به گزارش خبرنگار پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه به نقل از شماره ۲۳ فصلنامه صدرا، دکتر حسن سبحانی متولد دیماه ۱۳۳۱ در دامغان است. وی عضو هیئتعلمی دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران است که به درجه استاد تمامی نائل گردیده است. از مهمترین سوابق کاری ایشان میتوان به معاونت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در سه دولت و نمایندگی در مجلس شورای اسلامی در دورههای پنجم، ششم و هفتم اشاره کرد. اقتصاد اسلامی و توسعه دو حوزهای است که بیشتر از سایر حوزهها توجه او را به خود جلب کرده است، موضوعی که سبب شد برای گفتگو پیرامون بحرانهای اقتصادی و نسبت آن با اقتصاد اسلامی به سراغ ایشان برویم.
از نظر دکتر سبحانی بحران عبارت است از فاصله گرفتن مداوم از شرایط مطلوب؛ بهگونهایکه این دور شدن سبب بروز مشکلاتی در متغیرهای کلان اقتصادی گردد. ازآنجاکه تعریف شرایط مطلوب، یک تعریف ارزشی است؛ لذا بحران در نظام اقتصاد اسلامی معنا پیدا میکند. وی برای تشریح بیشتر مطالبش موضوع توسعه بر پایه تعالیم دینی را مطرح میکند.
به اعتقاد سبحانی جامعه عقبمانده، جامعهای دینی نیست. چراکه دین فقر را نفی کرده و وجود فقر در جامعه بیانگر عمل نکردن به تعالیم دینی است. ازاینرو اطلاق اقتصاد اسلامی بر اقتصاد جامعهای که فقر چهره غالب آن است اطلاق صحیحی نیست و میزان تطبیق دین بر جامعه و به تبع آن بر اقتصاد جامعه متناسب با میزان توسعهیافتگی بر پایه تعالیم دینی است.
هدف ما در این مصاحبه این است که افق جدیدی در مقابل اقتصاد اسلامی ترسیم شود. ترسیم یک افق جدید، با حرف زدن از سیاستی جدید یا توصیه آن تفاوت دارد. در داخل کشور مطالباتی از اقتصاد اسلامی در حال شکلگیری است و انتظار بر این است که اقتصاد اسلامی بتواند تحلیل و راهکار خود را درباره بحران ارائه دهد. لطفاً در ابتدا تعریف خود را از بحران، و سپس رویکرد اقتصاد اسلامی را در این زمینه تشریح فرمایید.
در ابتدا از شما و فصلنامه صدرا تشکر میکنم که به چنین موضوعاتی اهمیت میدهید و به آنها میپردازید. درباره بحران باید گفت که هر چیزی که با وضعیت مورد انتظار در یک اقتصاد اختلاف فراوان ایجاد کند، مقدمهای برای بروز یک بحران در اقتصاد است. درواقع دور شدن از وضعیت بسامان، بهطوریکه این دور شدن سبب بروز مشکلاتی در متغیرهای کلان اقتصادی گردد، ما را با بحران روبهرو میسازد و میگوییم وارد شرایط بحرانی شدهایم. البته در این باره مدتزمان بروز شرایط بحرانی نیز درخور توجه است و شوکهای یکباره و کوتاهمدت، بحران به شمار نمیآیند. پرداختن دقیقتر به بحرانها و تببین انواع و عوامل آن، موضوعی است که باید در کتابهای اقتصاد کلان پیگیری شود و ما از مرور آنها پرهیز میکنیم. درمجموع باید گفت بحران عبارت است از دور شدن مداوم از وضعیت بسامان، بهطوریکه طی آن شاخصهای اقتصادی بد و بدتر شوند.
این تعریف، تعریف ارزشی است؛ چراکه وضعیت مطلوب و بسامان در دیدگاههای مختلف متفاوت است. وجود این مفهوم در تعریف، سبب متمایز شدن تعریف رویکرد اقتصاد اسلامی نسبت به بحران میشود.
بله، همینطور است. برای یک اقتصاد اسلامی نیز وضع مطلوبی قابل ترسیم است که دور شدن از آن با تعریف پیشگفته، به بروز بحران میانجامد. البته موضوعی که مطرح میشود این است که آیا نظام اقتصادی ایران با وجود یک نظام سیاسی اسلامی، اسلامی است یا خیر؟ پس از روشن شدن پاسخ این پرسش است که میتوانیم وضعیت بسامان را در اقتصاد اسلامی نسبت به نظام اقتصادی موجود در ایران بسنجیم. واضح است که باید گفت که لزوماً نمیتوان نظام اقتصادی موجود در ایران را نظام اقتصادی اسلامی خواند. بنده با مجموعهای از ملاحظات، درجاتی از اسلامیت را به اقتصاد ایران نسبت میدهم. قاعدتاً آن وضعیت بسامانی که مورد انتظار اقتصاد اسلامی خالص است، با وضعیت بسامان مورد انتظار اقتصاد فعلی ایران که درجاتی از اسلامیت را دارد، متفاوت است.
بنابراین میتوان گفت که تعریف بحران در اقتصاد اسلامی، همان تعریف مرسوم است؛ با این تفاوت که معیارها و شاخصهای آن متفاوت است و میتوان انتظار داشت که شاخصهای بحران در نظام اقتصادی اسلامی، گرایش بیشتری به دور شدن از عدالت داشته باشد. مثلاً اگر در سطح کلان حق ذیحق داده نشود، ما وارد بحران شدهایم.
بنده برای مراحل تکوین، شکلگیری و تحقق اقتصاد اسلامی مراتب قائلم و اعتقادم این است که ما میتوانیم بینهایت نظام اقتصادی داشته باشیم که میتوانند نسبتی با اسلام برقرار کنند؛ از نظامهای اقتصادیای که عیار دینی آنها یک یا دو درصد باشد تا نظامهای اقتصادیای که عیار دینیشان ۹۹ درصد است؛ یعنی برای میزان اسلامی بودن اقتصاد، به طیفی قائل هستم که با آن میتوان میزان دینی بودن اقتصاد را در جوامع مختلف سنجید.
بر روی این طیف، نظامهای کمترتوسعهیافته بر مبنای دین، در درجات اولیه قرار میگیرند و توسعهیافتهها به عیار بالایی از دین در اقتصاد دست مییابند. توسعه متناسب با موازین دین به عدالت منتهی میشود و در جامعهای که عدالت حاکم است، امکان تجلی دین و احکام آن پدیدار میگردد. من اجرا شدن احکام دین را در یک جامعه عادلانه ممکن میبینم؛ جامعهای که خود پا بر دوش یک جامعه توسعهیافته دارد؛ منتها توسعهای با موازین دین. بنابراین با در نظر گرفتن شرایط جامعه فعلی ایران که از توسعهیافتگی دور است، انتظار عدالتی که بر دوش توسعه نشسته باشد، انتظار بالایی است. عدالت به معنای کامل در واقعیتهای این جامعه قابل جستوجو نیست. عدالت موجود را میتوان یک عدالت ۱۰- ۱۵ درصدی نامید. شرایط کاملاً عادلانه، زمانی ایجاد میشود که جامعه مراحل توسعه خود را پیموده باشد. جامعه باید توسعهیافته باشد تا بهطور قهری امکان اینکه هر چیزی سر جای خود قرار بگیرد، فراهم شود. در آن صورت، جامعه توسعهیافته یک روی سکهای است که روی دیگرش عدالت است.
