| امروز پنج شنبه, ۹ فروردین , ۱۴۰۳ |
سرخط خبرها:

گفت‌وگو با محسن غرویان؛


ورود سیاست به فلسفه ممتنع نیست

محسن غرویان: اینکه سیاست وارد فلسفه بشود یا نه، به نظر من امری است که می‌شود اتفاق بیفتد. یعنی چه ما بخواهیم چه نخواهیم سیاستمداران معمولا وارد این مباحث می‌شوند.

به گزارش طلوع نیوز؛ گفت‌وگوی حجت‌الاسلام احمد احمدی، رییس سازمان سمت و عضو شورای تحول علوم انسانی شورای عالی انقلاب فرهنگی درباره تغییرات رشته فلسفه با واکنش‌های زیادی روبه‌رو شد. واکنش‌هایی که بسیاری از اهالی فلسفه را در بر گرفت و توضیحات دبیر این شورا درباره حرف‌های احمدی نیز شاید چندان مورد قبول واقع نشد. محسن غرویان به عنوان یکی از اساتید مطرح فلسفه در قم نظرات مهمی درباره این رشته و نوع برخورد با آن دارد. کهدر ادامه خواهد آمد.

شما به عنوان فردی که سال‌ها در زمینه فلسفه در حوزه‌های علمیه فعالیت داشته‌اید، اساسا فکر می‌کنید چرایی همه اتفاقاتی که در طول سال‌های گذشته و به خصوص در روزهای اخیر، پیرامون فلسفه، از مخالفت‌های گوناگون با این رشته گرفته تا تصمیم کارگروه تحول علوم انسانی شورای عالی انقلاب فرهنگی مبنی بر ایجاد تغییراتی در نوع تدریس فلسفه، در کجاست؟

پاسخ بنده مشتمل بر چند نکته است؛ نکته اول این است که معمولا هر فکر، اندیشه، طیف و حزبی که به قدرت می‌رسد تلاش می‌کند پایه‌هایی تئوریک برای دستگاه قدرت و حاکمیت خود ارائه دهد. به هر شکل این قدرت و جایگاه سیاسی، از این جهت که فلسفه تفکر عقلانی منظمی است که پایه‌های تئوریک و نظریه قدرت و حاکمیت سیاسی را تبیین می‌کند، به فلسفه نیز سرایت می‌کند. با عوض شدن دولت‌ها، تلاش گسترده‌یی برای ترویج یک فلسفه به عنوان پایه‌های نظری آن دولت، انجام می‌شود. من فکر می‌کنم در کشور ما هم این اتفاق افتاده و می‌افتد.

نکته دوم این است که فلسفه در واقع یک زبان بین‌المللی و جهانی است یعنی با فلسفه، تعقل و ابزار عقل می‌توان در همه جای دنیا صحبت و مباحثه کرد. بیان و لسان فلسفه جهانی است و محدودیت‌های خاص دینی و مذهبی را اولا و بالذات ندارد چون فلسفه با ابزار عقل حرکت می‌کند آن محدودیت‌های خاص دینی، فقهی و مذهبی را ندارد. از این جهت عده‌یی می‌ترسند که فلسفه اگر در جامعه حاکم شود و گفتمان فلسفی، گفتمان رایج باشد، آن حد و مرزهای دینی فرو ریخته شود یا به آنها آسیبی وارد ‌آید. این یکی از جهاتی است که به نظر من عده‌یی به فلسفه هجمه می‌کنند و آن را بر نمی‌تابند.

اما در مقابل کسانی معتقدند که فلسفه می‌تواند با مبانی کلامی و دینی هماهنگ شود. آنها عقیده دارند که گفتمان فلسفی اگر در جامعه به وجود ‌آید هیچ آسیبی به گفتمان دینی و اعتقادی ما وارد نمی‌شود. ما می‌توانیم با فلسفه آن عقاید و پارادایم‌های عقیدتی و فکری خود را به کل دنیا صادر و منتقل کنیم. به نظر من خوف یا هجمه عده‌یی به فلسفه، ناشی از ضعف و ناتوانی آنها در تبیین مسائل فلسفی و دینی است. اگر ما دین و فلسفه را با هم هماهنگ کنیم آنگاه خوفی هم نداریم و به هر حال از فلسفه هراسی نخواهیم داشت.

