| امروز جمعه, ۳۱ فروردین , ۱۴۰۳ |
سرخط خبرها:

یادداشتی از حسین‌علی رمضانی؛


نقدی بر یادداشت دینی شدن یا نشدن علوم انسانی! رسول جعفریان

فاصله علوم انسانی غرب با اسلام از زمین تا آسمان است؛ بدین معنا که در غرب انسان مرکز ثقل برخورد با پدیده ها بوده و فاعل شناسا می شود؛ این در حالی است که در اسلام هسته و ثقل مرکزی در ارتباط با خدا و توحید تعریف می شود و انسان برای درک پدیده ها باید ابتدای امر رابطه خود را با خدا تصحیح کند.

به گزارش پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه به نقل از مهر، حسین‌علی رمضانی، مدرس دانشگاه و عضو شبکه پژوهشگران و محققان علوم انسانی جوابیه ای به سخنان اخیر رسول جعفریان درباره علم دینی به نگارش درآورده است.

رسول جعفریان در یادداشتی که در کانال شخصی اش در تلگرام و سایت های مختلف دیگر منتشر شد، آورده است: پارادایم حاکم بر این سی چهل سال، همین است که علوم انسانی دینی درست کنیم. این که کسی شغلش همین بوده، نباید غیر از این از او انتظار داشت. مثلا در جایی به نام دفتر همکاری حوزه و دانشگاه یا مثلا پژوهشگاه حوزه و دانشگاه. حالا خروجیش چه بوده؟ کدام معضل علم انسانی را حل کرده؟ نمی دانیم. باید دست از کلی گویی برداریم و گزاره گزاره در تک تک علومی که زیر نام کلی علوم انسانی است، بحث کنیم 

پاسخ رمضانی را در ادامه بخوانید:

باسمه تعالی

دغدغه ای به حق در بین علمای عصر حاضر در برخورد و تضارب بین پارادایم های مختلفی که اکنون داعیه دار رفتارسازی در عرصه ها و شقوق علوم انسانی هستند، وجود دارد. کلی گویی و بیان جملات مبهم و بدون در نظر گرفتن سیر منطقی عبور از لایه مفاهیم تا گزاره و از گزاره تا نظریه؛ در لسان علمای علوم انسانی معاصر امری مرسوم می باشد، حال اگر علمی شکل می گیرد سؤال این است که پس کجاست نتیجه و برونداد آن در کف اجتماع و در کل رفتارهای آحاد جامعه؟

آیا علوم انسانی موجود کفایت نیاز جامعه ما را خواهد داد؟ اصلاً دین را با علوم انسانی کاری هست و بالعکس؟ رابطه علوم عقلی با علوم نقلی چیست؟ و سؤالاتی از این قبیل که بر بدنه افکار و اذهان علما و اندیشمندان علوم انسانی کشور و شاید جهان اسلام ضربه زده و باید منتظر عکس العمل جریان های مخالف و موافق این دیدگاه ها بود. برای نمونه دغدغه و طرح سؤال جناب جعفریان خطاب به جامعه علمی در رابطه با "دینی شدن یا نشدن علوم انسانی" که بهانه ای برای نگارش چند سطری با نگاه منتقدانه از سوی اینجانب شد. 

می دانیم که عقل را با دین تعارضی نیست و ارتباط وثیقی بین عقل و نقل و حقیقت و شریعت وجود دارد، اما کدام عقل؟ عقلی که تعیین میزان و حدود نماید! عقلی که نظم را ایجاد کند! اما همین عقل باید ادب شود. اوصیکم عباداللّه بتقوی اللّه و نظم امرکم …

مقدمه نظم قانونی و عقل قیاس گر، که حدود و ثغور مفاهیم و گزاره ها را تعیین می کند، تقوای الهی است. این که عقل مَشُوب به وهم نباشد و ماده خام قیاس را صرفاً از فیزیک و تکثّر مادّی به دست نیآورده باشد. عقل ابزاری است که به وسیله آن می توان دو امر بزرگ را در دایره انسانی به وسیله آن انجام داد:

