به گزارش خبرنگار پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه، محمدرضا قائمی نیک در این مقاله به تحلیل و بررسی کتاب «معنا، امکان و راهکارهای علم دینی» تالیف حسین سوزنچی پرداخته است، که متن آن در ادامه میآید:
«بحث از تولید علم دینی و تحولآفرینی در علوم جدید، دغدغه مقدسی است که مدتی است در برخی از جوامع اسلامی، خصوصاً ایران اسلامی مطرح گردیده است» (ص ۳۸۳). «حسین سوزنچی»، طرح مسئلۀ کتاب «معنا، امکان و راهکارهای علم دینی» را در صفحات پایانی و در بخشی با عنوان «سخن آخر» آورده است و در همانجا در جملهای کوتاه، نسبت اثر خود با علم دینی را اینچنین بیان داشته است: «آنچه در این اثر نگاشتهام نیز مصداقی از همین تولید علم دینی میدانم».
به نظر میرسد منظور سوزنچی از این تعبیر که در مقدمه نیز اشاراتی بدان شده است، خود را در محتوای کتاب نشان میدهد. اثر مذکور، واکنشی به مباحثی است که در ایران و عمدتاً بعد از انقلاب اسلامی در ارتباط با نسبت علم مدرن و دین، بالاخص اسلام مطرحشده است. این اثر، با مقدمهای کوتاه و شرح تحدیدات و تعیین حوزۀ پژوهش و تعریف برخی واژگان و الفاظ آغاز میشود. سطح کتاب نیز برای افرادی است که «لااقل مطالعاتی دربارۀ تاریخ و فلسفۀ علم» (ص ۹) دارند.
پس از مقدمه، بخش اول در سه فصل به «ماهیت علم» میپردازد. سوزنچی در سرتاسر کتاب، میان دو تلقی از علم، تمایز قائل میشود؛ علم در مقام ثبوت که علم را از منظر تحلیل منطقی-فلسفی مینگرد و علم در مقام اثبات که آن را از منظر تاریخی-جامعهشناختی موردمطالعه قرار میدهد (ص ۱۷). تمایز دیگری که میان دو معنا از علم نهاده شده، علم را بهمثابه یک گزارۀ معرفتی و علم را بهمثابه یک نظام معرفتی میداند (ص۱۷). در ذیل فصل اول، ابتدا تلقی تاریخی ـ جامعهشناختی از علم را در تاریخ تحولات علم در فرهنگ اسلامی و فرهنگ غربی و سپس در مقام ثبوت و نفسالامر بهمثابه تلقی منطقی ـ فلسفی میکاود.
با ناموجه دانستن تمایز «روشی» معرفتها که نقدی بر دیدگاه عبدالکریم سروش است، تمایز معرفتها به تنوع و تمایز موضوعات و غایات آنها موکول میشود. بر طبق دیدگاهی که مؤلف از همین ابتدا اخذ میکند و با تکیهبر آن نیز دیدگاه قبلی را موردنقد قرار میدهد، ماهیت علم در مقام ثبوت و نفسالامر، «کشف واقع» است که نه در دام نسبیت گرفتار میشود و نه آن چنانکه در جهان مدرن رخ نمود، به عنوان ابزاری برای کسب قدرت بدان نگریسته میشود (ص۶۴).
کشف واقع دانستن ماهیت علم، مبتنی بر چهار گزارۀ بدیهی است که اشار به مبانی رئالیستی و واقعنمایی در علمدارند (ص۶۵). در ادامه بحثی در رابطه با نسبت هستها و بایدها و حکمت نظری و عملی طرح میشود که میتوان این رابطه را بر اساس مبانی فلسفۀ اسلامی و تمایز میان وجود بالقوه و وجود بالفعل و طرح نظریۀ فطرت حل کرد (صص۷۸-۸۴). در ذیل عنوان «علم بهعنوان یک نظام معرفتی»، به معیار وحدت علم که موضوع و غایت آن است، جایگاه معرفتی امور مقدم بر علم که همان مبادی تصوری و تصدیقی است و نیز به نسبت میان علوم طبیعی و انسانی میپردازد (صص۹۵-۱۱۲).
