به گزارش خبرنگار پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه، رسول نوروزی فیروز[۱] دانشجوی دکتری روابط بین الملل دانشگاه علامه طباطبایی و عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در خصوص تمدن و علوم انسانی؛ نمونه موردی روابط بین الملل مقاله ای را به تحریر درآورده است که در ادامه می آید:
۱- رابطه عین و ذهن در علوم انسانی: یکی از پرسشهای اساسی در علوم انسانی رابطه میان واقعیتهای بیرونی و شاخههای مختلف علوم انسانی است. ازاین رو با تغییر در هر پدیده در جهانِ اجتماعی، تحولی در علوم انسانی نیز رخ میدهد. چه در قالب قضیه جدایی عین از ذهن دکارت و چه در غالب تعریف شناخت بوعلی سینا که علم را تصویری از واقعیت در نزد ذهن میدانست و چه در قالب رویکردهای جدید که جهان را برساختهای بیش نمیدانند؛ در هر صورت تحولات عالم واقع و خارج، سبب میشود ذهن در نزد خود مفاهیمی را برای توضیح و تشریح و پدیدههای بیرونی خلق کرده و تلاش نماید بخشی از تحولات عالم واقع را تبیین نماید. از سویی دیگر چه جهان را فقط عناصر مادی بدانیم و یا اینکه جهان را تلفیقی از امور مادی و امور انگارهای بدانیم، و چه آنکه قائل به نسبیت محض باشیم، در هر صورت پدیدههایی راجهت تحلیل انتخاب خواهیم کرد، خواه این پدیدهها ثبات دائمی داشته باشند، خواه قوامبخشی متقابل میان آنها برقرار باشد و خواه این پدیده در یک نسبیت محض مورد توجه قرار گیرد. از این رو تولد و یا مرگ پدیدهها سبب میشود علم نیز در مقام تحلیل از این وضعیت متاثر شود.
۲- رابطه عین و ذهن در روابط بین الملل: در علم روابط و سیاست بینالملل این فراز و فرودها و تحولات در واقعیت اجتماعی، سبب ظهور و بروز نظریههای مختلف و سطوح مختلف تحلیلی شده است؛ زیرا اساسا علم برای پاسخ و کشف به یک مسئله به وجود میآید و در این میان تفاوتی بین علوم تجربی و انسانی نیست. در روابط بینالملل به عنوان یک شاخه از علوم انسانی نیز با وقوع جنگ جهانی اول که بزرگترین جنگ تا زمان خود محسوب میشد، این پرسش تبدیل به یک چالش اساسی شد که ریشه جنگ چیست؟ چگونه میتوان مانع وقوع آن شد؟ و در حقیقت چگونه میتوان صلح را به وجود آورد. برخی نظریههای خردگرا که به جریان اصلی موسوم هستند دولتهای ملی ـ و اساسا انسان ـ را مهمترین واحدهای مورد مطالعه یا همان سطح تحلیل قرار دادند. این رویکردها دولتها را موجودیتهایی یکپارچه، عقلانی و پیشااجتماعی میدانند، و ازاینرو یک وضعیت ثابت در جهتگیریهای آنها را انتظار دارند. وضعیتی که در آن منافع ملی چراغ راه آینده است و دولتها با ازدیاد قدرت در صدد کسب منافع ملی، امنیت و یا به عبارت بهتر بقا میباشند. برخی دیگر برایند کنش میان دولتهای ملی را مورد توجه قرار داده و ساختارهای برآمده از نحوه قرارگرفتن این دولتها در کنار یکدیگر را که به اصطلاح ساختار و یا سیستم بینالملل نامیده میشود را مورد عنایت قرار دادهاند. برخی نظریههای دیگر هر چند نگاه ساختارگرایانه به سیستم بینالمللی دارند؛ اما وضعیتِ چینش این سیستم را نه سیاسی، بلکه اقتصادی میدانند و رابطه حاکم و محکوم سیاسی را براساس حاکم و محکوم اقتصادی و یا همان حاشیه وپیرامون تئوریزه کردهاند. برخی دیگر، چگونگی ارتباط میان دولتهای ملی را نه صرفا، تعقیب و تحقق منافع ملی، بلکه برآمده از نحوه تعامل آنها میدانند؛ زیرا بر این باورند که دولتها، واحدهای پیشااجتماعی نیستند بلکه صاحب هویتی هستند که این هویتها در تعامل با محیط پیرامون شکل گرفته و لزوما اینگونه نیست که یک بازیگر در صدد افزایش قدرت یا منافع ملی و… خود باشد؛ بلکه ممکن است خطری از سوی کشورهای دیگر متوجه خود نبیند و یا اینکه اصولا در شکلدهی به هویت خود، مفاهیم انگارهای را مقدم بشمارد. بنابراین از جمله مهمترین پرسش و چالشهای نظری در علوم اجتماعی و انسانی و به ویژه در دانش روابط بینالملل تشریح عناصر جهان اجتماعی(اعم از مادی و غیرمادی) و میزان و نقش آنها در اثرگذاری در سیاست جهانی است.
