به گزارش پایگاه خبری – تحلیلی طلیعه به نقل از فارس، دعوای مطلقبودن و یا نسبیبودن اخلاق از مسائل قدیمی در فلسفه اخلاق است. نظریه سلولی که توسط دکتر عبدالله صلواتی استاد فلسفه اسلامی دانشگاه شهید رجایی تهران مطرح شده است، میخواهد به آشتی دادن میان دو طرف این دعوا برسد. چند و چونی این مهم، در خلال مصاحبه با این استاد دانشگاه روشن خواهد شد.
نظریه سلولی اخلاق، نظریهای است که ناخودآگاه ذهن را به سمت مسائل زیست شناسانه میبرد و باید گفت دکتر صلواتی در نظریه مذکور، دست به تتبعی بین رشتهای زده است. مضافاً اینکه رشته آکادمیک او در دوران کارشناسی خود، زیستشناسی بوده و ادامه تحصیلات تا پایان دکترا در رشته فلسفه اسلامی مشغول به تحصیل و تحقیق بوده است.
آنچه در پی میآید، مشروح گفتوگو با این استاد دانشگاه شهید رجایی است.
جناب دکتر صلواتی، چنان که میدانید قرار است در خصوص نظریه شما، پارهای پرسشها را حضورتان طرح کنیم تا به تبیین و ترویج هرچه بیشتر این نظریه نیز کمکی هرچند کوچک کرده باشیم. برای این مقصود، ابتدا درخواست دارم نظریه سلولی اخلاق را به طور موجز بیان بفرمایید.
یکی از مفاهیم اساسی زیستشناسی کنونی نظریه سلولی است. در این نظریه، همهی موجودات زنده از سلول تشکیل شدهاند و تمام مسائل به موجودات زنده با نظریه سلولی تبیین و حل میشود. سلول مشتمل بر سه بخش اساسی است: ۱ـ غشاء که دارای خاصیت نفوذپذیری انتخابی است؛ ۲ـ سیتوپلاسم: مشتمل بر آب و پروتئین و اندامکهای سلولی است؛ ۳ـ هسته یا مواد هستهای. در سلولهای پروکاریوت هسته در غشای هستهای محصور نشده و در سیتوپلاسم منتشر است. اما در سلولهای یوکاریوت، هسته مشخص با سه بخش: ۱.دو غشای هستهای و منافذ هستهای؛ ۲. شیرهی هستهای؛ ۳. ماده وراثتی است. منافذ هسته نیز گذرگاههای فعالی اند که مبادله میان هسته و سیتوپلاسم را کنترل میکند و متناسب با نیاز سلول، ایجاد و امحاء میشوند. برخی مولکولهای ریز هم نه از طریق منافذ هستهای که از طریق غشاِ هستهای به سیتوپلاسم یا هسته راه مییابند. در سلولهایی که فعالیت متابولیکی زیادی دارند مبادلات هسته و سیتوپلاسم بیشتر است. هسته به حسب اینکه در چه موجود زندهای باشد یا به حسب سن، یا به حسب بافت خاص دارای اشکال و ابعاد متفاوتی است.
مطابق این نظریه، اخلاق به مثابه سلول است و همانطوریکه سلولها به حسب بافت و محیطی که در آن به سر میبرد تنوع کیفی، کمی و کارکردی دارند، اخلاق نیز به حسب محیطهای مختلف، اشکال گوناگون و کارکردهای متنوع دارند. اما همانطوری که سلولهای یک موجود در عین تفاوتشان، هسته مشترک با ماده ژنتیکی یکسانی دارند، اخلاقهای متفاوت، هسته مشترک و واحدی دارند.
گفتنی است این شباهت میان سلول و اخلاق به ما اجازه میدهد که مفاهیم و نظریهای زیست شناختی را برای الگوی اخلاقی به کار بریم. افزون بر آن، این شباهت سبب میشود الگوی اخلاقی نوینِ محل بحث ما در پرتو نظریه سلولی در زیست شناسی بهتر فهم و تصویر شود.
