| امروز پنج شنبه, ۹ فروردین , ۱۴۰۳ |
سرخط خبرها:

یادداشتی از آیت‌الله رشاد؛


استفاده از هنر در مسائل تربیتی/هنر، قائم به فطرت است

هنر و بیان هنری از آنجا که با فطرت انسانی مرتبط است می‌تواند در مسائل تربیتی به‌صورت یک ابزار خوب به استخدام درآید.

به گزارش پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه به نقل از مهر، متن پیش رو یادداشت آیت الله رشاد، رئیس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و رئیس شورای حوزه های علمیه استان تهران با موضوع «قرآن و روایت هنری» است که در ادامه از نظر می گذرد؛

هیچ فکر و فرهنگی ماندگار نمی‌شود، الا اینکه بر محمل هنر بنشیند و در قالبی هنری ارائه شود. هنر، قائم به فطرت است، از فطرت برمی‌خیزد، بلکه هنر در زمره‌ی مقولات فطری‌ست و نیز با هنر می‌توان غبار از چهره‌ی فطرت زدود.

هنر، فطری است، هم از این‌رو بشر محتاج هنر است. زیستن بدون هنر، زیستنی نه‌تنها نامطبوع که ناتمام است؛ انسان به هنر می‌زید، هنرورزیدن، زیستن است؛ الانسانُ حیوانٌ فنّانٌ (انسان، زیست‌ور هنرمند است)، چنان‌که حیوان ناطق است؛ همان‌گونه که بی‌نطق و منطق نمی‌توان زیست، بی‌هنر و هنرورزیدن، زیستن نتوان. انسان از لحظه‌ای که وجودش در رحم مادر شکل می‌گیرد، با هنر پیوند می‌خورد و به هنر می‌زید. از لحظه‌ی تولد به هنر تنفس می‌کند. با رشد و نمو خود، و هراندازه که ریه‌ی فطرتش گشاده‌تر، ادراکش از هنر افزون‌تر می‌شود. حتی در روزهای آغازین تولد که هنوز بسیاری از مفاهیم را ادراک نمی‌کند و بسیاری از حقایق و اشیا را به‌جهت کامل‌نشدن حواس، حس نمی‌کند، هنر را می‌فهمد. زمزمه‌ی لالایی مادر آرام‌بخش اوست. حتی قبل از تولد، آهنگ موزون و دلنشین قلب مادر را درک می‌کند و مایه‌ی رشد اوست.کیست که هنر را فهم کند و به جلوه‌های گوناگون هنر در قالب آواها و آهنگ‌ها، نقش‌ها و نگاره‌ها، حجم‌ها و نماها، حرکات و سکنات، توجه نداشته باشد و از آنها به میل درون‌خیز لذت نبرد؟

روایت هنری، همزاد بشر

روایت هنری نیز، همانند شعر و موسیقی، همزاد انسان و ازجمله اعضای دیرپا و کهنسال خانواده‌ی هنراند. آن‌چنان‌که تا بشر بوده هنر قصه‌گویی هم بوده است. همه‌ی اقوام و ملل، نه آگاهانه یا براساس برنامه‌ای تدبیرشده، بلکه به‌طرز درون‌جوش و ناخودآگاه به آن پرداخته‌اند. قصه‌های کهنی که بین اقوام و ملل گوناگون بر سر زبان‌هاست و اساطیر مشترک و مشابهی که میان مردم بومی نقاط مختلف یا عرصه‌ی جهانی جاودانه بوده‌اند، گواه صدق این مدعایند. بعضی از قصه‌ها در بین همه‌ی اقوام مشترک است و فقط نام قهرمانان تغییر می‌کند. علت این تغییر نام‌ها نیز جای تحقیق دارد. آیا ملل مختلف نام‌ها را برحسب فرهنگ‌های خودشان برگزیده‌اند؟ آیا این نام‌ها در ریشه یکی بوده و تفاوت‌ها براساس تحولات زبان و لغات به‌وجود آمده‌اند؟در هر صورت باید این حقیقت را پذیرفت که مقوله‌های گوناگون هنر در بین همه‌ی اقوام و ملل وجود داشته و دارد.