۳- ورود عناصر غیرمادی در دانش سیاست بینالملل: در روابط بینالملل معاصر تحولاتی به وقوع پیوسته که سبب شده نظریههای مادی و خردگرا و یا همان جریان اصلی روابط بینالملل، نتوانند تحلیل جامع و مانعی از آن ارائه دهند. این امر سبب شد نظریههای میان برد، که از قابلیت استفاده از مفاهیم غیرمادی بیشتری برخوردار بودند با بهرهگیری از مفاهیم متفاوت از مفاهیم محتوایی موجود در نظریههای اصلی به تحلیل آنها بپردازند؛ از اینرو این نظریهها نشان دادند که چارچوبههای ارائه شده توسط آنها، در تحلیل تحولاتی که ریشه در متغیرهایی نظیر دین، فرهنگ، اخلاق و… دارند از کارآمدی بیشتری برخوردارند. این امر سبب پذیرش اصطلاحات و حوزههای مطالعاتی جدید در سیاست بینالملل شد. مواردی نظیر اقتصاد سیاسی بینالملل، دین در روابط بینالملل، رابطه اخلاق و سیاست خارجی، الهیات سیاسی بینالملل، فرهنگ و روابط بینالملل، و جایگاه هویت در روابط بینالملل برایند این چالش نظری است. بنابراین هر یک از این حوزهها مفاهیم محتوایی تحلیلی خود را به دانش سیاست بینالملل افزوده است. این امر سبب ظهور نظریههای جدیدی در دانش روابط بینالملل شد که تمایز آنها با نظریههای جریان اصلی، توجه به مفاهیم انگارهای بود. این امر کمک شایانی در رسیدن به فهمی متقنتر از واقعیت نظام بینالملل داشته است.
۴- ورود تمدن به سیاست بینالملل و تحولات نظری برآمده از آن: قابلیتهای تحلیلی تئوریهای جدید در روابط بینالملل سبب مشروعیتبخشی حضور مفاهیم انگارهای در تحلیل سیاست بینالملل شد. یکی از این مفاهیم ورود مفهومِ قدیمی و تاریخیِ «تمدن» بود، که ورود آن به روابط بینالملل در ابتدا بسیار چالش برانگیز شد، اما با توجه به تجربه تئوریک پیشین، قرارگرفتن این مفهوم در درون نظریههای تحلیلگرِ سیاست بینالملل به فال نیک گرفته شد. این امر سرآغازی برای تولید ادبیات علمی و حتی مناظرههای آکادمیک و بحث برانگیز در مباحث نظری سیاست بینالملل شد. مروری بر آثار تولید شده در این حوزه مطالعاتی میتواند نشانگان روشنی بر این امر باشد. شاید بتوان تحلیل سیاست بینالملل توسط ساموئل هانتینگتون با استفاده از الگوی تحلیلِ تمدنی را نقطه عطفی در ورود مفهوم تمدن به عنوان یک سطحِ تحلیلِ در روابط بینالملل در نظر گرفت. هانتینگتون با نگارش کتاب برخورد تمدنها سبب شد مباحث مفصلی پیرامون جایگاه تمدن در سیاست بینالملل ظهور یابد و مباحث نظری برای شناخت جایگاه واقعی تمدن در سطح تحلیل روابط بینالملل، از منظرهای مختلف و با تعاریف و تعابیر مختلف از پدیده تمدن به وجود آید. وجه اشتراک رویکرد هانتیگتونی با سایر رویکردها در این است که همه رویکردها تمدن را به عنوان یک متغیر و فاکتور مهم و اثرگذار در روابط بینالملل در نظر میگیرند و تلاش آنها بر تئوریزه کردن استفاده از سطح تحلیل تمدن در سیاست بینالملل است. در این میان برخی از رویکردها تمدن را به مثابه فرابازیگر در نظر میگیرند به این معنا که تمدن به مثابه یک عامل اثرگذار و مهمترین عامل برای دولتهای ملی است و از اینرو خود مستقیما در نظام بینالملل اثرگذار نیست بلکه به واسطه دولتهای ملی فعال است. برخی دیگر اساسا قائل به وجود دولتهای تمدنی هستند و به نوعی عبور از دولت ملی را رقم زدهاند. این امر سبب شد که شاهد شکلگیری ادبیات قابل توجهی در موضوع نقش و جایگاه تمدن در روابط بین الملل چه به لحاظ نظری و چه به لحاظ سطح تحلیلی باشیم.