آنچه بر علم حقیقی تأثیرگذار است، مبادی معرفتی است و اگر برخی عوامل غیرمعرفتی را بر علم تأثیرگذار میدانند، به علم در مقام اثبات و با تلقی تاریخی ـ جامعهشناختی نظر دارند نه در مقام ثبوت و نفسالامر. این معرفتشناسی جدید و فلسفۀ علم متأخر است که تأثیر عوامل غیرمعرفتی بر علم را موجه نشان داده و بهکل علم تسری میدهد (ص۱۰۸). با اندک دقتی میتوان به مبانی فلسفی و معرفتی دیدگاه سوزنچی در همین بخش اول و بهصورت موجزتر در جمعبندی پایانبخش که در همۀ بخشها تکرار میشود، پی بُرد و آن را درک کرد.
بخش دوم در باب ماهیت دین است. نقد و بررسی نظریۀ «قبض و بسط تئوریک شریعت» و در ذیل عنوان فصل اول؛ امکان معرفت دینی، مدخل ورود سوزنچی به تبیین دیدگاهش در باب ماهیت دین در نسبت میان علم و دین است. ماحصل این نقد و بررسی، نقد تکثرگرایی دینی و رسیدن به این منظر است که در دین، بر اساس ملاکهای عقلانی، امکان نقد، جرحوتعدیل مدعیات مختلف دینی و قرائتهای مختلف وجود دارد و قبض و بسط معارف بشری، منجر به نسبیت و قبض و بسط بیپایان اصل معارف دینی نمیشود.
این امکان نشان از حضور «معرفت مطلق، ثابت و قطعی» در دین دارد که در طول قرائتهای مختلف و متکثر قرار میگیرد (ص۱۳۹-۱۴۰). این معرفت قطعی، نشان از حضور «عقل بهعنوان یکی از منابع دین» دارد که مؤلِف، در ذیل فصل دوم از بخش دوم، به جایگاه عقل در اصول فقه، فلسفۀ اسلامی و برخی دیگر علوم اسلامی میپردازد. در ابتدای این فصل، تأکید مجدد و صریحی بر این نکته دارد که «در این نوشتار، دین اسلام با قرائت عقلانی آن مدنظر است و عقل، امری بیرون از دین و معارض با دین نیست و این امری است که موردپذیرش تمامی علمای اصولی شیعه است» (صص۱۴۱-۱۴۲). حضور عقل در میان علمای اصولی شیعه نیز چنانکه واضح است، بحث را به اجتهاد میکشاند که سوزنچی، مختصر بحثی در مبانی آن انجام میدهد.
فصل سوم از بخش دوم، برای تشریح مبانی اجتهاد، به «رابطۀ عقل و نقل و قلمرو و غرض متون دینی» میپردازد. روش حل این رابطه، روش درون دینی است که با تکیهبر فلسفۀ نبوت، نیاز عقل بشری به وحی و نقل در حوزۀ مسائل نظری، عملی و احساسی محقق میشود. ورود مؤلف به هر بخش همراه با نقد و بررسی نظرات مخالف دیدگاه خود اوست. سوزنچی سعی دارد با نقد روش برون دینی در حل این مسئله (ص۱۵۳)، نقد مخالفان نیاز عقل بشری به وحی و نبوت و نقد معتقدین به اکتفا بشر به عقل خویش (ص۱۵۹)، نقد رویکردهای ایماندار به لزوم نبوت (ص۱۶۰) یا نقد قائلین به عدم تلازم عقل و وحی (ص۱۶۳)، مخاطب را قانع سازد که تعارضهای احتمالی میان عقل و نقل (وحی)، در سطحی عمیقتر و با تأویل دستاوردهای عقلی یا اقرار به جهل نسبت بهتمامی واقعیت، حل میشود (ص۱۶۴).
این تعارضها در معارف نظری، محال است؛ در حوزۀ هستها و نستها، «منطقاً تعارض نقل و عقل محال است زیرا پذیرش یک مطلب بهعنوان معرفت نظری، تنها زمانی محقق میشود که آن مطلب از دریچۀ درک آدمی گذشته باشد و اگر مفاد ظاهری آن کلام، خلاف امور قطعیِ عقلی باشد، در پذیرش آن کلام توقفی صورت نمیگیرد تا مفاد حقیقی آن معلوم شود» (صص۱۶۷-۱۶۸). در حوزۀ مسائل عملی، وحی، محدودۀ آزمونهای تجربی را با توجه به پذیرش اصل نبوت تعیین میکند و در پرتو اصل خاتمیت، با تغییرات زمانه تعامل مینماید (ص۱۷۷). حوزۀ مسائل احساسی نیز که از اساس از دایرۀ معرفت بیروناند و پرداختن به آنها وجهی ندارد.
