«پایگاه خبری-تحلیلی طلیعه» معصومه ندیری؛ آنطور که برخی فیلسوفان و مورخان علم گفته اند، علوم انسانی بعد از پیدایش و تکوین جهان جدید به وجود آمد. جهانی که به علت تغییرات بنیادیاش شیوهای نو در ادره اش میطلبید. علوم انسانی آمد تا با شناخت این انسان جدید در ساحات مختلف اجتماعی، سیاسی، فردی و… نحوه اداره جامعه و هدایت آن به سمت نقطه مطلوب که در غرب همان توسعه یافتگی بود را ارائه دهد.
قریب به یک دهه یا کمی بیشتر است که در جامعه ما هم بنا بر نیاز زمانه علوم انسانی مورد توجه خاصتری نسبت گذشته قرار گرفته است و طرح علوم دینی اسلامی پی ریزی شده است. این طرح حرفی را در خود دارد. حرفی که دارد میگوید مسیر تاریخ جامعه ما و افق آینده ما “شاید” بتواند تاریخی دیگر و افقی غیر از آنچه در جهان کنونی پیش روی ما ترسیم شده است باشد. و یا حتی میتوان حرفش را اینگونه هم نوشت: “باید” ما تاریخی دیگر و افقی دیگر را جستجو کنیم. اما چرا چنین طرحی و چنین حرفی در جامعه ما و تاریخ ما پیگرفته میشود؟ کوتاه ترین جواب” انقلاب اسلامی” است که نفس وقوعش جستجوی افقی و جهانی غیر از آنچه اکنون هست، بود. طرح انقلاب اسلامی طرح گذار از جامعه موجود به جامعه مطلوب بود که برخی امروز به اینجا رسیدهاند که این گذار بدون علم انسانی رخ نمیدهد اما علوم انسانی غرب هم نمیتواند ابزار این گذار باشد. لذا ابتدا در جستجوی ابزار کار برآمدهاند و طرح علوم انسانی دینی را پیش گرفتهاند.برخی هم با کل این طرح از بنیاد به دلایل مختلف مخالفاند. عطف به این مطالب و مسائل نظرگاههای فکری و مواضع علمی متفاوتی وجود دارد _ که البته به لحاظ تاریخی منوط و مأخر این طرح نیستند اما در برابر این طرح مواضع خاصی گرفتهاند- که ما آنها را با عنوان جریانهای فکری موثر بر علوم انسانی میشناسیم. آن چیزی که امروز قصد داریم دربارهاش با شما به گفتگو بنشینیم همین موضوع کلی است که نسبت بین اندیشه این جریانهای مختلف فکری با درک آنها از انقلاب اسلامی چیست؟ و آنها چه افق آیندهای را برای انقلاب ترسیم میکند؟ “چه باید بکنیم” که از دل این نگاهها ی مختلف بیرون میآید برای انقلاب اسلامی چیست؟
برای یافتن پاسخ این سوالات با دکتر قاسم زائری استادیار جامعه شناسی دانشگاه تهران، به گفتگو نشستهایم:
طلیعه:به نظر شما هر یک از این دیدگاهها– به طور مشخص آنچه گفته میشود مکتب تفکیک سنت گرایی فرهنگستان فردیدیها، روشنفکران دینی و یا برخی چهرههای منفرد که شاید نتوان به راحتی در یک جریان گنجاند،- چه تفسیری از وضع موجود انقلاب اسلامی دارند؟و به تبعِ این نگاهشان چه”نسخۀ عملی” را برای انقلاب اسلامی تجویز میکنند؟
اولین نکته پذیرش همین تنوع است. در واقع ما با جریانهای فکری متنوعی سروکار داریم که بعضا مبانی کاملاً متفاوتی در سنت یا تجدد دارند و از همین مبانی و مبادی به تحلیل انقلاب اسلامی می پردازند. عمده این جریان ها نوعاً حاضر به پذیرش تجدد نیستند ولی قادر به سازگاری با آن هستند. در این میان تکلیف روشنفکری دینی و بهطور عموم جریانهای رشنفکری از همه روشنتر است زیرا به دنبال برطرف کردن موانع استقرار تجدد و نظامات آن در ایران هستند. لذا نزد آنها کل انقلاب اسلامی اشتباه است، یا امری هیجانی بوده که باید به عقلانیت منجر میشده، ولی نشد. اما دیگر جریانها به دلیل اشتراکنظرشان با فکر انقلاب اسلامی در مخالفت با تجدد، عمدتاً برای ما مانوستر و آشناتر بوده و به همین دلیل استخراج