متون مقدس و استخدام قصه

دین به‌عنوان عنصر دیرپای حیات انسان که همزاد دیگر اوست، بسیاری از مفاهیم خود را در قالب و زبان همزیست دیگر بشر، یعنی هنر به او ارائه می‌دهد. متون دینی بخش عمده‌ی مفاهیم، پیام‌ها و مضامین را در چارچوب قصه بیان کرده‌اند. وقتی به قرآن، تورات، انجیل و کتاب‌های دینی دیگر ادیان آسیایی و آفریقایی می‌نگریم، می‌بینیم که در آنها عنصر نمایش جایگاه خاصی دارد. در قرآن کریم ۵۲ قصه طرح شده؛ قهرمان‌های بعضی از این قصه‌ها مشترکند؛ مثلاً سه یا چهار بار قصه‌ی حضرت موسی (ع) ذکر شده است. بعضی از قصه‌ها مثل قصه‌ی یوسف، دارای چند بخش است و می‌تواند چند قصه تلقی شود، ولی با محوریت حضرت یوسف (ع).

روایت هنری دارای وجوه نمایشی، ویژگی‌هایی دارد که از امتیازات این‌گونه‌ی هنری به‌شمار می‌آید. سرّ استفاده‌ی قرآن و دیگر کتب آسمانی از هنر قصه نیز در همین ویژگی‌ها نهفته است. امکان بهره‌مندی از زبان نمادین یکی از این ویژگی‌هاست. هنر نمایشْ خود، نوعی فکر و عمل نمادگرایانه‌ی بشری است. اصولاً نمایش، نمایاندن یک دسته مفاهیم، مضامین، دیدگاه‌ها و حقایق به‌صورت نمادین یا نمودین و القای غیرمستقیم آنها به مخاطبان هدف است. القای غیرمستقیم پیام از طریق نمایش و نمایاندن آن ـ به‌جای بیان صریح ـ باعث می‌شود مخاطب ناخودآگاه، خود را مخاطب حس نکند. مخاطب در آثار دارای وجوه نمایشی قوی‌تر، مثلاً هنرهای نمایشی، تماشاچی و مخاطب نیست، بازیگر و عضو است و همین نکته شانس تأثیرگذاری این مقوله‌ی هنری را افزایش می‌دهد. گذشته از این، نمادورزانه‌بودن و کاربرد زبان رمز در انواع هنر سبب شده است مضامینی که درصدد القاشدن به مخاطب است، به‌صورت محسوس و مشهود درآید. نمادگرایانه‌بودن روایت هنری سبب می‌شود قوه‌ی مخیله‌ی مخاطب به استخدام درآید و برانگیخته شود. دریچه‌ی نفوذ در دل تخیل است نه تعقل، و هرچه هنری شد جاودان می‌شود.

روایت هنری دارای وجوه نمایشی، ویژگی‌هایی دارد که از امتیازات این‌گونه‌ی هنری به‌شمار می‌آید. سرّ استفاده‌ی قرآن و دیگر کتب آسمانی از هنر قصه نیز در همین ویژگی‌ها نهفته است. امکان بهره‌مندی از زبان نمادین یکی از این ویژگی‌هاست.

خواجه نصیرالدین طوسی در اساس‌الاقتباس و در توصیف «صناعت خطابه» می‌گوید: «تقریر عقاید علمی و احکام عملی در نفوس عوام با برهان و جدل ممکن نیست و صناعت خطابه متکفل آن است». یکی از فلاسفه‌ی برجسته‌ی معاصر ما تعبیری بسیار دقیق و واقع‌بینانه دارد و آن اینکه: «مردم به مشهورات و تخیلات زنده‌اند نه به تعقلات». با زبان خیال سخن‌گفتن باعث می‌شود که با قشر بیشتری ارتباط برقرار کنید. البته نمی‌گوییم که مردم عاقل نیستند، ولی حتی در میان اندیشه‌وران هم تخیل قوت شگفتی دارد. گاهی احساسات بر همه‌ی اقشار، حتی عالِم و دانشمند و مدیر و مدبر جامعه غلبه دارد.

