| امروز پنج شنبه, ۹ فروردین , ۱۴۰۳ |
سرخط خبرها:


لئو اشتراوس و کشف دوباره فارابی در غرب

اشتراوس با معرفی دوباره فارابی، ظرفیت‌های ویژه‌ای در فلسفه سیاسی وی، در زمینه مسائل بنیادین سیاست معاصر جهان مطرح کرده که هریک از این ظرفیت‌ها به پروژه‌ای فعال برای شاگردان پرتعداد و پویای مکتب اشتراوسی تبدیل شده است.

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه به نقل از شماره ۲۱ فصلنامه صدرا، محمدحسین بادامچی در یادداشتی به معرفی کتاب «فلسفه سیاسی اسلامی در غرب» نوشته محسن رضوانی پرداخته است که در ادامه از نظر می‌گذرد.

در دوران مهجوریت فراگیر فارابی و فلسفه مدنی وی در ایران، در مغرب‌زمین در قرن بیستم، به فارابی توجه ویژه‌ای شده است. چنانچه مطابق نظر برخی محققان، فارابی‌شناسی غربی را به سه دوره تقسیم کنیم، ریچارد والزر و لئو اشتراوس را باید دو نقطه عطف اساسی در معرفی فارابی به جهان قلمداد کرد.

این دو فارابی‌شناس، تقریباً هم‌زمان به انتشار آثار خود پرداختند؛ اما به‌لحاظ رویکردی، نماینده دو نسل متوالی از فارابی‌شناسی محسوب می‌شوند. والزر در میانه قرن بیستم، با گسست از رویکردهای اولیه شرق‌شناسانه که ارزشی فلسفی برای آرای فارابی قائل نبودند و آثار وی را بیشتر وصله‌پینه‌هایی برآمده از سوءتفاهم و سوءبرداشت تصور می‌کردند، ‌کوشید به شیوه‌های زبان‌شناسانه، اعتبار فلسفی نوشته‌های فارابی را تبیین کند. اشتراوس نیز با طرح این نظریه که فلسفه اسلامی را فارابی تأسیس کرده است، تلاش والزر را چند گام به جلو ‌راند.

به نظر می‌رسد رویکرد تحقیقات زبان‌شناسانه و نسخه‌شناسانه والزر و برخی رویکردهای فارابی‌شناسی اشتراوسی، از طریق آثار رضا داوری اردکانی و سیدجواد طباطبایی تا حدودی به فضای فارابی‌شناسی نوپای ایرانی در چند دهه اخیر منتقل شده است؛ اما کلیت، چندوچون و مسائل اصلی این تحولات، به‌واسطه مهجوریت فراگیر فارابی‌شناسی در ایران، ترجمه نشدن آثار مستشرقان به زبان فارسی، و افت کیفی تحقیقات علوم انسانی پس از انقلاب، تاکنون مورد توجه جامعه علمی ایران قرار نگرفته است. بنابراین کتاب «فلسفه سیاسی اسلامی در غرب» (منتشرشده در ۱۳۹۳) به‌ دلیل آغاز آشنایی فرهنگی ما با میراث فارابی‌شناسی غربی، از جایگاهی ویژه برخوردار است.

 مهم‌ترین امتیاز این کتاب، تمرکز آن بر نقطه عطف اخیر و تحولی است که لئو اشتراوس در فارابی‌شناسی غربی پدید آورده است. از این حیث می‌توان کتاب را نوعی بررسی امواج پدیدآمده از این تحول عظیم، قلمداد کرد. حجت‌الاسلام دکتر رضوانی، آرای فارابی‌شناسی (مطالعات فلسفه سیاسی اسلامی) در غرب را به چهار دسته تقسیم می‌کند که به ترتیب انتشار در کتاب، عبارت‌اند از: «فارابی‌شناسی پیشااشتراوسی، اشتراوسی، پسااشتراوسی، غیراشتراوسی (بی‌نسبت)».