سلول اخلاقی نیز مشتمل بر هسته، سیتوپلاسم است؛ هسته آن بایدها و نبایدهای ضروری را در برمیگیرد و سیتوپلاسم مشتمل بر بایدها و نبایدهای غیرضروری و در کل امور مجاز نه ضروری است. هر سلول اخلاقی قاعدتاً در محیط خاصی قرار میگیرد؛ محیطهای سلول اخلاقی عبارت اند از: ۱. دین؛ ۲. زیست بوم؛ ۳. زیست نوع انسانی. سلول اخلاقیِ پایه ـ که در این پژوهش از آن به سلول یک یاد میشود ـ با تعاملی که با آن محیط دارد دستخوش تغییراتی میشود و به سلولهای جدیدی با هستههای متفاوتی تبدیل میشود که در ادامه به تفصیل از محیطهای سه گانه یادشده و اشتقاق سلولهای جدید سخن به میان میآید.
مراد از هسته سخت، هسته سلول پایه یعنی سلول یک است و سخت بودن آن به معنای غیرفروکاهشی بودن است، یعنی هسته یک یا هسته سلول یک، خمیرمایه اخلاق حداقلی را شکل میدهد و کمتر از آن، خروج از حیطه اخلاق است.
محتویات هسته سلول یک عبارت است از: فضایل چهارگانه (عدالت، حکمت، عفت و شجاعت) که به مثابه ماده وراثتی و ژن هستند. ژنها حاوی کدهای اطلاعاتیاند. نگرشها، الگوها و طرزفکرهای متفاوت در محیطهای سهگانه دین، زیست بوم و زیست نوع، ژن و سپس کدهای اطلاعاتی را دستخوش تغییر میکند؛ بدین ترتیب، ژنها به گونه متفاوتی ترجمه و بازتولید میشوند؛ به عنوان نمونه ممکن است به علت قرار گرفتن سلول اخلاقی در محیط خاص، برخی از فضایل، تضعیف یا مختل و برخی تقویت شوند یا دامنه مصداقی برخی فضایل افزایش و دامنه برخی کاهش یابد. اما از آنجاکه این فضایل بهنحو فطری در انسانها به ودیعت گذاشته شدهاند و امور فطری فناناشدنیاند حذف آنها در مقام ثبوت امکانپذیر نیست. هرچند در مقام اثبات میتوان آن را انکار کرد یا نادیده گرفت. پس هرچند هسته سخت یک در محیطهای سه گانه یاد شده به حسب مفهوم فضایل و رذایل ثابت باقی میماند اما در بیرون از قلمرو مفهوم، یعنی در عالم مصداق و وجود، امکان ظهور این تغییرات در فضایل و رذایل وجود دارد: ۱. تضعیف یا اختلال یا تقویت؛ ۲. افزایش دامنه مصداقی یا کاهش آن.
به عنوان نمونه، مطابق نظریه سلولی تاکید بر مصادیق خاص اخلاق به این نحو تفسیر میشود: سلول جدید اخلاقی رویش یافته که در آن برخی از ژنها ترجمه و تکثیر نمیشوند. یعنی ظرفی که سلول در آن است سلول یک را به این گونه رشد داده و اجازه تکثیر برخی کدهای اطلاعاتی را نمیدهد. این نظریه در تبیین این گونه مسائل کارآمدتر است و فقط گزارشگر نیست.
