به گزارش خبرنگار پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه، زهیر باقری یادداشتی در خصوص رابطه علم و الهیات با نگاهی به رویکرد جان هنری نیومن به نگارش درآورده است که در ادامه می آید:
جان هنری نیومن الهیاتدان و فیلسوف بریتانیایی در سده نوزدهم میلادی میزیست. نیومن کشیشی کاتولیک بود که علاوه بر کلیسا و مسیحیت بر اندیشمندانی همچون ویتگنشتاین تأثیر به سزایی گذاشت. ازجمله مسائلی که نیومن به آنها پرداخته رابطه علم و الهیات است. در سده نوزدهم، تز تعارض بین علم و الهیات، نگرشی در حال گسترش بود. نیومن ازجمله مخالفان این تز بود. در ادامه به رویکرد نیومن به رابطه علم و الهیات و دلایل مخالفت او با تز تعارض میپردازیم.
عده زیادی متقاعد شدهاند که علم و الهیات باهم در تعارض هستند و دیر یا زود به تعارضی تمامقد تبدیل خواهد شد. ازاینرو عدهای بر این باورند که درنهایت دین در این نبرد شکستی کامل خواهد خورد و عده دیگری هم علم را خالی از حقیقت میدانند و کمر همت بهتحقیر و کوچک شماردن علم بستهاند. برای پرهیز از این رویکردهای خصمانه باید قلمرو و روششناسی الهیات و دین را بررسی کرد. درصورتیکه قلمروها و روششناسی آنها یکی نباشد، تعارضی هم وجود نخواهد داشت.
معرفت ما به دودسته تقسیم میشود؛ معرفت نسبت به جهان طبیعی و جهان ماورا طبیعی. معرفت ما از جهان طبیعی بهواسطه ادراک طبیعی ما (مثلاً حواس پنجگانه) حاصل میشود ولی معرفت نسبت به جهان ماورا طبیعی حاصل ارتباط مستقیم خداوند با انسان است. این دو قلمرو از هم جدا ولی باهم مرتبط هم هستند؛ بنابراین، امکان این وجود دارد که شخصی نسبت به یکی از این دو قلمرو آگاهی نسبتاً زیادی داشته باشد ولی نسبت به قلمروی دیگر ناآگاه باشد. بهعنوانمثال، ممکن است شخصی متخصص درزمینهٔ فیزیک باشد ولی چیزی درباره جهان ماورا نداند. همچنین ممکن است شخصی بامطالعه منابع وحیانی نسبت به عالم ماورا آگاهی زیادی کسب کند ولی نسبت به علوم طبیعی ناآگاه باشد.
فیزیک با طبیعت سروکار دارد درحالیکه الهیات با مؤلف طبیعت سروکار دارد. فیزیکدانان به دنبال اصول و قوانینی هستند که بر عالم ماده حاکم است. آنها میخواهند به بهترین و سادهترین شکل ممکن این اصول را مطرح کنند. ولی الهیات با جهان روح یا ذهن سروکار دارد نه با جهان ماده، حقایق آن ثابت است و پیشرفتی در آن رخ نمیدهد. این دوجهان باهم تفاوت دارند؛ فیزیکدانان قوانین طبیعت و الهیات دانان قوانین ماورا طبیعت را مطالعه میکنند. باوجوداینکه بیش از سیصد سال از انقلاب علمی و پیشرفتهای موجود در آن میگذرد ولی همچنان کلیسای کاتولیک و برخی دیگر ادیان از پیشرفتهایی که در علم رخداده است مصون ماندهاند. علت این امر دقیقه این است که این دو قلمرو با یکدیگر تفاوت دارند. درنتیجه، دینداران نباید نگران باشند که پیشرفت علمی ممکن است جایگزین دین بشود یا آن را زیر سؤال ببرد.
کتاب مقدس واقعیتهای فیزیکی بسیار محدودی را مطرح کرده است. بهعنوانمثال، عنوانشده که ماه برای زمین آفریدهشده است، یا خلق جهان و برقراری نظم و ثبات شش روزبه طول انجامید. ازآنجاییکه اشاره به این واقعیتها محدود هستند و تفسیر نهایی و رسمی از سوی کلیسا ارائه نشده است تا مشخص شود منظور از این آیهها در کتاب مقدس چیست. اگر تفسیر رسمی کلیسا ارائه شود و متوجه شویم با آنچه علم میگوید در تعارض است سپس باید تصمیم بگیریم منظور از تفسیری که ارائهشده است چه بوده است.
باوجوداین تقسیمبندی بین قلمروی فیزیک و الهیات، بازهم شاهد اختلافنظرهایی هستیم. یکی از دلایل این اختلافنظر این است که الهیات و فیزیک روشهای متفاوتی دارند ولی همیشه به این تفاوت روششناختی توجه نمیشود. در الهیات یک سری حقیقتهایی که از طریق متون مقدس به مردان الهی یا پیامبران نازلشدهاند همیشه ثابت بوده و خواهند ماند. روش الهیات مانند روش هندسه است و نوعی قطعیت در آن وجود دارد ولی حقیقت جدیدی در آن مطرح نمیشود. از طرف دیگر فیزیک با محسوسات و تجربیات سروکار دارد و سعی دارد از این دادهها، قوانین و سخنان جدیدی را استنتاج کند. ازاینرو شاهد هستیم که از بطلمیوس به نیوتن و از کیمیاگری به لاوازیه پیشرفتهای زیادی در علم رخداده است. در فیزیک شاهد تغییرات زیاد و پیشرفت هستیم. فیزیکدانان و الهیات دانان با روشهایی متفاوت در مورد قلمروهایی متفاوت سخن میگویند، ولی اگر به این تفاوتها توجه نکنند احساس میکنند که کارهایشان باهم تداخل و تعارض دارد.
