به گزارش پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه به نقل از ایکنا، اردیبهشت ماه امسال و در مراسم بزرگداشتی که برای شهید مرتضی مطهری، در دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران برگزار شد از جدیدترین اثر شهید مطهری با عنوان «انقلاب اسلامی از دیدگاه فلسفه تاریخ» رونمایی به عمل آمد.
به گفته علی مطهری، نایب رئیس مجلس شورای اسلامی و فرزند شهید مطهری، این کتاب حاصل پنج سخنرانی ایشان در دانشکده الهیات و در سال ۵۷ و ۵۸ است که جلساتی با نام فلسفه تاریخ داشتند و در روزهای دوشنبه از ساعت ۵ بعد از ظهر بحث را شروع میکردند. این جلسات در سال ۵۸ نیز ادامه داشته و دهم اردیبهشت نیز آخرین جلسه بود که ۱۱ اردیبهشت نیز ایشان شهید شدند.
در بخشی از این کتاب، شهید مطهری به طرح بحث «نگاه قرآن به جامعه» پرداخته که در ادامه متن بخشهایی از آن تقدیم میشود؛
موضوع اصلی بحث ما فلسفه تاریخ است، چهار نظریه درباره نحوه وجود فرد و جامعه بیان شد. نظریه اول این بود که فرد وجود حقیقی دارد و جامعه وجود اعتباری گفتیم این نظریه صحیح نیست و طرفداری هم ندارد. نظریه دوم این بود که فرد وجود حقیقی دارد ولی روابط افراد جامعه با یکدیگر یعنی روابط اجتماعی وجود دارد و آن روابط افراد را به شکلی به یکدیگر پیوند و مانند قطعات یک ماشین قرار میدهد. این نظریه هم صحیح نیست، چرا؟ برای اینکه ما سوال میکنیم آن روابطی که افراد جامعه را به صورت قطعات یک ماشین قرار میدهد چگونه روابطی است؟ آیا روابط مادی است؟
بدون شک هیچ رابطه مادی افراد جامعه را به یکدیگر پیوند نمیدهد یعنی اگر ما افراد جامعه به یکدیگر پیوند خوردهایم آیا مثلا یک طنابها یا سیمهایی ما را به یکدیگر متصل کرده است؟ نه، آیا یک نیروهایی از قبیل نیروی مغناطیس ما را به یکدیگر پیوند داده است؟ نه، کسانی هم که میگویند روابط، مقصودشان این جور روابط نیست. آن روابطی که افراد را به یکدیگر پیوند میدهد و به قول صاحبان آن نظریه مانند قطعات یک ماشین قرار میدهد روابط معنوی است، روابط از نوع افکار و احساسات و عقاید و آداب و فکر مشترک و امثال اینها این گونه روابط تا یک روح اجتماعی وجود نداشته باشد امکان ناپذیر است. همین قدر که ما به روح اجتماع قائل بشویم ناچار میافتیم به (دامن) نظریات دیگر که برای جامعه اصالت قائل بشویم، که توضیحش را در آن نظریات عرض میکنم.
باقی مانده نظریاتی که برای جامعه اصالت قائل است. عرض کردیم یک نظریه است که اصلا فرد را هیچ میداند، برای فرد هیچ اصالتی قائل نیست و گویی اساسا روان شناسی در عالم وجود ندارد، فرد از آن نظر که فرد است هیچ مشخصی و مشخصهای و هیچ خصلت روانی و روحی ندارد مگر آن اندازهای که یک حیوان دارد. البته جنبههای حیوانی را کسی انکار میکند. هر فردی آن مقدار دارای خصلت روانی است که یک حیوان دارد که حیوان ساخته طبیعت است، فرد هم تا آن حد یک حیوان ساخته طبیعت است.
