غیب را به چشم باطنی خویش مشاهده کند و صور مثالیه غایب از انظار مردم در برابر او متمثل گردد. برخلاف اشتراک «ولی» با «نبی» در قوه عقل نظری، اما این قوه تنها مختص نبی است: این مقام، مقامی است مختص به شخص نبی و شخص ولی در این مقام با وی شراکت ندارد برخلاف خصلت اول.

درواقع از نظر ملاصدرا از آنجا که این مقام، مقام وحی است و مَلِکی که حامل وحی است پیام الهی را به نبی منتقل می‌­کند، از این رو این مرتبه از خصائص «نبی» است و «ولی» با او هیچ مشارکتی ندارد.

 

این نکته­‌ای است که در اثر دیگر ملاصدرا نیز یادآوری شده است و باید که قوه متخیله­‌اش به حسب طبع و قوه در غایت کمال باشد. به باور ملاصدرا رئیس مدینه فاضله به وسیله قوه متخیله آماده پذیرش جزییات بأنفسها و کلیات به حکایات‌ها در بیداری یا در خواب از عقل فعال است. بنابراین، رئیس اول بر اساس قوه متخیله بایستی بتواند به جزییات و کلیات مسائل دست یابد. آنچه در این مرحله رخ می­‌نماید همانا ادراک ماهیت و چیستی اشیاء است که به واسطه آن تخیل و فاهمه صورت می­‌گیرد. چنان که در مرحله قبلی تعقل صورت می­‌گرفت. اینجا مرتبه معرفت‌شناسی علمی است که بر بینش و بصیرت انسان تأثیر می­‌گذارد. این مرحله مرتبه علت مادی است.

 

خصلت سوم نبی عبارت است از قوه و قدرت بسیار مؤثری در ذات نفس از ناحیه جزء عملی (و نه جزء علمی) و از ناحیه قوای تحریکیه نفس بدان سان که قادر بر تأثیر بر هیولای آدم باشد. بدین‌گونه که صورت را از ماده جدا کند و یا صورتی به ماده بپوشاند مانند معجزات پیامبران. بنابراین صاحب این مقام، یعنی پیامبر، می­‌تواند در این که هوای صاف و شفاف را به هوای پر از ابر متراکم تبدیل کند مؤثر باشد و نیز قادر است که به یک اشاره و اراده فرمان دهد که از آسمان باران ببارد و طوفان­ها و زلزله­‌های شدید همه عالم و یا قسمتی از آن را فرا گیرد و ویرانی به بار آورد و به وسیله این اعمال و خوارق عادات امتی را که مرتکب فسق و فجور شده­‌اند و از فرمان خدا و رسول سرپیچی کرده­‌اند به هلاکت بکشاند. و باز به نظر صدرا صاحب این مقام کلیه دعاها و نداهای او در مُلک و ملکوت با یک اراده قوی مورد اجابت و قبول قرار می­‌گیرد و صدا و ندای او در تمام ملک و ملکوت شنیده می­‌شود. حتی کلیه حیوانات در برابر صاحب این مقام خاضع و خاشع­‌اند. این ویژگی، قدرت خارق العاده­‌ای به نبی می­‌بخشد و او را از سایر انسان­ها متمایز می­‌نماید.

 

بنابراین «قوه حساسه و محرکه­‌اش در غایت کمال باشد، همه آنها به نوعی از فعل نه به انفعال محض» به تصریح ملاصدرا رئیس مدینه فاضله با داشتن:

 

قوه حساسه و محرکه‌­اش، مباشر سلطنت گردد و احکام الهیه را جاری گرداند؛ و با دشمنان خدا محاربه کند؛ و دفع کند دشمن را از مدینه فاضله؛ و با مشرکین و فاسقین از اهل مدینه جاهله و ظالمه و فاسقه مقاتله کند تا به سوی امر خدا بازگردند.

 

این مرحله درواقع مرحله حسی اعم از عرفی و توصیف و استقراء و ابعاد عملی و عینی است و در آن بر دانش آگاهی و اطلاعات و بر تطبیق عینی واقعیات توجه و تأکید می­‌شود. در این مرحله وارد مباحث جزیی اجتماعی و سیاسی شده و نبی را به مثابه یک حاکم و سیاست­مدار در نظر گرفته است که چنین وظایفی را می­‌بایست انجام دهد.

 

به نوعی می­‌توان از قوس نزولی و صعودی نیز سخن گفت. درواقع ابعاد نظری در آغاز بایستی شکل بگیرد. این مرحله که مرحله واقع است با عبور از حس و تخیل به مرحله تعقل می­‌رسد. در اینجا بر اساس سه قوه مذکور سه کار انجام می­‌شود:

 

توصیف بر اساس قوه حسی، تحلیل بر اساس قوه تخیل و تعلیل بر اساس قوه تعقل. پس از این سیر که نزولی است، مرحله دوم که صعودی است، آغاز می­‌شود. این مرحله برخلاف مرحله قبلی که نظری صرف بود، مرحله عملی و تحققی است که در آن می‌­توان سه مرحله و مرتبه فلسفه یا دانایی و علت فاعلی و غایی، معرفت یا بینش و علت مادی، و دانش یا آگاهی و اطلاعات را از هم تمییز داده و به مرحله وقوع رسید. درواقع سه کار بر این اساس صورت می­‌گیرد و آن عبارت است از: چرایی و حقیقت (مرتبه عقل)، ماهیت و چیستی (مرتبه تخیل) و حدود و چگونگی (مرتبه حس).

 

وظایفی که در فوق، صدرالمتألهین برای نبی به عنوان رئیس مدینه ذکر می­‌کند، وظایفی است که به سبب در اختیار داشتن قوه حساسه می­‌بایست انجام دهد. این وظایف به نوعی در شمار وظایف ذاتی وی به شمار می­‌آید و چنان که در مباحث ملاصدرا آمده است، رئیس مدینه فاضله موظف است سه سد را از میان بردارد: سد باب معرفت الله، سد باب حیات انسان­ها و سد باب معیشت آدمیان

 

در هر صورت وظایفی که رئیس مدینه بر این اساس در اختیار دارد وظایفی دنیوی است که بایستی در همین دنیا و توسط رئیس مدینه فاضله به اجرا در بیاید.