ماجرایی که این روزها پیرامون فلسفه پیش روی ما است، نسبت آن با سیاست است. به نظر شما آیا می‌توان یک نگاه سیاسی را در پشت صحنه هجمه به فلسفه شناسایی کرد؟ این سوال از آن رو مطرح می‌شود که همچنان مباحثی در چیستی و چگونگی فلسفه وجود دارد و گروهی آن را مقوله‌یی می‌دانند که از غرب وارد شده تا معارف ناب اهل بیت را دچار اختلاط کند؛ از جنبه دیگر ما شاهدیم کسانی معتقدند این رشته از دیدگاه علمی برای آن کسی که فلسفه می‌خواند شاید هیچ بهره‌یی از راه و رسم زندگی به خصوص در زمینه تامین شغل یا مسائل مالی به بار نیاورد و بهتر است که فلسفه را به خواندن از فلان مقطع تحصیلی محدود کرد.

فلسفه در واقع نوع نگاه کلان انسان به عالم هستی، حیات و جهان وجود است. ابزار این نگاه هم، ابزار عقلی است. خداوند به هر انسانی عقل داده که در مورد آغاز و انجام جهان و خود تفکر کند و ما گریزی از فکر کردن نداریم. همچنان که گریزی از تفکر فلسفی هم نداریم. به هر حال پایه گذار تفکر فلسفی، خداوند متعال است که به انسان قدرت تفکر، تامل و پرسشگری راجع به آغاز و انجام جهان و مبدا و معاد داده است. بنابراین من اصلا قبول ندارم که فلسفه از غرب آمده است. اصلا فلسفه غرب و شرق ندارد یعنی در محدوده جغرافیایی نمی‌شود ما از فلسفه بحث کنیم. فلسفه در واقع همان تفکر خود انسان است با عقلی که خدا به او داده تا درباره خود، محیط زندگی و درباره آغاز و انجام وجود، تفکر کند. بنابراین بنده معتقدم که فلسفه از درون خود انسان آغاز می‌شود و با خلقت انسان و تکوین آفرینش عجین و همراه بوده و خواهد بود. به نظر من اهل بیت و پیامبران، بزرگ‌ترین فیلسوفان بوده‌اند زیرا بحث‌های هستی‌شناسانه را مطرح کرده‌اند.

البته ما نباید در قید و بند لفظ هم بمانیم. من الان به کلمه فلسفه هم عنایتی ندارم که مثلا بگوییم فلوسوفیا یک واژه یونانی یا لغتی در لاتین است. اینها بحث‌های لفظی است و ما با محتوای فلسفه سروکار داریم نه مباحث لفظی. نکته دیگر آن است که فلسفه عشق می‌خواهد. همان‌گونه که ذوق مردم در مسائل عادی زندگی?شان مختلف است، در مسائل علمی و فکری هم علاقه و ذوق افراد متفاوت است. کسی مثلا به پول و زندگی و مقام و شهرت علاقه‌مند و دلبسته است و کسی هم به علم و دانش علاقه دارد. در حوزه مباحث علمی هم باز افراد مختلف هستند. مسائل فلسفی هم یک دسته از مقولات فکری است که هر کسی به آن علاقه و هر کسی هم استعداد یا حوصله فکر و بحث درباره آن را ندارد. فیلسوفان کسانی هستند که با عشق هستی‌شناسی وارد این عرصه شده و تا جایی که توانسته‌اند، پیش رفته‌اند. البته هیچ ادعایی هم برای حل همه مسائل جهان هستی نداشته‌اند. حالا این فیلسوفان گاهی در شرق عالم زندگی می‌کنند و می‌شوند فیلسوفان شرقی و گاهی در غرب عالم هستند و می‌شوند فیلسوفان غربی. از قضا می‌بینیم گاهی افکار فیلسوف شرقی با فیلسوف غربی دقیقا یکی است و به یک نقطه رسیده‌اند بدون اینکه از قبل با هم تبانی و هماهنگی داشته باشند.

مثلا در زمان ملاصدرا، دکارت فرانسوی هم زندگی می‌کرده است. ملاصدرا از نظر تفکر به جایی رسیده که دکارت نیز درباره همان مساله فکر می‌کرده، بدون اینکه آنها از قبل با هم ارتباطی داشته باشند. اینها نشان می‌دهد که فلسفه مرز جغرافیایی ندارد. به نظر من این بحث‌ها که فلسفه بخوانیم یا نخوانیم یا اینکه این رشته آینده شغلی برای ما دارد یا نه و… بحث‌های سطح پایینی در تراز مسائل فلسفی است. اصلا فیلسوف نگاهی به مساله شغل، درآمد و این گونه مسائل ندارد. فیلسوف بر اساس یک عشق و علاقه ذاتی و درونی خود به آن مسائل می‌پردازد. البته مباحث مربوط به فلسفه‌های مضاف را داریم که آن بحث دیگری را می‌طلبد.

