| امروز جمعه, ۱۰ فروردین , ۱۴۰۳ |
سرخط خبرها:

ما و برنو لاتور؛


«غرابت‌زدایی از لاتور: نحوه‌های وجود و مسئله علم دینی»

در این نوشتار می‌خواهیم کمی از لاتور غرابت‌زدایی کنیم و نشان دهیم که اولاً ارتباط‌ها و قرابت‌های مهمی میان اندیشه‌های لاتور و سنت فلسفی-دینی ما وجود دارد؛ ثانیاً بحث‌های وی مستقیماً با برخی از مسائل فلسفی روز کشور ارتباط دارند.

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه به نقل از شماره ۲۲ فصلنامه صدرا، معمولاً لاتور را دارای دیدگاه‌هایی رادیکال و گاه عجیب می‌دانند که شاید قرابت و ارتباط چندانی با فضا و مسائل فکری ما ندارد. دیدگاه‌هایی چون «عاملیت و وساطت غیرانسان‌ها»، «ساخت واقعیت و عینیت»، «طبیعت‌‌-فرهنگ‌ها»، «تاریخمندی اشیا»، و «نحوه‌های متفاوت وجود» در وهله نخست به‌ویژه برای کسانی که در سنت ارسطویی-کانتی فکر می‌کنند، عجیب و ناپذیرفتنی جلوه می‌کنند و همچنین شاید چنین به نظر برسد که با سنت دینی-فلسفی ما و همچنین مسائل فلسفی کنونی کشور، مثلاً بحث امکان علم دینی، ارتباط چندانی ندارند. در این نوشتار می‌خواهیم کمی از لاتور غرابت‌زدایی کنیم و نشان دهیم که اولاً ارتباط‌ها و قرابت‌های مهمی میان اندیشه‌های لاتور و سنت فلسفی-دینی ما وجود دارد؛ ثانیاً بحث‌های وی مستقیماً با برخی از مسائل فلسفی روز کشور ارتباط دارند.

 برنو لاتور دو پروژه مجزا و درعینحال مرتبط به هم را دنبال کرده است. پروژه نخست همان چیزی است که به نظریه کنشگر-شبکه معروف شده است. هرچند این نظریه را خود وی آغاز نکرده، ولی سهم عمده‌ای در پروراندن آن داشته و همچنین وی با این نظریه سراغ مطالعه تجربی علم و فناوری رفته است. پروژه دوم که لاتور در چند سال اخیر به آن بازگشته است، «نحوه‌های وجود» است. پروژه نحوه‌های وجود درواقع به لحاظ زمانی مقدم بر نظریه کنشگر-شبکه است و می‌توان گفت این نظریه را نیز دربرمی‌گیرد. دغدغه لاتور در آغاز اندیشه فلسفی‌اش همین مسئله نحوه‌های وجود بوده است.

درواقع زمان آغاز این پروژه همان وقتی بوده که وی تحت تأثیر بولتمان، با مسئله حقیقت‌های متنوع در دین، علم، حقوق و موارد مشابه روبه‎رو بوده است. وی می‌دید که در حوزه‌های متفاوتی از صدق سخن می‌رود: علم، دین، حقوق، تکنولوژی، داستان و… . آیا ما فقط یک حقیقت یا صدق داریم، و تمام این حوزه‌ها باید با آن صدق و معیارهای آن هماهنگ باشند، یا صدق‌های متنوعی وجود دارند؟ این مسئله، مسئله اولیه لاتور بوده است. بااینحال لاتور به قول خودش آن را در طول چند دهه پنهان کرده و تا چند سال اخیر از آن هیچ سخنی به میان نیاورده است. لاتور و دیگران در پروژه «نحوه‌های وجود»، در پی پاسخ به این پرسش هستند که چگونه می‌توان از حقیقت‌های متنوع سخن گفت، بدون اینکه آنها را به هم فروکاست. به نظر آنها نحوه‌های وجود هر کدام صدق و شرایط مناسبت و عدم مناسبت خاص خود را دارند. دفاع از این حقیقت‌های متنوع به مثابه وجود‌های متنوع و مقایسه آنها، کار فکری اولیه لاتور بهعنوان یک فیلسوف بوده است؛ اما او برای این کار، نیاز داشت هستی‌شناسی متداول را که مانع ابراز وجود موجودات متنوع می‎شد، کنار زند. اینجاست که پای لاتور به نظریه کنشگر-شبکه باز می‌شود؛ چراکه این نظریه چنین هستی‌شناسی‌ای را در اختیار وی قرار می‌دهد.