 

ایشان بعد از بحث و بررسی این شرایط سه گانه بر اساس آنچه گفته است به بیان تمایز میان نبی و فیلسوف مبادرت می­‌ورزد و تمایزهای این دو را آشکار می­‌کند.

 

بر این اساس می­‌گوید: و این حالت اگر برای جزو نظری از قوه ناطقه حاصل شود، آن انسان حکیم و فیلسوف خواهد بود؛ و اگر در قوه نظریه و عملیه و متخیله حاصل گردد آن انسانی می­‌باشد که وحی بر او نازل می­‌گردد به توسط ملک، و آن ملک عقل فعال است. پس به اعتبار آن که هر چه از جانب خدا بر عقل فعال فایض می­‌گردد عقل فعال آن را بر عقل منفعل او فایض می­‌گرداند حکیم و ولی و فیلسوف است؛ و به اعتبار آنچه بر قوه متخیله او از آنجا فایض می­‌شود نبی و منذر است به آنچه خواهد شد و خبر می­‌دهد از آنچه گذشته است و از آنچه الحال موجود است از جزییات واقع در عالم.

 

نتیجه‌­ای که ملاصدرا از بحث حاضر می­‌گیرد این است که این انسان در اکمل مراتب انسانیت و در اعلی درجه سعادت است؛ و نفسش همان گونه که ذکر شد با عقل فعال متحد است؛ و این انسان واقف است بر هر فعلی که ممکن است که به سعادت کشاند. به این ترتیب نخستین شرایط رئیس و رهبر مدینه فاضله شرایط سه گانه­‌ای است که او را از فیلسوف جدا می­‌کند.

 

ملاصدرا در اثر مهم دیگر خود یعنی کسر اصنام الجاهلیه نیز با تعابیر دیگری به اوصاف سه گانه نبی پرداخته است. نگاه ایشان در این اثر با توجه به اوضاع اجتماعی، نگاهی انتقادی و اصلاح گرایانه است؛ از این رو به آسیب شناسی هم پرداخته است و نگاه مطلوب خود را نیز ذکر می­‌کند. ملاصدرا در آغاز بحث­های خود به موضوع ارسال و انتخاب انبیای الهی و نقش آنان در اجتماع اشاره کرده و می­‌گوید:

 

دانسته باش که چون خداوند آسمان­ها و زمین و ستارگان و خلایق را آفرید و افلاک را به چرخش افکنده نظام بخشید، کمال نعمت و تمامیت احسان او مقتضی گشت تا گروهی از بندگان را برگزیند و آنان را پاکیزه نموده، قربشان بخشد؛ با آنان مناجات کند و نهفته‌­های علم و اسرار غیب خود را بر آنان آشکار سازد. آن گاه آنان را به سوی بندگان خود فرستاد تا مردمان را به سوی او خوانند و از اسرار نهفته‌­شان آگاه گردانند، مگر از خواب نادانی بیدار شوند و چرت غفلت از سرشان بپرد و به زندگی عالمانه جان گیرند و چون نیک­بختان بزیند و در خانه جاویدان به کمال وجود رسند.

 

وی بر این اساس و برای تبیین ویژگی‌­های رهبران راستین به بیان طبقه‌­بندی سه گانه­‌ای از علما، مشابه آنچه در صفحات قبل درباره اوصاف نبی گفته شد، به نقل از زین الدین عاملی پرداخته و می­نویسد علما بر سه گونه­‌اند:

 

یکم، عالمی خداشناس که در مورد احکام و دستورات او شناختی ندارد؛

 

دوم، عالمی که دستورات خداوند را آشنا است ولی خود را نمی­شناسد؛

 

سوم، عالمی خداشناس که شناخت احکام و دستورات او را نیز دارد. چنین کسی در میان­گاه عالم عقل و حس نشسته، زمانی با خدا و حُبّ او است و زمانی با خلق در دوستی و مهربانی است. آن گاه که از پروردگار به سوی خلق برمی­‌گردد چونان یکی از آنان است، گویی پروردگارش را نمی­‌شناسد؛ و چون با خدایش تنها شود و به ذکر خدمت او پردازد، گویی که با خلق آشنایی ندارد. این مسیر پیامبران و صدیقان است. ذکر نشانه­‌های سه گروه مذکور آشکار کردن این حقیقت است که چه کسی صلاحیت و شایستگی رهبری بر خلق و اجتماع را دارد:

 

نشانه­‌های عالمِ به دستورات خدا ذکر زبانی است نه قلبی و ترس از پروردگار و حیا از مردم در ظاهر بدون این که در پنهان از خدا حیا کند؛ و عالم خداشناس، ذاکری با ترس و حیا است؛ ذکر او ذکر قلبی است نه زبانی؛ ترس او ترس امید است و نه ترس معصیت و حیای او حیا از چیزهایی است که بر قلب گذرند نه حیای ظاهری. و اما عالم خداشناس و آشنا به دستوراتش را افزون بر اینها سه نشانه دیگر است: نشیمن او در میان­گاه عالم غیب و شهادت، و آموزگاری مسلمانان و نیاز دو گروه اول به او و بی­‌نیازی او از آنان.

 

این طبقه­‌بندی درواقع مقدمه­‌ای است برای این که صدرالمتألهین به نکته­‌ای کلیدی، که مسأله اصلی او است، اشاره کند. از این رو به نظر می­‌رسد مباحث ملاصدرا در هدایت و راهنمایی و راهبری جامعه اسلامی با چنین شخصی است که بر دو گروه دیگر از علما نیز اشراف دارد. دریافت این که چنین شخصی بر دو گروه دیگر اشراف دارد در جمع­‌بندی لطیف ملاصدرا از بحث نیز مستتر است:

 

این سومین نفر چون آفتاب است که نه فزونی گیرد و نه کاستی پذیرد و دومین چون ماه گاهی بدر و گاهی در محاق است و نخستین چون چراغی است که خود می­‌سوزد و دیگران روشنایی گیرند.