تفسیر اشتراوس درباره عقاید فارابی چه اهمیت ویژه‌ای دارد که مطالعات فلسفه سیاسی اسلامی اخیر در غرب را می‌توان و باید در نسبت با آن بررسی کرد؟ همان‌طور که رضوانی در کتاب خود به‌خوبی تبیین کرده است، این مسئله بیش از هرچیز به این اعتقاد اشتراوس بازمی‌گردد که فارابی را مؤسس فلسفه سیاسی اسلامی می‌داند. با حضور هانری کربن در ایران و رواج اندیشه‌های او در میان طیفی از اندیشمندان و به‌ویژه پس از انتشار کتاب «فارابی، مؤسس فلسفه اسلامی» نوشته دکتر داوری اردکانی- که هنوز نسبتِ آن با آرای هانری کربن و همین‌طور اشتراوس بررسی نشده است- بحث درباره فارابی و تأسیس فلسفه اسلامی، به‌صورت محدودی در ایران مطرح شد؛ اما تاکنون درباره نقش فارابی در «تأسیس فلسفه سیاسی اسلامی» سخنی به میان نیامده است.

در تفسیر اشتراوسی درباره عقاید فارابی، نقطه ثقل تحلیل آرای وی از متافیزیک و منطق –که بیشتر در خوانش‌های نوافلاطونی و ارسطویی برجسته می‌گردد- به آرا و آثار سیاسی فارابی منتقل می‌شود و دو نوآوری عمده وی که فیلسوفان مسلمان پیش و پس از او کمتر به آنها پرداخته‌اند، یعنی طرح نبوت سیاسی و رجوع به آثار سیاسی افلاطون، در قلمرو فلسفه سیاسی پژوهش می‌شود.

دو مسئله اساسی در فارابی‌شناسی همواره ضعف فلسفه وی تلقی می‌شد: اول، آمیختن حکمت یونانی با دین؛ و دوم، آمیختن آرای شبهه‌نوافلاطونی با سیاست؛ اما در دیدگاه اشتراوسی، این دو مسئله، قوت فلسفه فارابی معرفی می‌شود؛ این همان چیزی است که می‌توان از آن با عنوان «انقلاب در فارابی‌شناسی» و «کشف دوباره فارابی در قرن بیستم» یاد کرد.

 فارابی در خوانش‌های دوره اول فارابی‌شناسی، اندیشمندی مقلد و دست دوم دیده می‌شد که صرفاً برخی دیدگاه‌های یونانی را بی‌آنکه به‌خوبی دریافته باشد، به اروپای جدید منتقل کرده بود؛ در دوره دوم برای اثبات اعتبار و شأن علمی و فلسفی او، کوشیدند برخی منابع گم‌شده یونانی و هلنی را آثار وی معرفی کنند تا از این طریق او نیز به جایگاه یکی از حکمای قرون میانه ارتقا یابد؛ اما پس از اشتراوس، فارابی به مقام فیلسوف یکتای قرون میانه ارتقا یافت که به‌گونه‌ای بی‌بدیل، ‌کوشیده بود فلسفه و دین و سیاست را با یکدیگر هماهنگ ‌سازد.

 اشتراوس با معرفی دوباره فارابی، ظرفیت‌های ویژه‌ای در فلسفه سیاسی وی، در زمینه مسائل بنیادین سیاست معاصر جهان مطرح کرده که هریک از این ظرفیت‌ها به پروژه‌ای فعال برای شاگردان پرتعداد و پویای مکتب اشتراوسی تبدیل شده است؛ ازجمله می‌توان به استمداد اشتراوس از فارابی در مباحث روش‌شناختی مطالعه آثار فلسفی-سیاسی قرون میانه، پاسخ به بحران دین‌داری در دنیای مدرن، تحول در دین‌شناسی اسلامی و یهودی در تمایز با دین‌شناسی مسیحی و مدرن، و احیای فلسفه سیاسی کلاسیک به‌عنوان راه برون‌رفت از نیهیلیسم سیاسی مدرن اشاره کرد که هریک به‌تنهایی می‌تواند پروژه‌ای اساسی، مهم و تعیین‌کننده در جهت‌گیری آتی فلسفی-سیاسی در جهان به شمار آید.