لذا بنده به این موضوع، نگاهی نسبیانگار دارم و معتقدم که در بررسی جوامع، نخست باید به میزان توسعهیافتگی (البته با موازین دینی) توجه شود و بعد عدالت و اوضاع بسامان را به میزان درجه توسعهیافتگی به این جامعه نسبت دهیم.
در مرحله نهایی توسعه، قطعاً بحرانی وجود نخواهد داشت؛ چون در آن مرحله، شرایط عادلانه است و بنابراین بحرانی رخ نمیدهد؛ اما تا رسیدن ما به آن مرحله، بحرانها مشکلسازند و مانع ایجاد میکنند، و یکی از دلایل نرسیدن ما به آن مرحله، وجود همین بحرانهاست. انتظار عبور از همه مراحل رشد و توسعه و رسیدن به آن جامعه عادلانه، انتظار فراوانی به نظر میرسد؛ لذا لازم است در حال حاضر نسبت به بحرانها موضعی داشته باشیم تا با عبور از آنها بتوانیم به وضع مطلوب برسیم.
در حقیقت این موضوع بحث را منطقی میکند. جامعۀ بدون بحران، جامعهای است که مراحل رشد و توسعه را پیموده باشد. تا زمانی که به آن مرحله نرسیدهایم، با جامعهای روبهروییم که برخورداری آن از نظر فهم، اجرا و سیاستگذاری از منظر موازین دینی، برخورداری کمتری است. شاید بتوان گفت یک جامعه مسلمان در حال توسعه مثلاً ۳۰ تا ۵۰ درصد عیار اسلامیت داشته باشد. این تطابق کم با عیار اسلامیت، سبب میشود که شرایط اجرای کامل احکام و دستورهای دین در جامعه نیز به همان نسبت وجود نداشته باشد. این وضع را در تاریخ نیز مشاهده میکنیم.
از صدر اسلام تاکنون چنین جامعه ایدئالی ایجاد نشده است. از نظر ما شیعیان نیز زنده شدن دین و اجرای کامل احکام، منتسب به حکومت حضرت ولیعصر(عج) است که در آینده رخ میدهد. بنابراین باید انتظار داشته باشیم که در جامعه اسلامی، اقتصادی حاکم باشد که از بحرانهای حاد رنج ببرد؛ اما اگر در جامعه نسبت به قید توسعه متناسب با موازین دینی، پایبندی بیشتری وجود داشته باشد، میتوان انتظار داشت که از شدت بحرانها کاسته شود و بهطور طبیعی بحرانها رفتهرفته مستحیل شوند تا درنهایت در آن جامعۀ مطلوب و عادلانه، بهطورکلی از بین بروند.
بنابراین ما باید جایگاه موازین دینی را در مراحل رشد و توسعه یک جامعه جستوجو کنیم و به تناسب آن، انتظار کاهش بحرانها را داشته باشیم. این مسئله میتواند نقطه آغازی برای این گفتوگو باشد. درواقع ما با این نگاه، بروز بحرانها در جوامع مختلف را به میزان دوری آنها از موازین دینی تبیین میکنیم. این دورنمای نظری از محقق شدن احکام دین در جامعۀ بهرهمند از عدالت، مقولهای است که از سویی با مبانی ما سازگار است و از سوی دیگر سازگاری فراوانی با پیشرفتهای تکنولوژیک دارد.
بنده در تبیین این روایت که میفرماید: «العدل حیات الاحکام» (احکام به عدل زنده میگردند)، تفسیر المیزان را مطالعه میکردم. در آنجا دیدم که مرحوم علامه طباطبائی(ره) میفرمایند: (نقل به مضمون) این موضوع به این مطلب اشاره دارد که برای اجرایی شدن احکام در جامعه، دینداریِ چند نفر کفایت نمیکند و جامعه باید به جامعۀ مؤمن تبدیل شود. احکام اسلام زمانی قابلیت اجرایی شدن دارند که اکثر مردمِ آن، پذیرشِ اجرای احکام را داشته باشند و جامعه، دیندار باشد.
همچنین حدیث دیگری داریم که میفرماید: «یک ساعت عدالت ورزیدن، از هفتاد سال عبادت که روزهایش همه به روزه و شبهایش همه به نماز باشد، افضل است». با مرور این روایت، انسان متوجه میشود که تحقق احکام بهصورت کامل، وامدار جامعهای عادل است. از نظر تکنولوژی نیز گفته میشود که اگر دانش ۲۷ قسمت باشد، تا زمان ظهور تنها دو قسمت از آن کشف شده است.
در حال حاضر که نمیدانیم چه میزان با ظهور حضرت فاصله داریم، با تکنولوژیهایی روبهروییم که کل جهان را یکپارچه کردهاند و دهکدۀ جهانی مکلوهان محقق شده است. واقعاً در حال حاضر ما در عرض یک ثانیه با همه جا در ارتباط هستیم و این، مؤید پیشبینیهای جهانی شدنِ یک دین و یک تفکر است که ما معتقدیم در دورۀ امام زمان(عج) رخ خواهد داد؛ منتها آنچه اکنون جهانی شده است، حاکمیت تفکر دینی نیست؛ اما اگر یک تفکر میتواند جهانی شود، دین نیز ازآنجاکه یک تفکر است، قابلیت جهانی شدن دارد. لذا میشود امیدوار بود که در این چشمانداز، جهان به یک دین واحد گرایش یابد و جامعه مؤمنان یکدیگر را تقویت کنند و آن مشکلات سریعتر حل شوند؛ موضوعی که در روایات نیز بدان پرداخته شده است.
اگر موافق باشید، میتوانیم درباره ویژگیهای مراحل رشد و توسعه در دو فاز جامعه اسلامی و غیراسلامی بحث کنیم.
پرسش بعدی بنده این بود که تحلیل شما از بحرانهای جهانی چیست؟ با این مطالبی که فرمودید، گمان میکنم نظر شما این است که آن جوامع مسیری را میپیمایند که ناگریز به بحران میانجامد و روزبهروز نیز این بحران تشدید میشود. قبل از ورود به این بحث، سخنان شما را اینطور جمعبندی میکنم که اقتصاد اسلامی تنها ناظر به وضع مطلوب نیست و چگونگی رسیدن به آن وضع مطلوب را نیز در نظر دارد.
یعنی راهکارهای مرحلهای برای عبور از منازل زمانیای که در آن قرار داریم. در جامعۀ فقیر و گرفتار، اجرای اسلام محلی از اعراب ندارد و عملیاتی نیست. لذا اجرای راهکارهای اسلامی نیز امکانپذیر نیست؛ چراکه اصولاً جامعه فقیر، آمادگی پذیرش و اجرای احکام دین را ندارد. در شرایط فقر، عملیاتی شدن احکام دین ممکن نیست.
بنابراین از نظر شما لازمه تحقق اقتصاد اسلامی در یک جامعه، توسعهیافته بودن آن است.
در مراحل تکاملی، بله. البته این بدان معنا نیست که در جامعه فقیر، هیچ نشانی از اسلام نباشد؛ اما میگوییم در این جامعه، اسلام با درجات پایینتری دیده میشود و به همان نسبت که درجات اسلامیت پایینتر است نافذیت راهکارهای دینی نیز برای این جامعه کم است. این مسئله، خود را به دو صورت نشان میدهد: یک وجهِ موضوع، ریشه در نگاه نمایندگان دین دارد؛ چراکه فهم آنها از دین متناسب با مراحل توسعهیافتگی است و وجه دوم، وضع کسانی است که قرار است با دین هدایت شوند، ولی با فقر و گرسنگی و مشکلات مختلف دستوپنجه نرم میکنند که مانع درک حداکثری آنها از دین میشود. بهعبارتدیگر در شرایط توسعهنیافته، هم گویندگان دین نمیتوانند کمال دین را بیان کنند و هم افرادی که میخواهند هدایت شوند آمادگیهای لازم را ندارند. بنابراین باید به نسبیت اجرای دین در چنین جوامعی اندیشید.