 

بنابراین آن که چون آفتاب است بر آن دو دیگر روشنایی خواهد بخشید و به لحاظ جایگاه خود سروری خواهد یافت. آنان به خورشید وابسته خواهند بود در حالی که خورشید از آنان بی نیاز خواهد بود.

 

نبی، خلیفه خدا

 

صدرالدین شیرازی در ادامه و برای تکمیل مباحث خویش بر این نظر است که جای هیچ‌‌گونه شگفتی و تعجب نیست که در بعضی از نفوس یک قدرت و نیروی کمالی‌ه­ای باشد که مورد تأییدات الهی و مبادی عالیه وجود بوده و به علت داشتن این قدرت و نیروی کامل و مؤید به تأیید الهی، به منزله نفس مدیر و مدبر در کلیه عالم محسوس بوده باشد. از این رو ملاصدرا نتیجه می­‌گیرد که این چنین نفس کامل و مقتدری، شایسته آن است که در کلیه اجسام و اجرام و ابدان موجودات این عالم آن چنان تأثیری کند که در بدن خود توان کرد.  نیز چنین شخصی است که به مهربانی و شفقت با خلق ستودنی است: بر نفس مقدس نبوی که موجب شفقت و مهربانی و عطوفت وی بر خلق خدا می­‌گردد، شفقتی نظیر شفقت پدر نسبت به فرزند خویش، حاکم و برقرار است.

 

چنان که در آغاز بحث نیز اشاره شد، چنین انسانی شایستگی ریاست بر خلق و به تعبیری بر جامعه را دارد. ملاصدرا در اینجا از مجموع مباحث خویش چنین نتیجه­‌ای را اخذ می­‌نماید و آن این که:

 

جامع جمیع کمالات نشآت سه گانه (عقلی و نفسی و حسی) است. آری از ناحیه روح و جنبه روحانی از سنخ ملکوت اعلی است و از جنبه نفس و نفسانی از سنخ ملکوت اوسط است و از جنبه طبیعی از سنخ ملکوت اسفل است. پس او خلیفه خدا و مجمع ظاهر اسماء الهیه و کلمات تامات الهی است.

 

روشن است که چنین انسانی همان‌گونه که ملاصدرا هم تصریح می­‌نماید جز «نبی» نمی­‌تواند باشد. به گونه­‌ای که حتی «ولی» نیز مگر در برخی جهات، به چنین جایگاهی دست­یابی ندارد. بنابراین به طور قطع می­‌توان گفت که فیلسوف، که حتی در جایگاه ولی نیز قرار ندارد، از نظر ملاصدرا در مقامی پایین­‌تر از نبی سیر و سلوک کرده و از جایگاه فروتری نسبت به نبی برخوردار می­‌باشد. صدرالمتألهین خود یادآوری می­‌کند که مجموع اوصاف سه گانه مذکور تنها اختصاص به انبیا دارد ولی هر یک به طور جداگانه چه بسا در دیگران هم یافت گردد. چه این که سایر افراد بشر می­‌توانند با تعب و مشقت فکر و تحمل ریاضت در زمان طولانی به برخی از این موارد دست یابند. همان‌گونه که شخص فیلسوف می­‌تواند به نشئه عقلی دست یابد.

 

این بحث به نوعی اشاره به مبحث انواع انسان نیز دارد که در آنجا ملاصدرا چهار نوع انسان را به سبب قوه ادراکی تقسیم کرده و معتقد است که انسان در بند ادراک و اندیشه­‌ای است که دارا است. این چهار نوع عبارتند از: انسان حسی، انسان خیالی، انسان حیوانی و انسان حقیقی. درواقع جایگاه نبی در چهارمین نوع انسان قرار دارد و او است که به سبب ادراک خویش به عالم انسانیت ارتقا یافته و از آینده‌نگری خاصی برخوردار است. این آینده­‌نگری نه تنها شامل این دنیا است بلکه شامل سرای اخروی و بقای ابدی انسان نیز می­‌باشد.

 

نبی، حکیمی از حکمای الهی

 

صدرالمتألهین در مبحثی دیگر با بیان این که شخص نبی در حد مشترک ما بین عالم معقولات و عالم محسوسات قرار گرفته است به ذکر طبقه­‌بندی سه‌گانه­‌ای دست زده و بر آن اساس، سه دسته از خلایق را از هم تفکیک می­‌نماید: ملائکه، بهایم و کسانی که مستغرق در بحر معرفت خدا و ملکوت اویند. درواقع ملاصدرا با ذکر دسته سوم به مبحثی اشاره دارد که در آن نوع انسان را به سه دسته تقسیم کرده است که یک دسته آن درواقع اولیای خدای و الهیون هستند با همان ویژگی استغراق در معرفت ربوبی که ابواب ملکوت بر قلوب آنان گشوده شده است. دسته دوم کسانی هستند که به لذایذ جسمانی روی آورده و خویشتن را در زندان دنیا محبوس کرده­‌اند. اینان اهل دنیایند که خود را از نعیم آخرت محروم ساخته­‌اند. دسته سوم کسانی هستند که در مرز مشترک و حد فاصل مابین معقولات و عالم محسوسات استقرار یافته­‌اند. این گروه انبیا و مرسلین و صدیقین هستند. درواقع محل استقرار نبی چنین جایگاهی است.