اول) ساخت مفاهیم در حوزه منطق

دوم) ترکیب مفاهیم در قالب جملات و گزاره ها در حوزه فلسفه

حال اگر مفاهیم در منطق برآمده از نگاه مادی صورت پذیرد، همان شناخت(Logic) و پسوند(Logy) تمام علوم (سایکولوژی، فیزیولوژی، انتروپولوژی، آنتولوژی …) را به ذهن متبادر می کند، اما سؤال از ماده خام این شناخت است که از کجا و در کدام جهان بینی و نگاه به هستی، شکل می­گیرد. پارادایم مادی که کل عالم و هستی را در دایره زمان و مکان تعریف می کند، لاجرم در منطق خود از ساحت منطق ارسطویی، ریاضی و در نهایت فازی خارج نخواهد شد و نتیجه و برآیند آن به غیر از تکنولوژی نخواهد بود. ما مخالف تکنولوژی نیستیم و قایل به این امر هستیم که در علوم دقیقه (تجربی و حسی)، قواعد و تئوری ها، برای دخل و تصرف در ماده و شئونات آن در بهره گیری برای بهتر زیستن انسان ها، قابل اعتماد هستند.

دین در این رابطه اولین پاسخی که می دهد در قالب آیه وَ قالُوا ما هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما یُهْلِکُنا إِلَّا الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ است. پایه و اساس این دیدگاه بر قانون تغییر بوده که در انتهای آیه وَمَثَلُ کَلِمَهٍ خَبِیثَهٍ کَشَجَرَهٍ خَبِیثَهٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِن قَرَارٍ هویت می یابد.

بگذریم! بحث ما بر سر علوم انسانی است. از دید بنده علوم دقیقه به دنبال تولید کالا و خدمات بوده، ولی در علوم انسانی، تغییر و جهت دهی رفتار انسان ملاک می باشد. منطق حاکم بر علوم انسانی به دنبال یافت و ساخت مفاهیمی است که برآمده از نگاه هستی شناسانه و انسان شناسانه می باشد. در اسلام منطق حاکم بر نظام هستی و انطباق آن با نظام انسانی در حوزه معرفتی، تعریفی جامع از آیات آفاقی و انفسی، توأمان خواهد بود. حال اگر در شناخت مفاهیم اولیه و بنیادی نتوانستیم به معنای واقعی در منابع دینی خوب کنکاش و غور کنیم! ضعف از سوی ما بوده و نه از منابع غنی دینی!

در پارادایم مادی غرب؛ ترکیب مفاهیم و ساخت گزاره های فلسفی که حوزه های هستی، انسان و معرفت را در می نوردد نسبت به پاسخ از چیستی؟ خیلی از امور، معطوف به ماده و کالبد فیزیکی انسان می شود و فلسفه مجموعه ای از براهینی است که در نهایت به حوزه معرفتی در ساختارهای زبانی و بازی با مفاهیم ختم شده و هیچ بازخور بیرونی در هنجارسازی و ضمیمه شدن در رفتارها را ندارد. معرفت در نسبیت پارادایم ها و گفتمان ها بر اساس فضا و جغرافیای فکری در حال جابجا شدن بوده و اصل و قاعده ثابت در بین همه پارادایم ها؛ نسبیت برآمده از تغییر است و لاغیر.

در این فضای نسبی فلسفی بیان از است و نیست و توصیف پارادایم است و اگر در لایه ای دیگر به عنوان داور؛ ارزش گذار و خوب و بد یا باید و نباید مطرح باشد، به نظر به هیچ امری نمی توان ابتناء کرد؛ چراکه باز به قول تامس کوهن و همپل، شاهد ورود ارزش ها در ساحت دانش ها خواهیم بود. نهایتاً قوه قضاوت اندیشه و اندیشمند در سیر تاریخ جغرافیایی یا همان زمان – مکان شکل گرفته و موجب تأیید یا رد یک اندیشه می شود.

عقل در رابطه تنگاتنگ با دین به سر می برد، اما همه دین نیست. رابطه این دو رابطه عموم و خصوص مطلق می باشد؛ چراکه فقط بُعدی از ابعاد معرفتی انسان را هدف قرار می دهد. ابعاد دیگری چون حس و قلب نباید مغفول بماند. آنجا که صحبت از جزئیات می شود، عقل واسط و حامل این اجزاء در قالب مفاهیم و گزاره ها خواهد بود.

