به گزارش خبرنگار پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه به نقل از سایت بردار، محمد امین قانعیراد عضو هئیت علمی مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور و صاحب تألیفات متعدد با موضوع «توسعه علمی در ایران» است. گزارشی از کتاب «ناهمزمانی دانش: روابط علم و نظامهای اجتماعی و اقتصادی در ایران» تألیف وی است. کتاب مذکور یکی از مهمترین کتابهای او است و ردپای بسیاری از ایدههایش در این باب در این کتاب آشکار است.
متن کامل این گزارش در ادامه می آید:
موضوع اصلی این کتاب «عدم یکپارچگی علم و نهادهای اجتماعی-اقتصادی در ایران» است. تبیین، تحلیل و ارائه راهکار برای این مسئله، وحدتبخش مجموعه مقالاتی است که در هشت فصل این کتاب گردآمدهاند. هر فصل از منظری به یکی از تبعات این مسئله میپردازد.
قانعیراد این «عدم یکپارچگی» را به منشاء رشد علم در ایران مربوط میداند. از نظر وی علم در ایران از طریق تمایزپذیری نهادی از بطن فضای فرهنگی و در ارتباط با سایر نهادهای اجتماعی تکوین نیافته است و به همین دلیل با فضای اجتماعی بیگانه است.
این بیگانگی تاریخی را قانعیراد به «ناهمزمانی» علم و جامعه تعبیر میکند. از نظر او رویه حاکم بر تشکیل علم در ایران «انتقال از بیرون» است، اما در این فرایند «جسم دانش» منتقل شده است و نه «روح» آن.
منظور قانعیراد از «روح» علم همان «روحیه علمی» یک جامعه یا اجتماع علمی است که باید از درون آفریده شود. «ظهور این روح را نمیتوان برنامهریزی کرد، بلکه بیشتر باید آن را «انتظار» کشید».
با استفاده از اصطلاحات قانعیراد میتوان سراسر متن کتاب و ایدههای آن را در حکم فراهم آوردن آمادگی یا قابلیت برای ظهور «روح علم» دانست.
از این منظر میتوان گفت وظیفه این کتاب در درجه اول فهم و ادراک عدم ظهور این روح و درجه دوم آماگی برای پذیرش این روح از طریق «برنامهریزیهای علمی» است. به زبانی استعاری میتوان گفت که این انتظار، انتظاری «فعال» است.
عدم درک و فهم این «ناهمزمانی» موضوع فصل اول کتاب است. برنامهریزی برای توسعه علمی بدون فهم این ناهمزنانی در این فصل به ««ایدئولوژی دانشگاهی» تعبیر میشود. منظور قانعیراد از ایدئولوژی دانشگاهی در ایران مجموعهای از گرایشها و اندیشهها است در تقلیل نقش آموزش عالی به تربیت نیروی انسانی برای توسعه اقتصادی بدون فراهم آوردن شرایط و بسترهای لازم برای تحقق این نقش.
در واقع ایدئولوژی دانشگاهی سادهاندیشی در ارتباط با آموزش عالی و توسعه اقتصادی است. در این ایدئولوژی تصور میشود که توسعه آموزشی خودبهخود تأثیر خود را بر توسعه اقتصادی خواهد گذاشت. قانعیراد این ایدئولوژی را مبتنی بر دیدگاهی «کارکردگرایانه» میداند. این دیدگاه بخشهای مختلف نظام اجتماعی را همچون یک سیستم به هم پیوسته، مرتبط و منسجم قلمداد میکند. درحالیکه در ایران دو نظام دانشگاهی و اقتصادی فاقد پیوند طبیعیاند. از نظر قانعیراد نظام دانشگاهی ایران «درونگراست» و دارای «خودبسندگی» و استقلال از دیگر نظامهاست.
قانعیراد چاره کار را در «ادغام نهادی» میبیند. یعنی پیوندی که میان نظام اقتصادی و نظام دانشگاهی به طور طبیعی برقرار نشده است را میبایست از طریق سیاستگذاریها و طراحی ساختاری ایجاد کرد و گسترش داد.
البته باید توجه داشت که نظر قانعیراد درباره «ادغام نهادی» از میان رفتن تمایز نهاد علم یا دانشگاه با اجتماع (مثلاً بازار) نیست. این مطلب در مقالات مختلف این کتاب به زبانهای مختلف تکرار میشود.
ارتباط فعال و دوطرفه علم و نظام اجتماعی از طریق حرکت میان تمایز و پکپارچگی آنها برسازنده پویایی نظام علمی است. این ایده در فصل سوم کتاب از طریق شرح سه الگو (یا رویکرد) توسعه علمی نشان داده میشود. در الگوی «توسعه ظرفیتها» هدف «تواناسازی» نظام علمی است.