نظریه کنشگر-شبکه با برقراری تقارن میان انسان و غیرانسان و درهم‌شکستن بسیاری از مرزبندی‌های متداول، ازجمله واقعی-غیرواقعی، اعتباری-حقیقی، طبیعی- اجتماعی، طبیعی-مصنوعی، سوژه-ابژه، معرفت-واقعیت، معرفت-باور و نومن-فنومن، چنین فضایی را برای وی فراهم می‌کند. پروژه نحوه‌های وجود، می‌خواهد یک مردم‌شناسی ایجابی از مدرن‌ها، به جای مردم‌شناسی سلبی‌ای که در کتاب ما هرگز مدرن نبوده‌ایم عرضه کرده است، ارائه کند. لاتور در ما هرگز مدرن نبوده‌ایم، نشان می‌دهد که ما چه نیستیم و چه نبوده‌ایم (ما در مقولات محض و خالصی که مدرن‌ها تعریف کرده‌اند زندگی نمی‌کنیم و نکرده‌ایم)؛ اما در پروژه نحوه‌های وجود، بهشکل ایجابی می‌خواهد بگوید که ما چه هستیم و چه بوده‌ایم. ما در ادامه کمی از این مردم‌شناسی سلبی، یعنی نظریه کنشگر-شبکه، سخن خواهیم گفت و سپس سراغ پروژه نحوه‌های وجود خواهیم رفت، و در خلال آنها با مقایسه‌هایی، به برخی مشابهت‌های این پروژه با سنت فلسفی-دینی خودمان اشاره خواهیم کرد.

یکی از اصول مهم نظریه کنشگر-شبکه، عاملیت توزیع‌شده یا کنش تعمیم‌یافته به غیرانسان‌هاست. این نظریه برای غیرانسان‌ها، عاملیت و کنش قائل می‎شود. غیرانسان‌ها عاملیت دارند و کنش می‌ورزند؛ بدینمعناکه می‌توانند در دیگر کنشگران تغییر ایجاد کنند. چنین عاملیتی به‎ویژه در مطالعه علم و تکنولوژی اهمیت می‌یابد؛ چراکه «واقعیت علمی» چیزی است که نه توسط انسان «کشف»، و نه به‎وسیله وی «ساخته» می‌شود؛ بلکه شبکه‌ای از انسان‌ها و غیرانسا‌ن‌ها در کار برساخت هستند. مثلاً در برساخت «میکروب»، هم پاستور و شبکه‌اش عاملیت دارند و هم کنشگری که بعداً «میکروب» نامیده شد. این نگاه به لاتور کمک می‌کند که از دوگانگی واقع‌گرایی اولیه و برساخت‌گرایی اجتماعی خارج شود.

همچنین مفهوم شبکه و پیوند میان کنشگران به وی کمک می‌کند تا از دوگانگی سوژه-ابژه و شکاف پرناشدنی نومن-فنومن کانتی بیرون بیاید. لاتور در ادامه سنتی است که می‌خواهد «دوباره به جهان برگردد» و از شکاکیت ناشی از دوگانگی فوق رهایی یابد.

