به گزارش خبرنگار پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه به نقل از کانون اندیشه جوان، منوچهر صدوقیسها گفتگویی داشته است که در شمار صدم نشریه زمانه با عنوان «اتحاد جهل و غرض در کتمان اصالت فکر فلسفی» منتشر شده است.
در ادامه بخشی از این گفتگو از نظر می گذرد:
برخلاف گفتۀ مستشرقین که میگویند فلسفه از خارج آمده است و در اسلام هیچ اصالتی ندارد، فکر فلسفی اسلامی کاملاً اصیل است. افزون بر این آنها میگویند فلسفه چون عقلانی است و این چیزی که بهش فلسفۀ اسلامی گفته میشود به فرض هم که وجود داشته باشد، چون مستند به قرآن و حدیث است و قرآن و حدیث نقلی است، پس این فلسفه هم نقلی است. از آنسو فلسفه که نقلی نمیشود فلسفه باید عقلی باشد، پس فلسفۀ اسلامی، اگر هم وجود داشته باشد، فلسفه نیست.
این نمیفهمد این معنا را که درست است که فلسفۀ اسلامی مستند به قرآن و حدیث است، ولی خود قرآن و حدیث عقلانی است. این را نمیفهمد.
متوجهاید؟ میگوید چیزی به اسم فلسفۀ اسلامی وجود ندارد. فلسفۀ اسلامی همان فلسفۀ یونانی است که به خط عربی نوشته میشود یا از سمت راست نوشته میشود. یونانی از چپ نوشته میشود این از راست نوشته میشود! این یک.
دوم به فرض هم اگر چیزی به اسم فلسفۀ اسلامی موجود باشد، چون مستند به قرآن و حدیث است، فلسفه نیست کلام است. بنده میگویم پیش از اینکه ترجمۀ فلسفۀ یونانی آغاز شود و بیاید در حوزه اسلامی، در اسلام تفکر اصیل فلسفی وجود داشت. درست است که مستند به قرآن و حدیث است، ولی خود این قرآن و حدیث عقلانی است. به چه زبانی بگویم. حدیثی است به نام عمران صابی از حضرت رضا (ع)؛ یک شخصی به اسم عمران صابی در مجلس مأمون مناظره میکند میگوید: «هل کان الکائن معلومٌ فی نفسه عند نفسه؟» اینگونه شروع میشود، میگوید: آیا این خدا علم داشت یا نداشت. مباحث علم حضوری و حصولی را مطرح میکند. در زمان حضرت رضا (ع) هنوز دورۀ آغاز ترجمۀ فلسفۀ یونان است. نهایتاً آن دوران ترجمه است. هنوز نظام فلسفهای به دست فارابی تأسیس نشده است، ولی مباحث بسیار، بسیار مهم دقیقی درباب علم حضوری و حصولی طرح میشود.
مباحثی دیگر طرح میشود درباب «وحدت شخصیۀ وجود» که امالمسائل عرفان و فلسفه است. اصلاً فلسفه و عرفان دائرمدار وحدت شخصیه است. از حضرت میپرسد که آیا حق تعالی در آن مقام شامخ به غیر خودش علم داشت؟ حضرت میفرمایند علم وقتی است که بخواهد اشیا را از همدیگر جدا کند. شما وقتی به چیزی علم پیدا میکنید چگونه پیدا میکنید؟ وقتی که این را از آن جدا کنید. این را بگویید این، آن را بگویید آن. حضرت فرمودند چیزی غیر از او نبود، میخواست به چه چیزی عالم باشد؟ یعنی اثبات وحدت شخصیه!
*سهم فیلسوفانی مثل ابنسینا و ابنرشد در اینکه عالم تشیع عالم فلسفه و به اصطلاح جولانگاه فلسفه بشود چه اندازه میدانید. آیا این فیلسوفان به خاطر اینکه شیعیمذهب بودهاند باعث شدهاند فلسفه در عالم تشیع بیشتر رواج پیدا کند؟
بله مؤثرند، ولی اصلش اینها نیست. اصل حضرت امیر(ع) و ائمه طاهریناند. تمام معارف اسلام منشعب از امیرالمومنین(ع) است.
شما هم بروید دنبالش این کار را بکنید. ابن ابیالجمهور یکی از شخصیتهای مهم فکری اسلامی است. ابیالجمهور احسائی. تقریباً در عرض ابن ترکه صاحب «تمهید القواعد» متقدم بر صدرالمتألهین است. صدرالمتألهین متأثر از اوست. کتاب معروف ابن ابیالجمهور «المجلی» است، او در آنجا یک بحث مستوفایی دارد شاید در ده، دوازده صفحۀ بزرگ با این عنوان که جمیع معارف اسلامی سرچشمهاش حضرت امیر صلوﺓاللهوسلامعلیه است مستقلاً. نمیخواهد منبر برود. او فردی استدلالی است. بروید آنجا اگر خواستید من جایش را هم نشان میدهم، این را بدهید کسی ترجمه کند. خودش شاید یک مجلهای بشود. مستقلاً اثبات میکند که معارف در اسلام که در رأسش عرفان است و فلسفه، سرچشمهاش امیرالمؤمنین(ع) است.
قبل از اینکه ابن سینایی پیدا شود. «عیسی و موسی کجا بُد کافتاب / کشت موجودات را میداد آب». نه ابنسینایی بود نه شیخالاشراقی! این را هم به شما عرض کنم شیخالاشراق به قول امروزیها یکی از قلّههای معارف اسلامی است، اما اگر اشارات ابنسینا نبود حکمتالاشراق هم نبود. اگر بیانات امیرالمؤمنین علیهالسلام هم نبود اشارات نبود. تکراراً میگویم و میآیمش از عهده برون: *اگر اشارات ابنسینا نبود حکمتالاشراق نبود. اگر بیانات امیرالمؤمنین (ع) نبود اشارات هم نبود.*
انتهای پیام/