 

مصاحبه تازه دکتر احمدی در رابطه با تغییرات رشته فلسفه در دانشگاه و بیان حذف فلسفه از مقطع کارشناسی این سوال را ایجاد می‌کند که اساسا تفاوت تدریس فلسفه در حوزه و دانشگاه چیست و دیگر اینکه آیا انجام چنین کاری در دانشگاه می‌تواند برای آن کسی که می‌خواهد فلسفه بخواند مفید و اثرگذار باشد؟ آیا می‌توان بدون پرورش استعدادها در مقطع کارشناسی در سال‌های مقاطع کارشناسی ارشد و دکترا چنین پایه‌یی را شکل داد؟

من معتقدم آموزش فلسفه باید از کودکی آغاز شود زیرا فلسفه دانشی است برای پاسخ دادن به پرسش‌ها. پرسش‌های فلسفی در همان کودکی در انسان آغاز می‌شود. آیا خدا نور است؟ آیا خدا ماده است؟ آیا خدا غیر ماده است؟ آیا خدا مانند هوا است؟ همه ما تجربه چنین سوالاتی که از سوی کودکان مطرح می‌شود را داریم. اینها مباحث فلسفی است چون خدا همان واجب‌الوجودی است که در فلسفه بحث می‌شود. خدا همان وجود مجردی است که در فلسفه بحث می‌شود. بنابراین پرسش‌های فلسفی از هنگامی آغاز می‌شود که انسان فکر را آغاز می‌کند و این مساله از سنین کودکی به اذعان و تایید همه اندیشمندان جهان آغاز می‌شود. فلسفه برای کودکان هم‌اکنون در غرب خود باب وسیعی است و کتاب‌های زیادی در این زمینه نگاشته شده و در کشور ما نیز به تازگی پرداختن به این مباحث آغاز شده است.

به نظر من در حوزه‌های علمیه فلسفه عمیق‌تر از دانشگاه‌ها خوانده می‌شود اما امتیازی که در دانشگاه وجود دارد این است که به فلسفه غرب یعنی فلسفه معاصر جهان امروز بیشتر پرداخته می‌شود. امروزه در حوزه علاوه بر فلسفه اسلامی، با تاکید رهبری روی فلسفه غرب، فلسفه‌های مضاف و فلسفه‌های تطبیقی نیز کار می‌شود. البته باید به این نکته اشاره کنم که به صورت کلی تعلیم و تعلم در حوزه قوی‌تر از دانشگاه است، هر چند که مدت زمان تحصیل در حوزه نیز بیش از دانشگاه است. در دانشگاه‌ها درس‌ها به خصوص در سطح لیسانس و فوق لیسانس برای گرفتن نمره و مدرک خوانده می‌شود لذا خیلی به عمق مسائل در همه درس‌ها پرداخته نمی‌شود. کسانی که علاقه زیاد علمی داشته باشند معمولا در مقطع دکترا به مباحث تحقیقی و پژوهشی بیشتری می‌پردازند.

جامعه امروز ما متاثر از جامعه جهانی است و افراد بسیاری برای امرار معاش و آینده شغلی به درس و علم روی می‌آورند و به دانشگاه‌ها می‌روند تا استخدام شوند. کمتر افرادی پیدا می‌شوند که شوق، ذوق و عشق علمی داشته باشند و آن رشته علمی را واقعا برای ارضای غریزه جست‌وجو‌گری خود دنبال کنند. حرفم این نیست که چنین افرادی نیستند ولی تعداد کمی از این افراد هم در حوزه و هم در دانشگاه حضور دارند. معتقدم این قانون یا برنامه‌یی که قرار است در رابطه با حذف رشته فلسفه از دوره لیسانس گذاشته شود، به هر حال غیر واقع گریانه است؛ زیرا سوالات فلسفی حتی در دبستان و دبیرستان نیز وجود دارد، چه برسد به دوره کارشناسی در دانشگاه. فکر نمی‌کنم چنین تصمیم یا قانونی جوابگو باشد چرا که سوالات فلسفی امروزه به خصوص برای جوانان زیاد است و ما اگر قصد بر انجام تغییری داریم باید روش تدریس فلسفه و طرح مباحث آن را تغییر دهیم. باید بیان فلسفی جدید داشته باشیم و کتاب‌های فلسفی نگارش جدیدی پیدا کند نه اینکه آن را حذف کنیم که قطعا جوابگو نخواهد بود. البته دکتر احمدی که این مسائل را مطرح کرده، خود اهل فلسفه است. ایشان کتاب‌هایی در زمینه فلسفه غرب نوشته، در فلسفه اسلامی کار کرده و سال‌ها نیز در محضر علامه طباطبایی مشغول تلمذ بوده است. به نظر من باید منظور ایشان به شکل دقیق‌تری تبیین شود.