استخدام تخیل باعث می‌شود اولاً، اثر مخاطب‌های بیشتری داشته باشد؛ ثانیاً مفاهیم و مضامین را به سهولت و آسانی در دل مخاطب بنشاند. مسلماً هرگاه مضمونی دل را تسخیر کند و چیزی را به آن بقبولاند، جسم و عقل هم آن را می‌پذیرند و تسلیم می‌شوند. گاه دو حکیم مباحثه می‌کنند، یکی دیگری را قانع و یا متقاعد می‌کند. او شاید در حوزه‌ی استدلال پذیرفته باشد که برهان رقیب، قوی است، ولی قلباً هنوز راضی نیست و از باور خویش دست برنمی‌دارد؛ ولی اگر قلب او تسخیر شد، با رضایت حرف رقیب را می‌پذیرد.

در اساطیر، ازجمله اسطوره‌های ایرانی که بسیاری از آنها در شاهنامه آمده است، بخش عمده‌ای از مسائل با زبان نمایش به مخاطب منتقل می‌شود؛ مثلاً فردوسی در شاهنامه از قصه و روایت دارای وجوه نمایشی که ظرفیت فوق‌العاده‌ای دارند، کمک گرفته و بسیاری از مباحث و موضوع‌ها را در عباراتی کوتاه به مخاطب منتقل کرده است. اگر قرار بود داستان ضحاک ماردوش که به‌صورت نمادین بیانگر مسائلی چون ظلم و بیداد و مبارزه علیه بیدادگری و… است، با زبان غیرهنری بیان شود، چه‌بسا حجم عظیمی را دربرمی‌گرفت و فایده و رسایی چندانی هم نداشت.

او فرمانروایی سالم است، از جای بوسه‌ی شیطان بر شانه‌هایش دو مار روییده و خوراک این مارها مغز جوانان است.

چقدر مضامین و رمز و راز در همین قصه است! فردوسی می‌خواهد خیلی صریح بیان کند که ظالم و ستمگر چه می‌کند. ظلم بد است. یک عنصر ستمکار، نسل نو را نشانه می‌رود و برای نابودی او توطئه می‌کند، آن‌هم نه برای جسم، که علیه مغز و اندیشه‌اش، و…؛ اگر بنا بود این همه مطلب به زبان نثر تشریح و تفسیر شود، به این سادگی‌ها ممکن نبود یا نمی‌توانست تا این اندازه دلنشین و ماندگار گردد. از ستم‌کاری‌ها و رفتارهای ناهنجار و ضدبشری فرمانروایان مطالب فراوانی ثبت شده است، اما آنچه در قالب یک داستان بلند یا قصه بیان شود ماندگارتر است.

پنجاه‌و دو قصه‌ی قرآنی

قرآن کریم نیز در بسیاری موارد برای بازگویی مفاهیم و حقایق، از عنصر بیان روایی هنرمندانه استفاده می‌کند. در ۵۲ جای قرآن، مفاهیم و مضامینی به شکل قصه طرح شده است: از اوایل سوره‌ی بقره که داستان خلقت انسان را مطرح می‌فرماید تا اواخر قرآن که آخرین قصه، یعنی قصه‌ی اصحاب فیل بیان می‌شود، قصه، با اسلوب قرآنی‌اش، در استخدام مضامین وحیانی است. این قصه‌ها گاهی کوتاه، گاهی در دو سه آیه، دو سه پرده‌ی کوتاه و گاهی بلند، نقل می‌شوند.

سوره‌ یوسف از آغاز تا پایان یک قصه است که در قالب ۱۱۱ آیه صورت‌بندی شده است. نُه آیه در پایان سوره‌ی یوسف جمع‌بندی و نتیجه‌گیری از قصه را برعهده دارد، قصه‌ی یوسف از حدود بیست پرده تشکیل شده است. در این قصه‌یوسف به‌عنوان قهرمان اول و سایر قهرمان‌ها به‌عنوان قهرمانان دوم، سوم و… مطرح شده‌اند و مجموعه‌ی مطالب گوناگون مندرج در ۱۱۱ آیه، در نهایت ایجاز و ایهام، و رسایی و زیبایی مطرح شده است.

