به گزارش پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه به نقل از ایکنا، فیلسوفان مسلمان قائل به هماهنگی عقل و وحیاند، اما به هیچ وجه طرفدار عقلگرایی حداکثری نیستند و برای عقل محدودیت قائلاند. فیلسوفان مسلمان ضمن اعتراف به محدودیت عقل، به میزان توانایی این گوهر نورانی نیز باور داشتند. آنان بهخوبی میدانستند که وحی الهی در بیان آمده و آنچه در بیان میآید، برای عقل قابل ادراک خواهد بود. اینکه فیلسوفان مسلمان در ارتباط با عقل و وحی چه رویکردی داشتند، موضوعی است که در گفتوگو با رضا لکزایی، پژوهشگر پژوهشگاه بینالمللی المصطفی(ص) به بحث گذاشتیم؛ اکنون قسمت دوم این گفتوگو پیش روی شماست:
پیروان مکتب تفکیک معتقدند نهضت ترجمه و خصوصا ترجمه های فلسفی در دوران حکومت مأمون عباسی برای مقابله با علم امامان انجام گرفت، نظر شما در این رابطه چیست؟
آیتالله محمدرضا مسجدشاهی که از اساتید حضرت امام خمینی(ره) هم هستند، اثری در نقد داروین دارند. ایشان در گفتار نخست این کتاب میفرماید که اسلام با سه دوره شبهه مواجه بوده که دو دوره آن گذشته و ما الان در دوره سوم قرار داریم. دوره نخست، مربوط به عصر بعثت و نزول قرآن بود که مثلاً شخصی استخوان پوسیدهای را خدمت حضرت رسول الله (صلوات الله علیه و آله) میآورد و میگفت این استخوان پوسیده را چه کسی زنده میکند که در اواخر سوره مبارکه یاسین به آن اشاره شده. ویژگی شبهات این دوره سادگی آنهاست و بیشتر مبتنی بر محال و یا بعید دانستن یک کار است مثل زنده شدن مردگان. دوره دوم، همین دوره عباسیان است که شما اشاره کردید.
نظر ایشان این است که یک عده که با دین دشمن بودند مثل گرسنهای که سمت غذایی لذیذ میرود، سراغ علوم یونانی رفتند و بعد هم آنها را با سر و صدا و زیبا، همراه با اصطلاحاتی که دیگران با آنها آشنایی نداشتند ارائه کردند، اما طولی نکشید که متفکران مسلمان با استفاده از آموزههای قرآن و معارف اهل بیت (علیهم السلام) به مقابله با این شبهه افکنان پرداختند و تا حد زیادی موفق شدند. بنابراین انگیزه برخی از مترجمین و یا حامیان آنها مقابله با ائمه(ع) بوده است، که البته این مطلب باعث نشده که متفکران مسلمان مثلاً منطق یا فلسفه را علم ندانند و در پیشبرد آنها تلاش نکنند. بنابراین اینجا این دو مطلب را باید از هم تفکیک کرد.
دوره سوم شبهات، مربوط است به شبهات اروپاییها. تفاوتی که شبهات این دوره با دو دوره قبل دارد این است که در آن زمان که شبهات یونانیها به جهان اسلام وارد میشد، یونانیان کشور پیشرفتهای به لحاظ مادی نبودند و زرق و برقی نداشتند و مخاطب آنها هم بخشی از نخبگان بودند و نه عامه مردم، حال آنکه کشورهای اروپاییها دارای امکانات پیشرفته هستند و این زرق و برق مادی آنها باعث میشود که مردم بیشتر یا راحتتر تحت تأثیر قرار بگیرد، آن وقت راهکاری که ایشان برای حل مشکل ارائه میدهد این است که کسی که میخواهد فلسفه و یا دانش اروپایی را دنبال کند، لازم است که اول با میراث اسلامی خود آشنا شود و بدون خودباختگی و بدون اینکه تحت تأثیر اسامی و القابD8وZ7می خHً ۸ن خودباختگی و % با سر و صدا و زیبا، هم%B%B%B%B%D%B%B%B%D%زیE ند۸ %Aال۸و%Dد آوار%۹م %B ۸ن۹ۍ۸ اABD9م%B%Dشود کٯ زیا%. دو=”RTL”>
دوره سوم شبهات، د۸ %Aا۷۸%۹%.