اگر اجازه بدهید بحثی درباره جوامع غیرمسلمان داشته باشیم تا بتوانیم بهصورت دقیقتری شرایط خود را بررسی کنیم. بنده همیشه از کتاب تحولات فرهنگی در جوامع صنعتی معاصر یاد میکنم. این کتاب را جامعهشناسی به نام «اینگلهارت» نوشته و تقریباً دو دهه قبل در ایران ترجمه شده است و در آن، مطالعاتی میدانی درباره تحولات فرهنگی بعد از جنگ جهانی دوم آورده شده است.
جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵ پایان یافته است. نویسنده ۹ سال بعد از جنگ یعنی در ۱۹۵۴ مطالعاتی را در کشورهایی که درگیر جنگ بودهاند انجام داده است. در این مطالعه، از مردم سؤالاتی میپرسیدند. برای مثال میپرسیدند مسئله اصلی شما چیست، و برای پاسخ چند گزینه را مطرح میکردند؛ گزینههایی مثل فقر، قحطی، حقوق بشر و دموکراسی. در آن سال عده بیشتری به فقر و قحطی اهمیت بیشتر میدادند. برتری این دو گزینه به این علت بود که پاسخدهندگان مشکلات این شرایط را در جنگ جهانی دوم تجربه کرده بودند.
این تحقیق را در سالهای دهه بعد نیز تکرار کردند؛ اما در آن سالها امتیاز دموکراسی و حقوق بشر نسبت به فقر و گرسنگی بیشتر میشد. تقریباً پس از بیست سال، فقر و گرسنگی اهمیت خود را از دست داده و جای خود را به دموکراسی و حقوق بشر بخشیده بود. اینگلهارت بیان میکند که در جوامع صنعتی معاصر، بشر در حال تحول فرهنگی است و ارزشهای فرهنگی آن تغییر میکند.
در حال حاضر نیز اگر همین فرهنگ غرب را با ۵۰، ۶۰ سال پیش آن مقایسه کنیم، درمییابیم که زندگیها انسانیتر شده است؛ یعنی انسانها از مفاهیمی صحبت میکنند که گرچه لزوماً دینی نیست، اما مفاهیمی انسانیتر است؛ یعنی فقر، گرسنگی و کشتار و تجاوز به خاطر فقر، جلوه کنونی یا پیشانی کشورهای توسعهیافته نیست.
البته در همه جوامع چنین معضلاتی وجود دارد، اما جلوه غالب آنها نیست. احساس بنده این است که بشر غیروابسته به دین با تکیه بر عقل خود –که عقل از منابع شناخت در اسلام هم است- در حال حل مشکلات خود بوده است و زندگی خود را انسانیتر میکند. باور من این است که این زندگیهای انسانی، به سمت زندگیهای دینی متمایل میشود؛ چون زندگانیهای انسانی، بخشی از زندگانیهای دینیاند.
لطفاً موضوع زندگی انسانی را کمی بیشتر تشریح کنید.
منظور بنده از زندگی انسانی این است که انسانها که در گذشته برای رسیدن به قدرت با یکدیگر میجنگیدند، اکنون بهصورت حزبی رقابت میکنند. انسانیتر به این معنا که از حقوق بشر یا حقوق حیوانات صحبت میکنند؛ انسانیتر به این معنا که وقف و خیریههای فراوانی در دنیای توسعهیافته نیز وجود دارد. کتابخوانی، اختراعات، اکتشافات، پیشرفتهای علمی و دستاوردهای تکنولوژیکی بسیار زیاد شده است و همین عوامل، منابع و امکانات را افزایش داده و درنتیجه انسان بر کمبودهای خود غلبه کرده و متوجه ارزشهای والاتری شده است که لزوماً دینی نیستند؛ اما دین نیز لزوماً با بسیاری از آنها ناسازگاری ندارد. احساس من این است که بشر که به این صورت سیر میکند، بهتدریج به ارزشهای دینی متمایل میشود و زمینههای آن جهانی شدن دین را که مد نظر ماست، از آن طرف نیز فراهم میکند.
برای جوامع اینچنینی، تصحیح خطاهای گذشته، اصل است. شما نظام سرمایهداری را در نظر بگیرید که در گذشته دچار بحرانهای بسیار شدیدی بوده و نمیتوانسته مشکلات خود را حل کند؛ ولی امروز به مرحلهای رسیده که با سرعتی بیشتر بحرانها را سروسامان میدهد؛ بهنحوی که نمیتوان بحران ۲۰۰۸ را با بحران ۱۹۲۹ مقایسه کرد و این به دانش، تدبیر و درایت انسانها بازمیگردد و ما ازاینجهت باید خوشحال باشیم؛ زیرا دین نیز چنین وضع رو به بهبودی را مطالبه میکند.
آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید
لذا میخواهم بگویم که بنده حرکتهای اینچنینی در جهان غیراسلام را به نوعی معد جهانی شدن احکام دین درک میکنم؛ اما مشکلی که وجود دارد این است که غربیها نه با کنار گذاشن وحی، بلکه با منزوی کردن وحی، به عدم آرامش و مشکلاتی دچار شدند؛ اما این مشکلات نباید راه رفتۀ آنها را بهکلی تخطئه کند؛ بلکه باید مسیر آنها را آسیبشناسی کرد و روشن ساخت که این عدم آرامش، ناشی از منزوی ساختن کلام وحیانی است و آن تجربهای باشد برای ما که با الگو گرفتن از آنها بتوانیم برخی از مشکلات را حل کنیم.
بعضی از افراد در پاسخ به تلاش ما برای تحقق جامعه دینی، به ما میگویند که غربیها در ۲۵۰ سال پیش با کنار گذاشتن دین، زمینه رشد خود را فراهم آوردند؛ حال چرا شما میخواهید مسیری را بروید که در انتها به بنبست برسید؟ در پاسخ آنان باید گفت که غربیها با عقل به دستاوردهایی رسیدند و گرفتاریهایی نیز در کنار آن دارند؛ ما باید عبرت بگیریم و آن تجربه را تکرار نکنیم؛ یعنی وحی را مثل آنها منزوی نسازیم. ما که منکر توان عقل نیستیم؛ عقل در دین از منابع شناخت به شمار میآید. بنده میخواهم بگویم که در حال حاضر برای جهانی شدن دین و به تبع آن اقتصاد دینی، بسترهای بسیار مناسبی گشوده شده که باید آنها را از طریق مواجههای اصولی مغتنم شمرد.
درسگیری، عبرتآموزی، تصحیح خطاهای گذشته و انسانیتر شدن زندگی غربیها، در حقیقت در راستای کاهش بحرانها عمل میکند. البته بحرانها تمام نمیشوند؛ چراکه وحی از زندگی آنها غایب است.