از این نظریه به وجد آمدم. حسی چون اورکا اورکای ارشمیدسی دست داد. ایمره لاکاتوش هم در پی ایضاح آن بود که نظریهها و برنامههای پژوهشی یک هسته مقاوم دارند و یک کمربند حفاظتی. به نظر میرسد با وجود شباهتی که میان کار شما ونظریه لاکاتوش وجود دارد، نظریه شما دارای درجه بالایی از نوآوری است؛ مضافاً اینکه اخلاق را به زیست و زندگی گره زده و نوعی حیویت و فلسفه حیاتگرا از آن القا میشود. همچنین توانستهاید میان تعارض اخلاق از نگاه غالب جامعهشناسی و نگاه هنجاری مطلق آشتی برقرار کنید. با تسامح مشابه کاری که ارسطو در جمع بستن و آشتی دادن هراکلیت و پارمنیدس صورت داد (که اولی به تغییر و دومی به ثبات اعتقاد داشت) و اما دو پرسش: آیا متهم به نگاه ژنتیک به اخلاق نمیشوید؟ البته شما اخلاق را به ظرف آن نیز مربوط دانسته اید و سطح قابل تغییر برای آن لحاظ داشتهاید.
سوال دیگر اینکه ارزشها را اصالت دادهاید یا محیط را؟ به عبارت اخری، سلول ـ غیر از هسته آن، یعنی غشا و سیتوپلاسم ـ و یا ظرف سلول را تعیین کننده میدانید؟ منظور اصالت رتبی نیست، بلکه تعیین کنندگی بالفعل است.
البته من چندان از لاکاتوش نمیدانم اما از آنجایی که رشته کارشناسیام زیست شناسی بوده دیدم دانش زیستشناسی نوین میتواند ایمیجها، استعارهها و الگوهای جدید و جدیای برای اخلاق داشته باشند و این شد که کودکانه تلقیهای مختلف اخلاقی را کنار گذاشتم و این نظریه را مطرح کردم.
فعلا با نگاه انتولوژیک پیش رفتم و خواستم فارغ از برخی نگاههای ایدئولوژیک به ترسیم اخلاق و تعاملات آن با پیرامونش بپردازم.
پس شما هم اعتقاد دارید نگاه انتولوژیک باید جانشین ایدئولوژی شود. اما در این خصوص که بتوان غیرایدئولوژیک بود چالشهای بزرگی وجود دارد و نیز در برابر اینکه ایدئولوژی را اینقدر مذمت کردهاند. خب هر چه فربهتر از ایدئولوژی باشد دامنه مصادیقش هم بیشتر خواهد بود. به نظرم نظریه سلولی اخلاق، میخواهد اخلاق را از حالت خصوصی و انحصاری خارج کند و به یک اخلاقمندی عام و کلی برسد؛ مثلاً شبیه چیزی که کانت کرد. ولی فکر کنم در همین جنبه آنتولوژیک به امور مهمی همچون جامعه و سیاست و اقتصاد و غیره هم برسد.
من طرح کلانی برای معرفی نگاه غیرایدئولوژیک به مثابه نگاه منحصر یا نگاه برتر ندارم، بلکه دارم گزارش کار میدهم که تا اینجای نظریه سلولی سعی کردم نگاه ایدئولوژیک را دخالت ندهم؛ حداقل در مرحله گزارش. البته با لحاظ ظرف دین، این نظریه تبیین فوق العادهای برای مسائل دینی و عرفانی به دست میدهد. به عنوان مثال پویمن در کتاب درست و نادرست اقسامی از رفتار انسانی به دست میدهد و در یکی از اقسام رفتار افراطی را مطرح میکند. مثالی که میزند فروش ماشین برای دادن قرض همسایه است. اما در نظریه سلولی این رفتار برای همسایه نه ذاتا افراطی است و نه درست. بلکه باید ظرفی را که آن فعل اخلاقی در آن صدور یافته، دید. اگر ظرف ظهور آن یک انسان الهی یا انسان شریفی است اگر ظرف آن دین است، آن وقت این کار افراطی نیست؛ بلکه کار درستی است و قابل ستایش. اما اگر ظرف ظهور آن فعل، زیست نوع عادی انسانی باشد، این کار کار افراطی است. پس نظر پویمن مبتنی بر پیشفرضهای غیرقابل دفاع چون برابری انسانها زیست نوع انسانی، وجود نوع ثابتی و واحدی از اخلاق، طرح اخلاق فارغ از ظرف آن است.