 

از آنجایی که نهادهایی چون شورای عالی انقلاب فرهنگی با آنکه نهادی فرهنگی و علمی است اما در کل برساخته سیاست است، شما به چه اندازه ورود چنین نهادهایی را به این مباحث صحیح می‌دانید؟ از جنبه دیگر ورود نهادهای سیاسی به حوزه‌هایی مانند فلسفه که فارغ از طبیعت هستند و نسبت اصلی آنها با ماورالطبیعه است را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ تا چه اندازه می‌توانیم از ابزارهای سیاسی برای محدود یا گسترده‌تر کردن یک رشته علمی استفاده کنیم؟

اینکه سیاست وارد فلسفه بشود یا نه، به نظر من امری است که می‌شود اتفاق بیفتد. یعنی چه ما بخواهیم چه نخواهیم سیاستمداران معمولا وارد این مباحث می‌شوند. اگر خود آنها هم اهل این مسائل نباشند اما برای تئوریزه کردن پایه‌های حاکمیت و قدرت سیاسی خود، دست نیاز به سوی فیلسوفان و اهل فلسفه دراز می‌کنند. به نظر من شورای عالی انقلاب فرهنگی حق دارد از منظر فرهنگی بودنِ فلسفه، وارد آن شود. به هر حال یکی از عناصر بسیار مهم در فرهنگ به معنای عام و وسیع آن، فلسفه است. فکر می‌کنم ورود شورای عالی انقلاب فرهنگی در مباحث فلسفی در حد برنامه‌ریزی و تنظیم کتب درسی جزو وظایف کاری این شورا محسوب می‌شود ولی فلسفه به آنچه دولت یا قدرت سیاسی انجام می‌دهد، محدود نمی‌شود. به هر حال فلسفه را در مقطع کارشناسی یا کارشناسی ارشد بگذارند یا نه یا اصلا آن را از دانشگاه حذف کنند، تاثیری در نیاز به فلسفه ندارد. نیاز هر انسانی به فلسفه وجود دارد و فلسفه مثل اکسیژن است که هر انسانی مجبور است در این هوا و در این اکسیژن تنفس کند. ما انسان‌ها هم مجبور هستیم در فضای فلسفه، سوالات و تفکرات فلسفی زیست کنیم و حیات ما در این فضای پرسش‌ها و پاسخ‌های فلسفی شکل می‌گیرد.

پس شما فکر می‌کنید سیاست می‌تواند راه خود را از طریق فلسفه باز کند و با کمک فلسفه یک راه تازه بیندیشد؟

بله طبیعتا این گونه است! سیاست و دانش سیاسی یکی از رشته‌های علوم انسانی و فلسفه سیاست یکی از فلسفه‌های مضاعفی است که امروز در تمام دنیا بحث می‌شود. بحث‌هایی که با متد عقلانی راجع به جهان هستی و حیات انسانی بحث می‌کنند، زمینه‌های تئوریک مباحث سیاسی است.

فلسفه سیاسی امروزه یکی از رشته‌های علوم انسانی است و از گذشته هم می‌دانیم که افرادی چون سقراط، افلاطون و ارسطو که فیلسوفان جهان غرب بودند و فارابی، ابن سینا و ملاصدرا که فیلسوفان جهان شرق بودند، به هر حال به حوزه سیاست، نحوه اداره جامعه، اینکه حاکم چه کسی باید باشد و شرایط حاکم چگونه است و چرا اصلا انسان و جامعه انسانی به حاکم و قدرت سیاسی احتیاج دارد، وارد شدند و مباحث گوناگونی را مطرح کردند. این مباحث هم در فلسفه اسلامی و هم در فلسفه غربی و در میان فیلسوفان مسلمان و فیلسوفان غرب مطرح بوده و تا الان هم ادامه دارد. مباحث سیاسی، اقتصادی، جامعه شناختی و… امتداد فلسفه است یعنی آن فلسفه محض وقتی امتداد پیدا می‌کند به این فلسفه‌های مضاف می‌رسد. به این طریق است که سیاست با فلسفه ارتباط زیاد و عمیقی دارد و از آن استفاده‌های زیادی می‌کند.

کد خبر : 467
تاريخ ثبت خبر : 3 شهریور 1393
ساعت بارگزاری خبر : 21:03

دیدگاه شما

( الزامي ) (الزامي)