بنا بر آنچه در ادبیات دینی ما آمده، ظهور وقتی اتفاق میافتد که زمین از ظلم و جور پر شده باشد و اتفاقاً ما در بدترین شرایط انسانی قرار داریم و ظلم و جور بهصورت گسترده وجود دارد. به تعبیر دیگر، درواقع این جوامع پیشرفته روزبهروز در حال فاصله گرفته از وضع انسانی هستند. این مطلب را چگونه با انسانی شدن جوامع غربی جمع میکنید؟
اینکه تفسیر آن مطالب به چه صورت باشد، مهم است و من اعتقاد دارم که لزوماً نمیتوان به ظاهرشان توجه کرد و نتیجۀ قطعی گرفت؛ زیرا اسلام تجربه جامعهسازی نداشته است و اینکه مملو از ظلم و جور شدن، به رفتار مردم بازمیگردد یا به رفتار دولتها، درخور تأمل است. آیا زندگیهای انسانیترشده با حاکمیتهای ظلم و جور قابل جمع نیستند؟ اینها مباحثی هستند که میتوان دربارهشان بحث کرد.
گذشته از این بحث، در نظر گرفتن روندی که در دنیا در حال طی شدن است، نشان میدهد که الزاماً مباحث ارزشی مورد توجه نیست. برای مثال توجه به محیط زیست ریشه در حداکثرسازی سود دارد نه الزاماً اهمیت محیط زیست؛ یعنی آیا بهطور کلی در جوامع غربی وضعیت عدالت بدتر نشده است؟ چون نظامشان مبتنی بر ظلم و استثمار است و قاعدتاً باید روزبهروز وضع بدتر شود و ما نباید انتظار داشته باشیم که این جامعه روزبهروز انسانیتر گردد.
همانطور که میدانید، جریان توسعهیافتگی در غرب از مراحلی گذر کرده است. در یک دوره گفته میشد باید به سرمایه توجه شود که رشد بیاورد. بعد رشدِ همراه با توزیع مطرح شد. پس از آن به توسعۀ پایدار گرویدند. پس از همۀ اینها، توسعۀ انسانی مطرح گشت. به نظر بنده اینها مراحل تکاملی توسعه در غرب است.
بهعبارتدیگر ازآنجاکه این نظام با عقل جلو میرود، در ابتدا برای رشد به سرمایه توجه کرد؛ اما مشاهده کرد که توزیع بدتر شد؛ ضمن آنکه کیک تولید بزرگتر شده بود و محیط زیست نیز آلوده شده بود. سپس در راستای رفع این مشکل، رشد همراه با توزیع و توسعۀ پایدار مطرح شد؛ نه به این معنا که آنچه در گذشته بوده، تماماً اشتباه بوده باشد؛ بلکه به این معنا که مشکلاتی در گذشه وجود داشته است و باید آنها را حل میکردند و لذا به سمت مدلهای رشد بهینه روی آوردند.
همچنین شاخصهایی که توسعۀ انسانی را میسنجد، شاخصهایی است که به درآمد سرانه، آموزش و بهداشت توجه میکند و میگوید اگر آنها بهبود یابند، توسعه ایجاد شده است. مرور این روند توسعه، نشان میدهد که غرب به زندگی انسانها در جامعه خودش توجه میکند و این توجه، رفتهرفته بیشتر میشود. من این را انسانیتر شدن زندگی مینامم.
ممکن است بگوییم این توجه، به قیمت تخریب محیط زیست در بقیه نقاط دنیا تمام میشود. این را رد نمیکنم. همچنین ممکن است بگوییم این رشد به قیمت گسترش کارخانجات اسلحهسازی درست میشود. به نظر من این دو با یکدیگر قابل جمعاند، اما جمع آنها مطلوب نیست.
در اینکه برخی جوامع از طریق تولید و فروش جنگافزار درآمد سرانه مردمانی را افزایش دادهاند و درعینحال در آن جوامع، از برخی ارزشهای مادی عبور شده تردیدی وجود ندارد و همچنین در اینکه محصول این فرایند، سبب تخریب در نقطه دیگری میشود نیز تردیدی نیست. جمع این دو به لحاظ ارزشی مطلوب نیست و نیاز به دین، از همینجا سرچشمه میگیرد؛ اما در اینکه در این جوامع، فقر چهره غالب نیست نیز کسی تردیدی ندارد؛ یا اینکه نمیتوان در این جوامع ارزش وقت، تلاش و مواردی از این دست را نادیده گرفت.
برای مثال میبینیم میانگین سن دانشمندانی که از اینجا در هفتصد میلیون کیلومتری مریخ، سفینهای به آن سیاره فرستادهاند، ۲۸ سال است. این دستاورد کماهمیتی نیست؛ اما باید دربارۀ سازگار کردن این دستاوردها با پدیدههای فراوان ضد بشری بحث شود.
منظورم این است که مشکلات آنها و نیز مشکلاتی که برای ما ایجاد میکنند، نباید موجب شود که ما زندگیهای روبهتعالی آنها را نفی کنیم. حرکات متعالی از این جنس، الزاماً رنگ و بوی دینی ندارد، هرچند در برخی از آن جوامع، ردپایی از دین نیز دیده میشود. ما باید از این تجربیات غرب برای حل مشکلات و بحرانها استفاده کنیم و به آنها توجه کنیم. به نظر من بحرانهای غرب نیز زمانی به صفر میرسد که آنچه را آنها منزوی کردند، به خود بازگردانند و آن، مراجعه به سخن وحیانی است.
شاید بتوان گفت که در مواردی قابلیت حل بحران آنها از کشورهای مسلمان توسعهنیافته بیشتر است. من همیشه در کلاس بانکداری اسلامی به دانشجویان میگویم که قابلیت اجرای شکلیِ بانکداری اسلامی در کشورهای توسعهیافته بیشتر است؛ زیرا بسترهای اجرایی شدن چنین نوعی از بانکداری در آن کشورها بیشتر وجود دارد. این چشمانداز را با توجه به روایات موجود در منابع خودمان ترسیم میکنم و با اعتقاد به جهانی شدن، دین معتقدم اقدامات مخالف دین رفتهرفته رنگ میبازند و رنگ و بوی دینی به خود میگیرند.
یکی از مباحثی که پس از بحران ۲۰۰۸ مطرح شد و مستند وال استریت نیز بر مبنای آن ساخته شده است، بیان میکرد که ریشه بحران، حرص و طمع افراد است و اگر ما بتوانیم حرص و طمع و انگیزههای افراد را کنترل کنیم، مهمترین مانع را در سر راه بحران ایجاد کردهایم. این نگاه، تصدیق میکند که اگر افراد دین را در زندگی خود نهادینه کنند، دین در جامعه نهادینه، و از چنین بحرانهایی جلوگیری میشود. حال اگر موافق باشید، از این منظر به بحث بپردازیم و فرایند توسعهیافتگی مبتنی بر موازین دین را تشریح کنید تا دریابیم که ما در فرایند توسعۀ مبتنی بر دین، دقیقاً به دنبال چه چیزی هستیم؟ و در انتها نیز به اقتصاد ایران ورود کنیم.
درواقع ما به یک نظام اقتصادی اسلامی محض قائلیم که میتوانیم قابلیتهای آن را پیشبینی کنیم؛ اما انتظار نداریم که چنین نظامی در دوره خودمان محقق گردد. این یک الگو و وضعیت تئوریک است. دیگر نظریهها نیز به همین صورتاند و قابلیت اجرای کامل ندارند؛ منتها مدینه فاضله بودن سبب آن نمیشود که بگوییم اقتصاد اسلامی نداریم؛ بلکه انتظار داریم نظامی اقتصادی داشته باشیم که بهرهمندی آن از آبشخور دین، کمتر از آن حد غایی باشد.