همچنین مشخص نیست هر یک از متون مقدس مسیحی به چه میزان صحت دارند و به چه میزان دستخوش تحریفشده است. بهعنوانمثال وقتی گفتهشده کره زمین تکان نمیخورد مشکل این بوده است که تفسیری از آیه کتاب مقدس قطعی در نظر گرفتهشده است. مثال دیگر تأکید بر زمین محوری بهجای خورشید محوری است. در این مورد مشکل این بود که مسیحیان سیستم علمی انسانی را وارد نگرش دینی خودکرده بودند و وقتی بعدها زمین محوری زیرسوال رفت، کلیسا در برابر آن مقاومت کرد. درواقع، در این مثالها الهیات از قلمروی خود فراتر رفته و برای علم محدودیت ایجاد کرده است. دانشمندانی که به مخالفت کلی و تمامعیار با الهیات میپردازند، میتوانند در عوض با موارد دخالت الهیات دانان در علم مخالفت کنند.
گروهی سعی کردهاند روش تجربی بیکن را وارد الهیات کنند و الهیات را از این حالت استنتاجی خارج کنند. نتیجه این کار بسیار مهلک است. وقتی روش تجربی بیکن را در الهیات وارد میکنیم، الهیات حاصله را باید با الهیات استنتاجی مقایسه کنیم اگر همدیگر را نقض کنند هر دو نمیتوانند درست باشد. روش بیکن یا روش تجربی مناسب الهیات نیست و آن را به امری نامعین و غیرقطعی تبدیل کرده و به شکلگرایی در الهیات میانجامد. این در حالی است که الهیات حقایقی که از طریق وحی از جهان فرای ماده به ما رسیده را بررسی میکند و معرفتی که از اینها حاصل میشود با بررسی واقعیتهای فیزیکی به دست نمیآید بلکه با استنتاج از متونی که حاوی وحی هستند به دست میآید؛ بنابراین، واردکردن روش بیکن در الهیات نمیتواند مفید باشد.
گروهی دیگر میخواهند با استناد به پدیدههای طبیعی علاوه بر دیگر منابع معرفت دینی الهیات را تثبت کنند. تصور آنها این است که با اتکا به فرمولهای فیزیکی برهان نظم را مطرح میکنند. ولی چند نکته وجود دارد. اول اینکه مسئله برهان نظم که از گذشته نیز وجود داشته است هیچ فرق اساسی نکرده است؛ یعنی اگر بخواهیم در مورد نظم در جهان سخن بگوییم مسئله از یونان باستان تابهحال تغییری نکرده است. الهیاتی که بر مبنای فیزیک بنانهاده شود، الهیاتی است که به قبل از خلقت حضرت آدم مرتبط میشود، این نوع الهیات هیچ ارتباطی به مسائل اصلی الهیات – ارتباط انسان باخدا، اخلاق، وجدان – پیدا نمیکند. در این الهیات فیزیکی درنهایت به یک سری از صفات خداوند تأکید میشود: قدرت، خرد و خوبی. در این صورت تفاوتی بین ادیان توحیدی و پانتئیسم وجود نخواهد داشت. درنتیجه بهکارگیری فیزیک در الهیات تنها منجر به از بین رفتن خود الهیات و تبدیلشدن آن به امری غیر الهیاتی میشود. اینگونه الهیات هیچچیزی در مورد مرگ، بهشت و جهنم و اخلاق که مهمترین بخشهای دین هستند نمیتواند بگوید و در این سیستم خدا تبدیل به یک بت میشود. براثر این نگرش، نظم طبیعی برای افراد تا حدی اهمیت پیدا میکند که به این باور میرسند که خداوند چنین نظمی را به هم نمیزند و ازاینرو جایی برای معجزه در الهیات باقی نمیماند.
آگاهی از جدایی این دو قلمرو، بین فیلسوفان گذشته هم وجود داشته است. ترس از درآمیختن جهان طبیعی و جهان ماورا طبیعی باعث شد توماس آکویئناس ارسطو را بهجای افلاطون بهعنوان فیلسوف سرمشق برگزید. علت این امر این بود که ارسطو به لحاظ علمی به جهان طبیعت میپردازد برخلاف افلاطون که در مورد قلمروی ماورا طبیعی و الهی سخن میگوید. ازآنجاییکه آکویناس نمیخواسته سخنانش با امر الهی در تعارض باشد به ارسطو روی میآورد و رویکرد ارسطویی اتخاذ میکند. برای حفظ کارآیی و معناداری علم و الهیات میبایست قلمروهای آنها را به رسمیت بشناسیم و از خارج کردن هر یک از این دو از قلمروی خودشان پرهیز کنیم.
برای مطالعه بشر و آشنا شدن با آرا نیومن میتوانید به آثار زیر مراجعه نمایید:
Newman, J. H. (1870). An essay in aid of a grammar of assent. Burns, Oates, &Company.
Newman, J. H. & Turner, F. M. (1996). The idea of a university. Yale University Press.
Newman, J. H. (1967). On the inspiration of scripture. Corpus Books.
انتهای پیام/