 با این‌ حال اشتراوس را نباید فرجام فارابی‌شناسی تصور کرد؛ بلکه تلاش وی را باید جهشی بزرگ برای آغاز آشنایی ما با بزرگ‌ترین فیلسوف جهان اسلام و کل قرون میانه، پس از هزار سال، دانست. اشتراوس با اشراف گسترده خود بر مسائل بنیادین جهان پسامدرن ازیک‌سو و مسائل بنیادین قرون میانه و کلاسیک ازسوی‌دیگر، پل فکری عظیمی میان ما و فارابی ایجاد کرد؛ ارتباطی مستحکم و عمیق که توانست جریانی از رهروان سیاست آینده را از منبع درخشان فلسفه مدنی فارابی سیراب کند. البته باید این مسئله مهم را در نظر گرفت که اشتراوس از منظر یک فیلسوف یهودی-امریکایی به احیای فلسفه سیاسی فارابی همت گماشته؛ اما پل فکری او قطعاً توان آن را دارد که با انقلاب در مطالعات فلسفه اسلامی و گذار از خوانش‌های متافیزیکی-اشراقی فارابی و دیگر متفکران مسلمان، رابطه ایرانیان شیعه پس از انقلاب با فارابی را که گسسته بود، بار دیگر برقرار کند. این راهی نو است که انتشار کتاب «فلسفه سیاسی اسلامی در غرب» آن را نوید می‌دهد.

پی نوشتها:

. درباره این مهجوریت، دو مقاله در شماره پیشین همین مجله (شماره ۱۹م) چاپ شده است: بادامچی، محمدحسین، یادداشت «آیا طرح اعتباریات علامه طباطبایی بی‌سابقه است؟»، ص ۹۹-۱۰۱؛ صفار هرندی، سجاد، مقاله «احیای حکمت عملی؛ مسیری برای تحول در علوم انسانی»، ص ۲۴۴-۲۴۷٫

. به‌جز محسن رضوانی، حجت‌الاسلام محسن کدیور نیز در نشست‌های فارابی‌شناسی خود در مؤسسه حکمت و فلسفه (سال ۸۷) بر این توجه خاص غرب به فارابی در مقایسه با دیگر فیلسوفان مسلمان تأکید کرده است.

. ر.ک: بادامچی محمدحسین، و حمید پارسانیا، «فارابی در روایت سیدجواد طباطبایی: سه تفسیر سه استنتاج»، فصلنامه مطالعات اجتماعی مسلمین، دوره ۳، شماره ۲، پاییز ۹۲، ص ۲۱۱-۲۴۳؛ میری، سیدجواد، ما و فارابی؛ فراسوی نگاه‌های کارمندوارانه به علوم انسانی، تهران، انتشارات جامعه‌شناسان، ۱۳۹۴٫

. یکی از نشانه‌های پیشرو بودن اشتراوس و تعلق او به آینده، مقاله «فلسفه اسلامی در غرب» نوشته والزر در سال ۱۹۵۳ است. وی به مرور آثار منتشرشده درباره فارابی از ۱۹۴۵ تا آن زمان می‌پردازد، اما اشاره‌ای به آثار اشتراوس نمی‌کند. (ر.ک: فلسفه سیاسی اسلامی در غرب، ص ۶۴ – ۶۵٫

دکتر داوری اردکانی این نظر را با این عبارات توصیف می‌کند: «این قول که فیلسوفان دوره اسلامی مطالب یونان را به‌نحو ناقص تکرار کرده‌اند و اگر در آن تغییری داده‌اند، برای سازش دادن فلسفه با دیانت بوده است… سطحی‌ترین و مغرضانه‌ترین سخن (درباره فارابی و اخلاف او) و… از آثار غلبه روح شرق‌شناسی است». (داوری اردکانی، رضا، فارابی مؤسس فلسفه اسلامی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۷۷، ص ۸-۱۰)

نویسنده خود در کتاب، این چهار دسته را به ترتیب با عناوین «تاریخی» (فصل دوم)، «تفسیری» (فصل سوم)، «انتقادی» (فصل چهارم)، و «توصیفی» (فصل پنجم) معرفی می‌کند.

انتهای پیام/

کد خبر : 61517
تاريخ ثبت خبر : 15 بهمن 1396
ساعت بارگزاری خبر : 09:58
برچسب‌ها:, , , ,

دیدگاه شما

( الزامي ) (الزامي)