من درصدد اصالت دادن امری نیستم. شاید طرح ظرفی به عنوان زیست بوم سبب شده تا شما از اصالت سخن گویید. مجموعهای از شرایط از جمله اراده در زیست نوعهای انسانی در شکل گیری سلولهای اخلاقی موثرند. به تعبیری ظرفهای اخلاقی در رویش سلولهای جدید و تکثیر کدهای اطلاعاتی آن موثرند. این به لحاظ اخلاق اجتماعی است و عزم اجتماعی در آن سهم تعیین کننده دارد و بدین معنا جبری نیست. در اخلاق فردی هم اراده فرد در تکثیر و ترجمه کدهای اطلاعاتی سلول پایه اخلاقی نقش جدی دارند و بدین معنا جبری در کار نیست. اما چه بخواهیم یا نخواهیم و عزم بکنیم یا خیر بدانیم یا ندانیم ظرفهایی چون دین، زیست بوم و زیست نوع در رویش سلولهای اخلاقی مختلف موثرند. بنابراین عامل t هم در پیدایش سلولهای اخلاقی نقش دارند و در همه آنها میتوان کف اخلاق یعنی سلول پایه اخلاقی را رصد کرد.
در تئوریهای متنوعی که در حوزه فرااخلاق مطرح است، اصول اخلاقی در یکی از دو راهیِ جهانشمولی یا جهانناشمولی قرار میگیرد. اما من در نظریه سلولی در پی راه سومی هستم که در آن، اخلاق به مثابه سلولی زنده با هسته پایه موسوم به هسته غیرفروکاهشی یک تلقی میشود. این هسته مشتمل بر بایدها و نبایدهاست و به حسب حضورش در محیطهای همانند دین، زیست بوم و زیست نوع انسانی گسترش یا کاهش مصداقی یافته یا تضعیف شده یا تقویت پیدا کرده و یا مختل میشود؛ البته این سلول اخلاقی در همه محیطهای یاد شده، هسته سخت غیرفروکاهشیِ جهانشمول دارد. اما هستههای جدید، به حسب مفهوم و فضایل چهارگانه، مشترک با هسته اولیه و به لحاظ مصادیق جدیدش، هویت غیرجهانشمول دارد و متفاوت با هسته اولیه است.
آیا میتوان انگیزههای دینی غیرسیاسی را ایدئولوژیک خواند؟ به تعبیر سروش خیر! چراکه به نظر وی زبان دین رمزی است. ایضا کسانی چون شبستری که میگویند زبان، رمزی و رازناک، تفسیربردار و مستعد تکثرگرایی است. به نظر وی زبان ایدئولوژیک، تک تفسیری بوده و مدعی و مبلغ تک زبانی است. حال برخی دین را هم ایدئولوژیک میدانند و هرگونه داوری ارزشی اعم از داوری اخلاقی و دینی را ـ تفکیک میان مقام گردآوری و داوری را به یاد آریم ـ ایدئولوژیک میدانند. البته شایان ذکر است میان اخلاق هنجاری و اخلاق روانشناسانه تمایز وجود دارد. اولی را رودلف کارنپ در کتاب «فلسفه و نحو منطقی» به منزله بیان express و عاری از قضایا (قضایای خبری assert) عنوان میکند که موضوع صدق و کذب منطقی نیست و یا آزمایش پذیری، در حالی که اخلاق روانشناسانه آزمایشپذیر است. کارنپ میگوید یک حکم ارزشی مانند «قتل بد است» هرچند همچون قاعده عمل میکند و همانند قاعده، صرفا بیان یک خواست است، اما واجد صورت دستوری یک گزاره خبری است. به نظر کارنپ، این صورت دستوری، فیلسوفان بسیاری را فریب داده است؛ بدین معنا که آنها پنداشتهاند یک حکم ارزشی در واقع یک گزاره خبری است و از همین روی باید صدق و کذب بردار باشد و از همین جا له یا علیه اظهارات ارزشی استدلال آوردهاند. در حالی که به نظر کارنپ، یک جمله ارزشی صرفا یک «امر» است؛ منتها در قالب یک صورت دستوری فریب دهنده. به نظر کارنپ، «قتل بد است» با حکم ارزشی «قتل نکن» هم ارز است و این دو را فاقد تحقیقپذیری و معنای نظری میداند.