 

به باور ملاصدرا وظیفه نبی در چنین حالی این است که باید علوم و معارف را مستقیماً از خدا بگیرد و شاگرد مکتب او باشد و آنچه را می‌گیرد به بندگان ببخشد و به آنان تعلیم دهد و آنان را هدایت کند، از همین رو است که نبی واسط بین عالم عقل و عالم محسوس است؛ زیرا در این حالت نبی هر چه از خداوند بخواهد خدا به او مستقیماً اعطا می­‌نماید و هر دو جانب ملک و ملکوت را نظم می­‌دهد و هر دو جنبه را رعایت می­‌کند و واسطه مابین هر دو عالم است. نبی بایستی زبان باشد تا احکام و معارف الهی را به خلق برساند. این است حال و شیوه سفرای خدا و فرستادگان او به سوی بندگانش که دارای مقام شفاعت و وساطت­‌اند.

 

بنابراین، برای قلب نبی هم دو در است که همواره باز و گشوده­‌اند. یکی در داخلی که به سوی عالم قدس گشوده می­‌گردد و از آنجا به مطالعه لوح محفوظ و آیات مسطور در آن می­‌پردازد و خدا به او علم لدنّی و علم یقینی می­‌آموزد و او را از اسرار و عجایب گذشته و آینده جهان، احوال عالم نسبت به گذشته و آینده، احوال قیامت و حشر و نشر و حساب و مآل و بازگشت خلایق به بهشت و یا به دوزخ آگاه می­‌سازد و این دری است که به سوی قلب آنان که متوجه عالم غیب­‌اند و به طور مداوم به ذکر خدا مشغولند باز می­‌گردد. دیگر، دری که به جانب حواس پنج­گانه او گشوده می­‌گردد تا از این طریق بر سوانح و حوادث خلق آگاه گردد و آنان را به کارهای نیک هدایت و ارشاد کند و از کارهای بد بهراساند. چنین شخصی، انسانی است که نفس نفیس او در هر دو قوه نظری و عملی به سرحد کمال رسیده و سهم وافری از وجود و کمال از خدای متعال گرفته تا بدان حد که حیطه وجود او هر دو جانب ملک و ملکوت را فرا گرفته و حق هر دو را ادا می‌کند.

 

از این رو چنین شخصی به سبب علوم و معارفی که خدای متعال بر قلب و عقل مجرد وی افاضه نموده است. ولی‌­ای است از اولیا و حکیمی است از حکمای الهی، و به سبب آنچه که از ناحیه او بر قوه متخیله و قوه متصرمه وی افاضه می­‌گردد، رسول و پیامبری است که مردم را از حوادث آینده آگاه می‌­سازد و آنان را می­‌هراساند و از گذشته و یا آنچه که در حال حاضر موجود است، خبر می­‌دهد. این امور و اوصاف، کامل­‌ترین مراتب انسانیت و نخستین شرایط احراز مقام نبوت و رسالت است. درواقع با این فقره ملاصدرا نبی را هم دارای مراتب ولی به شمار آورده و او را ولی­ای از اولیا می­‌داند و هم حکیمی از حکمای الهی که سر در آسمان دارند به شمار می­‌آورد. با این حال بر اختصاصات نبی هم تأکید و تصریح کرده و ابعاد هدایتی و تربیتی جامعه را نیز یادآوری می­‌نماید.

 

افزون بر این مراتب و کمالات، ملاصدرا شرایط و اوصاف دیگری را هم برای نبی برمی­‌شمارد که از این قرار است:

 

باید دارای لسانی فصیح و بلیغ باشد تا بتواند با ظرافت و لطافت کلام و زیبایی جملات و عبارات تخیلات آفرین خود، مردم را تعلیم دهد و قادر بر حسن ارشاد و هدایت مردم به سوی خیر و سعادت و راهنمایی آنان به اعمالی که آنان را به سعادت ابدی سوق دهد بوده باشد و نیز علاوه بر آنچه گفته شد دارای قوه نفسانی‌ه­ای باشد جهت مناظره با اهل جدال در علوم و معارف و دارای قوه و نیروی بدنی باشد جهت مبارزه و محاربه با پهلوانان در میدان جنگ و نبرد برای اعلای کلمه الله و هدم کلمه کفر و طرد طاغوت تا که دین، دین خدا و کلمه، کلمه «لا اله الا الله» باشد هر چند کفار و مشرکین از این کار کراهت داشته باشند.

 

در هر صورت با توجه به دیدگاهی که صدرالمتألهین درباره انسان و نقصان آدمی دارد و با توجه به این که تعداد اندکی در جایگاه نبی استقرار می­‌یابند از این رو انسان یا بایستی نبی باشد یا این که باید نبی­‌ای برایش ارسال شود. بر این اساس نخستین مخلوق خداوند حضرت آدم است که خود در جایگاه نبی قرار گرفته است. این بحث که در ادامه درباره آن به تفصیل سخن به میان می­‌آید، از اختصاصات صدرالمتألهین است که در آثار فارابی و دیگر فیلسوفان مسلمان نیست. از این رو است که حتی مبحث تعلیم و تعلم و تربیت وظیفه حکومت و سیاست­مدار به شمار می­‎آید. دراقع در این نگاه، دین به معنای روش زیست آدمی است که این زیست البته در همه انسان­ها به یکسان موجود است و بایستی دنیا و عقبای آدمی را مورد توجه قرار دهد.

 

ملاصدرا در مباحث خود به آسیب‌شناسی مفهوم حکیم هم می­‌پردازد و از برخی کسانی که حکیم نامیده شده­‌اند، مانند لقمان، فیثاغورث، سقراط، افلاطون و ارسطو یاد و اظهار شگفتی می­‌کند که چگونه مردم افرادی را به حکمت متصف می­‌کنند که شرایط آن را ندارند:

شگفتا که مردم زمانه چون کسی را بنگرند که کتاب اقلیدس را دیده و یا قواعد منطق را ازبر کرده است حکیمش شناسند و گرچه از علوم الهی تهی و از فن الهیات حکمت بی­‌بهره باشد و معرفتی به مقامات نفس و احوال معاد نداشته باشد و حتی اینان کسی را که اندک اطلاعی از طب دارد به حکمتش منسوب دارند و حکیمش خوانند. این در حالی است که به نظر ملاصدرا در گذشته به چنین افرادی حکیم اطلاق نمی­‌شده و جایگاه حکمت بسیار والا بوده است. این موارد همان نقاط انحرافی است که مورد پذیرش صدرالمتألهین نیست. از نظر وی چنین افرادی صلاحیت و شایستگی رهبری جامعه را ندارند.