در این الگو توجه به تأمین منابع و دروندادهای لازم برای تأسیس و پاسخگویی به نیازهای نهادها و فعالیتهای علمی است. در الگوی «توسعه بهروهوری» هدف «کاراسازی» این نظام است. منظور از کاراسازی یا بهبود کارایی، افزایش نتایج فعالیتهای علمی و پژوهشی و فناوری یا افزایش بروندادهای محصولات نظام علمی و فناوری است.
نتایج و محصولات غالباَ به صورت مقالات، اکتشافات، اختراعات، طرحهای پژوهشی منتشر و ذخیرهسازی میشود. الگوی سوم «توسعه اثربخشی» است. هدف این الگو استفاده از نتایج و افزایش اثربخشی فعالیتهای علمی و پژوهشی در جامعه کلی است.
هر کدام از این الگوها و ترجیحات، نظام ارزشیابی خاص خود را دارد. در کشورهای صنعتی به مرور زمان شاخصهای ارزیابی از «تواناسازی» به سمت «کاراسازی» و در نهایت «تأثیرگذاری» میل کرده است .
از نظر قانعیراد مدیریت نظام علمی کشور برای رسیدن به توسعه متوازن باید هر سه این الگوها را با هم در نظر بگیرد. این الگوها و ابعاد با یکدیگر رابطه طولی ندارند، بلکه در عرض یکدیگر قرار میگیرند و به عنوان کارکردهای همزمان مدیریت علمی محسوب میشوند.
. قانعیراد در این مورد نسبت به توسعه نامتوازن علم و فناوری (تأکید بیش از حد بر هرکدام از الگوها) هشدار میدهد. توسعه نامتوازن نتیجه برهمخوردن توازن میان «تمایز و یکپارچگی» نظام اجتماعی و نظام علمی است. نظام علم از یکسو با ویژگیهایی متمایز شکل میگیرد و به صورت درونی دارای هنجارهای حرفهای خاص است و بدین طریق از سایر نظامها جدا میشود. از سوی دیگر پیشترفت علم مستلزم نزدیکی به سایر نظامهای اجتماعی است تا بتواند کارکرد خود را ایفا کند.
در توسعه سهبعدی، یعنی توسعهای که همزمان هر سه الگوی نظام علم و فناوری را دربردارد، بین تمایز و یکپارچگی نهادها و فعالیتهای علمی توازنی فعال برقرار میشود.
این راهکار را قانعیراد در فصل آخر کتاب به گونهای دیگر تکرار میکند. در این فصل مبنای هنجاری جامعهشناسی علم گینونز در مقابل الگوی مرتونی مورد بررسی قرار گرفته است و کوشش شده است که بر این اساس تبیینی از جامعه علم در ایران ارائه شود. گیبونر در کتاب تولید جدید دانش از شیوه دوم (Mode 2) تولید دانش صحبت میکند. این الگوی تولید دانش «زمینهمحور» است و در مقابل الگوی پیشین منش «فرارشتهای» دارد. شکل سازمانی آن «وسیعتر» و «موقتتر» است و مشروعیت و اثربخشی اجتماعی آن نیز بیشتر است.
این در حالی است که تأکید الگوی علم مرتونی بر «هنجار استقلال» نهاد علم است. این امر مستلزم آن است که نهاد علم در بند کنترلهای بیرونی (مثلاً کنترلهای مذهبی، اقتصادی و سیاسی) نباشد. رویکرد گیبونزی به دانش، الگوی مرتونی را نفی نمیکند، بلکه آن را متعلق به «دوره علم دانشگاهی» میداند. از نظر قانعیراد الگوی گیبونزی بیانگر ظهور جامعه جدیدی است که میتوان آن را «جامعه اطلاعاتی» دانست. فروپاشی بلوک شرق و فرایندهای جدید جهانیشدن نیز بر شکلگیری این الگو تأثیر داشتهاند.
اما در مورد ایران، قانعیراد اظهار میکند که چون هنوز علم به صورت نهادی اجتماعی تمایز نیافته است، باید در درجه اول به تقویت اجتماعات علمی در سطح ملی پرداخت. تنها در این صورت است که میتوان با بحران حاصل از جهانیشدن علم مقابله کرد .
با استفاده از اصطلاحات الگوهای توسعه علمی میتوان گفت که فصل دوم این کتاب تأکیدی بر الگوی «اثربخشی» است. قانعیراد مسئله اساسی در نظامهای تولید دانش در ایران را «اثربخشی» میداند.
وی برای اثربخشی فعالیتهای علمی پیشنهاد میکند که «فشار دانش» (Knowledge-push) بر بخشهای مختلف اقتصادی-اجتماعی افزایش یابد. این فشار در بخش آموزش و جوامع علمی شکل میگیرد؛ ولی «جریان دانش» به بستر کلی نظام علم و فناوری ارتباط دارد.