نظر آنها در مورد انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی، دشوارتر است. این جریانها گاه خیلی پنهان همان ایده روشنفکران دینی را در مورد انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی تکرار میکنند منتها با بیان دیگری: نمیگویند اشتباه بود، میگویند ممکن نیست. برای این هم استدلالهای مختلفی دارند: یا حوالت تاریخی ما فرانرسیده، یا در دوره غیبت امام معصوم (ع) هستیم، یا اول باید نظام جامعی و نقشه کاملی تهیه شود که هنوز تهیه نشده، یا هر حرکت ما در زمانه تجدد موجب آلودهتر شدنِ دین و سنت میشود، و نظایر آن. از این رو هرچند تعارضی بین این جریانها و تجدد و نظامات سیاسی و اجتماعی آن وجود دارد، اما توصیه نهاییشان بیعملی و انزواست که البته این با روح حاکم بر رخداد انقلاب اسلامی و آرمانهای امام خمینی (ره) در تعارض است.
طلیعه:پس در واقع نظر شما این است که این جریانهای فکری حتی آنها که به اصطلاح درون گفتمانی خوانده میشوند با انقلاب چندان هم افق نیستند و در نهایت به خاطر نوع نگاهشان به انقلاب اسلامی و تفسیر و تعبیری که از تجدد دارند، نسخهای از بی عملی و انفعال را پیش میکشند که آسیب زا است. میشود لطفاً این آسیبها را برای ما توضیح بدهید؟
ببینید یکی از آسیبهای مهم این جریان های فکری، از حیث نظریهپردازی، اتکای مفرط آنها به رویکردهای ساختگرایانه و پساساختگرایانه است که در هر دو تلاش فردی و مومنانه نادیده گرفته میشود. در واقع این جریان ها به نام حوالت تاریخی و نظام جامع و نظایر آن، امور را به ساختارهایی حواله میدهند که از دسترس و کنترل ما خارج است. ما به عنوان افراد عملاً کاری از پیش نخواهیم برد، یعنی عمل فردی را نفی نمیکنند اما به ما میگویند که در نهایت هیچ تغییری ایجاد نخواهید کرد. اوضاع تا زمانی که آن امر ساختاری اراده نکند، همین گونه خواهد بود. در واقع اگر رکن اصلی رخداد انقلاب اسلامی را «فرد مومن امیدوار به فضل الهی» بدانیم که فعالانه در میانه میدان سیاسی و اجتماعی در حال کنشورزی است، این جریان های فکری همین آدم مومن امیدوار به فضل الهی را عقیم میکنند، و از دور خارج میکنند از طریق بزرگنمایی ساخت تجدد یا تاریخ یا شیطان یا نظام نشانهها و نظایر آن. این در حالی است که امام خمینی (ره) و شهدای بزرگ تاریخ انقلاب اسلامی و مابعد آن، مصادیق برجستهای از همین آدم مومن امیدوار به فضل الهی هستند که اگر میخواستند منتظر حوالت تاریخی یا گسست در ساخت تجدد و تهیه و تنظیم نظام جامع و نقشه کامل بمانند، کما اینکه کسان بسیاری این گونه خود را فریفتند، اکنون نه اثری از انقلاب اسلامی و احیای اسلامی در سراسر جهان اسلام بود، و نه حتی با وجود جنگ، اثری از ایران و ایرانی باقی میماند. تصور این که اگر شهید تهرانیمقدم میخواست منتظر تغییرات ساختی و رسیدن حوالت تاریخی ما بماند به چه آدمی بدل میشد یا به این موفقیتها میرسید یا نه، هم خیلی دشوار و هم از وجه دیگری مضجک است. از همین رو به نظر میرسد هرگونه تلاش برای تحول در علوم انسانی باید از همین «فرد مومن امیدوار به فضل الهی» مراقبت و مواظبت کند. کانون نظریهپردازی در علوم اجتماعی و انسانی باید توضیح و تشریح رفتار و عمل همین فرد باشد، که البته نیازمند توضیح مفصل است.اما عمده جریانهای پیشگفته همین عنصر فعال در میدان اجتماعی و سیاسی را نادیده میگیرند، یا دستکم او را از قدم گذاردن در این میدان میترسانند، یا ناامید میکنند.