شبکه و کنشگر، دو روی یک چیزند و مفهوم کنشگر-شبکه، اشاره به این دارد که ماهیت یک کنشگر چیزی جز شبکه آن کنشگر نیست. یکی از مفاهیمی که لاتور از آن برای توضیح مفهوم شبکه‌ای بودن یک کنشگر یا کنشگر-شبکه استفاده می‌کند، موناد است. موناد مفهومی است که گابریل تارد از لایبنیتس می‌گیرد و در کتاب مونادولوژی و جامعه‌شناسی آن را بسط می‌دهد. تفاوت موناد و اتم در این است که‌ اتم، جزء و سازنده یک کل است؛ اما موناد چشم‌اندازی از کل جهان است. «موناد یک جهان در خود است». فرق جامعه‌شناسی تارد و دورکیم، به یک معنا فرق جامعه‌شناسی اتم‌ها و جامعه‌شناسی مونادهاست. یک کنشگر، یک موناد است؛ چراکه جهان یک شبکه به‌هم‌پیوسته عظیم است. کنشگران شبکه‌های مجزایی همچون جزیره‌هایی به روی پهنه هستی نیستند؛ بلکه جهان تور عظیمی است که هر گره آن دلالت به یک کنشگر دارد؛ ولی باید توجه کرد که آن گره، بدون بقیه تور هیچ چیز نیست. بنابراین اگر یک کنشگر با شبکه‌اش تعریف می‌شود و تمام کنشگران در یک شبکه عظیم قرار دارند، پس هر کنشگری، خود کل هستی است. به عبارتی دیگر یک کنشگر، نسخه یا چشم‌اندازی از کل جهان است. ماهیت یک کنشگر چیزی جز شبکه آن نیست و هر تغییری در شبکه، به تغییر کنشگر منجر می‌شود.

در نظر لاتور با هر پیوند جدیدی، کل شبکه و لذا کل کنشگران بازتعریف می‌شوند. وی به تبع وایتهد و برگسون، جهان را در سیلان و تغییر مدام می‌بیند. وقتی جهان یک شبکه عظیم بی‌درز است و هر کنشگر نسخه‌ای از این جهان است، دیگر بسیاری از دوگانگی‌های کلاسیک، ازجمله دوگانگی سوژه-ابژه، کارایی نخواهند داشت. تفکیک‌های طبیعت-انسان و خود-دیگری، در این شبکه عظیم و ناهمگن رنگ می‌بازند. آیا دیگر انسان‌ها (جامعه انسانی) و غیرانسان‌ها (طبیعت و مصنوعات) در مقابل من هستند یا بخشی از وجود و ماهیت؟ آنها کنشگرانِ شبکه من هستند؛ همانطور که من کنشگرِ شبکه آنها هستم. بنابراین وقتی که من مثلاً طبیعت را نابود می‌کنم، درواقع دست به نابودی خودم زده‌ام و بحران‌های زیست-محیطی که امروزه دامن‌گیر انسان‌ شده‌اند، گواه روشنی بر این سخن هستند.

طرح این موضوعات، به‌ویژه عاملیت غیرانسان‌ها، و آمیختگی انسان-غیرانسان برای ساخت واقعیت، انتقادات بسیاری به دنبال داشته‌ است. بااینحال به نظرم این درون‌مایه‌ها دست‌کم برای سنت دینی-فلسفی ما ناآشنا نیستند. نمی‌خواهم ادعا کنم که می‌توان اندیشه لاتور را از سنت فلسفی اسلامی بیرون کشید؛ صرفاً می‎خواهم نشان دهم که بحث‌های لاتور، بحث‌های کلاملاً غریب و ناآشنایی نیستند.

در سنت دینی ما، کنشگران غیرانسانی، همانند انسان‌ها دارای بالاترین کنش‌ها هستند؛ کنش‌هایی چون عبادت‌ کردن، ستایش‌ کردن و سجده نمودن. در نگاه دینی اسلام هر موجودی در حال عبادت و ستایش پروردگار خود است. این کنش‌ها بسیار پیچیده‌تر از کنش‌هایی هستند که لاتور به غیرانسان‌ها نسبت می‌دهد. کنش برای لاتور صرفاً به معنای ایجاد تغییر است و این نوع کنش لزوماً اندیشه، آگاهی و قصدیت را مفروض نمی‌گیرد؛ درحالیکه کنش عبادت و حمد، ظاهراً باید سطحی از آگاهی و قصدیت را نیز مفروض بگیرد. همچنین در نگاه دینی ما، غیرانسان‌ها و هر آنچه در جهان هست، موجودات مادی «تهی از معنا» نیستند. آنها «نشانه» هستند. آنها دلالت به چیزی دارند. بنابراین شکاف جهان معنا-جهان ماده کور، که لاتور با کمک تعمیم روش نشانه‌شناسی به مطالعه طبیعت و مصنوعات سعی در کنار گذاشتن آن دارد، برای ما وجهی ندارد. کسانی که در سنت فلسفی-دینی ما، مصرانه در برابر این ادعاهای لاتور می‌ایستند، باید تمام کنش‌ها و بحث‌های فوق و لذا آیات مربوطه را بهنحو استعاری تعبیر کنند.