بخش سوم، بخش پژوهشی کتاب است؛ «دیدگاههای موجود در باب ماهیت علم دینی»، که بنا به تذکر مؤلف، محدود و منحصر به جامعۀ علمی ایران هستند، به سه دسته تقسیم میشوند: فصل اول، مختص به اصالتدهندگان به معارف نقلی در تولید علم است. دیدگاه «مهدی نصیری» در کتاب «اسلام و تجدد» در ذیل عنوان «استخراج علم از متون نقلی» و دیدگاه مشهور به «فرهنگستان علوم اسلامی» (سید منیرالدین حسینی هاشمی و محمدمهدی میرباقری) در ذیل عنوان «استخراج نظام معرفتی حاکم بر تولید علم از متن نقلی»، تقریر، نقد و بررسی میشوند. سه مرحلۀ فکری عبدالکریم سروش با عنوان «حضور دین در عرصۀ علم در مقام گردآوری»، مدل تأسیسی علم دینی خسرو باقری در کتاب «هویت علم دینی» در ذیل عنوان «حضور آموزههای نقلی در عرصۀ پیشفرضها و زمینهسازی برای پردازش فرضیهها» و «تحویل علم به فرهنگ و جایگزینی فرهنگ دینی بهجای علم» متعلق به سعید زیباکلام، مهمترین دیدگاههای فصل دوم از بخش سوم هستند.
این سه دیدگاه، در نسبتی که با «اصالت دادن به روش تجربی در تولید علم» دارند، به ترتیب با تکیهبر فلسفۀ علم کارل پوپر، تکیهبر علوم روانشناختی، آراء لاکتوش و کوهن و در مورد سوم، نقد و بررسی مکتب ادینبورا و آراء کوهن، سه موضع حداقلی، میانی و حداکثری را اتخاذ کردهاند. فارغ از نقدهای موردی، نقد کلی مطرح بر این سه دیدگاه این است که «ناکافیبودن بنیانهای فلسفی در حوزۀ علمشناسی و معرفتشناسی»ِ آنها، موجب شده است تا «ماحصل تلاش آنها نتیجهای بیش از اذعان به هویت فرهنگی-تاریخی برای علم نداشته باشد و علم دینی را در بهترین حال بهعنوان یک مکتب علمی رقیب مکاتب علمی کنونی معرفی کنند نه علمی که واقعاً علم و جهانشمول باشد» (ص ۳۲۹).
دیدگاه مهدی گلشنی، سید حسین نصر و (آیتالله) جوادی آملی، در ذیل «فصل سوم [از بخش سوم]: توجه توأمان به روشهای مختلف کسب معرفت» قرار میگیرند. گلشنی که بیشتر در حوزۀ علوم طبیعی به پژوهش پرداخته و تمایز میان علوم طبیعی و علوم انسانی در بحث علم دینی را نمیپذیرد، معتقد است دین به علم، جهتدهی میکند و بایستی «هر معرفتی را در جایگاه خویش قرارداد، بهنحویکه هم به پژوهشهای تجربی بهاداده شود و هم محدودۀ تجربۀ شناسایی و به رسمیت شناخته شود و کار متافیزیک بر عهدۀ تجربه گذاشته نشود» (ص۲۷۹). آنچه نصر، علم سنتی یا علم قدسی میداند (پاورقی ص۲۸۷)، بنا بر نظر سوزنچی، با تکیهبر آراء سنتگرایان، راهکار تلفیق، «پرهیز از انحصارگرایی تجربی و آمیختن معقول ارزشهای متعالی و جهانبینی صحیح با شالودۀ علم» را مطرح میکند (ص۳۳۰).