از آنجا که هر فکری لاجرم تمهیدات سیاستگذارانهای نیز در خود دارد، این جریانهای فکری پیشگفته نیز به برخی رویههای سیاستگذارانه دامن زدهاند که لازم است آسیبشناسی شوند. تکیه مفرط این جریانهای ساختگرا به عامل ساختی موجب شده تا مخاطبان آنها خصوصاً جوانان نسبت به تعامل فعالانه با منتقدین و مخالفین خود احساس بینیازی کنند. با این عبارت که «گفتمان آنها چنین است» یا «گفتمان ما چنان است» و لاجرم گفتمانها مستقل و مجزای از یکدیگرند، ختم مباحثات سیاسی و اجتماعی اعلام میشود. به نوعی بینیازی یا دستکم بیفایده بودن تعامل فکری، بحث و مناقشه، استدلال و برهان، و کنش فعالانه دامن زده میشود. این در حالی است که آدمهای مومن امیدوار به فضل الهی در سالهای مبارزه و پیروزی انقلاب اسلامی و مابعد آن، پرانگیزه و فعالانه، درصدد مباحثه و استدلال برای اقناع و ترغیب مخالفان و منتقدان خود بودند. حتی در زمانه ما و در جریان حوادث غمبار سال ۸۸ و پس از آن نیز مهمترین و آشکارترین رفتاری که از رهبر معظم انقلاب دیده شد، همین قدرت کلام و توان اقناع بود که در سخنرانیهای پیاپی ظهور مییافت. این نمونه نوعیِ رفتاری است که فکر انقلاب اسلامی میطلبد، اما متاسفانه جریانهای فکری پیشگفته با تکیه افراطی بر عناصر ساختی، مواجهه با دیگر افراد را نیز به سازوکارهای ساختی ارجاع میدهند تا توانایی فردی، و این در درازمدت برای نظام سیاسی و اجتماعی ویرانگر خواهد بود. در واقع ما از ابتدای دهه هفتاد مستمراً به نفع نگرشهای ساختی از تکیه و تاکید بر عمل فردی عقبنشینی کردهایم.
طلیعه:بهعبارتی این جریانهای فکری آدمی تولید می کنند که با آدم مطلوب جمهوری اسلامی متفاوت است. ویژگیهای شخصیتی این افراد چه هست؟
خصوصاً در سال های اخیر به ویژه پس از وقایع غمانگیز سال ۸۸ به خاطر برخی اشتباهات یا تهمتهایی که متوجه نظام جمهوری اسلامی شده، طیفی از جوانان خصوصاً در بین دانشجویان پیدا شدهاند که موضع ضدّمدرن و ضدتکنولوژی و ضدعلوم انسانی دارند، اما حاضر به عمل در چارچوب نظامات و سیاستهای جمهوری اسلامی نیستند. مامن این دسته از جوانان، همین جریانهای فکری پیشگفته است که ضمن دادن یک اسلوب بیانی ضدّمدرن به جوانان و تضمین عدمهمسویی آنها با جریانهای مدرن، اما رغبتی در آنها برای کنش فعالانه سیاسی و اجتماعی در محیطهایی که حضور دارند بر نمیانگیرند. نوعی خلسه نظری که در آن جوان مومن، اسیر در وهمیات شکلی از ساختارگرایی محض است که زبان و ذهن او را پر کرده، و مانع از شکلگیری عمل و تفکر خلاقانه میشود. در حالی که حاجت و نیاز روزمره فکر انقلاب روی زمین مانده، جوانان ما در خلسه تلاش برای فهم حوالت تاریخی تجدد و روح غرب و یافتن نظام نشانهشناسی یهود و دستیابی به نقشه کامل و نظام جامع و یافتن ردپای شیطان در تاریخ و تلاش تمدنسازانهاش فرو رفتهاند. و این عین بیمسئولیتی اجتماعی و سیاسی، و شکلی از سیاستزدایی به معنای عام آن است.این میزان تکیه بر قدرت ساختارها و تلاش برای یافتن لایهها و زوایای درونی آنها و نیز پی بردن به مکانیسم درونی عمل آنها هرچند جذابیت دارد، اما ذهن را علیل میکند، و در نهایت فرد را به تسلیم در برابر چنین قدرت قاهرهای، و ستایش آن وا میدارد.