در جوامعی مانند جامعه ما که به لحاظ مادی فقیر است، یا در کشورهای اسلامی که کشورهای فقیری هستند، میتوان گفت که تجلی دین در فقر، گرسنگی، نداشتن پوشاک، مشکلات مسکن و مشکلات تفکر، بسیار زیاد است و این جوامع از این لحاظ، بسیار عقبافتادهاند. درواقع بر آن هستیم که این جوامع از حیث جهل، فهم از خدا، فهم از معاد و… بسیار عقبافتادهتر از جوامع غنی هستند. بنابراین فکر میکنم مهمترین مسئله در کشورهای مسلمان، تلاش نکردن برای رهایی از فقر است؛ موضوعی که مورد توجه ادیان مختلف نیز قرار دارد؛ آنجا که میفرماید «نزدیک است فقر به کفر بینجامد»؛ یا مانند جملهای که پیامبر به خدا عرضه میدارند: «اگر نان نداشتیم، فرایض تو را انجام نمیدادیم».
ازجمله فرائض، نماز است که عمود دین است. درواقع در فقر، نماز که عمود دین است پاسداری نمیشود. بنابراین سیاستگذاری برای رهایی جوامع اسلامی از فقر و فاقه، یک سیاستگذاری دینی است؛ ولو اینکه یک سیاستگذاری دینی نامیده نشود. تأمین نیازهای اولیه سبب میشود که زمینه برای تأمین نیازهایی مانند آموزش و بهداشت فراهم شود.
گفتنی است که در تبیین این موضوع، نیمنگاهی به لحاظ شدن دین دارم؛ چراکه در غیر اینصورت، گفته میشود که تحلیل این پدیده در جوامع غیراسلامی نیز مطرح است. دینی که در اینجا از آن صحبت میشود، دینی نیست که لزوماً نماز، روزه، عبادات و اعتقادات را آموزش دهد، بلکه دینی است که وقتی بهتدریج آموزش داده میشود و افراد را دچار تنویر افکار میکند، آنها را برای همین کار و زندگی و ایجاد تغییر در محیط خودشان آماده میکند و در این ایجاد تغییرات، موازین خود را نیز بیان و متجلی میکند. بنابراین شما با یک فرایند طولانی چهل، پنجاه ساله در جوامع مختلف روبهرویید که در آن باید کار و تلاش متناسب با موازین دینی صورت گیرد؛ آن هم نه یک دین حداکثری؛ چراکه الزاماً دینی که مفسران دین بیان میکنند، دینی حداکثری نیست.
برای نمونه، شرایط جمهوری اسلامی ایران را در این زمینه برایتان تشریح میکنم. الآن در جمهوری اسلامی، افرادی از اسلام صحبت میکنند. کدام اسلام، اسلام جمهوری اسلامی است؟ اسلام رهبری، اسلام جمهوری اسلامی است؟ اسلام مراجع تقلید، اسلام جمهوری اسلامی است؟ اسلامی که شورای نگهبان تأیید میکند، اسلام جمهوری اسلامی است؟ کدامیک از اینها اسلام جمهوری اسلامی است؟ درمجموع ما این را درک میکنیم که دینی که امروز ارائه میشود حاصل فهم امروزی علما از دین است. بنابراین انتظارِ اینکه در این جوامع، دین حداکثری قابلیت اجرا داشته باشد، انتظار بسیار بالایی است. انتظاری است که مطلوب است، اما جواب نمیدهد.
این مراحل کار، کوشش، رفع نیازهای اولیه و رشد ارزشها، آمال و خواستههای بعد از مراحل اولیه رشد انسان را برای تغییر نگاه به طبیعت، خدا، خود، هستی، مفاهیم و زندگی آماده میکند. ازجمله تغییراتی در فرد که او را از برخی از ویژگیهای مختص دوران فقر و فاقه دور میکند، صفاتی نظیر خودخواهی، حرص و طمع است که با دور شدن از فقر و فاقه کم و کمتر میشود و جای خود را با ارزشهای دیگری عوض میکند. میخواهم بگویم که غرایز منفی که بهصورت اثباتی برای انسان به رسمیت شناخته شدهاند و در وجود انسان کار میکنند بهتدریج تعدیل مییابند و موضوعیتشان به تعادل میرسد؛ همان چیزی که مطلوب علم اخلاق است.
سخن بنده در همان مثلث دین قابل فهم است؛ مثلثی که در یک رأس آن نظام عقیدتی است، رأس دیگرش یک نظام تشریعی، و رأس دیگرش نظامی اخلاقی. وجود انگیزه دینی سبب میشود که پیشرفتهای جامعه سبب پیشرفت همزمان جامعه در هر یک از رئوس این مثلث گردد و جامعه به مراتب بالاتری از دین در هر یک از این حوزهها دست یابد. با پیشرفت جامعه، اعتقادات قویتر میشوند و احکام بهنحو بهتری اجرا میگردند و جامعه درزمینه اخلاقی نیز رشد میکند. برداشت من آن است که بشر در رشد و توسعه با موازین دینی، به تعادلی در غرایز میرسد و این از نظر علم اخلاق، عدالت است. علم اخلاق، عدالت را در تعادل بین قوا توصیف میکند.
برای تشریح بیشتر این موضوع مثالی میزنم. در قرآن کریم آمده است که اگر انسان غنی شود، طغیان میکند. بنده بسیار در این باره فکر کردهام که از سویی غنی شدن، طغیان به بار میآورد که مطلوب دین نیست و از سوی دیگر، فقر نیز مورد تأیید دین نیست. این دو چگونه قابل جمعاند؟ درک بنده این است که این قسمتهای دین اسلام، بدین سبب پررنگ شدهاند که اسلام قصد داشته اعراب جاهلی را تربیت کند و اسلام میدانسته که آنها که از جاهلیت رسته بودند ولی همچنان تربیت نشدهاند، به اموال خود میبالند؛ لذا دائماً نهی میکرده است.
در دوران جاهلیت به قبور بستگان خود نیز میبالیدند: «أَلْهَاکمُ التَّکاثُرُ حَتَّی زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ». چرا انسان به اموال و امکانات خود مینازد و تفاخر میکند؟ این به آن دلیل است که انسان به لحاظ فکری گرفتار است و ارزشهایی جز این ارزشها در ذهنش تجلی نکرده است. شما وقتی مراحل بالاتر را بپیمایید، مسائلی برای شما کمرنگ میشوند و مسائلی دیگر برایتان جلوه میکنند و مسائلی دیگری موجب افتخارتان میشوند. کمال آن، در حضرت علی(ع) است. حضرت علی در دوران خود، از ثروتمندان بوده و تولید وسیع داشته است؛ اما این انسان، آن انسان حرّی است که به خداوند عرضه میدارد: من تو را به طمع بهشت و یا ترس از جهنم عبادت نمیکنم، بلکه به خاطر خودت تو را میپرستم. این به آن دلیل است که آن حضرت به لحاظ فکری و ارزشهای ذهنی، کمال یافته و بالا آمده است.
در همین جامعه خودمان، افرادی هستند که خودروهای مدل بالا سوار میشوند، ولی حق دیگران را نیز پایمال میکنند و از چراغ قرمز میگذرند. در حقیقت ارزشهای این افراد در سطح پایینی است و نمیتوان گفت که این رفتار به دلیل بالا بودن مدل خودرو است. چون فرد نمیتواند به ارزش دیگری افتخار کند، به خودروی خود میبالد.
بنابراین به نظر من، داشتن امکانات و اموال با تفکر توسعهیافته قابل جمع است. لذا در جامعه توسعهیافته هر چیز بهتدریج در سر جای خود قرار میگیرد؛ هر چیز به اندازه خودش محترم شمرده میشود و ازاینروست که به عدالت نیز منتهی میشود.
