| امروز جمعه, ۳۱ فروردین , ۱۴۰۳ |
سرخط خبرها:

یادداشت اختصاصی؛


پاسخ به منکران علم دینی

مبانی فلسفی موجود برای تحول علوم انسانی کافی نیست و به بالندگی بیشتری نیازمند است. اگر حکمت نوین اسلامی به تمام فلسفه‌های مضاف به واقعیت‌ها بپردازد، این مشکل اساسی در علوم انسانی حل خواهد شد.

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه، یادداشت پاسخ به منکران علم دینی به قلم حجت الاسلام والمسلمین دکتر عبدالحسین خسروپناه در ادامه می آید:

چند سالی است که مسأله تحول علوم انسانی در جمهوری اسلامی ایران مطرح شده و موافقان و مخالفانی را به این عرصه وارد ساخته است. مخالفان نظریه تحول و ارتقای علوم انسانی، با چهره روشنفکری ظاهر می شوند. این طایفه، زمانی علم دینی را نامفهوم و سپس ناممکن و در مرحله دیگری نامطلوب دانسته، حال بی‌فایده می‌دانند. این طایفه به اصطلاح روشنفکران می‌گویند: غربی‌ها از ما جلوترند و ما با تولید علوم انسانی اسلامی به پای نظریه‌های علوم غربی نمی‌رسیم. گاهی نیز بر این نکته اصرار می‌ورزند که تحول علوم انسانی، یک پروسه است، نه یک پروژه. بنابراین با توصیه و برنامه‌ریزی و اراده انسانی تحقق‌پذیر و مدیریت‌پذیر نیست. این سخنان گرچه دربردارنده نوعی عقب‌نشینی جریان غرب زده و تقلیدمآب از موضع مخالفت بی‌چون‌و‌چرای گذشته است، ولی هنوز نیز گرفتار تحجر و عقب‌ماندگی و غرب‌زدگی است. بی شک تحول علوم با صرف توصیه تحقق نمی‌یابد، ولی با برنامه‌ریزی کوتاه، میان و بلندمدت و مدیریت استراتژیک و با حلم توأم با علم، می‌توان بدان دست یافت. در این نوشتار به صورت اجمالی این سؤال بررسی خواهد شد که چه عواملی سبب پیدایش و گسترش نظریه علم دینی شد؟

پیشنهاد بلندمدت این است که ابتدا با شیوه کاربردی، نظریه‌های به اصطلاح تجربی علوم انسانی را شناسایی کرده، با تحلیل و کالبدشکافی آنها، مبانی و بنیادهای قریب و بعید آنها را کشف کرد و براساس پرسشهای به عمل آمده از آن مبانی، به تأسیس مبانی جدید حکمت نوین اسلامی(حکمت خودی) پرداخت

ادعای منکران علم دینی

منکران علم دینی، چهار عامل را به عنوان انگیزه‌های گرایش به علم دینی و اسلامی‌سازی معرفت بیان کرده‌اند:

عامل اول: ایمان و عشق قوی به دین و مکتب باعث شده است علم و عقل، در صورت تعارض با آموزه های دینی، قربانی دین و مکتب شوند تا علم دینی را به وجود آورند.

عامل دوم: همنشینی تمام حق ها و حقیقت ها در جهان، از جمله همنشینی و سازگاری دین و علم برای دست‌یابی به علم دینی.

 عامل سوم: جامع دانستن مکتب و امکان استخراج همه علوم از آن، برای تولید علم دینی.

عامل چهارم: کشف علم دینی برای جلوگیری از انحطاط و دستیابی به تمدن اسلامی در مقابل تمدن غربی.[۱]

پاسخ به منکران علم دینی

این عوامل بر فرض صحتشان، ربطی به نظریه علم دینی ندارند. دو انگیزه اول به بحث رابطه علم و دین مربوط می‌شوند. در بحث علم و دین گفته می‌شود هر دو حقیقت، حکایت‌گر واقعیت‌اند و باید با هم همنشینی و سازگاری داشته باشند و اگر تعارضی آشکار شد، باید به صورت روشمند جمع گردند یا یکی فدای دیگری شود. عاشقان دین، همیشه علم و عقل را قربانی دین نمی‌کنند و گاهی از طریق معرفت علمی به تفسیر جدیدی از دین می‌پردازند تا تعارض را حل سازند. به هر حال این دو انگیزه به بحث تعارض علم و دین مربوط است نه علم دینی؛ هر چند نظریه علم دینی از راه حل‌های تعارض علم و دین نیز به شمار می‌آید؛ ولی اگر به فرض، تعارضی در میان علم و دین صورت نگیرد، باز مسأله علم دینی قابلیت طرح دارد.