بنابراین به نظر میرسد نظریه سلولی باید با چالش کارنپ مواجه شود. نظریه سلولی، اخلاق علمی است یا فلسفی و هنجاری؟ گزارههای تحقیقپذیر در آن کدامند؟ جملات ارزشی این نظریه کدامند؟
با سپاس از پرسشهای شما. در نظریه سلولی اخلاق، محتویات سلول اخلاقی در مقام تکثیر و گزارش هم قالب خبری دارند و هم محتوای خبر. یعنی میتوان آنها را ناظر به واقع و متصف به صدق یا کذب کرد و کاری که کارنپ کرده در فرمت نظریه فرااخلاقی موسوم به عاطفهگرایی است. حداقل در این فرمت قابل تحلیل است. از نگرش کارنپ همان طور که گفتید حکم اخلاقی زبان واقع نیست و همانند دستور است و در این حالت، اخلاق صرفا برای تاثیرگذاری بر نگرشها و رفتارها کاربرد دارد و صرف نظر از نگرشهای ما احکام اخلاقی در خارج، مابهازاء ندارند.
اگر مراد از مابهازاء داشتن و عینیت نزد کارنپ، وجود خارجی این احکام باشد که متفرع بر آن بتوانیم از واقع خبر دهیم و گزارههای اخلاقی، صادق یا کاذب باشند، باید گفت این تلقی نادرست است. به تعبیر ریچلز، عینیت احکام اخلاق به معنای این است که آنها مستقل از پندار و خواست ما صادقند، یعنی حکم اخلاقی در صورتی صادق است که دلایل حمایت کننده از آن، بهتر از دلایل دیگر باشد و در نظریه سلولی اخلاق، حکم اخلاقی در صورتی صادق است که دلایل فطری، نقلی و عقلی بیشتری آن را حمایت کند یا حداقل در تضاد با فطرت، دین و عقل نباشد. تفاوت دیگر نظریه سلولی در تبیین عینیت احکام اخلاقی، مطابقت آن یا عدم تضاد آن با فطرت انسانی و شهود تام و بسیط آنها توسط انسان است. اما کارنپ علیالقاعده نمیتواند رابطه ضروریای میان احکام اخلاقی و دلایل برقرار کند. اگر حکم اخلاقی بیان تمایلی باشد یا صرف دستور باشد نیازی به داشتن دلیل ندارد و در غیبت دلیل، همه چیز سلیقهای میشود.
نظریه سلولی نظریه در قلمرو فرااخلاق است و در تبیین مسائل اخلاقی از امور مختلف همانند گزارههای دینی، فلسفی و عرفانی و… مدد میگیرد. گزارههای فرااخلاق در برخی نظریهها همانند نظریه سلولی از تحقیق پذیری گزارههای اخلاقی دفاع میکند و این گزارهها دستوری نیستند؛ بلکه میتوان با دلایلی آنها را انکار یا تایید کرد. پس بدین معنا نه ایمیج و استعارههای آن که گزارههای آن قابل صدق و کذب و تحقیق پذیرند.
دقیقاً نظریه سلولی اخلاق در تقابل با تکصدا بودن برخی متون شرعی و کتب آسمانی است و یکی از مبانی جدی آن تشکیکی بودن (ذومراتب و ذووجوه بودن) عالم، آدم و متون است. پس بدین معنا ایدئولوژیک نیست؛ یعنی نه متون مقدس را تک تفسیری دانسته و نه ذهن مخاطب را ساده معرفی میکند و نه درصدد به رسمیت شناختن تک تفسیری بودن آنهاست.
انتهای پیام/