بنابراین درک من از اقتصاد اسلامی، این است که سیاستگذاران جامعه اسلامی مثل جامعه ما، به هر میزان که در راستای رفع مشکلات معیشتی مردم بکوشند، جامعه را به سمت دین سوق دادهاند. رساندن امکانات به مناطق محروم، خود فعالیتی دینی و فرهنگی است و قطعاً آن محرومان پس از رهایی از مشکلات اولیه، بیشتر مطالعه میکنند و بیشتر خواهند آموخت و زمینه درک دین بهصورت بهتری برایشان فراهم میشود. لذا میتوان برای جامعه اسلامی سیاستگذاریهایی را در نظر گرفت که در مرکزیت آنها رشد و توسعه (تغییرات معطوف به موازین دین که بهصورت نسبی قابلیت اجرا دارند) قرار دارد.
البته به نظر میرسد دین مقدم بر فرایند رشد و توسعه است و آغاز این فرایند با دین است.
این فرایند نمیتواند با اجرای تمام دین آغاز شود. میخواهم بگویم وقتی جامعه فقیری دارید…
جامعه فقیر، خود نتیجه عمل نکردن به دستورهای دین است.
این گزاره صحیح است، اما ما میخواهیم عمل کنیم. برای مثال میخواهیم خداوند را عبادت کنیم. چه کسی میتواند خدا را آنطور که شایسته است عبادت کند؟ تنها کسی میتواند چنین عبادتی را انجام دهد که از برخی ازوابستگی ها به مسائل مادی، تا حد فراوانی رسته باشد؛ در این صورت است که خداوند را لزوماً برای شفای مریض و نان رساندن عبادت نمیکند و وقتی در محضر خدا میایستد، او را مطابق ویژگیهای خودش درک میکند. به تعبیر دیگر، آن نماز عالی از بیسوادی و گرفتاری حاصل نمیشود.
معروف است که گفته میشود وقتی به نماز میایستند، یاد همه جا هستند. چرا یاد همه جا هستند؟ به آن دلیل است که خیلی از مسائل دیگر این ذهن را پر کرده است؛ بهنحوی که جایی برای فهم آن عظمت باقی نمانده است. میخواهی انفاق کنی، اما پولی نداری. وقتی پول نداری، چگونه میخواهی انفاق کنی؟
اگر جامعه دینی باشد و عدهای که برخوردار هستند، انفاق کنند، فقر از بین میرود؛ یعنی به این صورت نیست که کل جامعه فقیر باشد؛ بلکه به این دلیل است که توزیع نامناسب است.
این مطلب زمانی صحیح است که در ثروتمندان، ارزشهای دینی نهادینه شده باشد؛ وضعیتی که در جامعه ما تحقق نیافته است. در میان ثروتمندان افرادی وجود دارند که با استثمار و تضییع حقوق دیگران ثروتهای سرشاری اندوختهاند. این افراد از ارزشهای دینی به دورند و انفاق نمیکنند. جامعهای که جلوۀ غالبش فقر است نمیتواند جامعهای دینی باشد. جامعه دینی، جامعه فقیری نیست. میخواهید آموزش دهید؛ اما برای آموزش باید تولید داشته باشید تا با منابع مالی آن، محصولات آموزشی تولید کنید. در فقر به این مسائل پرداخته نمیشود.
از سخنان شما اینگونه برداشت میشود که در جامعه فقیر، حتی اگر به دین هم عمل شود، باز تمام ظرفیتهای دینی شکوفا نمیشود.
در جامعه فقیر به کل دین عمل نمیشود. مراحل توسعه مانند سیبی است که از کالی به توسعهیافتگی میرسد؛ یعنی شما هرچقدر بیشتر دین را میفهمید، بیشتر بدان عمل میکنید؛ یعنی بیشتر کار میکنید و کمتر دروغ میگویید. بنده هر قدر فکر میکنم، در نهایت به این نتیجه میرسم که میزان عمل به احکام، با میزان توسعه تناسب دارد و حد نهایی آن در دوران ظهور متجلی میشود.
موضوع دیگر، ذاتی بودن بحرانهاست. به نظر شما آیا بحرانها ذاتی نظامهای اقتصادی هستند؟ همچنین نظر شما درباره مواجهه با آنها چیست؟ همانطور که فرمودید، در غرب عقلانیتی وجود دارد که در زمان بحرانها در جهت کاهش آنها تلاش میکند و از آنها درس میگیرد. مکتب سرمایهداری بروز بحرانها را پذیرفته و شاید به لحاظ نظری به استقبال بحرانها نیز برود؛ یعنی میگوید که ما نظام مورد نظر خود را به جامعه ارائه میدهیم و اگر بحرانی پیش آمد، آن را اصلاح میکنیم.
برای مثال اشکالات قواعد و ابداعات بازارهای مالی در بحران مالی سال ۲۰۰۸ مشخص شد و از آن پس این مسیر بازارهای مالی اصلاح شد. حال ممکن است بحرانهای دیگری در حوزههای مختلف روی دهد و سرمایهداری آن را انکار نمیکند؛ بلکه در جهت رفع آن اقدام میکند. متأسفانه در اقتصاد ما اینطور نیست و به نظر نمیرسد که اقتصاد ما از بحرانها درس بگیرد.
ما با بحرانهایی روبهروییم که دومینووار جلو میروند و شرایط بدتری را فراهم میآورند. ما نیز در دورانهایی بحرانهایی در نظام بانکی، بورس و بانک مرکزی داشتهایم؛ اما مانند نظام سرمایهداری با آن برخورد نکردهایم و این بحرانها روزبهروز بیشتر میشوند. رکود فراگیر داریم؛ بحران نقدینگی داریم؛ بحران بدهی دولت و…. چرا اینگونه است؟ البته بخشی از این موضوع میتواند ربطی به اقتصاد اسلامی نداشته باشد؛ چراکه ما در این موضوعات، درباره اقتصاد جمهوری اسلامی صحبت میکنیم، نه اقتصاد اسلامی محض. آیا اساساً در این چهار دهه که از انقلاب گذشته و حضرتعالی نیز در مناصب مختلفی حضور داشتهاید، با رویکردی درباره چگونگی مواجهه با بحران برخورد کردهاید یا خیر؟
درباره اینکه بحران، ذاتیِ نظامهاست یا خیر باید، بگویم که بحرانها برایند و تجلی کارکرد فعالان اقتصادی هستند. انسانها نیز بر اساس باورهای خودشان به مسائل و موضوعات مختلف مینگرند. ممکن است برخی از تصورات و تلقیها از جهان، هستی، انسان، اقتصاد و شیوه چرخاندن امور توسط افراد، بهگونهای باشد که برایند آن به بحرانی ختم شود یا نشود. من فکر نمیکنم که هر نظام اقتصادیای ذاتاً مولد بحران نیز باشد. البته نظام اقتصادی سرمایهداری به دلیل آنکه محصول کارکرد انسان رهاشده و حریص و خودخواه است، با بحران روبهرو خواهد بود؛ اما میتوانیم منصفانه بگوییم که همین انسان در طول زمان، شیوههای رفتاری خود را اصلاح کرده است.