همچنین دوگانگی سوژه-ابژه، و تلاش برای گذر از آن در ساخت واقعیت، ردپایی در فلسفه اسلامی دارد. یکی از بحث‌های مهم معرفت‌شناختی فلسفه اسلامی، این است که آیا ذهن در کسب ادراکات امری کاملاً خنثاست یا خود نیز فعالیت دارد. به عبارتی دیگر آیا ذهن همچون آینه‌ای است که منفعلانه جهان بیرونی را انعکاس می‌دهد، یا خود فعالانه در امر شناخت مداخله می‌کند؟ نظریه قیام حلولی شیخ و قیام صدوری صدرا بهترتیب به این دو دیدگاه اشاره دارند. صدرا به نقشی که ذهن در «تقویم» یا «برساخت» اشیا دارد، اشاره می‌کند. قیام صدوری صدرا، در کنار مفهوم حیثیت التفاتی هوسرل، مفهوم دازاین هایدگر، مفهوم ریزوم دولوز و مفهوم کنشگر-شبکه لاتور، راهی برای خروج از دوگانگی سوژه-ابژه است. همچنین مخالفت لاتور با ذات‌گرایی ارسطو و دفاع از سیلان مداوم هستی، برای کسانی که با نظریه حرکت جوهری صدرا آشنایند، نباید چندان عجیب به نظر برسد. در نظر صدرا، و به بیانی در دیدگاه لاتوری، خود چیزهایی که ما ذوات می‌نامیم نتیجه فرایندی از ساخته ‌شدن هستند. ذات امر پیشینی، ثابت و داده‌شده نیست؛ بلکه همواره در فرایند تحول و «کمال» است. تفاوت در این است که برای صدرا تغییرات از درون سرچشمه می‌گیرند، اما برای لاتور تغییرات ناشی از تغییر نسبت‌ها و پیوندهای بیرونی در شبکهاند.

لاتور پسازاینکه هستی‌شناسی موجود را بهنحو مناسبی بازسازی می‌کند، دوباره به پروژه نحوه‌های وجود بازمی‌گردد. وی در این پروژه تحت تأثیر بولتمان، الهیدان مشهور آلمانی است. بولتمان برخلاف تعالیم کاتولیک و همچنین مسیحیت لیبرال‌ها، می‌گفت باید از مسیحیت اسطوره‌زدایی کرد تا معنا و پیام واقعی مسیحیت به ما برسد. بررسی علمی و تاریخی مسیح و وقایع اهمیتی ندارد. همچنین وحی منقطع نشده است؛ بلکه همین اکنون نیز در جریان است؛ اما لاتور می‌گوید برخلاف بولتمان خوانش من این بود که فقط از طریق زنجیره‌ای طولانی از ابداع مدام است که شرایط صدق انجیل برقرار می‌گردد. به جای زدودن واسطه‌ها، باید آنها را تکثیر کرد. وی می‌گوید: من به این نتیجه رسیدم که ما می‌توانیم از طریق شمار بیکران وساطت‌ها، از صدق یا حقایق دینی سخن بگوییم؛ مشروط به اینکه هر حلقه یا لینک، پیام را به شیوه درستی از نو تجدید کند.

وی می‌گوید که تأثیر بولتمان در من، یا خوانش کاتولیک من از بولتمان، سبب شد که من به جنبه‌های نوشتاری، ابزارهای آشکارکننده، و کار جمعی تعبیر کردن خطوط و ثبت‌ها توسط دانشمندان، یعنی در کل به نوشتارها علاقه‌مند شوم. در اینجا نیز صدق نه توسط کاهش مراحل میانی، بلکه با افزایش شمار وساطت‌ها به دست می‌آید؛ مشروط به اینکه هر مرحله به شیوه درستی انجام شود. در اینجا نیز درگیر این مسئله شدم که تا می‌توانم با دقت این شیوۀ درست را تعریف کنم؛ شیوه درستی که شرایط متناسب یک زنجیره طولانی از ترجمه‌ها را فراهم می‌کند. البته کلید تضمین عینیت در علم بهکلی متفاوت با نحوه تضمین ایمان‌ در دین است؛ اما این تفاوت به این معنا نیست که در یکی اطمینان مستقیم و در دیگری ابداع محض وجود دارد. وی می‌گوید که «من باید خود را از بحث میان معرفت و باور بیرون می‌کشیدم». چنین نیست که ایمان از جنس باور باشد، ولی علم از جنس معرفت. به جای آنها ما زنجیره‌ای از ترجمه‌ها داریم؛ رژیم‌های صدق و نحوه‌های وجود.