اندیشمندان خصوصا فیلسوفان مسلمان چگونه با اختلافات و چالشهای قرآن و علوم خصوصا فلسفه غرب برخورد کردند و چه راهحلی را اتخاذ کردند؟
فیلسوفان مسلمان دو قاعده کلی داشتهاند؛ یکی اینکه اگر مطلبی را قبول میکردهاند با دلیل قبول میکردهاند و اگر نمیپذیرفتند هم با دلیل نمیپذیرفتند. شاید یکی از متفکرانی که رویارویی بسیار زیبایی با فلسفه غرب داشته استاد مطهری باشد. من اجازه میخواهم که به عنوان مثال به یک نمونه از این تقابل اشاره کنم. شما میدانید که حداقل بخشی از اگزیستانسیالیستها معتقد به آزادی صددرصدی بشر هستند و میگویند انسان باید قید همه چیز را بزند و کاملاً آزاد باشد، چون اگر انسان به چیز دیگری تعلق خاطر داشته باشد این امر باعث میشود که انسان از خود بیگانه شود، به اسارت آن چیز در آید، حالا آن چیز هرچه میخواهد باشد قدرت، پول، خدا، دین، مذهب، شهوت و هر چیز دیگری و در نتیجه این خودفراموشی و غفلت از خود و اسارت باعث میشود که انسان ارزشهای انسانی را قربانی خواسته خود کند، پس انسان باید آزاد باشد.
خب این به اجمال حرف این مکتب یا حداقل حرف برخی از طرفداران این مکتب است. استاد مطهری با استناد به قرآن و در پارادایم حکمت متعالیه به این مکتب پاسخ میدهد. ایشان پس از مقدمات فلسفی مثل حرکت جوهری و بحث امکان فقری میفرماید، خداآگاهی باعث میشود انسان خودآگاه شود و اینگونه نیست که توجه به خدا باعث شود که انسان از خودش غافل و بیگانه شود و خودش را فراموش کند. چرا؟ چون قرآن میفرماید اولا خداوند از رگ گردن به شما نزدیکتر است: «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرید». در یک آیه دیگر دارد که « أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ» خدا میان انسان و قلب او قرار دارد؛ یعنی خدا از خود انسان به انسان نزدیکتر است، در حکمت متعالیه هم به لحاظ عقلی با برهان امکان فقری اثبات شده معلول عین ربط به علت است.
خب، وقتی خدا از ما به ما نزدیک تر است پس توجه ما به خدا باعث تقویت خود آگاهی ما میشود. ثانیاً قرآن میفرماید علت اینکه انسان خود را فراموش میکند این است که خدا را فراموش کرده: «نسوا الله فأنساهم انفسهم». بنابراین نزدیکی به خدا نهتنها اسارت و از خودبیگانگی و فراموشی ارزشها را به دنبال ندارد که دقیقا عکس این موارد عمل میکند؛ هم رهایی از غیر خدا را به دنبال دارد، هم خودآگاهی را و هم توجه به ارزشها را چون خداوند منشأ و منبع همه خیرات و خوبیها و محبتها و قدرتها و رحمتهاست؛ همین معنا در ادبیات ما این طور آمده: «غلام همت آنم که زیر چرخ کبود/ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است /مگر تعلق خاطر به ماه رخساری/که خاطر از همه غمها به مهر او شاد است.