تنوع و کثرت معارف، از وجوه اعجاز قرآن

ازجمله وجوه اعجاز قرآن این است که از هر زاویه‌ای به آن بنگرید، در ذهن شما این تصور به‌وجود می‌آید که حرف اصلی قرآن در همان زمینه است؛ مثلاً اگر بخواهید مبحث توحید را دنبال کنید، آن‌قدر آیه می‌یابید که تصور می‌کنید مطلوب‌ترین و مفصل‌ترین مضمونی که در آن بیان شده، بحث توحید است؛ اما اگر دیگربار به جستجوی مسئله‌ی انسان و قرآن بپردازید، نتیجه خواهید گرفت که مسئله‌ی اصلی در قرآن، انسان‌شناسی است.

معروف است که پانصد آیه از قرآن، آیات‌الاحکام است، اما این حرف صحیح و دقیقی نیست. بنابر تحقیق تازه‌ای که در یکی از مؤسسات علمی حوزه‌ی‌علمیه‌ی قم انجام شده است، ۲۶۰۰ آیه از حدود ۶۰۰۰ آیه‌ی قرآن کریم مباحث فقهی را مورد توجه قرار داده است؛ ظاهراً معنایش این است که مهم‌ترین مسئله‌ای که قرآن مطرح می‌کند، مسئله‌ی فقهی است. اگر با نگاه تاریخی و مطالعه‌ی قصص و… به قرآن مراجعه کنید، باز ممکن است تصور کنید که قرآن عمدتاً به این مسائل پرداخته است.

قرآن کریم در هنر نیز به مقولاتی پرداخته که برخی از آنها کمتر مورد توجه و بحث واقع شده‌اند؛ مثلاً در باب دکور و صحنه، قرآن کریم نکات فراوانی دارد، و با داشته‌ی مختصری از علوم مقدماتی برای فهم قرآن، می‌توان از این منبع ارزشمند بهره‌مند شد. هنر اسلامی را باید از متن اسلام و قرآن استخراج کرد و آفرید؛ نه براساس سلیقه‌ها و برداشت‌های شخصی.

در قصه‌ی قرآنی، عالی‌ترین مباحث و اصول مربوط به روایت هنری، به‌چشم می‌خورد. مثلاً رویا در آثار ادبی و نمایشی مکاتب مختلف، کارکرد و جایگاه و شیوه‌ی استخدام مشخصی دارد؛ مضمونی را در بین روایت، در قالب یک رویا طرح می‌کنند یا …، که همه مبتنی بر دقت و حکمت است. در این باب می‌توان نکات ارزشمندی را از روایت‌های هنری قرآن فراچنگ آورد.

احسن‌القصص و چهار رویا

از این منظر می‌توان به داستان یوسف نگریست. قرآن فرموده: «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ»: ما زیباترین قصه‌ها را برای تو ای پیامبر (ص) بازگو می‌کنیم. قصه‌هایی را که تو پیش از این نمی‌دانستی و بسیاری دیگر آنها را نمی‌دانند و قصه‌ی یوسف، زیباترین قصه‌های قرآن است. ضمن اینکه به معانی و کاربردهای مختلف قصه توجه دارم ـ و به تفاوت کاربرد کلمه در قرآن و جز قرآن عنایت دارم ـ می‌گویم: قرآن وحی‌نامه‌ی الهی است و لابد بیان هنری، داستانی یا نمایشی ارزش خاصی داشته است که خدا آن را به استخدام بیان آموزه‌های وحیانی درآورده: «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَینا إِلَیکَ هذَا الْقُرْآنَ وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلینَ».

قصه‌ی یوسف این‌گونه شروع می‌شود:

إِذْ قالَ یوسُفُ لِأَبیهِ یا أَبَتِ إِنِّی رَأَیتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیتُهُمْ لی‏ ساجِدینَ.