دیدگاه سومِ این دسته، با تکیهبر مبانی فلسفۀ اسلامی، بالأخص فلسفۀ صدرایی، «با بهرهگیری از مباحث منطق، الاهیات (نبوت) و اصول فقه»، در تعیین نسبت میان عقل و نقل، مراتب مختلف علم و وجود، طرحی را ارائه میدهد که «برای تولید فراوردۀ واحدی که همانقدر که علمی است، دینی نیز هست» (صص۳۳۰) مفید است. در دیدگاه اخیر که دیدگاه مختار نویسنده نیز هست، علم در مقام ثبوت، نهتنها دینی و غیردینی ندارد، بلکه همۀ علوم در این مقام، علوم اسلامیاند. «علم اگر علم باشد، نه وهم و خیال و فرضیۀ محض، هرگز غیر اسلامی نمیشود» (ص۳۰۲) نهتنها علومی نظیر فقه و فلسفۀ اسلامی که اوراق کتاب تکوین الهی را ورق میزنند، بلکه «علم فیزیک در شرایطی که مفید یقین یا طمأنینۀ عقلی است و در مرز فرضیۀ و وهم و گمان به سر نمیبرد، یقیناً اسلامی است، هرچند شخص فیزیکدان ملحد و یا شاکّ باشد». (همان). بنابراین مسائل علم دینی، نه در مقام ثبوت، بلکه در مقام اثبات و تفسیری رخ مینمایند که عالِم از جهان به دست میدهد.
عنوان بخش چهارم، «ماهیتِ علم دینی و راهکار تحقق آن از دیدگاه نگارنده» است. این بخش که در حکمِ جمعبندی مباحث پیشین و تا حدی بیان منسجمتر و منقحتری از مباحث بخش اول و دوم است، با «معنا و امکان علمِ دینی» آغاز میشود. بیان مبانی علمشناختی در ذیل شش بند که تا حدودی جمعبندی مباحث بخش اول است و مبانی دینشناختی که صورت منقح مفاد بخش دوم است، مهمترین محورهای این بخش است. خصلت کاشفیت علم، عدم مجوز برای دخالت پیشفرضهای غیرمعرفتی در علم در مقام ثبوت و نظایر آنها و نیز بیان فلسفۀ نبوت، تعیین نسبت عقل و نقل و مسائلی ازایندست، در ادامه طرح میشوند (ص۳۳۴-۳۳۶). آنچه دیدگاه نگارنده بیان میشود، همان دیدگاه (آیتالله) جوادی آملی با تنقیح و وضوح بیشتر است.
ماحصل دیدگاه نویسنده، این است که علم در مقام ثبوت و نفسالامر، دینی و غیردینی ندارد و از آنجا که اسلام دینِ حق است، علوم، همگی اسلامی هستند؛ آنچه نیاز به علم دینی را ضروری میسازد، علم در مقام اثبات است و این بدان معنا است که تحقق علم دینی، منوط به وجود و حضور عالمان دیندار و بر عهدۀ پژوهشگران متدین است (ص۳۴۶). بنابراین، راهکارهای تحقق علم دینی که بخش پایانیِ تأملات سوزنچی را تشکیل میدهد، همانطور که از نفی کلیۀ علوم جدید بر حذر میدارد، متوجه الگوی «تأسیس علم دینی» نیز نیست، بلکه معطوف به برنامهریزی برای ایجاد تغییر در ساختارها، سازمانها و دستگاههایی است که در آنها عالمان دیندار پرورده میشوند.
این برنامهریزی، «تحقق علم را نه در مجموعههای مکتوب، بلکه در درون یک عده از انسانها جستجو میکند و میکوشد یک نهضت تولید علم را در این انسانها رقم بزند» (ص۳۵۲). ا زآنجا که موضوع این اثر از ابتدا به جامعۀ علمی ایران تحدید و تدقیق شده بود، تحقق علم دینی، حتی با اعتقاد به خصلت کاشفیت علم، درگرو تغییر در «برنامۀ آموزشی و درسی»، «در برنامههای تربیتی و پرورشی»، «پیشنهادهایی برای تغییر در حوزه و دانشگاه» و «برخی نهادهای کلان کشوری» است.