 

ملاصدرا تصریح می­‌کند که وی این سخنان را نقل می­‌کند تا هر کس دریابد که عارف و شیخ و حکیم گشتن برتر از آن است که کسی بدان بتواند برسد، بدون این که در تمامی حیات خود بدان همت گمارد و تنها بدان پردازد و از تمامی امیال حسی و خواهش­‌های دنیایی دوری جوید، همراه با دارا بودن فطرتی صاف و ذهنی خالی از گفته­‌های بدعت­‌سازان و طبعی پاک و فهمی تیزبین و درکی لطیف.

 

نصب الهی نبی

 

بر مبنای آنچه ملاصدرا در شاهد دوم از مشهد پنجم کتاب الشواهد الربوبیه فی المناهج السلوکیه مطرح کرده است، عالم وجود نمی­‌تواند بی­‌نیاز از وجود پیامبر باشد. در این حال انسان یا خود بایستی پیامبر باشد و یا این که برایش پیامبری ارسال شود. از این رو ملاصدرا بر نصب الهی نبی تأکید کرده و صریحاً یادآور می­‌شود که بایستی در عالم وجود پیامبری از جانب خدا باشد تا به مردم طریق حق را بیاموزد و آنان را به راه راست هدایت نماید. ارسال رسول جز از سوی خداوند ممکن نیست. از این رو در ادامه ملاصدرا استدلال­‌هایی برای این مسأله می­‌آورد.

 

مهم­ترین نکته­‌ای که ملاصدرا در این زمینه یادآور می­‌شود و مباحث خویش را بر مبنای آن جلو می­‌برد تأکید بر نقصان آدمی در وجود و بقای خویش است. صدرا بر این نظر است که انسان در وجود و بقای خویش نمی­‌تواند به ذات خود اکتفا کند و از دیگران بی­‌نیاز باشد؛ زیرا نوع منحصر در یک فرد و شخص خاص او نیست. انسان به عنوان یک موجود ناقص، یکی از اقسام چهارگانه موجودات است که معمولاً در مباحث فلسفی به آن اشاره می­‌شود. درواقع ناقص، موجودی است که کمال وجودی خود را ندارد و نمی­‌تواند نیازهای خود را با ساختارش هماهنگ کند. بنابراین، حتماً به خارج از خود نیازمند است مانند انسان. از همین رو است که آیت الله جوادی آملی نتیجه خاصی از این بحث گرفته و تصریح می‌­کند که نیازمندی انسان در وجود و بقایش به دیگران مقدمه­‌ای برای اثبات سیاست الهی است.

 

نقصان آدمی و نیازمندی وی در وجود و بقا موجب می­‌شود انسان نتواند در دار دنیا به تنهایی زیست نماید مگر به «تمدن و تعاون و اجتماع». چنین انسانی به تعبیر علامه جوادی آملی، اگر بر آن باشد زندگی حیوانی داشته باشد یک کثرت محضه است؛ اما کثرت محضه تا به وحدت بازنگردد، هیچ تمدنی پدید نمی­‌آید. چنین حیاتی مانند حیات حشرات در جنگل­‌ها و لانه­‌ها است که صرف کثرت محضه است. از این رو چنین اجتماعی را زندگی نمی­‌توان به شمار آورد؛ زیرا اساساً سیاست و حکومتی شکل نگرفته و نخواهد گرفت. بنابراین، ضمن توجه به نقصان آدمی و عدم زیست انفرادی او بایستی توجه داشت که حیات آدمی به وحدت بازگردد تا جریان اجتماع، سیاست و حکومت ممکن شود.

 

در این میان راه وحدت­‌پذیری انسان این است که نیروهای درونی­‌اش را شکوفا سازد. از چنین منظری، چنان که ملاصدرا نیز بر حفظ نسل تأکید می­‌کند، خانواده اهمیت وافری می­‌یابد. درواقع خانواده شرایط پیدایش اولیه اجتماع، سیاست و حکومت را به وجود می­‌آورد و به مثابه مقدمه آن تلقی می­‌گردد. به نظر علامه جوادی اگر اجتماعی فاقد خانواده باشد، کثرت، کثرت محضه خواهد بود؛ زیرا اصل و نسب افراد، سرپرستی تعلیم و تربیت، سرپرستی مال، مالکیت ارث، محرومیت و حرمت نکاح و مواردی از این قبیل روشن نبوده و نامعلوم و بی‌­حساب و کتاب خواهد بود. اگر اصول خانوادگی کنار گذاشته شود به تدریج قبیلگی از میان می­‌رود و کم­‌کم امت از میان برداشته می‌شود. از آنجا که کشور را نمی­‌توان با کثرت محضه اداره کرد بایستی چیزی باشد که کثرت را به وحدت بازگرداند.

 

از این منظر به خوبی مشخص می­‌شود که نگاه ملاصدرا به نقصان آدمی چه تبعات و پیامدهایی را پیش می­‌کشد. از این رو است که اجتماع، سیاست و حکومت معنا می­‌یابد؛ چنان که تمدن و اجتماع و تعاون هم در اثر آن شکل می­‌گیرد و البته زیربنای همه این­ها خانواده و وحدت­‌پذیری آدمی است. درواقع این مسأله ضرورت و اقتضای این است که انسان موجودی ناقص و غیر مکتفی است و به تأمین کمال خود نیازمند دیگران است. آیت الله جوادی تأکید می­‌کند که نقصان آدمی اختصاص به عصر خاصی ندارد و این گونه نیست که مردم یک سرزمین در زمانی این گونه نباشند بلکه کل انسان به نحو قضیه حقیقیه این گونه است.