از آغاز ضربه‌ی نهایی را زده و آخرین حرف را گفته است، اما به زبانی نمادین: «من یازده ستاره را دیدم که به‌همراه ماه و خورشید در مقابلم سجده می‌کنند». پدر فهمید مسئله چیست. از همان اول عنصر رویا، وارد قصه شد، رویای صادقه. پدر پاسخ می‌دهد:

قالَ یا بُنَی لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ عَلی‏ إِخْوَتِکَ فَیکیدُوا لَکَ کَیداً إِنَّ الشَّیطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبینٌ.

مبادا قصه‌ات را برای برادرانت نقل کنی! چراکه آنها دسیسه می‌کنند.

چرا؟ چون شیطانند و شیطان دشمن آشکار انسان است. سپس خواب یوسف را تفسیر می‌کند؛ «و کذلک…».

این صحنه را با این توضیح تمام می‌کند و تمهید صحنه‌ی بعد آغاز می‌شود: «لَقَدْ کانَ فی‏ یوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آیاتٌ لِلسَّائِلینَ».

نشانه‌هایی از رابطه‌ی یوسف و برادرانش در مسائلی که بین آنها می‌گذشت وجود داشت:

«إِذْ قالُوا لَیوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلی‏ أَبینا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَهٌ إِنَّ أَبانا لَفی‏ ضَلالٍ مُبینٍ»؛ یوسف و برادر تنی او نزد پدر خیلی عزیزند و ما از این جهت بسیار ناراحتیم؛ گویی پدر ما در این قضیه خطا می‌کند، او از گمراهان است.

این سوره از هر زاویه‌ای برداشتی دارد، هم برداشت‌های هنری دارد، هم تربیتی و هم مسائل تاریخی. سوره‌ی یوسف مجموعه‌ای است که بادقت، نکاتی را درباب اوضاع تاریخی و اقتصادی و… آن عصر، ضوابط، روابط و مقررات قدرت حاکمه، برداشت‌ها، دریافت‌ها، باورداشت‌های مردم و نیز بعضی از حوادث واقعی را که در آن روزگار اتفاق افتاده، بازگو می‌کند. نهایتاً می‌گویند:

«اقْتُلُوا یوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً یخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبیکُمْ وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحینَ»؛ او را بکشید یا در جای دوری بیاندازید که او دیگر نباشد و خلأ او را شما پر کنید، پدر به شما محبت می‌کند و…

گاه هنرمند در پرده‌ای از نمایش مسئله‌ای را مطرح می‌کند، پس از دو سه پرده دوباره به آن پرده برمی‌گردد، باز قسمتی از آن مطلب را بازگو می‌کند. در اینجا نیز بدین‌ترتیب، ترکیب رفت و برگشت در قصه رعایت شده است.

در این سوره‌ی قرآن، چهار رویا مطرح می‌شود:

رویای اول یوسف که من یازده ستاره و ماه و خورشید را دیدم که در مقابلم کرنش می‌کنند و تفسیر آن رویا. دو رویای دیگر، داستان دو هم‌زنجیر یوسف است، یکی از آن دو می‌گوید: خواب دیدم نان روی سرم گذاشته‌ام و کلاغ‌ها می‌آیند و از آن می‌خورند. دیگری می‌گوید: من خواب دیدم که جام می‌چرخانم، و بعد تعبیر آن دو خواب را از یوسف می‌خواهند.

سپس داستان رویای ملک را نقل می‌کند که هفت گاو فربه و هفت گاو لاغر (سُمبل‌های سرسبز، سُمبل‌های زرد و خشکیده) را در خواب دیده بود. بعد از هفت سال که آن دو زندانی آزاد شدند، یکی بنا به تعبیر حضرت یوسف اعدام شد و کلاغ‌ها مغزش را خوردند و دیگری ساقی محفل ملک شد. ساقی محفل وقتی ماجرای خواب ملک را می‌شنود، می‌گوید: در زندان کسی به نام یوسف هم‌زنجیر من بود، او تعبیر رویا می‌کرد. ملک می‌گوید: او را بیاورید. یوسف قصه را تعبیر می‌کند و همان اتفاق می‌افتد.

