به گزارش «خبرنگار پایگاه تحلیلی طلیعه»، بنت الهدی تاجیک؛ سبک زندگی واژهای است که بیشتر در علوم اجتماعی به کار میرود؛ ولی از آنجا که بنیادهای سبک زندگی را باید در جهان بینی دینی یا فلسفی هر جامعه جست و جو کرد، میتوان در فلسفه به ویژه در فلسفه دین از آن گفت و گو کرد. در واژه نامهها این واژه را این گونه تعریف کردهاند:خوراک، پوشش، نظام آموزشی، خانواده و زناشویی، اخلاق و نمادهای ارزشی، رفتارهای سیاسی اقتصادی، رفتارهای جنسی و… سبک زندگی انسان را تشکیل میدهند. سبک زندگی ظاهریترین جلوه حیات انسان است. از آنجا که هر کسی در محیط فرهنگی ویژهای زندگی میکند و ارزشهای آن فرهنگ را درونی میکند، سبک زندگی برآیند همه ی ارزشهای درونی شده در یک فرد است که ویژگیهای زندگی او را پایه گذاری میکند.
از نگاه نویسنده این جستار” سبک زندگی به همه آموزههای نظری، نگرش ها، باورها و عمل و رفتار انسان در سطوح خرد و کلانی اطلاق میشود که حاصل نظرگاه او نسبت به عالم و آدم است که این نظرگاه نیز برآمده از یکی از مراتب معرفت اعم از دین، فلسفه، علم یا هنر و … و هویت یافته و منتظم از آنهاست. این منظومه سبب تشخص یک جامعه، یک گروه و یا حتی یک فرد از جامعه، گروه و افراد دیگر میشود.”هر جامعهای درشکل ابتدایی خود با جامعههای دیگر تفاوت چندانی ندارد این جهان بینی آنهاست که تمایز و تشخص را در آنها پدید میآورد.
در این نوشتار میخواهیم بررسی کنیم که فلسفه و دین تا چه اندازه و از چه راههایی میتواند بر سبک زندگی انسانها تاثیر بگذارد. به یک معنا به شناخت ماهیت جامعه ی خود و جامعه ی غرب میپردازیم. تحقیقاتی از این دست میتواند فلسفه را از ویژگی انتزاعی آن دور کرده، به ساحتهای انضمامی نزدیک کند. هم دین و هم فلسفه میتوانند بر چگونه زیستن انسانها تأثیر بگذارند. ناچار ما آنگونه زندگی میکنیم که جهان بینی نهفته در پشت این ارزشها اقتضای آن را دارد. برای انجام این پژوهش ما تأثیر مبانی فکری را در دو نوع سبک زندگی بررسی میکنیم که امروز به یک معنا با یکدیگر تقابل دارند و به معنای دیگر در پی چیرگی بر یکدیگرند. فرهنگ اسلامی و فرهنگ سکولار که نماینده اولی در اینجا استاد مطهری و دومی برتراند راسل است. در زبان هر دو این دانشوران نفیاً یا ایجاباً درباره چگونه زیستن و نقش دین و فلسفه در سبک زندگی سخنانی آمده است. هر دو با هدف رسیدن به یک زندگی برتر، پیشنهادهایی برای انسان قرن بیستم داشته اند.