مخالفت لاتور با بولتمان درمورد زدودن واسطه‌ها، تا حدی شبیه دعوای کلامی مذهب شیعه و سنی است. اهل سنت چندان با واسطه‌ها سر سازگاری ندارند. آنها مایل‌اند تا بدون واسطه‌ها، مستقیماً به کتاب مقدس رجوع کنند. در مقابل، اهل تشیع معتقدند که پیام خداوند «به واسطه» امامان و مراجع امکان «انتقال» می‎یابد. لاتور معتقد است که هیچ پیامی بدون زنجیره‌ای از واسطه‌ها منتقل نمی‌شود، همانطور که هیچ جریان برقی بدون یک رسانای خوب انتقال نمی‎یابد؛ اما توجه کنیم که نباید فکر کنیم که «پیام» می‌تواند بدون «تغییر» منتقل شود. لاتور واسطه را موجودی می‌داند که در همان حال که چیزی را منتقل می‌کند، آن را تغییر نیز می‌دهد؛ اما این تغییر به معنای انحراف از یک معنای اصیل و ذاتی نیست، بلکه خود این تغییرات، ادامه «وحی» به شمار می‎آید.

در نظر لاتور «وحی» امری تمام‌شده و مربوط به گذشته نیست؛ بلکه هم‌اکنون نیز ادامه دارد، مشروط به اینکه واسطه‌ها طوری به هم مرتبط باشند که انتقال در حین تغییر، ممکن باشد. در اینجا نیز تقابل واقع‌گرایی و برساخت‌گرایی جمعی مشهود است؛ معنای کتاب مقدس «کشف» نمی‌شود، بلکه توسط واسطه‌ها برساخته می‌شود و این برساخت به‌هیچ‌وجه به معنای جعل و خلق نیست. برساخت «تا حدی» شبیه مفهوم تقویم هوسرل و آمیزش افق‌های گادمر است. همانطور که در علم، دانشمند نمی‌تواند مستقیماً و خارج از شبکه، کتاب طبیعت را بخواند و آن را کشف کند، فرد دین‌دار هم نمی‌تواند مستقیماً و خارج از شبکه، کتاب مقدس را بخواند و معنای آن را کشف کند. واقعیت و معنا در درون شبکه‌ای از واسطه‌ها برساخته می‌شوند.

لاتور می‌گوید که ما نحوه‌های وجود متفاوتی (علم، دین، تکنولوژی، حقوق، سیاست، اخلاق و…) داریم که هر کدام ارزش‌ها و شرایط صدق خود را دارند. تنش اساسی زمانی رخ می‌دهد که بین نحوه‌های علمی/دینی، علمی/ داستانی، حقوقی/ سیاسی و… خلط مقولاتی صورت گیرد؛ یعنی بخواهیم یک نحوه را بر اساس شرایط تصدیق نحوه وجود دیگر داوری کنیم. ما تکثر نحوه‌ها و تکثر کلیدهای داوری صدق و کذب در هر کدام را به رسمیت می‌شناسیم؛ چراکه انواع متفاوتی از صدق و کذب وجود دارند. اینکه لاتور می‌خواهد از خلط نحوه‌های وجود جلوگیری کند، به معنای استقلال آنها از هم نیست؛ به این معنا نیست که آنها به شکلی خالص، علمی، دینی، فنی، حقوقی‌ و غیره هستند؛ اتفاقاً آنها کاملاً درهم‌آمیخته‌اند. آنچه لاتور انکار می‌کند، خلط شرایط صدق، خلط شرایط تناسب و عدم تناسب و خلط کلید‌های فهم آنهاست. مدرن‌ها می‌گویند گرچه ساحت‌هایی مانند علم، فناوری، حقوق، سیاست و اقتصاد با هم در ارتباط‌اند، ولی آنها ساحت‌های متمایزی‌اند که نباید با هم خلط شوند؛ اما در نظر لاتور نه هر چیزی در علم تماماً علمی است؛ نه حقوق تماماً حقوقی است نه سیاست و نه اقتصاد. بااینحال این به معنای این نیست که آنها از هم متمایز نیستند. حقوق مستقل از سیاست نیست؛ اما همان سیاست هم نیست. شرایط صدق آنها با هم متفاوت است. وی خلط شرایط صدق آنها را خلطی مقوله‌ای می‌خواند.