قرآن کریم نیز در بسیاری موارد برای بازگویی مفاهیم و حقایق، از عنصر بیان روایی هنرمندانه استفاده می‌کند. در ۵۲ جای قرآن، مفاهیم و مضامینی به شکل قصه طرح شده است: از اوایل سوره‌ی بقره که داستان خلقت انسان را مطرح می‌فرماید تا اواخر قرآن که آخرین قصه، یعنی قصه‌ی اصحاب فیل بیان می‌شود، قصه، با اسلوب قرآنی‌اش، در استخدام مضامین وحیانی است.

در این قسمت شرایط اقتصادی و احتکار در کشور و مسائل فراوانی از نظر جامعه‌شناختی و تاریخی مطرح شده است و بعد از آن نیز داستانِ جایگاهی را که یوسف پیدا می‌کند شرح می‌دهد. یوسف هم وزیر خزانه‌داری است، هم وزیر کشاورزی و آن هفت سال تنگنا را با طرح‌ها و برنامه‌ریزی‌های اقتصادی طی می‌کنند؛ در نهایت آمدن برادرها و پدر و مادر (حضرت یعقوب و همسرش) به دیدار یوسف و خاتمه‌ی خوش قصه. در این بین طرح مسئله‌ی زن عزیز، همسر ملک که علاقه‌مند به یوسف شده، داستان بسیار دقیق و دلنشینی است که عبرت‌آور و درس‌آموز است. قرآن در آخر داستان و در نُه آیه، این قصه را جمع‌بندی و نتیجه‌گیری می‌کند. ضمن اینکه هر بخش، حاوی هم تمهید و هم نتیجه‌گیری است.

در این سوره‌ی ۱۱۱ آیه‌ای و در چارچوب بیان یک قصه که از آغاز تا پایان قهرمان واحدی دارد و در لابه‌لای صحنه‌های مختلف، قهرمان‌های جدید وارد می‌شوند، تفاوت‌هایی در بیان رویاها به‌چشم می‌خورد. ابتدا رویای یوسف که به خود داستان مربوط می‌شود؛ رویای دو نفره‌ی هم‌زنجیران او که به خود آنها برمی‌گردد؛ رویای ملک که به جامعه برمی‌گردد. تعبیر هر چهار رویا که اولین آن به زبان حضرت یعقوب و سه‌دیگر به زبان یوسف است، به‌صورت نسوجی در سراسر این قصه سریان و حضور دارد و قسمت‌های مختلف داستان را به هم ربط می‌دهد؛ نهایتاً نیز یک هماهنگی و همخوانی بسیار عمیق و هنرمندانه پدید می‌آورد.

در طی قصه و همچنین در پایان آن نتیجه‌گیری دقیقی وجود دارد که در تفسیرها و شروح قصه آمده است و می‌گوید یوسف صداقت و گذشته‌ی خود را اثبات و موقعیت خود را احراز می‌کند و محبوبیتی وسیع در مصر به‌دست می‌آورد؛ آن هفت سال را با وضع خاصی می‌گذراند؛ دوران برنامه‌ریزی، رشد اقتصادی، رشد کشاورزی، ذخایر فراوان و نگهداری آن، و سرانجام در هفت سال دوم آنچه داشته به مردم قرض می‌دهد. در پایان هفت سال به‌عنوان وزیر و اختیاردار مردم، اجتماع عظیمی تشکیل می‌دهد، نطقی می‌کند که نحوه‌ی عملکرد و تدابیر و برنامه‌های خود را بیان می‌کند؛ در پایان نیز نتیجه‌گیری توحیدی می‌کند. ولی قبل از آن یک ضربه عاطفی و انسانی می‌زند و از آنجا که «الانسان عبید الاحسان» است، می‌گوید همه‌ی آنچه را که در این هفت سال به‌عنوان قرض در اختیارتان قراردادم، به شما بخشیدم. مردم فریاد «زنده‌باد یوسف» سرمی‌دهند و در نهایت از مردم می‌خواهد که خداپرست شوند.