ولی آنچه که به روان شناسی فرد یعنی به روان انسانی و به خصلتهای انسانی روانی فرد مربوط میشود هیچ به خود فرد مربوط نیست، تمام اینها یک سلسله اموری است که از محیط اجتماعی وارد ظرف وجود فرد شده است. شما در روانشناسی یک سلسله مسائل انسانی پیدا میکنید مثلاً میگویید انسان دارای قوه تفکر و قوه استدلال است، این چنین استدلال میکند، این چنین فکر میکند؛ انسان دارای یک استعداد هنری و یک ذوق هنری است؛ انسان دارای وجدان اخلاقی است؛ انسان دارای احساس مذهبی است؛ انسان دارای عاطفه اجتماعی است؛ دارای احساس نوع دوستانه است؛ یعنی یک چیزهایی که در حیوان اساسا وجود ندارد. از دید یک روانشناس، انسان در طبیعت دارای این امتیاز شده است؛ یعنی انسان در طبیعت به حکم اینکه یک موجود تکامل یافتهتری است این خصلتها را پیدا کرده است.
ولی این نظریه میگوید تمام اینها اموری است که از بیرون وارد ظرف وجود انسان شده؛ انسان خودش از نظر اینکه یک موجودی است در خلقت و در طبیعت، هیچ کدام از اینها را ندارد؛ مثل یک ظرف خالی است که اینها را از بیرون در این ظرف ریختهاند. فرق انسان و حیوان فقط این است که انسان یک ظرفی است که استعداد پذیرش اینها را دارد ولی حیوانها استعداد پذیرش هم ندارند. اگر شما درمقابل این لیوان حرف بزنید این لیوان استعداد اینکه این گفتههای شما را در خودش ضبط کند ندارد؛ ولی یک نوار خالی استعداد پذیرش و ضبط سخنان شما را دارد.اختلاف انسان با غیر انسان فقط این است که انسان میتواند آنچه را که «انسانی» نامیده میشود از محیط اجتماعی خودش بگیرد اما غیر انسان حتی همین مقدار استعداد هم ندارد.
توضیح نظریه چهارم
به نظریه چهارمی رسیدیم و اگر یک مقدار تکرار میکنیم ضرورت است، برای اینکه در آینده خیلی به کار میآید نظریه چهارم نیازمند به بیان یک مقدمه و یک توضیح است. آن مقدمه این است: اگر ما سراغ طبیعت برویم، مرکبات طبیعت دارای این خصلت و خصوصیتاند که عناصر در طبیعت وقتی به یکدیگر میرسند و در یکدیگر تاثیر میکنند و از یکدیگر متاثر میشوند، اجزاء تشکیل دهنده مرکب هویت خودشان را از دست میدهند و یک هویت جدید در طبیعت پیدا میکنند با خواص و خصلتهای جدید و مادام که آن هویت جدید وجود دارد هویتهای اصلی اجزاء به کلی نابود است. مثال زدیم گفتیم دو گاز اکسیژن و هیدروژن در طبیعت با یکدیگر ترکیب میشوند، این دو گاز تا وقتی که ترکیب نشدهاند هر کدام خواصی، کیفیتی و وضعی دارند با یک فرمول معین، ولی وقتی که با هم ترکیب شدند یک امر جدید یعنی مایعی به نام آب از آنها به وجود میآید که این مایع تا وقتی به همین حالت خودش هست دیگر ما اکسیژن و هیدروژن، حل شده در هویت جدید که هویت آب باشد.