 

بر اثر پیدایش این گونه اجتماعات، طبیعتاً منازعاتی میان انسان­ها پدید می­‌آید که در شمار ویژگی­‌های وحدت­‌پذیری انسان و به ویژه به دلیل نقصان آدمی و نیازمندی­‌های متعدد او آشکار می­‌شود. از این رو مسائل جامعه بایستی به گونه­‌ای تدبیر و تمهید شود که جامعه انسانی همچنان متشکل و وحدت­‌پذیر و منسجم به پیش برود و منازعات به وجود آمده به انسجام جامعه خللی وارد نکند. ملاصدرا از همین منظر بر وجود و لزوم قانون و پایبندی به آن تأکید کرده و بر این نظر است که:

 

از نوع انسان افرادی متعدد و احزابی مختلف پدید آمدند و بالنتیجه ضیاع و عقار و بلادی مختلف و متعدد تشکیل داده شد و افرادی در معاملات و مناکحات و جنایاتی که ممکن است در برخورد با یکدیگر به وقوع بپیوندد، به قانون و ناموسی که مرجع و ملجأ آنان باشد و مابین آنان به عدل و داد حکم کند، نیازمند شدند وگرنه در تحصیل امیال و خواسته­‌های خود بر یکدیگر تعدی و تجاوز می­‌کردند و هر کس بر دیگری غلبه می­‌کرد و اجتماع فاسد می­‌شد و نسل منقطع می­‌گردید و در نظام اختلال و دگرگونی پدید می­‌آمد؛ زیرا هر فردی بالفطره در صدد تحصیل مشتهیات و امیال نفسانی و ضروریات حیات و زندگانی خویش است و بر آن کس که در این امور مزاحم و معارض او است خشمگین خواهد بود.

 

بر اساس آنچه ملاصدرا تصریح کرده است، انسان نیازمند قانون انسان آفرین است که تأمین کننده انسان باشد و نیازهایش را پاسخ گوید. درواقع تنها چیزی که انسان را تأمین می­‌کند قانون انسان آفرین است. چنین قانونی خواهد توانست انسان متعالی پدید آورد و انسان را با معارف وحیانی هماهنگ نماید. بنابراین هم نیازمندی انسان به اجتماع و هم نیازمندی به قانون در شمار نیازهای اساسی انسان است. در غیر این صورت انسان گرفتار مفاسدی خواهد شد که می­‌تواند در راه سعادت وی اخلال ایجاد نماید.

 

بنابراین، قانون، ملجأ و پناه‌­گاهی است که میان مردم به عدل و داد حکم کند؛ در غیر این صورت هر کسی به حکم فطرت سلطه طلب خویش تلاش می­‌کند بر دیگری غلبه نماید؛ چنین غلبه­ای جز فساد اجتماع نتیجه­‌ای دربر ندارد؛ و افزون بر این که به انقطاع نسل و فروپاشی خانواده می­‌انجامد در نظام نیز اختلال و دگرگونی پدید می­‌آید. از این رو حضور قانون می­‌تواند به تحکیم خانواده و در نتیجه به تحکیم و استمرار اجتماع و نظام کمک نماید و از فروپاشی خانواده و نظام اجتماعی جلوگیری نماید. ملاصدرا از همین منظر به کارکرد قانون پرداخته و بر این نظر است که:

 

این قانون ضروری که حافظ و ضامن سعادت و آسایش کلیه افراد بشر است، عبارت است از شریعت که ناچار است از وجود شارع و واضعی که راه و روشی برای افراد بشر تعیین کند که آن را برای انتظام امر معیشت زندگانی اختیار کنند و سنت و طریقی را به آنان بیاموزد که به وسیله آن به خدای خویش برسند و به قرب او نائل گردند و آنان را به انجام فرایضی دستور دهد که ایشان را متذکر عالم آخرت و سیر و سلوک به سوی خدا بنماید … و آنان را به راه راست هدایت نماید.

 

با این فقره ملاصدرا به نوعی از شریعت سخن به میان می‌­آورد و با توجه به ضرورت آن، وجود شارع و واضع شریعت را به صراحت نتیجه می­‌گیرد. چنین قانون و شارعی طبیعتاً نقش هدایت­گری دیگر انسان­ها را برعهده دارد. درواقع سامان اجتماعی وظیفه این قانون و شارع است که در نبی متجلی است و برعهده او است. ضمن این که ملاصدرا حفظ نظام و سعادت و آسایش و آرامش کلیه افراد را نیز مبتنی بر چنین قانونی می­‌داند. این در حالی است که کسی واجد شرایط وضع قانون و شریعت الهی است که خود از نوع انسان باشد: ناچار این شخص شارع و واضع شریعت و قوانین الهی باید از نوع انسان باشد؛ زیرا مباشرت و تصدی ملائکه برای تعلیم افراد بشر امری محال است. درواقع انسان باید انسان را هدایت کند و نه هیچ موجود دیگری. افزون بر نفی ملائکه، ملاصدرا بر این نظر است که درجه و مقام سایر حیوانات، پست­‌تر از این است که از سوی خداوند به عنوان واضع قوانین و شرایع الهی مبعوث شوند. بنابراین وضع قانون و شریعت و هدایت­‌گری انسان منحصر در نوع خود انسان می­‌شود. اما به واقع چه کسی شایستگی آن را دارا است که بتواند واضع و شارع قوانین الهی گردد؟

 

با این بحث البته تکلیف فیلسوف و تمایز آن با نبی در مباحث صدرالمتألهین روشن می­‌شود. ملاصدرا، چنان که در آغاز بحث اشاره شد، بر این نظر است که چنین انسانی ناچار باید مبعوث از طرف خدا و دارای نشانه­‌هایی برای تمایز از سایر انواع انسان­ها باشد. فیلسوف، مبعوث از جانب خداوند نیست و در نتیجه با نبی تمایز می­‌یابد. افزون بر این که چنین شخصیتی بایستی دارای شواهد و نشانه‌­های دیگری هم باشد که باز هم او را از فیلسوف جدا می­‌کند:

 

ناچار باید این شخص عالی‌قدر که مبعوث از جانب خدا است، از جانب خدا به یک سلسله آیات و شواهد و امور خارق‌العاده­‌ای اختصاص یافته باشد که شاهد عظمت و نبوت وی بوده و دال بر این باشد که شریعت از ناحیه پروردگار آنان یعنی خدای عالم قادر آمرزنده و بخشنده و در عین حال انتقام گیرنده است، تا که نوع بشر و افراد زمان وی نسبت به او خاضع و مطیع شوند و موجب اقرار و اعتراف آنان به نبوت او گردد.