مفاهیمی از جنس خَلق و جَعل که در جای خود باید بدان پرادخته شود. در بُعدی دیگر که از عقل انتظار تابعیت می رود و عموماً در علوم انسانی از آن دوری می جویند و یا توصیه به رد آن در ساحت انسانی می نمایند، اخلاقیات است که بُعد قلبی را هدف قرار می دهد. آنچه که غرب در ساحت علوم تجربی یا همان دقیقه رشد کرده است، رسیدن به تکنولوژی می باشد و آنچه را که در ساحت علوم انسانی توسعه داده، رسیدن به علومی که منجر به رفتارهایی بدون نگاه به بُعد اخلاقی است بوده و تمام. انسان بدون خدای نیچه، ندای مرگ اخلاقیات در ساحت علوم انسانی است.

گذر از چیستی هستی و انسان در علوم انسانی غرب، در نهایت چرایی او را نیز در بر می گیرد، اما چرایی و غایت هستی و انسان از دید مادی غرب با نگاه معنایی و تشکیکی و سلسله مراتب هستی اسلام چه تفاوتی دارد؟ این دو جهان بینی چه پاسخی به این سؤال و یا سؤالات بنیادی دیگر خواهند داد؟ پاسخ ها هرچه باشد، ساحت انسان را هدف قرار می دهد و جهت زندگی او را مشخص می کند. بالتّبع رفتار او را در ابعاد سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، امنیتی، اطلاعاتی و زیستی و به موازات آن فضا و شبکه های مجازی را شکل می دهد.

پاسخ در برابر چیستی و چرایی هستی و انسان هر چه باشد شکل دهنده عرصه معرفتی انسان و پاسخ به چگونگی و روش برخورد با انسان و محیط و جهان هستی خواهد بود. روش های غالبی که در برخورد به ساحت علوم انسانی می شود، عموماً اثبات گرایانه و کمّی می باشد و حوزه معرفتی انسان ها را در چهارچوب مفاهیم و مدل های کمّی در روش هایی چون داده بنیاد(GT) باید دنبال کرد. این امر منافاتی با دیدگاه اسلام در حوزه روش ندارد. رویکردهای متنی و مضمون محور که در روش های تفسیری، تفهمی و گفتمانی که در آکادمی های غرب مطرح می باشد، چه بسا ۱۴۰۰ سال پیش در اسلام و در برخورد با متون دینی اینگونه بوده است.

به نظر بنده! پاسخ به چگونگی ها، خلأ اصلی جامعه علمی ما محسوب می شود. روش؛ از مفاهیم شروع می کند و به گزاره ها و در نهایت قواعد حاکم بر پدیده ها می رسد. چه این پدیده ها در سه اَبَرعلم تجربی فیزیک، شیمی و زیست و چه در ساحت انسانی در قواعد حاکم بین علوم اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و … تعریف شوند. روشی که باید منجر به رسیدن به نظریه شود. نظریه ای جامع، مانع و دارای انسجام (Coherence) درونی که قابلیت تبیین حداکثری پدیده ها و قواعد حاکم بر روابط انسانی را دارا باشد. قواعدی که بر پایه جملات شرطی شکل می گیرد و از منطق اگر – آنگاه و یا بر اساس قاعده اگر و فقط اگر – آنگاه بهره می گیرد.

حال پس از گذر از مفاهیم، گزاره ها و نظریات باید به مدل برسیم. به نظر جناب جعفریان در عرصه مفاهیم و گزاره ها غوطه ور شدند و با علوم ریاضی و هندسی کمی زاویه دارند. اگر مُهر تایید بر علوم انسانی غرب زده می شود به دلیل وجود نظم مکانیکی و قوانین و قواعد حاکم بین اجزای سیستم و کلان سیستم با هسته مرکزی علم سیاست و یا علم اقتصاد که بر پایه دو اصل جابجایی قدرت و ثروت بنا نهاده شده است، می باشد. شکل دهی این سیستم ها برآمده از نگاه هندسی یا همان معماری ساختارها و تعیین حدود و ثغور مفاهیمی چون قدرت و ثروت با بهره گیری از علم هندسه است.