انگیزه سوم یعنی گرایش به جامعیت دین و توانمندی دین اسلام در پاسخ به پرسش‌های علمی به عنوان یکی از دلایل و تبیین‌های علم دینی مطرح است نه به عنوان انگیزه علم دینی؛ علاوه بر اینکه هیچ یک از متفکران علم دینی در دوره معاصر بر این باور نیستند که همه پرسش‌های علوم معاصر را می‌توان از قرآن و سنت استخراج کرد و به فرض اگر کسی این ادعا را مطرح کند، به عنوان یک قرائت از علم دینی مطرح می‌شود و این انگیزه نمی‌تواند بیانگر همه نظریه‌ها درباره علم دینی باشد.

انگیزه چهارم یعنی توجه به انحطاط مسلمین و دغدغه یافتن تمدن اسلامی، سخن درستی است که مسلمانان در سده اخیر بدان توجه ویژه‌ای داشتند، اما مسلمانان برای رسیدن به تمدن اسلامی به طرح علم دینی نپرداختند و سراغ علوم غربی رفتند و یادگیری علوم غربی را توصیه کردند؛ ولی از فرهنگ و فلسفه غربی پرهیز می‌دادند. بی شک بحث علم دینی باعث تمدن نوبنیاد اسلامی خواهد شد، ولی توجه به حقیقت علم غربی و مبتنی بودنش بر متافیزیک سکولار، باعث شد به علم دینی توجه شود نه توجه به انحطاط مسلمین و ضرورت تمدن اسلامی.

برخی دیدگاه ها هم گویای این است که گویا مسلمانان نوعی فرافکنی کرده‌اند. وقتی دیدند تمدن عظیم خود را از دست داده‌‌اند و تمدن و فرهنگ غرب بر آنها ولایت علمی یافته است، به فکر افتادند به نوعی خود را از سیطره تمدن غربی خارج نمایند؛ از این رو بحث علم دینی را طرح کردند.

انگیزه دیگر متعلق به کسانی است که علم را واقع‌گرا نمی‌دانند. براین اساس می‌توان گفت وقتی واقع‌گرایی و روش رئالیستی در عالم ممکن نباشد، می‌توان به علم رویکردهای مختلفی از جمله یهودی، مسیحی و … داشت. از این رو ما رویکرد اسلامی به علم را برمی‌گزینیم. به بیان دیگر حال که علوم نسبی‌اند و رویکردها و روش‌های متفاوتی دارند و ابزارانگارند، ما هم با رویکرد اسلامی به علوم می‌پردازیم.

واقعیت آن است که هیچ یک از این دو عامل، انکارشدنی نیستند؛ یعنی این دو انگیزه در گرایش برخی به اسلامی‌شدن علوم تأثیر داشته است، حتی برخی دغدغه مسلمانی دانشجویانی را داشتند که با ورود به دانشگاه و مطالعه علوم غربی، به الحاد گرایش پیدا می‌کردند، ولی آنچه مهم است، آن است که نباید این انگیزه‌ها را به جای دلیل نشاند و نباید گرفتار مغالطه انگیزه و انگیخته شد. اینها دو مسأله از هم جداست: یکی علل گرایش مسلمانان به علم اسلامی است که چه انگیزه‌ها و عواملی اندیشمندان مسلمان را به این بحث کشانده است و دیگری، دلایل توجیه علم دینی است.

ما با اینکه نسبیت علوم را قبول نداریم و معتقدیم علوم می‌توانند واقع‌نما باشند، در عین حال معتقد به علم دینی هستیم. علوم را کاشف از واقع می‌دانیم و معتقد به معیاری برای کشف آن هستیم و با وجود این، علم دینی را قبول داریم؛ یعنی نسبی‌گرایی علم با قول به علم دینی ملازم نیست. این گونه نیست که هر که به علم دینی قائل باشد، باید در حیطه کشف واقع نسبی‌گرا باشد؛ هر‌چند هر کسی نسبی‌گرا باشد، باید معتقد به علم دینی باشد. به اعتقاد ما ـ که واقع‌گرایی علوم را قبول داریم ـ از آنجایی که متون اسلامی در روش‌های کشف واقعیات تجربی دخالت دارند، ما نیز علم اسلامی داریم.