بررسی دیدگاههای راسل به نوعی، بررسی غرب و شناخت آن است و چه کاری امروز ضروری تر از شناخت فرهنگی است که ناچاریم همواره با آنها تعامل داشته باشیم.. از سوی دیگر استاد مطهری هم در ایران نماینده سیره نظری و عملی دین مدار در روزگار کنونی است. او بر خلاف بسیاری از نویسندگان هم کنج خلوت را در حوزههای علمیه تجربه کرده است و هم در نگارش کتابهای خود زمانی دست به قلم میشده که در زندگی عینی و انضمامی از جهت نظری مردم کم و کاستی مشاهده میکرد.بررسی افکار او میتواند آگاهی ژرفی از اندیشهها و زندگی یک فرد دین مدار به خواننده بدهد. مقایسه این دو فرهیخته در سبک زندگی، مقایسه ی سبک زندگی سکولار و زندگی دینی است. تحقیق حاضر اهداف زیر را مدنظر داشته است:
انسان امروزی چنان به نوع زندگی مدرن خوگرفته است که یک نکته مهم را در مورد آنها هرگز احساس نمی کند و آن اینکه ورود انسان به این روش زندگی، تغییرات بنیادینی در احساس، تفکر، شیوه ی زندگی و فرهنگ او به وجودآورده و میآورد. برای ایرانیان و غیراروپاییها عموماً جوانی وتازگی (سبک زندگی مدرن) اندکی محسوستر است، زیرا ما هنوز درکنار سبک زندگی مدرن، عناصری از سبک زندگی سنتی دینی را تجربه می کنیم. همچنین برای ما مردم جوامع غیرصنعتی، سبک زندگی مدرن پدیدهای وارداتی که از اروپا به جامعهی ما راه پیداکرده است، تلقی میشود.
از این رو شناخت مبانی فکری که در فراروی تحولات سبک زندگی در اروپا مییابیم و فهم این نکتهی مهم که این مبنا چه تفاوتهای بنیادینی با مبانی فکری دینی و مدل زندگی دینی خواهد داشت، در راستای کمک به حل مشکل، بسیار روشنگر و آگاهیبخش میباشد. در این صورت فهم ما از خودمان و بحرانها و تغییراتی که در عرصهی تفکر و عینیت، دستخوش جامعه و متفکران دینی و خصوصاً ایرانی خواهد شد، بسیار متفاوت است و در نتیجه نحوهی مواجههی ما با تحولات جامعه نیز تغییر خواهد کرد.
در نگاه کلان در واقع میتوان گفت که تفاوت این دو فیلسوف بر اساس متعلق بودن افکار آنها به دو پارادایم است که به علت قبول داشتن اندیشه ی مرکزی این دو پارادایم است که ما در مبانی خردتری چون مبانی اخلاق، تعلیم و تربیت، آزادی و دیگر مبانی تفاوت را مشاهده میکنیم .به عبارت بهتر سبک زندگی که راسل پیشنهاد میدهد و آن را موجه میداند در واقع سبک زندگی ای است که اصول آن در پارادایمی طراحی شده است که مطهری در آن پارادایم نمیاندیشد و به اصول برآمده از آن معتقد نیست.
به نظر نگارنده علت اصلی اختلاف مبانی و به تبع آن سبک زندگی از نظر راسل و در سطح کلان از نظر بسیاری از فیلسوفان و اندیشمندان معاصر غرب، تعلق فکری آنها به دال مرکزی پارادایم اومانیسم یعنی بشر خدایی است.
اومانیسم مکتبی- یا به عبارت دقیقتر مذهبی- که انسان در آن (آغازگر و هدف) بوده و هدف نهاییاش (ایمان به خویشتن است). بنابراین هدف زندگی خود زندگی است و انسان باید در این جهان به آمال و اهداف خود برسد که نتیجهاش این خواهد بود که انسان (زندگی خوبی داشته باشد و در آرزوی زندگی در جهان آینده به سر نبرد. در این رساله ما سعی کردیم مبانی محدود و معینی را که بیشترین تأثیر را بر الگوی سبک زندگی دارند انتخاب کرده و به مقایسۀ آن از نظر راسل و مطهری بپردازیم. اما با درک علت اصل اختلاف این دو و اختلاف اندیشه ی مرکزی پارادایمهای فکری آنان میتوان اختلاف آنها را در تمامی مبانی به راحتی تحلیل و بررسی نمود. شهید مطهری متعلق به پارادایم اندیشهای است که خداوند در مرکز و مدار خلقت قرار دارد. البته منظور خدای دینی، نه خدایی که بر آمده از فلسفه یا هر نوع تفکر بشری است.
