به گزارش پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه، متن زیر بخشی از کتاب «حدیث پیمانه؛ پژوهشی در انقلاب اسلامی» نوشته حجت الاسلام والمسلمین پارسانیا است که را در ادامه آن را میخوانیم:
انسان شناسى و جهان شناسى غرب که فرع بر غفلت از معرفت شهودى ذات است، شعارهاى نوینى را در فرهنگ علوم انسانى و سیاسى غرب مطرح مىکند که در تاریخ بشر بى سابقه است. در نتیجه فرهنگ و تمدن و ساختِ اجتماعىِ جدیدى را که متناسب با آن است، ایجاد میکند.
»اومانیسم» به معناى اصالت بشر است که به مکتب آدمیت و انسانیت و بشریت نیز ترجمه شده است و از شعارهاى محورى فرهنگ غرب است؛ زیرا آدمى تا زمانى که متوجه غیب و ساحتى از هستى است که محیط بر اوست، واقعیت خود را در پناه پیوند با او جست و جو میکند و شناخت حقیقى خود و جهان را در پرتو شناخت و معرفت او ممکن و میسر مى داند. این معرفت، دانشى شهودى است که حاصلِ قرب انجام نوافل و بلکه فرایض بوده و نتیجه ى فنا و گذر از حیثیت فى نفسه و وجود امکانى خود است.
در این دیدگاه هر گاه «خود» در اصلى برتر که همان حقیقت الهى آن است، فانى نگردد، به عنوان «خودِ کاذب» حجاب مذمومى خواهد شد که محرومیت از سعادت را به همراه مى آورد. هرگاه انسان از نگاه استقلالى به خود رهایى یابد، از ادراکى الهى که همان ادراکِ دینى است، بهره مى برد. مقبولیت این اصل در گذشته ى تاریخ موجب شده است تا کسانى که از معرفتى الهى محروم بوده اند، با انتساب دروغین به مبدا به دنبال کسب اعتبار و موقعیت اجتماعى باشند. استبدادهاى چند صد ساله، همگى در پناه این انتساب دروغین بقا یافته اند.
با انکار هر حقیقت غیبى که ادراک آن مقتضى عبودیت و فناى استهلاکى افعال و صفات و ذات آدمى است، انسان خود به طور مستقل مورد توجه قرار مى گیرد و ارزش و اعتبار انسانى، به واقعیت و طبیعت او بازگشت میکند.
در نگاه عقلانى، واقعیت و طبیعت انسان چهره اى عقلى دارد و خواست، اراده و حتى آزادى او در قالب ضرورت هاى عقلى یا آن گونه که هگل مطرح مى نماید در قلمرو موجبیت تاریخى ـ و نه جبر ـ معنا پیدا میکند.
اخلاق فردى و قوانین و مقررات اجتماعى، بر اساس همان طبیعت و هویت، ضرورت عقلى پیدا مى کنند و از آن پس به صورت الزام هاى عملى در مى آیند. الزام هاى عملى و قوانین اجتماعى که از این طریق به عنوانِ بایدها و نبایدهاى بالضروره درست و صحیح مطرح مى شوند، با آن که نشان از محدودیت و کنترل دارند، به دلیل این که به مقتضاى طبیعت و واقعیت عقلانى انسان اظهار و اعمال مى شوند، منافى با خواست و آزادى انسان نیست و حاکم بر انسان نیست باشند؛ بلکه به دلیل نشأت گرفتن از طبیعت آدمى، محکوم او هستند.
با افولِ عقل گرایى و حذف مطلق ضرورت و یقین از دایره انواع آگاهى هاى بشرى و تقید داده هاى علمى به گزاره هاى آزمون پذیر و نیز خروج قضایاى ارزشى از حوزه داورى هاى ضرورى و علمى، نه تنها الزام و ضرورتى از ناحیه حقایق الهى که فائق بر واقعیت انسانى است، بروز نمیکند؛ بلکه هرگونه الزام و ضرورتى نیز که از طبیعت انسانى ناشى شده باشد، رخت بر مى بندد. به این ترتیب واقعیت اصیل انسانى از هر نوع حکم، قانون و یا اخلاق ضرورى فارغ میشود؛ یعنى، خواست و اراده ى متزلزل و متغیر انسانى که در معرض گرایش ها و شهودها سرگردان و بى ثبات است، میزان بایدها و نبایدهاى اخلاقى و اجتماعى میشود.
اومانیسم یا اصالت انسان که با غیبت غیب و زوال یاد الهى از ظرف آگاهى انسان زاده میشود، چیزى جز نفسانیت انسان غافل نیست.
اومانیسم، همان تفرعن و فرعونیت نفس است، آن گونه که حتى فرعون نیز از آن پرهیز داشت؛ زیرا فرعون آن گاه که از حاکمیت نفس خود بر قوم خویش سخن مى گفت، آن را در نقاب ربوبیت و الوهیت – که از صفات آسمانى و الهى است – مخفى و مستور مى داشت؛ در حالى که انسان غربى پس از گمان بر مرگِ خدایان ـ که نیچه به صراحت از آن خبر مى داد ـ نفسانیت خود را بى پرده ستایش میکند. در این حال آنچه در ظرف فهم و ادراک نفس او درآید، پذیرفتنى و مقبول است و آنچه از افقى وراى آن خبر دهد، بى معنا و مردود است و اوج این تفرعن و نهایت بُروز آن زمانى است که عقل و ضرورتهاى عقلى از حوزه ى حیات و زیست آدمى رخت بر مى بندند؛ زیرا در این هنگام هیچ نوع ضرورت و الزام، حتى ضرورتى که از ناحیه طبیعت انسانى باشد، در قلمرو خواست و اراده انسان نخواهد بود.
انتهای پیام/