اینجا دو مطلب هست: یکی اینکه اجزاء هویت جدید یافتهاند و در هویت جدید حل شدهاند. دوم اینکه آن هویت جدید است که به اینها وحدت بخشیده و اوست حاکم به صورت یک واحد. این نظریه میگوید که در طبیعت، در انسان و جامعه انسان یک نوع ترکیبی وجود دارد که با همه ترکیبهای دیگر طبیعت متفاوت است و آن اینکه اجزاء یعنی افراد انسان با یکدیگر از نظر روحی و روانی ترکیب میشوند آنچنان که اکسیژن و هیدروژن با یکدیگر ترکیب میشوند و اجزا هویت جدید، یعنی یک حالت و ماهیت جدید، و یک حیات جدید پیدا میکنند که اسمش روح جمعی است اما این جهت را اکسیژن و هیدروژن فرق دارند که در ترکیب اکسیژن و هیدروژن اجزا به کلی در این مرکب حل میشوند اما انسانها، اجزاء انسان هویتشان را به کلی در این مرکب از دست نمیدهند. نتیجه این میشود که هر فردی دارای دو هویت و دو روح خواهد بود در آن واحد، دارای دو حیات خواهد بود در آن واحد، یکی حیات فردی که در مرتبه قبل از ترکیب آن حیات را دارد، و دیگر حیات اجتماعی که در اثر ترکیب با افراد دیگر و اثر پذیری از افراد دیگر و از اجتماع یک هویت جدید پیدا کرده؛ در آن واحد دارای دو هویت شده: هویت فردی و هویت اجتماعی؛ و این از نظر فلسفی قابل توجیه است.
ما در طبیعت نمونههای دیگر داریم که این بالخصوص با فلسفه صدرالمتالهین خیلی جور در میآید که در موجودات عالی، حیات دارای درجات و مراتب میشود و یکی شیء در آن واحد هم واحد است و هم کثیر، هم یکی است و هم چند تا، که اسمش را «وحدت در کثرت و کثرت در وحدت» میگذارند، که اینجا نمیخواهیم از جنبه فلسفی به بحث بپردازیم، مقتضی نیست.
بنابراین طبق این نظریه الان ما که اینجا نشستهایم دارای دو منش هستیم: یک منش فطری فردی اصلی یعنی آن منش و«من» و روان شناسی خاص انسانی که با دست خلقت به ما داده شده است، اگر وارد جامعه هم نمیشدیم و در یک غاری بزرگ شده بودیم این منش در ما وجود داشت ولی دارای یک منش دیگر هم هستیم به دلیل این که بعد از آنکه از مادر متولد شدیم اول در همان محیط خانواده دست پدر و مادر شروع کرد بر روی شخصیت ما کار کردن و ساختن، بعد وارد مدرسه شدیم، دبستان و دبیرستان، کوچه و خیابان، معاشرتها، خواندن کتابها و روزنامهها، گوش کردن به رادیوها، دیدن تلویزیونها و فیلمها، گوش کردن سخنرانیها، همه اینها دست به دست یکدیگر دادند تا مجموعا شخصیت ثانوی ما را ساختند.
ما الان دارای دو «من» هستیم یکی آن من پاک صاف زلال فطری که در درون ما نهفته است، یکی هم آن «من» که جامعه به ما داده است.
در آن من صاف زلال پاک فطری همه با یکدیگر مشترک هستیم ولی در آن من اجتماعی احیانا با یکدیگر تفاوت داریم؛ من یک سلسله معلومات دارم یک جور کتابهایی خواندهام شما کتابهای دیگری خواندهاید من در یک خانواده بزرگ شدهام شما در خانواده دیگری بزرگ شدهاید، من یک رشته تحصیلی را انتخاب کردهام شمارشته تحصیلی دیگری را انتخاب کردهاید و امثال اینها.
اگر ما قائل به دو منش شدیم، به این معنی است که در عین اینکه قائل به اصالت جامعه هستیم قائل به اصالت فرد هستیم، اصالت فرد در عین اصالت جامعه و اصالت جامعه در عین اصالت فرد، یعنی نه فرد را اعتباری و انتزاعی میدانیم نه جامعه را، این بعدها در فلسفه تاریخ خیلی به درد ما میخورد.