بنابراین ممکن است این فشار به جریان بدل نشود. بر این اساس میتوان سیاستهای مختلفی را برای انتقال دانش (Knowledge transfer) و یا انتقال فناوری میان بخشها و حوزههای علم و فناوری اتخاذ کرد. قانعیراد تأکید میکند که در کشور ما هدف اساسی «تأسیس» نظام علمی-تولیدی است. بنابراین آنچه باید به طور دائم ارزیابی شود توان و پایگاه علمی کشور نیست؛ بلکه جریان یافتن توان علمی در بخشهای اقتصادی کشور است .
قانعیراد در فصل پنجم کتاب با استفاده از نظریه پاسونز الگوی دیگری را برای توضیح «نهاد اجتماعی علم» در ایران طرح میکند و کوشش میکند مسئله «مهاجرت نخبگان علمی و فرار مغزها» را در این چارچوب تحلیل میکند. الگوی اجیل (AGIL) پارسونز چهار اقتضاء کارکردی نظامها را مشخص میکند. این چهار اقتضاء عبارتاند از تطبیق (Adaption)، کسب هدف (Goal-attainment)، انسجام (Integration) و حفظ الگو (Latency/pattern maintenance). قانعیراد از طریق بسط این چهار اقتضاء به نظام علم، «الزامات چهارگانه نظام اجتماعی علم» را طرح میکند. باید توجه داشت که از نظر قانعیراد تمایز نهادی علم در ایران رشد نیافته است؛ بنابراین الگوی اجیل در اینجا برای شناخت شرایط نهادینگی علم و تجزیه و تحلیل موانع نهادینهشدن به کار گرفته شده است. اولین اقتضاء نظام علم «سازگاری» با محیط است.
از نظر قانعیراد این بدان معنی است که نظام علم برای رسیدن به اهدافش بتواند تسهیلات و منابع را از جامعه دریافت کند. این منابع عبارتاند از منابع اقتصادی، منابع سیاسی، منابع اجتماعی و منابع فرهنگی. دومین اقتضاء نظام علم «کسب هدف» است. کسب هدف برای نظام علم در ارتباط با محیط معنا میدهد.
این در حالی است که درجه همزمانی علم و جامعه در ایران پایین است و بسیاری از فرایندها و فعالیتهای علمی با بسیاری از فعالیتها و نهادهای اجتماعی در ارتباط متقابل و همزمان قرار ندارند.
سومین اقتضاء نظام علم «انسجام و یکپارچگی درونی» است. این امر در دو سطح قابل بررسی است. در سطح «فردی» میزان یکپارچی افراد در اجتماعات و انجمنهای علمی اهمیت دارد و در سطح «نهادی» به میزان انسجام و ادغام نهادها و سازمانهای علمی-پژوهشی برای کارکرد مؤثر نظام علمی توجه میشود.
در نهایت آخرین اقتضاء نظام علم «هنجارها و انگیزشها» است. این ارزشها و انگیزشها از یکسو در خود نظام علم باعث تعهد و انگیزش لازم میشود و از سوی دیگر جامعه را برای پشتیبانی از این نظام ترغیب میکند.
از نظر قانعیراد پدیده «مهاجرت نخبگان» تنها مختص به ایران نیست و با فرایند جهانیشدن این پدیده نیز گسترش یافته است. اما در مورد ایران این پدیده تا حد زیادی بیانگر ضعف نهاد علم و نهادینگی ناقص در ایران است
در فصل هفتم کتاب به نام «تولید و سیاستگذاری دانش: نخبهگرایی و حوزه عمومی»، قانعیراد آشکارا از «سیاست علم دموکراتیک» دفاع میکند. برای نقد رویکرد نخبهگرایانه علم، قانعیراد از آراء جامعهشناسانی چون هابرماس، فایرابند، ویلیام کری، تییری مالان استفاده میکند. نقد رویکرد نخبهگرایی در علم به معنای تأکید بر لبه اجتماعی و فرهنگی به جای لبه معرفتی، در فرایند تولید علمی و لزوم مشارکت گروههای مختلف اجتماعی در طراحی راهبردها و سیاستهای علمی است.
در مقابل سیاست علم دموکراتیک، نه تنها هدف آرمانگرایانه و اخلاقی است، بلکه به عنوان شرط توسعه علمی به شمار میآید. این سیاست به ترویج و توسعه علم و پژوهش در بین تودههای مردم کمک میکند و زمینههای فرهنگی گسترش دانش را فراهم میسازد.
به نظر میرسد این سیاست علم به آنچه قانعیراد «ظهور روح علم» در جامعه مینامد، ارتباط مستقیم دارد. در واقع میتوان گفت که از نظر قانعیراد، حرفهایگری در علم و تشکیل نهاد علم بدون همهگیر شدن و فهم علمی جامعه ناممکن است.
کتاب «ناهمزمانی دانش: روابط علم و نظامهای اجتماعی و اقتصادی در ایران» در سال ۱۳۸۲ به چاپ رسیده است.
انتهای پیام/