این موضوع ضعف اصلی علمای ما می باشد که ذو وجهین نیستند. یکی در حوزه علمیه در مفاهیم غرق شده و دیگری در دانشگاه بین اعداد و هندسه دست و پا می زند. وظیفه اصلی که دفتر همکاری حوزه و دانشگاه می بایست به عنوان یک تکلیف به آن نگاه می کرد و نکرد! همین موضوع است که فاصله بین مفاهیم را با هندسه به حداقل برساند که به نظر هنوز توفیقی حاصل نشده است.

علوم انسانی اسلامی با علوم انسانی غرب دارای زاویه ای بسیار است که با دست کاری در پاسخ به سوالات چیستی و چرایی می توان این فاصله را کم کرد. ضمن اینکه در روش و چگونگی نیز می توان وجوه اشتراک زیادی را بین روش های مرسوم پاسخ به مسائل، با غرب پیدا نمود؛ مبنی براینکه نگاه به هستی و بحث از نظام موضوعات و عوالم باید تغییر کرده و در ادامه غایت و چرایی آنها و یا بهتر بگوییم سؤال از کجا؟ به کجا؟ و در کجا؟ مطرح شود تا مانند علوم انسانی غرب منقطع از عوالم دیگر نباشد.

الغرض، فاصله علوم انسانی غرب با اسلام از زمین تا آسمان است؛ بدین معنا که در غرب انسان مرکز ثقل برخورد با پدیده ها بوده و فاعل شناسا می شود و نسبت به او همه تمام امور تعریف می شود و عقل و خرد خودبنیاد مبنای تشخیص، تحلیل و ارزش گذاری علوم به ویژه علوم انسانی قرار می گیرد؛ این در حالی است که در اسلام هسته و ثقل مرکزی در ارتباط با خدا و توحید تعریف می شود و انسان برای درک پدیده ها باید ابتدای امر رابطه خود را با خدا تصحیح کند و آن زمان که اهل و عبد شد و عمل صالح انجام داد و تزکیه پیشه کرد در سایه سار عقل مؤدب، حقیقت و حکمت که علوم نافع نامیده می شوند، به او عنایت خواهد شد.

باز تاکید می کنم ما همه غرب را طرد نمی کنیم و از آن سو همه غرب را تایید نمی کنیم. علم و حقیقت علم اگر در سینه منافق هم باشد باید از دست نااهلش بیرون کشید. اسلام به مسلمانان توصیه می کند که برای کسب علوم حتی به بلاد کفر سفر کنند و قص علیهذا.

اینجا صحبت بر سر علوم انسانی و تعیین حدود شأن و جایگاه عقل در درک و شناخت پدیده ها است. گاه مانند فلاسفه چنان به عقل بها می دهیم که گویی هر چه هست و نیست همین باب معرفتی است و لاغیر! چه بسا پدیده ها و موجوداتی در هستی باشند که در دام شبکه معرفتی عقل در نیایند و باید با ابزاری دیگر به سراغشان رفت. چنان پر و بالی به عقل داده می شود که بجای توجه به متافیزیک، پا را فراتر نهاده و به دنبال تبیین امور ماوراء طبیعه نیز می باشد.

 ابزار و ماده خام مرسوم عقل نیز در عصر حاضر چیزی جز حواس نبوده و نیست. اصل برای فلسفه علوم بر مشاهده پذیری پدیده هاست، اما همین امر در بیان دین، به اخذ کلیات و قواعد حاکم بر پدیده ها نظر دارد و ضمن حسابگری و صغری و کبری چیدن، مسیر برهان را علاوه بر استقراء و تمثیل می پیماید. ماده عقل صرفاً و الزاماً حواس نیست و از داده های دینی اعم از آیات و روایات نیز بهره می گیرد.

به نظر برخی از دغدغه های جناب جعفریان درست بوده و نقد صریح آنها بر بدنه علمی کشور در عرصه علوم انسانی وارد می باشد. این نقد بر جامعه علوم انسانی ما وارد است که خوب غرب چنین گفت و چنین کرد ثم ماذا؟ غرب گفت و ساخت و علوم انسانی در ساحات مختلف بشری طبق دیدگاه آنها منجر به شکل دهی رفتارها هم شد و حال این سؤال مطرح می شود که: شما و ما چه کرده ایم؟!