اقتصاددانان از نتایج این بحران عبرتهایی فراهم میکنند تا بر اساس آن به فهمی از چگونگی عملکرد اقتصاد دست یابند؛ منتها راهکارهای اقتصاددانان غربی، معطوف به جامعه سرمایهداری غربی پیشرفته است. زمانی که بخواهیم آن روشها را در جامعه توسعهنیافتهای مثل ایران اجرا کنیم، با مشکل مواجه میشویم؛ چراکه آن عبرت متوجه آن مشکلی است که در آن نظام پیش آمده نه مشکلی که در این دستگاه ظهور و بروز پیدا کرده است. به همین دلیل در برخی موارد آن راهکارها، مشکلات ما را حل نکرده است.
البته در برخی موارد مؤثر بوده است. شما میتوانید محیط اقتصاد ایران را با این ملاحظۀ اضافی در نظر بگیرید که این محیط، محیط سیاست نیز بوده است. در تعریف محیط گفته میشود محیط عبارت است از عناصری که در درون نظام اقتصادی عضو نیستند، اما تأثیرشان مانند عناصر فعال در نظام اقتصادی است. جمهوری اسلامی به هر دلیلی از طرف دنیای پیرامون خود با چالشهای مختلف سیاسی، هستهای و نظامی روبهرو بوده است. اثرات این چالشها بر این اقتصاد وارد شده و بحرانها را تشدید کرده و میتوان آنها را موردبهمورد بررسی کرد.
اما غفلت بزرگی نیز صورت گرفته است و آن اینکه جمهوری اسلامی، متأثر از افرادی که در حوزه اقتصاد به روی کار آورده، هیچگاه به دنبال اقتصاد اسلامی نبوده است. حتی بر زبان رهبران هم توصیه به جستوجوگری برای اقتصاد اسلامی کمتر دیده میشود. دستکم پیگیری اقتصاد مقاومتی، توافق بر عملیاتی کردن قانون اساسی در حوزه اقتصاد بود که نظام اقتصادیِ آن مورد قبول بیش از پنجاه، شصت نفر از مجتهدانی بود که در زمان خودشان این اصول را تبیین کردند و امام خمینی(ره) نیز فرمود من اینها را مطالعه کردم و موردی غیراسلامی در آن مشاهده نکردم.
این کمترین پیگیری اجرایی شدن اقتصاد اسلامی بود که عملی نشد. رشد و توسعه مبتنی بر دین را بهصورت حداقلی میشد با اجرایی کردن قانون اساسی جستوجو کرد؛ موضوعی که در همین سطح نیز کانون توجه قرار نگرفت. لذا تغییرات در جامعه ایران رخ داده است، اما این تغییرات بدون میزان و ملاک بوده است. شاید بتوان گفت که ملاکهایش همان ملاکهای سرمایهداری بوده است. سیاستهای اشتباهی نیز تجویز شده است. ما باید این را بپذیریم. ما در ایران سیاستهای پیگیری و جستوجوی نفع شخصی را بهصورتی گسترده ترویج کردهایم. ما در ایران تحت عنوان امنیت سرمایهگذاری، اصل ۴۹ قانون اساسی را تعطیل کردیم. این اصل بهصراحت بیان میکند که ثروتهای ناشی از ارتشا، رشوه، ربا، فروش زمینهای دولتی و… باید توسط دادگاه بازپس گرفته شوند و به صاحبان اصلیاش برگردانده شوند.
اگر بخواهیم در مجموع شرایط اقتصاد ایران را بیان کنیم، باید بگوییم که گرفتاریهای وسیع داخلی و خارجی، مجالی برای تفکر بر این موضوع که باید از چه نرمافزاری در نظام اقتصادیمان استفاده کنیم باقی نگذاشت و لذا اشخاصی که متأثر از اقتصادهای دیگر بودند، برای این اقتصاد سیاستگذاری کردند؛ افرادی که بعضاً نیتهای خیری نیز داشتند. آنچه مورد استفاده قرار گرفت، نرمافزار اقتصاد سرمایهداری بود؛ آن هم نرمافزاری متناسب با سرمایهداری پیشرفته غرب و این نرم افزار برای اقتصاد ما که مسئله آن توسعهنیافتگی بود، چندان مناسب نبود.
لذا ما نهتنها از فقر نجات پیدا نکردیم، بلکه دارای نظام سرمایهداری نیز نشدیم و از دین نیز دور افتادیم. اگر از دین دور نمیافتادیم، دین میتوانست اخلاقیات ما را تا حدود فراوانی تعدیل کند؛ کما اینکه در دهه اول انقلاب این وضعیت تحقق یافت.
به نظر من دین میتوانست سرمایهگذارانی ملی مانند آقای عالینسب را پرورش دهد که امروز برای نام بردنشان از یک به دو نمیرسیم. دین میتوانست بهره و ربا را مذمت کند؛ اما نظام ما این کار را نکرد و حتی آنها را تقویت کرد. نظام بهره، همان است که اقتصاددانان سرمایهداری بدان معتقدند؛ نظامی که همچنان موجب بیثباتی در نظامهای پیشرفته سرمایهداری است و بدیهی است که شما با وجود نظام بهره دچار بحران نقدینگی حاد میشوید. نقدینگی امروز ایران محصول چیست؟ اجزای نقدینگی را که بررسی میکنید درمییابید که حسابهای بلندمدت است که بسیار فراوان شدهاند. درواقع افراد مشاهده میکنند که در هر جا سرمایهگذاری کنند، به اندازه بهره بانکی منفعت کسب نمیکنند. با این بحران، باید نگران آینده باشیم؛ چه رونق بشود و چه نشود، فقط کافی است که بخشی از این قدرت خرید وارد جامعه شود؛ آنگاه تورم همه جا را فراخواهد گرفت.
میخواهم بگویم که واقعاً راهحل خواستن از دین برای گرفتاریهایی که غیردین برای اقتصاد ایران درست کرده است، خواستهای نامنصفانه است. البته این بدان معنا نیست که دین راهحلی ندارد؛ دین میگوید که اگر موازین مرا اجرا کنید، نتیجه قهری آن کم شدن بحران خواهد بود. در جامعه فقیر، حتماً بحران وجود دارد؛ اما عمل به موازین دین میتواند از این بحرانها بکاهد و آنها را کم و کمتر کند. ما دین را کنار گذاشتیم؛ بحران حاد ایجاد کردهایم، و حال از دین توقع داریم که این بحرانها را برای ما حل کند. جنس این علت و معلول، یکسان نیست.
شاید بتوان گفت که تحلیل جامعه شناختی مدنظر شما در کتاب تحولات فرهنگی در ایران نیز مصداق یافته است؛ با این تفاوت که ایران صنعتی نشده و این افزایش رفاه به نوعی ناشی از درآمدهای نفتی است. آیا میتوانیم بگوییم که به خاطر افزایش رفاه ناشی از درآمد نفت، تا حدی از مراحل اولیه توسعه گذر کردهایم؟
من در ایام انتخابات، بسیار به این مسئله فکر کردهام. آنچه مسلم است آن است که بهرهمندیهای مادی مردم افزایش یافته است. این بدان معنا نیست که نیازهای مردم تأمین شده است. برخورداریهای مردم نیازهایی را مرتفع ساخته، اما خود نیازهایی جدید ایجاد کرده است. مردم از این نظر احساس فقر میکنند و بنده این را نشانی از توسعهیافتگی جامعه ایران نمیدانم؛ این رشد است.
ما در جامعه ایران یک طبقه متوسطِ در حال توسعه داریم؛ طبقه متوسطی که رشد کرده و در همه جای دنیا تعیینکننده بوده است. در ایران نیز این طبقه، تعیینکننده است؛ منتها کارکرد این طبقه بر حسب شرایط گوناگون متفاوت بوده است. کارکرد این طبقه، لزوماً کار و تلاش و کوشش برای تولید نبوده و متناسب با رشد طبقۀ متوسط، تولید ناخالص داخلی افزایش نیافته است.