در مقابل نظریه هاننتیگنتون به تمدن که پیامد آن منازعه دائمی میان تمدنهاست، نظریههایی همانند نظریه پیتر جی کاتزنشتاین[۲] با عنوان دولت تمدنی در مقالهای با عنوان دولت تمدنی، سکولاریسم و دین[۳] ارائه شده است. کاتزنشتاین مباحث نظری تفصیلی نظریه خود را در کتابی با عنوان تمدنها درسیاست جهانی مطرح و با معرفی مقولهای به نام هویت تمدنی[۴] تکمیل کرد. رابرت کاکس[۵] نیز در مقالهای با عنوان تمدنها در قرن بیست و یکم[۶] نیز بحثی نظری در باب نقش تمدنها ارائه داد. همچنین آثاری همانند عمق استراتژیک احمد داوود اوغلو، یا رویکرد مارسل مرل و هنری کسینجر و معرفی کشورهایی از جمله ایران به عنوان دولتهای تمدنی و… نمونههایی از این دست هستند. مارتین هال و پاتریک جکسون نیز در کتاب هویت تمدنی[۷] به نقد جدی رویکرد هانتینگتون بر اساس نظریههای جدید روابط بینالملل پرداختهاند. همچنین در کنار مباحث مربوط به دولتهای تمدنی و هویت تمدنی، و تحلیل تمدنی بحثهایی بدیع در باب تمدن که با عنوان ژئوتمدن،[۸] که توسط روان وئیی[۹] ارائه شده است میتواند نشانگانی روشنی بر احیاء مفهوم تمدن در سیاست و روابط بینالملل و به طور کل حوزه دانشی علوم انسانی از حضور مفهومی به نام تمدن باشد.
۵- پرسشهای برآمده از حضور تمدن در دانش روابط بینالملل: پس از آنکه حضور تمدن به عنوان یک متغیر و فاکتور اثرگذار در سیاست بینالملل مورد پذیرش نظری قرار گرفت و تبدیل به یک مفروض شد، پرسشهای متعددی پیرامون ماهیت تمدن، و نحوه کنشگری آن در نظام بینالملل مطرح شد. این پرسشها را میتوان حول دو محور اصلی روابط بینالملل یعنی جنگ و صلح دستهبندی کرد. از اینرو همانند سایر مباحث روابط بینالملل که به تبیین علت جنگ و چگونگی دستیابی به صلح میپردازند، جایگاه تمدن در شکلدهی به منازعات و یا ایجاد صلح میتواند یکی از عمده موضوعات مهم در بررسی جایگاه این پدیده در سیاست بینالملل باشد. بنابراین پرسشهایی نظیر آنچه که در باب سایر مفاهیمِ روابط بینالملل نظیر دولت ملی مطرح بود در باب تمدن نیز طرح شد: کارکردهای تمدن در سیاست بینالملل به لحاظ نظری چگونه قابل تبیین است؟ آیا تمدن همانگونه که هانتینگتون تحلیل میکند، هنگامی که به عنوان یک بازیگر در روابط بینالملل حضور مییابد، موجب افزایش واگرایی و نهایتا منجر به جنگ میشود؟ و یا اینکه تمدن از ظرفیتهای لازم برای ایجاد صلح برخوردار است و میتواند سبب افزایش سطح همگرایی در درون کشورها، در درون مناطق و نهایتا در نظام بینالملل شود. این قرائتها را میتوان به یک پرسش کلیدیتر تقلیل داد: چه نوع تعریف و قرائتی از تمدن سبب میشود که تمدن را یک بازیگر ایجادکننده اختلال و منازعه در نظر بگیریم و یا یک بازیگر ایجادکننده صلح؟ این پرسش زیر مجموعه این پرسش اساسی است که آیا تمدن یک فرایند[۱۰] یا یک گفتمان است یا یک وضعیت؟[۱۱] دولت تمدنی را چگونه میتوان تعریف کرد؟ و در نهایت سطح تحلیل تمدنی و روش ما در نوع استفاده از تمدن چه تاثیری بر بروندادهای نظری مرتبط با این سطح تحلیل خواهد داشت؟