از نظر دین اسلام که استاد مطهری نیز تمام چهارچوب فکری خود را بر اساس آن تنظیم نموده است، محور همه امور خداست. در پارادایم خداگرایی،”انسان در مقابل خدا نه تنها از اصالت برخوردار نیست، بلکه همهی هستی انسان را وابسته به خدا و تحت تدبیر تکوینی و تشریعی خداوند و نیازمند به اوست منشأ و غایت هستی خداست.”. به تعبیر شهید مطهری انسان و جهان هم خصلت از اویی دارند و هم خصلت به سوی او. در ادیان الهی نه تنها خدا مبدأ و منشأ امور و غایت همه موجودات است، بلکه خدا دایر مدار امور است. خدا مبدأ همه باید و نبایدهاست. هرگونه فرمان و تکلیفی از جانب خداست.”
راسل دین و به خصوص مسیحیت را مورد نقد جدی قرار میدهد و معتقد است دین نتوانسته است قواعد اخلاقی و اعتقادی مفیدی را به بشر عرضه کند و مقررات مناسبی را برای اداره امور جامعه نسانی وضع نماید.
در واقع برتراند راسل به عنوان فیلسوفی لا ادری نه تنها به این که خداوند انسان را خلق کرده است و طبعاً برای سعادت زندگی بشر قوانینی را ارائه داشته است اعتقاد ندارد، بلکه حتی خود ادیان به خصوص دین مسیحیت را به عنوان مجموعه گزارههایی که خواسته است روش زندگی بشر را در حوزهی فردی و اجتماعی سامان بخشد حاوی ضعفهای جدی میداند و آنها را ناکارآمد معرفی مینماید. دین با توجه به تعریف بالا مجموعه قوانین و مقرراتی است که برای ادارهی امور جامعه و روابط انسانها آمده است.
از آنجا که مبنای نگرش راسل، عقل تجربی بشری است و منابع دیگر شناخت، از جمله وحی و شهود را منکر میشود، هر نوع سبک زندگی که در این نگرش تولید و تعریف شود میتواند جایگزین دین گردد. راسل در آراء خود سیستم فکری حاوی اعتقادات، اخلاق و قوانین و مقرراتی برای اداره ی امور جوامع انسانی عنوان میکند که براساس آن انسانها بتوانند در نهایت آزادی از هر قید و بند زندگی خود را شکل دهند. مبنای این روش زندگی خواست خود انسان است.
اما در ادیان ابراهیمی که در این نگاره استاد مطهری نماینده ی ارائه ی دیدگاهش در مورد سبک زندگی لحاظ شده است اصالت از آن خداست. خدا محور است و حق خدا مقدم بر حق بشر است. در اینجا قرآن اعلامیهی جهانی حق خداست در برابر آن چه که پنجاه سال است تحت عنوان اعلامیه جهانی حق بشر خوانده میشود. حق از آن خداست و خداوند در قرآن میفرماید که شما را خلق نکردم مگر برای اینکه مرا بپرستید. از دل حقوق خدا دین بیرون میآید. حدود الهی همان اصول سبک زندگی ماست که بر محور ایمان ترسیم شده است. سبک زندگی ما زمانی دینی است که ما در حصار محرمات و واجبات الهی قرار بگیریم. خدا یکی است حدودی که باید درباره خدا رعایت کرد هم واحد است حقوق خداوند هم ثابت است بنابر این دین خدا هم واحد است روشن است که پلورالیسم و کثرت گرایی دینی پیش فرض خود را تکثر ادیان و تنوع حق قرار میدهد ولی استاد مطهری در موارد متعدد تاکید میکند که از نظر قرآن تنها یک دین داریم:” در سراسر قرآن اصرار عجیبی است که دین، از اول تا آخر جهان، یکی بیش نیست و همهی پیامبران، بشر را به یک دین دعوت کردهاند. “(مطهری، ۱۳۶۸:۸۹)
**این متن چکیده ای از پایان نامه بوده و حقوق مالکیت معنوی آن متعلق به نگارنده می باشد.
انتهای پیام/