ماهیت علوم انسانی

علوم انسانی، مطالعه و پژوهش ابعاد گوناگون انسان، تبیین و تفسیر رفتار فردی و نهادهای اجتماعی و چگونگی زیستن اوست. انسان، موجودی است که در ساختار وجودی و زندگی خود، دارای ساحت‌های متنوعی نظیر زیستی ـ جسمانی، روانی ـ روحانی، فردی ـ اجتماعی و … است. علوم انسانی در صدد است همه ساحت‌های انسانی را بشناسد و معرفی کند. علوم انسانی به مطالعه رفتارها و افعال انسانی می‌پردازد و فعالیت فردی و اجتماعی انسان را تبیین و تفسیر می‌کند. علوم انسانی به تبعیت از علم مدرن، مأموریت دیگری بنام تغییر انسان نیز دارد. این علوم، انسان مطلوب را نیز معرفی می‌کند و سپس با توصیف انسان تحقق یافته، به دنبال تغییرش، به سوی انسان مطلوب خواهد بود.

دین آسمانی و الهی نیز با معرفی انسان مطلوب و باید و نبایدهای انسانی، می کوشد انسان‌های موجود و تحقق یافته را تغییر دهد و به سطح و حد انسان مطلوب برساند؛ انسانی که به قرب الهی برسد و به سعادت و کمال حقیقی دست یابد. تفاوت دین الهی با علوم انسانی غربی در این است که دین الهی، انسان تحقق یافته را در ساحت ترابط مُلک و ملکوت، با رویکرد وحیانی معرفی می‌کند. علوم انسانی غربی، تنها در صدد شناخت ساحت مُلکی انسان تحقق یافته با رویکرد تجربی ـ عقلی است. دین الهی به دنبال تغییر انسان تحقق یافته به انسان مطلوب ملکوتی (دنیوی و اخروی) و مقرب به جبروت الهی است و علوم انسانی غربی به دنبال تغییر انسان تحقق یافته به ساحت‌های دیگر مُلکی و دنیوی است.

تاریخ علوم انسانی در دوران جدید و معاصر نشان می‌دهد علوم انسانی رفتاری و اجتماعی تحقق یافته، مجموعه گزاره‌های نظام‌مندی است که با بهره‌گیری از روش‌های تجربی و غیرتجربی و مبانی فلسفی و مکتبی به تبیین یا تفسیر رفتارهای فردی و اجتماعی انسان تحقق یافته پرداخته است

تفاوت مهم علوم سنتی و علوم مدرن

نکته قابل توجه برای خوانندگان دانش‌پژوه و علاقه‌مندان به فلسفه علم، وجود تفاوت مهمی میان علوم سنتی و علوم مدرن است. علوم سنتی چه در حوزه طبیعیات و ریاضیات و سایر علوم نظری و طبیعی و چه در حوزه سیاست و اقتصاد و سایر علوم انسانی، اصالت را به شناخت می‌داد و دغدغه تغییر طبیعت و انسان در مرحله دوم قرار می‌گرفت؛ اما دغدغه اصلی علوم مدرن، تغییر طبیعت و انسان است و شناخت در خدمت تغییر قرار دارد. بر این اساس بشر تلاش مضاعفی کرد تا علوم تکنولوژیک و مهندسی ساته شود و علوم نرم‌افزاری برای تغییر طبیعت و انسان تولید گردد. علوم پایه، مانند ریاضیات و فیزیک و شیمی و زیست‌شناسی نیز به نظری و کاربردی تقسیم شد؛ پس علوم مدرن را نباید فقط کشف طبیعت دانست؛ بلکه بخشی از علوم بشری در دنیای مدرن، جعل و اختراع است؛ البته ناظر به نیازهای بشری توسط انسان معاصر.

انسان معاصر با توجه به نیازهایش و بر مبنای تغییراتش، می‌خواهد علومی را کشف و علومی را تولید کند. معنای این سخن این است که علوم پایه هم در صد است تا طبیعت را کشف کند و هم می‌خواهد علوم کاربردی بسازد تا با کمک آنها به ساختن علوم فناوری و تکنولوژیکی برسد و در نهایت به صنعت و ساخته‌های سخت‌افزاری دست یابد و با کمک آنها طبیعت و انسان جدید را در راستای اهداف از پیش تعیین شده، تغییر دهد.