پیام اصلی قصه برخورد نفس امّاره با نفس لوّامه است. یوسف تجلی و سمبل نفس لوّامه و برخی قهرمان‌های داستان ازجمله زن عزیر تجسم و تجلی نفس امّاره است. جنگ نفس امّاره و لوّامه در این قصه به‌خوبی متجلی است.

سخن آخر اینکه: هنر و بیان هنری از آنجا که با فطرت انسانی مرتبط است می‌تواند در مسائل تربیتی به‌صورت یک ابزار خوب به استخدام درآید. در این هنر اگر انتخاب مضمون و عناصر مختلف، ازجمله عناصر نمادین درست باشد، در انتقال مفاهیم و تربیت و تعالی همه‌ی گروه‌ها، حتی بزرگ‌سالان تأثیر خاصی خواهد داشت. کودکان بیشتر تأثیر می‌پذیرند، اما بزرگ‌ترها و سالمندان هم حتّی در سنین بالا، مثلاً به نقالی علاقه‌مندند. گزینش نماد در روایت هنری، نقش بسیار مهمی دارد.

به‌رغم تأثیرگذاری شگرف قصه و نمایش در کودکان، در بسیاری از برنامه‌های تلویزیونی و هنری مربوط به مناسبت‌های دینی کودکان بسیار ضعیف و بسیار کج‌سلیقه و خلاف خواست و فطرت کودکان عمل می‌کنیم. بیشتر برنامه‌های مذهبی که برای کودکان ساخته شده نمی‌تواند با کودکان و نوجوانان ارتباط برقرار کند؛ درحالی‌که از باب نمونه «ای‌کیوسان» به‌عنوان یک برنامه‌ی مذهبی غیراسلامی و غیرابراهیمی، به‌خوبی بر روی نوجوانان ما اثر می‌گذارد، چون مطابق اقتضا و علاقه و نیاز فطری کودکان طراحی شده است. این قصه نوعاً ارزش‌های مشترک دینی را تبلیغ می‌کند؛ اما در برنامه‌ی مذهبی و شیعی، حتماً نخلی هست، یک نفر عرب که پیرمرد زمختی است با لهجه‌ی بسیار غلیظ و بیانی کتابی، با واژه‌های کهنه و متروک، سعی می‌کند با نوجوان و جوان ما حرف بزند. هرگز ارتباط برقرار نمی‌شود و اگر برقرار شود، پیش از هر چیز با زبان بی‌زبانی القا می‌کند که دین یعنی همین عربیت، زمختی، کهنگی، نخل و یک‌سری محدودیت‌ها و کمبودها.

انتخاب سمبل‌ها، نمادها و زبان، در تأثیرگذاری بر مخاطب، نقش اول را دارد و ما در این راه در اوّلیات مانده‌ایم. کمتر اتفاق تازه‌ای رخ می‌دهد. هرچند در فعالیت‌ها و فرآورده‌های خودجوش و غیررسمی تبلیغی کشور، گاهی افراد، گروه‌ها، جوان‌ها و معلمان در مدارس کارهایی می‌کنند؛ اما مطلقاً کفایت نمی‌کند.

چون دین ما، دین هنر، مکتب ما مکتب هنر و قرآن ما کتاب هنری است؛ پایه‌گذار این انقلاب، یک هنرمند بود؛ اهل ادب، شعر، هنر، عاطفه و اهل قریحه. امروز نیز رهبر این نظام یک هنرمند و هنرشناس است، و این یعنی ظرفیت‌های بسیاری هنوز در عرصه های هنری معطل مانده است و فعلیت نیافته.

انتهای پیام/

کد خبر : 34968
تاريخ ثبت خبر : 2 آذر 1395
ساعت بارگزاری خبر : 09:31
برچسب‌ها:, ,

دیدگاه شما

( الزامي ) (الزامي)