برداشت قرآن از وجود جامعه
در اینجا اگر یک بحث قرآنی بکنیم این بحث برای ما مفید خواهد بود. اول ببینیم آیا قرآن در برداشتهای خودش به گونهای برداشت کرده است که برای جامعه حیات و نوعی وحدت اصالت قائل بشود؟ جواب مثبت است. در قرآن، ما به آیاتی برخورد میکنیم که طرزی مسائل را برداشت کرده است که برداشت اصاله الاجتماعی است و لهذا برای مفسرینی که نمیتوانستند مسئله اصالت اجتماعی را خوب درک کنند توجیه این ایات دشوار و مشکل بوده.
گفتیم حیات اجتماعی غیر از حیات فردی است. ممکن است افراد بمیرند و جامعه نمیرد و ممکن است جامه بمیرد در حالی که افراد آن جامعه زنده باشند. الان ما ایرانیها با یک روح و یک حیات، که آن حیات اگر بیشتر به جنبه اسلامی توجه داشته باشیم حیات اسلامی است، زنده هستیم و اگر برای جنبه ملی و ایرانی هم اهمیت قائل باشیم میگوییم که ما مردم ایران یک روحی داریم که در طول تاریخ چهارده قرنی برای ما ساخته شده است، روح ملی اسلامی، روح ایرانی اسلامی، و همین روح بوده که وحدت ما را تاکنون حفظ و در مقابل هجومهای اجنبی مقاومت کرده است. در اینجا ما میگوییم تا این روح باقی است این ملت باقی است و اگر روزی این روح در این ملت بمیرد ولو همه ۳۵ میلیون مردم ایران تبدیل به ۶۰ میلیون بشود، دیگر این جامعه ایرانی جامعه مرده است و خود به خود متلاشی میشود ولو بر حسب ظاهر یک قدرت بخواهد اینها را در یک محوطه و کادر جغرافیایی با زور مثلا یک سلسله قانونها جمع کند. در حقیقت این ملت مرده است و قابل بقا و ادامه نیست و متلاشی خواهد شد. اما اگر آن روح و آن حیات زنده باشد این ملت علیرغم تهاجم عاملهای بیرونی، خودش را نگه میدارد.
هر جامعهای اجلی دارد
در قرآن آیات زیادی داریم که همین مطلب را بیان میکند که امتها زندگی و مرگ دارند. ممکن است یک وقت امتی بمیرد بدون آنکه افرادش مرده باشند. معنای اینکه«امتی بمیرد» این نیست که افرادش همه یکسره اعدام شوند، مثلا در یک بلای آسمانی یا در اثر یک جنگ از بین بروند، بلکه ممکن است امتی بمیرد بدون آنکه یک فرد از افراد آن امت مرده باشد. و قرآن برای موت امتها یک حساب قائل است. همین طور که یک فرد مرگش روی یک حساب است و اگر اجل و پایان عمر یک فرد برسد دیگر خواه ناخواه میمیرد خواه اجلش اجل مسمی باشد یا اجل غیر مسمی؛ یعنی یک انسان یک لحظهای میرسد که آن لحظه به هر حال دیگر لحظه مرگ اوست؛ جامعهها هم یک لحظهای میرسد که آن لحظه، لحظه مرگ آن جامعههاست. عرض کردم، مرگ یک جامعه معنایش این نیست که حتما افراد آن جامعه هم باید بمیرند.
این نظریه آن حرفی است که امروز درباره مرگ تمدنها و مرگ فرهنگها میگویند، چون یک تمدن و یک فرهنگ برای یک مردم همان روح آن مردم را تشکیل میدهد. اگر لحظهای برسد که عمر آن فرهنگ به پایان رسیده باشد و فرهنگ زندهتر و قویتری به او هجوم بیاورد و آن فرهنگ را ریشه کن کند روح آن ملت را از آنها گرفته. وقتی روح آن ملت را از انها گرفت آن ملت از نظر روح اجتماعی دیگر مردند.