اجازه دهید با مثالی ساده بحث را روشن‌تر کنم. فرض کنید ظلمی به من شده است و دادگاه حق را به من می‌دهد و طرف مقابل مرا محکوم می‌کند. اگر من اعتراض کنم که به لحاظ روحی هنوز جریحه‌دار هستم و چیزی تغییر نکرده است، دچار یک خطای مقولاتی شده‌ام؛ چراکه کار و هدف دادگاه این نیست که مرا از لحاظ روحی آرام کند. آنها به دنبال اثبات جرم از طرق قانونی هستند. اگر کسی در یک دادگاه که به اتهام قتل به اعدام محکوم شده است، مدعی شود به لحاظ عینی و علمی، اعدام موجب کاهش قتل نمی‌شود، پس نباید اعدام شود. قاضی خواهد گفت: ما در اینجا با صدق حقوقی سروکار داریم؛ با طرق و ابزارهای حقوقی و قانونی؛ بنابراین بحث صدق علمی را در اینجا مطرح نکنید.

دغدغه لاتور این است که با تمیز دادن نحوه‌های وجود و خلط‌ نکردن آنها، از ادغام و اضمحلال‌ها آنها یا سلطه یکی بر دیگری جلوگیری کند.

بحث «علم و دین بهعنوان دو نحوه وجود و چگونگی ارتباط آنها» مستقیماً با بحث علم دینی رایج در کشور مرتبط است. می‌توان گفت که کار علم، پیوند عینی با اشیاست و کار دین، ایجاد پیوندی عاطفی-معنوی با خدا یا دیگر موجودات. کار علمی و کار دینی گرچه تماماً گسیخته از هم نیستند، اما شرایط صدق و شرایط تناسب و عدم تناسب خود را دارند. صدق و کذب علمی در درون شبکه علمی متعین می‌شود و صدق و کذب دینی در درون شبکه دینی. توسل «مستقیم» به واقعیت‌های دینی در علم، یا واقعیت‎های علمی در دین، اصلاً راه‌گشا نیست؛ همان‌گونه که توسل محکوم مثال قبل به واقعیت‌های علمی در دادگاه راه‎گشا نیست. البته این به معنای آن نیست که واقعیت‌های دینی نمی‌توانند هیچ اثری بر علم بگذارند یا برعکس. آنها می‌توانند؛ اما باید در پراکتیس کار علمی، بدل به واقعیت‌های علمی شوند.

آنها به‎طور مستقیم صرفاً اموری بی‌ربطاند. در همان مثال قبلی، فرضاً این واقعیت علمی که «اعدام اثر اجتماعی مخربی دارد»، ممکن است روزی به تغییر بدنه حقوق مدون یک کشور بینجامد؛ اما این مستلزم این است که از معبر‌های مربوطه حقوقی، و به‌تدریج، بتواند جای خود را باز کند. بهشکل مستقیم هیچ محکوم به اعدامی با توسل به چنین واقعیتی، کاری از پیش نمی‌برد. به قول لاتور، وکلا چنین چیزی را به‌خوبی می‌دانند؛ برای همین آنها «فقط» بر «طرق قانونی یا حقوقی» متمرکز می‌شوند. استفاده از واقعیت‌های هر نحوه وجودی بهشکل مستقیم در نحوه‌ای دیگر، امری بی‌ربط و یک خلط مقوله‌ای به شمار می‎آید. دغدغه لاتور این است که با تمایز و حفظ استقلال نحوه‌های وجود از هم، جلوی اضمحلال یکی توسط دیگری را بگیرد.*

*نویسنده: امیرارسلان شهرزوری

انتهای پیام/

کد خبر : 68177
تاريخ ثبت خبر : 30 اردیبهشت 1397
ساعت بارگزاری خبر : 12:22
برچسب‌ها:, , ,

دیدگاه شما

( الزامي ) (الزامي)