 

ملاصدرا با توجه به طرح نیازمندی انسان به دلیل نقصان وی تأکید می­‌کند که خداوند در ارسال نبی اهمال نمی­‌ورزد چنان که رویانیدن مو بر روی دو ابرو را نه برای لزوم و ضرورت صورت بلکه به قصد آرایش و زیبایی صورت از نظر دور نساخته است و یا در مقعر ساختن قسمتی از کف پاها به منظور سهولت راه رفتن و گام برداشتن. از این رو، چگونه در وجود و اعزام فردی که مظهر رحمت و شفقت و سوق دهنده بندگان به سوی رضوان و الطاف خویش در هر دو عالم است اهمال می­‌ورزد؟

 

بدین ترتیب خداوند انسان را بابت ارسال نبی مورد لطف و عنایت و رحمت خویش قرار داده است؛ زیرا با اعزام چنین فردی علاوه بر نفع و سود عاجل، سلامت و خیر و سعادت در آخرت را نیز برای بندگان فراهم ساخته است. نتیجه این مبحث وی نیز این است که بدان که او خلیفه خدا در روی زمین است.

 

نحوه اکتساب علوم

 

یکی از مواردی که نبی را از فیلسوف متمایز می­‌کند در مبحث حصول علم و دانش و نحوه کسب دانش از سوی انسان است. به باور صدرالمتألهین، حصول دانش در باطن انسان از سه طریق رخ می­‌نماید: گاهی از طریق اکتساب و تعلم است و گاهی علوم و معارف ناخودآگاه بر قلب انسان وارد می­‌گردند. قسم اول را که اکتساب و استبصار هم می­‌نامد، شامل علمایی است که علوم و معارف خویش را از راه فکر و نظر و تأمل در اصول و قواعد و دلایل به دست می­‌آورند. قسم دوم که دریافت علوم و معارف و حقایق بدون اطلاع از علت و سبب مفید آن است همانا حدس و الهام است که خود به دو قسم تقسیم می‌­شود: یکی را الهام و نفث فی الروع نامیده است که به معنای دمیدن نسیم علوم و معارف در روح انسان است. این قسم تنها مختص اولیا است. دوم آن که حصول علوم و معارف از ناحیه غیب با اطلاع از علت و سبب مفید و مشاهده وی صورت می­‌گیرد و با عنوان وحی از دیگری تمایز می­‌یابد. این قسم به تصریح ملاصدرا مختص انبیا است. طبیعی است که فیلسوف و دیگر عالمان را راهی به دو قسم اخیر و به ویژه قسم سوم نیست و آنان تنها از طریق اکتساب به علوم و معارف دست می­‌یابند. چنان که «ولی» هم با «نبی» در الهام و وحی تمایز می­‌یابد.

 

از نظر ملاصدرا چنین انسانی که واجد حس و تخیل و تعقل است، خلیفه خداوند در روی زمین است: و چون صورت عالم وجود به تمام و کمال خود رسید، خدای بزرگ نوع بشر را از کره خاک آفرید و خواست که از جنس کره خاک و خاکیان برای خود خلیفه­‌ای در دار دنیا و نایبی در تعمیر عمارت نشأه آخرت قرار دهد لذا به انسان قوا و مشاعری به نام آلات حس و تخیل و تعقل عطا فرمود.

 

درواقع انسان با دریافت و ادراک سه گانه اشاره شده به مقام خلیفهاللهی خداوند می­‌رسد. بر این اساس چنین انسانی هم خلیفه خداوند در دار دنیا است و هم بهشت سازی کرده و آبادی آخرت هم در دستان آدمی است. او است که بایستی دنیا و آخرت خویش را سامان داده و به مثابه خلیفهالله به ساختن دنیا و عقبای خویش مبادرت ورزد. چنین انسانی را می­‌توان انسان کامل هم نامید. طبیعتاً اختلاف نوع آدمیان هم در همین قوای ادراکی است که کسب کرده­‌اند.

 

در هر صورت نبی بر اساس آنچه گفته شد از نظر تصفیه درونی به جایی می­‌رسد که دیگر نیازی به تأمل ندارد و تمام علوم دینی را بدون تعلیم و تعلم و اکتساب از جایی به دست می­‌آورد. حتی نبی به گویش­‌های مختلف مسلط است و بر تمام علوم اشراف دارد. از سویی قوه متخیله نبی افزون است و چیزهایی که انسان در بیداری نمی­‌بیند او در خواب می­‌بیند. نبی، تمام صور حقیقی را درک می­‌کند و حتی به مفارقات هم می­‌رسد و از عالم ملکوت چیزهایی می­‌شنود. نبی، در عالم بیداری هم چیزهایی را می­‌بیند که دیگران از دریافت آن عاجزند. افزون بر اینها، وقوع عملی نبی نیز بسیار شدت دارد. شاید بتوان گفت آنان که به دنیا مشغول­اند از غیب بی­‌خبرند. اما آنان که به نفس می‌پردازند نفس­شان کامل­‌تر شده و از آینده خبر دارند. درواقع انسان بایستی تلاش نماید تا اوج گرفته و بالا رود و درکی از عوالم سه گانه مورد اشاره را دریافت نماید تا به مقامات معنوی و الهی راه یابد. درواقع انسانی خلیفه الهی است که در عوالم سه گانه مذکور ورود داشته باشد و بتواند با دریافت آنها به درک واقع‌بینانه­‌ای از هستی دست یابد و در راه خداوند گام بردارد. نبی، انسان وارسته کاملی است که توانسته است به این عوالم راه یابد و نور معرفت را در دل خویش حیات بخشد و به بارگاه ربوبی حضرت حق راه یابد.