اهداف علوم مدرن، رفع نیازهای مُلکی و دنیوی انسان و کسب لذت بیشتر برای دنیای انسانی است، زیرا انسان در مبانی فلسفی این دسته از علوم، تنها به ساحت مادی و دنیوی خلاصه می‌شود؛ برای اینکه هستی در فلسفه مادی‌گرایانه، منحصر به جهان مُلکی، مادی و دنیوی است. این انحصار هم زائیده انحصارگرایی معرفت شناختی و انحصار روش‌های معرفت به حس و تجربه و عقل ابزاری و کاربردی بشر است. این مطلب نشان می‌دهد معرفت شناسی علوم مدرن بر هستی‌شناسی آن و هستی‌شناسی علوم مدرن بر انسان شناسی آن و انسان‌شناسی علوم مدرن بر غایت و ارزش‌شناسی آن مقدم است.

اهداف علوم سنتی، رفع نیازهای مُلکی و ملکوتی است؛ زیرا هستی‌شناسی و انسان‌شناسی و معرفت‌شناسی و ارزش‌شناسی آن، جامع‌نگر و مبتنی بر عوالم مُلکی و ملکوتی است. پس همه علوم سنتی و مدرن، مبتنی بر هستی‌شناسی و انسان‌شناسی و ارزش‌شناسی و غایت‌شناسی و روش‌شناسی معینی است.

عالَم و آدم‌شناسی در دو جهان سنتی و مدرن با هم تفاوت دارند. بسیاری از بحران‌های انسان معاصر مانند: بحران محیط زیست و بحران هویت، بحران معنویت و … به صورت ظاهر، زائیده صنعت و تکنولوژی مدرن است، ولی در واقع این پدیده شوم به جهان‌شناسی و مبانی فلسفی انسان مدرن باز می‌گردد.

پاسخی به روشنفکران

مطالعات استراتژیک و اطلاعات سیاست بین‌المللی نشان می‌دهد با وجود اینکه کشورهای اروپا و آمریکا، تشکیلاتی بنام وزارت علوم ندارند، ولی بسیاری از شخصیت‌های علوم اجتماعی این کشورها همچون کارل پوپر، ساموئل هانتینگتون، آیزیا برلین، یورگن هابرماس و … عضو یا همکار پنتاگون، سیا و دیگر سازمان‌های جاسوسی بوده و هستند و نه تنها متفکران علوم اجتماعی غربی، بلکه نظریه‌های سیاسی و اجتماعی نیز با هزینه‌ها و سازمان‌های اطلاعاتی مدیریت می‌شوند، حال‌که نوبت به مدیریت اسلامی‌سازی علوم انسانی رسیده، غرب‌زدگان به اصطلاح روشنفکر سایر کشورها به مخالفت برمی‌خیزند و با مدیریت این قصه مخالفت می‌کنند! اهل فن می‌دانند که این گونه مخالفت‌ها نیز توسط سازمان اطلاعاتی غربی، مدیریت می‌شود. پس باید توجه داشت تحول علم، مقوله‌ای دارای مراتب و زمان‌بر است که با مدیریت می‌توان در مدت کوتاهی، مراحل اولیه و در بلندمدت، مراحل عمیق‌تر آن‌را طی کرد.

اگر نگاه فلسفی، تاریخی و معرفتی به علوم انسانی در ایران و جهان اسلام شود، بسیاری از مشکلات آن، ازجمله: کاهش درآمد در رشته‌های علوم انسانی، حضور نسبی دانش‌آموختگان با بهره هوشی کمتر در این رشته‌ها نسبت به رشته‌های دیگر، ناکارآمد بودن و نداشتن قابلیت ارزیابی برخی نظریه‌ها، ناموزون بودن و بی‌قوارگی رشته‌های علوم انسانی در دانشگاه‌ها، ابهام در نسبت دین و علوم انسانی و آسیب‌های معرفت‌شناختی و روش‌شناختی نظریه‌های علوم انسانی، حل خواهد شد.