نقد و بررسی
«معنا، امکان و راهکارهای علم دینی»، دستکم به لحاظ صوری، از معضلهایی رنج میبرد که بیش از همه، خواندن این اثر را با دشواری مواجه میسازد و آن، حجم بسیار زیاد کتاب است. اگر از بخش سومِ کتاب که تنها بخش حقیقتاً پژوهشی اثر است، بگذریم، سه بخش دیگر، معطوف به طرح مسائل معرفتشناختی است که میتوان آنها را در حجمی بسیار کمتر مورد تأمل قرارداد. در بخش سوم نیز امکان کاهش حجم وجود دارد.
به نظر میرسد با توجه به مخاطبین این اثر که مخاطبین خاص هستند (ص۹)، میتوان با تجدیدنظر و کاهش حجم صفحاتی که اختصاص به معرفی یک جریان، نحله یا اندیشه یافته است، تغییر یا حذف پاورقیهای مکرر، مفصل و در مواردی کماهمیت، (بهعنوان نمونه بنگرید به: ص۲ پاورقی۱، ص۵۷ پاورقی ۱، ص۶۵ پاورقی۲، ص۶۶ ، ص۷۰ پاورقی ۵، ص۷۳ پاورقی ۱، ص۷۷ پاورقی۲، ص۸۳، ص۸۴ پاورقی۲، ص۲۶۳ پاورقی ۴ و موارد دیگر) که یا دانستن آنها برای مخاطبان از مقدمات ضروری و پیشفرضها است و یا در بخشهای قبلی و بعدی توضیح دادهشدهاند و نیز تجدیدنظر در تکرار مطالبی که معطوف به شرح و بسط مطالب معرفتی و فلسفی و نیز دیدگاهها، بالأخص دیدگاه (آیتالله) جوادی آملی و دیدگاه مختار مؤلف، شدهاند، مطلوبیت اثر را بهبود بخشید.
از سویی دیگر، به نظر میرسد عنوان کتاب تناسب زیادی با محتوا و مضامین آن ندارد. عنوان کتاب، «کلی» و «جامع» است، حالآنکه محتوای اثر از ابتدا با ذکر قیودی مانند جامعۀ علمی ایران اسلامی (با تأکید بر تلاشهای بعد از انقلاب اسلامی)، نوع تلقی از دین، انحصار فلسفۀ الاهی به فلسفۀ اسلامی، انحصار بحث به اسلام و در مواردی تشیع تحدید و تحقیقشده است که فارغ از صحتوسقم یا تناسب این مدعیات در حوزۀ علم دینی، با عنوان اثر همخوانی و همدلی ندارد.
اما به لحاظ محتوایی، میتوان در برابر نگاه مختار مؤلف، پرسشی را در حوزۀ علوم اجتماعی دینی طرح کرد: با قبول این مفروضات که مقام علم، مقام کشف واقع است و تحققِ علم دینی، نیازمند عالمان دینی است، اگر «واقعیت»ی که عالمانِ اجتماعیِ مسلمان، متکفِّل پرداختن به آن هستند، جامعهای غیردینی به معنای مجموعهای از کنشگران غیردینی باشد، آنگاه چطور علوم اجتماعی دینی خواهیم داشت؟
به بیان دیگر، به فرض قبول پیشفرضهای این دیدگاه مبنی بر اینکه علم در مقام ثبوت، به دلیل اینکه جهانِ خلقت (بهجای جهان طبیعت) (ص۳۵۷) جهانی دینی است، نمیتواند علمی غیردینی باشد و تحقق علم دینی در مقام اثبات، نیازمند حضور عالمان دینی و ورود پیشفرضهای دینی در عقاید و رویکردهای آنان است، این پرسش مطرح میشود که اگر «موضوع» علوم اجتماعی دینی، مجموعهای از کنشگران غیردیندار باشد، تحقق علوم اجتماعی دینی چگونه است؟ آیا به فرض وجود عالِمان دیندار، اگر «موضوع» علوم اجتماعی دینی که جامعۀ دینی (اسلامی) و مجموعۀ کنشِ کنشگران دینی است، وجود نداشته باشد، باز هم میتوان علوم اجتماعی دینی (اسلامی) داشت؟
کتاب «معنا، امکان و راهکارهای علم دینی» به نویسندگی، حسین سوزنچی، توسط انتشارات پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری در ۴۱۷ صفحه، در سال ۸۹ به قیمت ۶ هزار و نهصد تومان چاپ و منتشر شده است.
انتهای پیام/