گریز از بیکاری و قبیح بودن بیکاری نیز با رشد طبقه متوسط افزایش پیدا نکرده است. توقعات گوناگونی از طبقه متوسط بروز میکند و معمولاً حول این محور است که ]گفته میشود[ حق ما (طبقه متوسط) بیش از این بوده و متولیان دین مانع دستیابی ما به حقمان شدهاند و بنابراین باید آنها را بهصورت سیاسی از صحنه خارج کنیم.
لذا شما میبینید که در انتخابات، افرادی موقعیت میگیرند که تقریباً میتوان گفت هیچکس آنها را نمیشناسد. این رشد سیاسی نیست. در رشد سیاسی، شما باید به مواضعی رأی بدهید که احساس میکنید مواضع شماست؛ درحالیکه ما میبینیم در بین هر دو گروه سیاسی کشور، افرادی روی کار میآیند که مواضع اقتصادی، سیاسی و فرهنگیشان اصلاً روشن نیست.
میخواهم بگویم وضعیت ما واقعاً وضعیت خاصی است؛ وضعیتی که بهرهمندیهای مادی ما افزایش یافته و همین بهرهمندیها نیازهایمان را نیز افزایش داده و بر افزونطلبی ما افزوده است؛ اما متناسب با آن بهرهمندی، کار و کوشش و تلاش نشده است و لذا جامعه مولد نیستیم، بلکه جامعه غیرمولدیم. این جامعه غیرمولد، نمیتواند توسعه را تجربه کند. برای توسعهیافتگی باید تغییرات ملموس دیده شود. احترام به حقوق دیگران، رعایت حقوق مالکیت، انصاف، محبت، ایثار و… مسائلی هستند که در جامعه ما جلوه نکردهاند. نه اینکه اصلاً به این مسائل توجه نشود، بلکه اینها چهره غالب جامعه ما نیستند. لذا شاید مقایسه آن با دیگران سخت باشد.
اگر برای جمعبندی مطالبی ایجابی نیز گفته شود سودمند است. در مباحث اقتصاد اسلامی، عموماً سخنان انتقادی است و به سخنان ایجابی کمتر پرداخته میشود. البته اشارهای نیز به قانون اساسی داشتید که اگر به همان نیز عمل کنیم، بسیار جلوتر خواهیم بود. حال اگر تبیین اینچنینی نیز درباره بحران وجود دارد، بیان فرمایید؛ با توجه به اینکه در حال حاضر بحرانها در حال ملموس شدن هستند.
راهکار وجود دارد، اما به دلیل فقر و گرفتاریهای ذهنی، اجرایی کردن آنها مشکل است. بازگشت به قانون اساسی، ازاینحیث که اکثریت قریب به اتفاق مردم به آن رأی دادهاند و اکنون نیز چندان محل مناقشه نیست، موجه است و ضرورت دارد. در اجرای این قانون، وجود نهادهایی غایب است. اگر شورای نگهبان از تشکیلات مطالعاتی قویای برخوردار باشد که نیست، میتواند درباره مغایرت قوانین با قانون و شرع اعلام نظر کند؛ اما نمیتواند درباره مطابقت آنها نظری ارائه کند. به نهادهایی نیاز داریم که مطمئن شوند قوانین و دستورالعملهای ناظر به قانون اساسی در صورت اجرایی شدن، مطابق قانون اساسیاند و آن را در جامعه اجرا میکنند. این موضوع میتواند در برنامه دولتها، سیاست گذاریهای رهبری و قوانین مجلس جلوه کند.
اجرای قانون اساسی، بودجه دولت را به سمت اصلاح پیش میبرد. یکی از ضرورتها، تدوین قانون اصل ۵۲ قانون اساسی است؛ اصلی که چگونگی تدوین بودجه دولت را تبیین میکند. شاید برایتان عجیب باشد که ما همچنان قانونی برای اجرای این اصل نداریم. اگر قانون اصل ۵۲ را تصویب کنیم، جلوی بسیاری از تصرفات نابجای مجلس و دولت را خواهیم گرفت و میتوانیم به سمت دولتی منضبطتر حرکت کنیم. منضبطتر به این معناست که دولت بدهی خود به تأمین اجتماعی را بپردازد.
ربا بهطور ذاتی در قانون اساسی ممنوع شمرده شده است. مشکل به حدی است که برخی از بزرگان نیز ورود کردهاند. گاهی افرادی سخن میگویند که نمیتوان بهراحتی از حرف آنها گذشت. بنده بهجد معتقدم که از ردههای مدیر کلی به بالا در وزارتخانههای اقتصادی و بانک مرکزی، باور قابلیت دین برای حذف ربا وجود ندارد. حل این مسئله، کار پیچیدهای نیست و به چند انسان باورمند به دین نیاز است.
اینها موضوعاتی است که به نظر بنده قابل اجراست. درست است که ما از بهره انتقاد میکنیم، اما معنای ایجابی این انتقاد، آن است که باید آن را حذف کنیم.
تمام قوانینی که در جمهوری اسلامی اجرا میشوند، از نظر شورای نگهبان گذشتهاند؛ اما چرا هیچ رنگ و بویی از قانون اساسی ندارند؟ این به آن دلیل است که تنها به بررسی مغایرت با قانون اساسی بسنده شده است و بعضاً دولتهایی که بر سرکار بودهاند، برنامههای لیبرالی ارائه کردهاند و قوانین آن از نظر شورای نگهبان نیز گذشته است. چهبسا موضوعاتی با دین مغایر شناخته نشدهاند که هیچ موضوعیتی در دین ندارند؛ مثل اینکه اشتغال باشد؛ چنین موضوعیتی در دین نداریم. بنده در سال سوم مجلس ششم که لوایح دوقلو به مجلس ارائه شد، از نظارت استصوابی شورای نگهبان دفاع کردم، اما انتقاد من این است که شورای نگهبان به این نظارت استصوابی عمل نمیکند. آیا استصواب به این معنا نیست که شما به افرادی که گذشته آنها نشان میدهد در تفکر دینی ورودی نداشتهاند و از تفکرات دیگر حمایت کردهاند، فرصت مدیریت و تصمیمگیری ندهید؟ یعنی فهم اینکه استصواب چیست، نیازمند انبوهی از مطالعات پشتیبان است تا تعیین کند مصلحت کشور در چیست؟ شما انتظار دارید لوایحی که از طرف دولتها به مجلس میرود، منطبق بر قانون اساسی باشد! درواقع باید زمینه روی کارآمدن دولتهایی فراهم شود که به دنبال اجرای قانون اساسی هستند و لوایح را منطبق بر قانون اساسی تدوین میکنند.
درمجموع باید گفت که درجاتی از اسلامیت برای نظام اقتصادی ما قابل تصور است و اقتصاد ما متناسب با همان میزانی که در جامعه به دین عمل میشود، اسلامی است. در هدایت این جامعه با رعایت موازین اسلامی، توسعه ایجاد میشود. تربیت دینی انسانها سبب میشود که کانونهای بحران که ریشه در اخلاقیات انسان دارند، از بین بروند و در مراحل بالای توسعه، جایی برای جلوه آنها باقی نماند. البته صرفاً با گفتن دین اتفاقی نمیافتد؛ بلکه باید به این گفتهها عمل کرد و با توجه به موازین دین گام برداشت.
پی نوشت:
تکاثر: ۱-۲.
انتهای پیام/