علوم انسانی نیازمند روش‌شناسی منحصر به‌خود است

تاریخ علوم انسانی در دوران جدید و معاصر نشان می‌دهد علوم انسانی رفتاری و اجتماعی تحقق یافته، مجموعه گزاره‌های نظام‌مندی است که با بهره‌گیری از روش‌های تجربی و غیرتجربی و مبانی فلسفی و مکتبی به تبیین یا تفسیر رفتارهای فردی و اجتماعی انسان تحقق یافته پرداخته است. بنابراین انحصار روش در علوم انسانی به روش تجربی ناتمام بوده، باید روش ترکیبی که در بحث روش‌شناسی علوم انسانی گفته می‌شود، به علوم انسانی نسبت داد.

حق مطلب آن است که روش‌شناسی علوم انسانی رفتاری و اجتماعی تحقق یافته، ترکیبی از روش تجربی، عقلی و نقلی با رویکردهای کارکردگرایی و پدیدارشناسی و هرمنوتیکی و گفتمانی و مانند آن است و این گونه نیست که برخی گمان کرده‌اند که علوم انسانی همانند علوم طبیعی زائیده تجربه محض باشد، البته در فلسفه علم محرز شده است که علوم طبیعی هم زائیده روش تجربی محض نیست.

مبانی فلسفی موجود برای تحول علوم انسانی کافی نیست و به بالندگی بیشتری نیازمند است. اگر حکمت نوین اسلامی به تمام فلسفه‌های مضاف به واقعیت‌ها بپردازد، این مشکل اساسی در علوم انسانی حل خواهد شد

چالش مبنایی علوم انسانی معاصر

علوم انسانی در دنیای معاصر، گرفتار چالش مبنایی است. علوم انسانی معاصر مبتنی بر مبانی دین‌شناختی، یعنی سکولاریسم و انسان‌شناختی، اومانیسم و معرفت‌شناختی، نسبی‌گرایی و دیگر مبانی ریزتری است و تا زمانی که این مبانی تغییر نکند، علوم انسانی می‌تواند استادان و دانشجویان را بی‌هویت سازد، اما چه باید کرد؟ پیشنهاد نگارنده در سه بخش بلندمدت، میان‌مدت و کوتاه‌مدت ارائه می‌گردد.

ارائه راه حل

پیشنهاد بلندمدت این است که ابتدا با شیوه کاربردی، نظریه‌های به اصطلاح تجربی علوم انسانی را شناسایی کرده، با تحلیل و کالبدشکافی آنها، مبانی و بنیادهای قریب و بعید آنها را کشف کرد و براساس پرسشهای به عمل آمده از آن مبانی، به تأسیس مبانی جدید حکمت نوین اسلامی(حکمت خودی) پرداخت و با بالندگی مبانی فلسفه علوم انسانی اسلامی، به تولید علوم انسانی اسلامی با مبانی جدید فلسفی دست یافت.

نگارنده بر این باور است که مبانی فلسفی موجود برای تحول علوم انسانی کافی نیست و به بالندگی بیشتری نیازمند است. اگر حکمت نوین اسلامی به تمام فلسفه‌های مضاف به واقعیت‌ها بپردازد، این مشکل اساسی در علوم انسانی حل خواهد شد.

پیشنهاد میان‌ مدت این است که علوم انسانی معاصر از گرایشهای مختلفی برخوردار است، برخی گرایش‌ها مانند: روان‌شناسی انسان‌گرای آبراهام مازلو به مبانی اسلامی نزدیک‌تر و برخی دیگر مانند روان‌شناسی رفتارگرا یا روانکاوی فروید دورتر است. حال ما در دانشگاه‌ها می توانیم با طرح گرایش‌های متعارض و توسعه گرایش‌های نزدیک به اسلام، تا حدودی از آسیب‌های علوم انسانی معاصر دوری گزینیم.

پیشنهاد کوتاه‌ مدت، تقویت و برگزاری جلسات نقد نظریه های علوم انسانی معاصر در دانشگاه ها برای تنزل بخشیدن به ابهت آنهاست.

پی نوشت:

[۱] ر.ک: عبدالکریم سروش، اسلام و علوم انسانی و اجتماعی؛ علی پایا، ملاحظاتی نقادانه درباره دو مفهوم علم بومی وعلم دینی.

انتهای پیام/

کد خبر : 35611
تاريخ ثبت خبر : 28 دی 1395
ساعت بارگزاری خبر : 12:57
برچسب‌ها:, ,

دیدگاه شما

( الزامي ) (الزامي)