در پاسخ به این پرسش دو جریان اصلی شکل گرفت یکی جریان موسوم به جریان بنیادگرا[۱۲] که نماینده آن نظریه برخورد تمدنهای ساموئل هانتینگتون است. جریان دوم، جریان پسابنیادگرا[۱۳] یا همان نظریههای رقیبِ نظریه هانتینگتون که عموما ریشه در نظریههای غیرخردگرای روابط بینالملل به ویژه نظریه سازهانگاری دارد. به عنوان مثال کاتزنشتاین در باب جایگاه تمدنها و نظم جهانی بر این باور است که ظهور تمدنهای متعدد و متکثر در صورتی سبب ارتقا صلح میشود که در درون گفتمانِ کلانِ تمدنِ مدرنیته رشد کنند. به نوعی که هر تمدنی ضمن حفظ ویژگیهای خاص خود، تعدیلی در خواستههای خود ایجاد نماید و سعی کنند تقدم را به اصول مدرنیته دهد و گام در فرایند مدرن شدن بنهد. به این معنا وجود یک تمدن اسلامی مدرن نه تنها خطری برای نظم جهانی نخواهد داشت بلکه سبب ارتقاء سطح صلح در جهان نیز میشود. برخی دیگر در مورد آینده تمدن اسلامی براین باورندکه تمدن اسلامی در حوزهها و مناطقی فعال خواهد شد که از ویژگی «دولت تمدنی» برخوردار هستند شکل خواهد گرفت؛ یعنی برایند چند حوزه تمدنی در جهان اسلام که عبارتند از حوزه تمدنی ایرانی اسلامی، حوزه تمدنی مالای و حوزه تمدنی ترکی، تمدن کلان اسلامی(امت اسلام) خواهد بود که نظم تمدنی در جهان اسلام را تولید خواهد کرد. بنابراین نظم و سامان سیاسی در آینده جهان اسلام یک نظم تمدنی خواهد بود نه نظم مبتنی بر قرارگرفتن دولتهای ملی در کنار یکدیگر یا نظم مبتنی بر مناطق. ازاینرو این مولفههای تمدنی دولتهاست که تعیینکننده میزان نفوذ آنها در جهان اسلام خواهد بود. مولفههای تمدنی نیز برایندی از مولفههای مادی و معنوی(فرهنگی) است.
بنابراین چنانچه در این گزارش کوتاه سعی شد نشان داده شود، یک مفهوم تاریخی به نام تمدن با ورود به عرصه مباحث مدرن تبدیل به تئوریها و سطوح تحلیلی متعددی میشود که مفاهیم تحلیلی و محتوایی نظیر دولت تمدنی، هویت تمدنی، نظم تمدنی، منازعه و برخورد تمدنی و… را سبب خواهد شد و اصولا توجه به تمدن به مثابه یک سطح تحلیل میتواند نگرشهای مختلفی در بسیاری از علوم مخصوصا علوم اسلامی به وجود بیاورد. سطح تحلیل سبب میشود که یک متفکر مسئله خود را بر اساس آن تفهم کند و برای حل آن نظریهپردازی نماید.
[۱] دانشجوی دکتری روابط بین الملل، دانشگاه علامه طباطبایی(ره) تهران.
[۲] Peter J. Katzenstein
[۳] Civilizational state, secularism and religion
[۴] Civilizational identity
[۵], Robert W. Cox
[۶] Civilizations and the twenty-first century Some theoretical considerations
[۷] Civilizational Identity: The Production and Reproduction of ‘Civilizations’ in International Relations
[۸] Geo-Civilization
[۹] Ruan Wei
[۱۰] Process
[۱۱] Condition
[۱۲] Essentialist
[۱۳] Post essentialist
انتهای پیام/