 

ملاصدرا در تنها رساله فارسی خود در تمایز نبی و فیلسوف بر این نظر تأکید کرده است که نبی اول تعقل، آن گاه تخیل و سپس احساس می­کند در حالی که حکیم اول حس می‌­کند، سپس تخیل و در آخر تعقل می­‌کند:

 

انبیاء علیهم السلام اول تعقل اشیاء می­‌کنند، بعد از آن تخیل می­‌نمایند، بعد از آن احساس بدان حاصل می­‌شود به عین آنچه تعقل نموده‌اند. و علماء اهل نظر که ایشان را حکماء گویند اول اشیاء را به حس ادراک می­‌کنند، بعد از آن به خیال انتزاع صورتی از آن می­‌کنند، بعد از آن به تعقل انتزاع صورت عقلی کرده، ادراک کلی می­‌نمایند. و طریق اولیاء علیهم السلام متوسط است میان طریق انبیا و حکما.

 

خاتمه

 

آنچه مقاله حاضر به دنبال بررسی و پاسخ آن بود پرسش از جایگاه نبی در مقایسه با فیلسوف در فلسفه ملاصدرا بود. مدعای نوشته این بود که با توجه به آثار ملاصدرا، جایگاه نبی در این فلسفه برخلاف آنچه در مباحث برخی فیلسوفان مسلمان آمده است، فارغ از هر گونه ابهامی مطرح و در آن بر برتری نبی بر فیلسوف حکم شده است. بر این اساس آنچه آمد شد جایگاه نبی و تفاوت­های آن با فیلسوف در اندیشه و فلسفه سیاسی ملاصدرا به روشنی ذکر شد. در این نگاه، نبی واجد خصلت­های سه گانه‌­ای است و از این رو خلیفه خداوند به شمار می­‌آید؛ زیرا برترین فرد برای برعهده گرفتن منصب خلیفهاللهی است. همچنین مطرح شد که چنین انسانی ناچار باید مبعوث از طرف خدا و دارای نشانه­‌هایی برای تمایز از سایر انواع انسان­ها باشد. فیلسوف، مبعوث از جانب خداوند نیست و در نتیجه از این نظر مطلقاً از نبی متمایز می­‌شود. افزون بر این، نبی به تعبیر ملاصدرا حکیمی از حکمای الهی نیز می­‌باشد و نحوه اکتساب علم در او نیز متفاوت از فیلسوف است. در هر حال، بر اساس آنچه در این اینجا آمد، با بررسی دیدگاه صدرالمتألهین می­‌توان به یک دیدگاه روشن درباره رابطه نبی و فیلسوف در دستگاه فکری او دست یافت. این بحث البته ضمن این که می­‌تواند با دیگر فیلسوفان مسلمان مقایسه شود می­‌تواند با دیدگاه­‌های شارحان حکمت متعالیه نیز مورد بحث و توجه و بررسی قرار گیرد.

 

فهرست منابع

 

  1. جوادی آملی، عبدالله (۱۳۸۷)، سیاست متعالیه از منظر حکمت متعالیه، دفتر اول: نشست­ها و گفتگوها، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی.
  2. داوری اردکانی، رضا (فروردین ۱۳۷۸)، «رئیس اول مدینه در نظر ملاصدرا»، فصلنامه نامه فرهنگ، شماره ۳۱٫
  3. صدرا، علیرضا (۱۳۸۹)، مفهوم شناسی حکمت متعالی سیاسی، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی.
  4. صدرالدین شیرازی (صدرالمتألهین)، محمّد بن ابراهیم (۱۳۸۵)، الشواهد الربوبیه فی المناهج السلوکیه، ترجمه و تفسیر جواد مصلح، چاپ چهارم، تهران، سروش.
  5. صدرالدین شیرازی (صدرالمتألهین)، محمّد بن ابراهیم (۱۳۸۶)، الشواهد الربوبیه فی المناهج السلوکیه، تصحیح سید جلال الدین، آشتیانی، چاپ چهارم، قم، بوستان کتاب.
  6. صدرالدین شیرازی (صدرالمتألهین)، محمّد بن ابراهیم (۱۳۷۷)، رساله سه اصل، تصحیح سید حسین نصر، چاپ چهارم، تهران.
  7. صدرالدین شیرازی (صدرالمتألهین)، محمّد بن ابراهیم (۱۳۷۴)، عرفان و عارف­نمایان (ترجمه کسر الاصنام الجاهلیه)، ترجمه محسن بیدارفر، تهران، الزهراء.
  8. صدرالدین شیرازی (صدرالمتألهین)، محمّد بن ابراهیم (۱۳۶۲)، مبدأ و معاد، ترجمه احمد بن محمد الحسینی اردکانی، به کوشش عبدالله نورانی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی.
  9. لک­زایی، شریف (به اهتمام) (۱۳۸۷)، سیاست متعالیه از منظر حکمت متعالیه، دفتر اول: نشست­ها و گفتگوها، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی.
  10. لک­زایی، شریف (به اهتمام) (۱۳۹۰)، سیاست متعالیه از منظر حکمت متعالیه، جلد چهارم مجموعه مقالات، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی.
  11. لک­زایی، شریف (۱۳۹۱)، نگرش­های فلسفی سیاسی در آرای صدرالمتألهین، رساله برای دریافت درجه دکتری، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
  12. لک­زایی، نجف (۱۳۸۱)، اندیشه سیاسی صدرالمتألهین، قم، بوستان کتاب.

 

انتهای پیام/

 

کد خبر : 22739
تاريخ ثبت خبر : 26 اردیبهشت 1395
ساعت بارگزاری خبر : 12:45
برچسب‌ها:,

دیدگاه شما

( الزامي ) (الزامي)