مثلا الان ما مردم ایران که مسلمانیم و مورد هجوم فرهنگ غربی قرار گرفتهایم، اگر فرهنگ غربی همان طور که در ابتدای پیش رفت پیش میرفت، آنچنان که در دوره رضاخان شروع کرده بود به بلعیدن فرهنگ خودما، فرهنگ بومی و اصیل ما یعنی آن چیزی که حیات و روح و هویت و منش اجتماعی ما را تشکیل میدهد، اگر موفق شده بود و این را میخورد و میبرد، باز ما به عنوان یک سلسله افراد بودیم اما به عنوان یک ملت واحد، دیگر نبودیم بلکه به منزله اشیائی بودیم که در هاضمه فرهنگ غرب هضم شده بودیم یعنی دیگر از خودمان هویت نداشتیم، مرگ ما رسیده بود و تمام شده بودیم.«من» به عنوان یک فرد، بودم ولی«ما» به عنوان یک جمع، دیگر نبودیم.
ولی اینکه فرهنگ ما و ایدئولوژی ما در مقابل فرهنگ غرب(غرب به معنای اعم میگویم که شامل بلوک غرب و بلوک شرق هر دوم میشود) و فرهنگهای بیگانه مقاومت کرده، این نشانه زندگی ماست یعنی نشانه این است که روح جمعی ما زنده است و دارد مقاومت میکند. آنوقت باید حساب کنیم ببینیم سال به سال (وضع ما چگونه است) حالا را با ده سال پیش و بیست سال پیش و سی سال پیش مقایسه کنیم ببینیم از وقتی که در مقابل هجوم فرهنگ بیگانه قرار گرفتیم تدریجاً چگونه شده، آیا مرتب ضعیفتر و ضعیفتر شدهایم و آن روح فرهنگ غربی در ما قویتر و روح فرهنگ اسلامی در ما ضعیفتر شده است؟ در این صورت معلوم میشود که ما محکوم به مرگ هستیم. در طول فرض کنید پنجاه سال مثلا پنجاه درصد (فرهنگ خود را) از دست دادهایم، تا پنجاه سال دیگر اگر به همین آهنگ پیش برود آن پنجاه درصد را هم از دست میدهیم. دیگر ما ملت مردهای هستیم یعنی ما مردیم؛ما به عنوان یک ملت زندهای که بود مردیم، از نوع تابع یک حیات دیگر شدیم، مثل یک گیاهی که خشک بشود ولی بعد به وسیله حیوانی تغذیه و جزء بدن آن حیوان شود؛ خودش دیگر مرده.
و اما اگر علائم و آمارات نشان داد که روح فرهنگی و روح جمعی ما مقاومت کرده و تدریجا سنگرهایی را که فرهنگ غرب از او گرفته بوده دارد از او پس میگیرد، این نشانه این است که ما محکوم به مرگ نستیم؛ دوره مرگ ما، اجل امت و قوم ما، اجل جمع ما و روح جمعی ما فرا نرسیده است. این را هم اضافه کنم که اگر فرهنگی بر قومی هجوم بیاورد یا علت دیگری پیدا بشود که روح ملتی بمیرد، این به دو علت ممکن است. یکی اینکه آن روح، دیگر تاب مقاومت ندارد دیگر اینکه این ملت شایستگی آن روح را ندارد، یعنی ملت دیگری همان روح را از نو پیدا میکند.
در سوره اعراف آیه ۳۴ میفرماید: برای هر امتی و هر جامعهای اجلی و پایانی و زمان مرگی است، آن لحظه مرگشان که برسد نه یک ساعت تاخیر میافتد و نه یک ساعت جلو میافتد؛ یعنی در لحظه خودش، سر وقت خودش صورت میگیرد. عرض کردیم، این معنایش این نیست که افراد آن مردم از بین میروند؛ افرادش هم اگر باقی بمانند مثل یک گلهای است که بی صاحب مانده باشد که جلب گلههای دیگر میشوند.
انتهای پیام/