بنابراین توجه و رویکرد فلاسفه و سایر متفکران مسلمان رویکرد عالمانه و نقادانه به مباحث دیگران بوده و باید هم باشد که باز این رویکرد عالمانه را در کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم که حکیم بزرگ حکمت متعالیه علامه طباطبایی آن را برای مقابله با مارکسیستها نوشتهاند میبینیم. پس راه حل آنها یکی فهم مباحث قرآنی و روایی، فهم فلسفه اسلامی و فهم مکاتب غربی و برقراری تعامل بین آنها و در نهایت نقاد علمانه و منصفانه بوده.
فیلسوفان و اندیشمندان اسلامی چه اعتباری برای وحی و قرآن قائل بودند و هدفشان از برقراری ارتباط بین عقل و وحی(فلسفه و قرآن) چه بوده است؟ و دیگر اینکه کدامیک از فیلسوفان اسلامی، به قرآن و آموزههای وحیانی بیشتر توجه داشته است؟ این رویکرد او آیا باعث ضعف، سستی فلسفه او شد؟
به نظر میرسد بتوانیم بگوییم که همه متفکران و فیلسوفان اسلامی به قرآن و معارف اهل بیت(علیهم السلام) توجه داشتهاند و به صورت مستقیم و غیرمستقیم از این معارف بهره میبردهاند؛ مثلاً ابن سینا در یکی از آثارش مینویسد کسی که بین نماز آیات و آمدن باران، رابطهای نمیبیند او شبهفیلسوف و فیلسوفنماست نه فیلسوف. اما شاید برجستهترین فیلسوف صدرالمتألیهن شیرازی باشد. ایشان در همان اوایل جلد اول اسفار مینویسد مرگ بر آن فلسفهای که با آیات قرآن و معارف اهل بیت(ع) تعارض و تضاد داشته باشد.
اما حالا تأثیر این رویکرد چه بوده؟ ببینید عقل و نقل مثل چراغ هستند، یکی چراغ درونی است و یکی چراغ بیرونی. وقتی شما در تاریکی دو چراغ به دست داشته باشید بهتر میبینید یا یک چراغ؟ در اینجا این نکته را هم باید اضافه کنیم که معارف وحیانی اطلاعاتی در اختیار انسان و از جمله فیلسوف قرار میدهد که امکان نداشت و محال بود که او خود بهتنهایی آنها را بفهمد. حکمای حکمت متعالیه از جمله امام خمینی(ره)، آیتالله جوادی آملی و نیز ملاصدرا این مطلب را تصریح کردهاند که بشر بدون استفاده از وحی بیسواد است و ما را با مفهوم جدیدی از بیسوادی روبرو میکنند.
یک آیه معروف هست که خدا پیامبر را در میان امیین مبعوث کرد و بعد هم گفته میشود این امیین مردم مکه بودند که تعداد اندکی از آنها سواد داشتند. ملاصدرا در تفسیر این آیه معتقد است که از این آیه مطلب دیگری هم میشود فهمید و آن این است که آیه میفرماید: «هو الذی بعث فی الامیین رسولا منهم» … بعد میفرماید «و آخرین منهم لما یلحقوا بهم»؛ یعنی و دیگرانی که هنوز به این امیین ملحق نشدهاند، یعنی بقیه افراد بشر. بعد امام خمینی(ره) صریحتر میماید که بشر بدون بهرهگیری از وحی بی سواد است هر چند که از نظر صنعتی و مادی پیشرف هم داشته باشد. آیتالله جوادی آملی هم از این سخن میگوید که اگر همه افراد بشر در سطح عقلی هم افق با ابن سینا و فارابی و دیگر نوابغ بودند، باز هم به وحی نیاز داشتند.
بنابراین بهره بردن از معارف وحیانی به قوت و استحکام تفکر فیلسوف کمک میکند. چنانکه ما این ظرفیت را در حکمت متعالیه شاهد هستیم که باعث قوت این مکتب فلسفی شده است.
انتهای پیام/