طلیعه:با این وصف چه تمهیدی باید اندیشید؟
به نظر میرسد که ما نیازمند نوعی آشناییزدایی از این جریانهای فکری هستیم. در واقع بین دو موضع باید تفکیک کرد: این جریانها خصوصاً در مواردی که ریشه دینی دارند و عموماً به دلیل ماهیت ضدتجددیشان، باید بتوانند در فضای آزاد فکری که در دوره مابعدانقلاب اسلامی پیدا شده، مانند هر فکر دیگری، ادامه حیات داده و با تمام لوازم به ترویج فکر خود بپردازند. اما در عین حال باید تمایز و تعارض این جریانهای فکری و فکر انقلاب اسلامی را به روشنی بیان کرد، و از ذهن جوانان انقلابی آشنازدایی کرد چراکه در نهایت جوانان را به بیعملی و ترک فعالیت در عرصه پرمشقت و پرزحمت سیاسی و اجتماعی فرامیخوانند.
طلیعه:شما به نوعی وضع شناسی و آسیب شناسی این جریانهای فکری را در حوزه تفسیر از انقلاب و ارائه نسخه عمل برای انقلاب اسلامی توضیح دادید. اکنون میخواهم از شما خواهش کنم همین وضع شناسی و آسیب شناسی را در حوزه علوم انسانی که این جریانها در آن فعال و اثر گذار هستند نیز توضیح دهید.
به نظر میرسد که تلاشها برای تحول در علوم انسانی، فارغ از همه دقایق معرفتشناسانه، از منظری هویتشناسانه باید جایی در فاصله بین امام خمینی (ره) و شهید مطهری اتفاق بیفتد. در واقع در این جا باید تجمیع شود. منظور این نیست که دیگر افکار و شخصیتها باید بایکوت و تحریم شوند بلکه مقصود این است که سیاستگذاریها باید معطوف به این بازه باشد. ضمناً باید بین فراتر رفتن و عبور کردن از امام خمینی و شهید مطهری هم تمایز گذاشت: فراتر رفتن از این دو به معنای تکامل بخشیدن به داشتههای فکری ایشان، مشکلی ایجاد نمیکند بلکه لازم و ضروری هم هست. اما عبور کردن از این دو به عنوان دو شاخص در فکر انقلاب اسلامی، منجر به مشکلاتی میشود که امروزه هم جوانان با آن درگیرند. عبور کردن از امام خمینی (ره) به قسمی تحجر، و عبور کردن از مطهری به نوعی روشنفکری و تساهل منجر میشود. هرگونه سیاستگذاری فرهنگی در حیطه علم باید از این دو شاخصه مواظبت کند، و مراقب باشد که هر نحله فکری بیرون از این دو، هرچند نسبت به تجدد جهتگیری انتقادی وحتی ضدّیت داشته باشد، را از فکر انقلاب اسلامی متمایز سازد، هرچند این متمایزسازی خفیف و سطحی باشد، ولی لازم و ضروری است. البته باز تاکید میشود که این متمایزسازی از حیث هویتی است، و گرنه از حیث معرفتشناسانه، درحوزه عمومی پرکار و فعال مابعدانقلاب اسلامی ما به همه این مناقشات و مجادلات نظری نیاز قطعی داریم.