درست است که اسلام و بلاد اسلامی در برهه هایی از تاریخ مسیر تمدنی را طی نموده و در سیر تمدن سازی علوم انسانی دارای جایگاه والایی است، اما پس از چهل سال انقلاب به جزء نقش تصویر حضرت امام (ره) و آوردن ذکر بسم الله الرحمن الرحیم بر روی کتاب های این علوم کاری دیگر صورت داده ایم؟! کدام یک از بزرگان و متولیان علوم انسانی در کشور هستند که در یکی از حوزه های علوم انسانی، حداقل یک نظریه که با رویکرد اسلامی قدرت تبیین پدیده ها و مصادیق آن حوزه را دارا باشد، ارائه نموده اند؟

بنده قایل هستم و بر این امر پافشاری می کنم که اسلام و منابع اسلامی چنان بحر لاینفدی است که هر چه از آن بنوشیم و بنوشانیم میل به پایان نخواهد یافت، اما مرد میدانی که قدرت و جرأت علمی داشته باشد نشانم دهید. آری امروزه با جهدهای بی توفیقی مواجه هستیم و دلیل آن عدم قدرت و توان نظریه پردازی در علمای این عرصه می باشد و پایه این موضوع نیز در روش و پاسخ به چگونگی هاست!

غرب ابتدا روش و چگونگی برخورد با پیرامون را تعریف نمود و پس از آن به نظریه پردازی و تقلیل آن در قالب مدل اقدام کرد و به معماری و نظام خود شکلی فیزیکال بخشید. حال سؤال از جامعه علوم انسانی این است که اگر شما به دنبال اسلامی سازی علوم انسانی می باشید! بفرمایید روش شما چیست؟ آیا نظریه ای که سه هویت باوری که صادق باشد و توجیه کننده جامعه علمی باشد، تولید کرده اید؟ معیار و محک ارزیابی آن نظریه چیست؟ و یا بهتر بگویم چه کسانی هستند؟

آیا شما توانسته اید پارادایم های موجود علوم انسانی را که به عنوان علوم متعارف مطرح می باشد با بمباران سؤالات منطقی به چالش بکشانید و بحران معرفتی در آن ایجاد کنید؟ یا فقط با طرح شبه سؤالات به رد و قبول آنها اقدام می کنید؟ چه می شود جامعه علمی ما را در علوم انسانی که به امر درهم آمیختن دانش ها با یکدیگر بسنده کرده و از حوزه تولید خارج و به حوزه تکثیر و نشر مایل شده است؟

بنده شاهدم در علوم سیاسی با قرار گرفتن یک مفهوم به نام ولایت که بر پایه مبانی دینی و توحیدی اسلام شکل گرفته و در نهایت در معماری سیاسی کشور تبدیل به یک ساختار و سامانه قابل لمس گردیده! چه تحول عظیمی در قواعد حاکم بر علم سیاست و مفهوم پایه ای قدرت و بازی قدرت رخ داده است. این نمونه ای از نظریه مند بودن دین اسلام در اصلاح رفتار انسان ها در علوم انسانی بوده که باید به آن توجه شود. سیاستی دینی که وجوه ممیزه آن را با گفتمان غالب سیاسی بر جهان، کاملاً مشهود دید. این ظرفیت دین است که می تواند در ساحات مختلف انتشار یابد.

حال در عرصه اجتماع و اقتصاد چه اتفاقی قرار است رقم بخورد! نیاز به گذر زمانی هر چند طولانی دارد. به نظر با رویکرد موسسات و مراکزی که متولی امر در تحول در علوم انسانی اسلامی هستند و با تشکیل جبهه علمی و هدایت و راهبری آنها، به زودی شاهد بروز و ظهور نظریات و مدل های کاملا کاربردی خواهیم بود. انشاء الله تعالی


انتهای پیام/

کد خبر : 74469
تاريخ ثبت خبر : 24 مرداد 1397
ساعت بارگزاری خبر : 13:55
برچسب‌ها:, , ,

دیدگاه شما

( الزامي ) (الزامي)