به گزارش پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه به نقل از ایکنا، قرائت انسانی از دین نظریهای چالشآفرین است که پس از طرح آن توسط محمد مجتهد شبستری، در بین اندیشمندان ایرانی نظرات موافق و مخالف فراوانی را برانگیخت و انتقادات زیادی نسبت به اصل و لوازم این قرائت از دین وارد شد. با علیرضا قائمینیا، عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی گفتوگویی در این زمینه داشتیم که وی ضمن تحلیل این قرائت، به نقد و بررسی آن میپردازد. وی معتقد است قرائت بشری از دین آن را به تجربه بشری فروکاهش میدهد که در ادامه از نظر میگذرد.
*در واقع این همین بحث را پیش میکشد که میگویند این، یک نوع قرائت از دین است و معتقدند که ما هیچ ملاکی نداریم که کدامیک از این قرائتها برتر از دیگری است. تبیینتان از این نظر چیست؟
ملاکهای مختلفی وجود دارد. اصلاً کار اصلی دستگاه اجتهاد همین بوده که در طول تاریخ تشخیص بدهد که با چه ملاکهایی کدام حکم ثابت و کدام متغیر است. اینها درواقع با یک سری ابزارهای معرفتی اصولی پیش رفتهاند. بعضی جاها ابزارهای هرمنوتیکی و فلسفی خاصی است. مسئله اصلی که تفکر مدرن با آن مواجهه است مسئله روش است که با چه روشی از دین یک سری احکام استخراج میکنید.
هرمنوتیک گرچه خودش ماهیتاً ضد روش است، اما ادعا میکند که یک روش است. همهچیز را بهپیشفرضها و پیشفهمها احاله میدهد. اما تمام ادعا این است که تلاشهایی که در این چهارده قرن صورت گرفته است، برای این بوده که این ملاکها و تفاوتها را نشان دهد. بهعنوانمثال خطاباتی که در قرآن مانند ذکات آمده است. یا درباره خمس تعابیری آمده است. تفاوتهای اینها چیست؟ کدام ثابت و کدام متغیر است؟ در یک حوزهای میان علما و فقها وفاق وجود دارد که در آنجاها تغییر ناپذیر است، اما بعضی از جاها اختلاف است.
لذا آنجاست که فتاوا دچار اختلاف میشود و در آرا مجتهدین اختلاف پیدا میشود، اما ملاک وجود دارد. تمام بحث این است که اگر شما همهچیز را به اینکه ملاک وجود ندارد برگردانید و هیچ تفاوتی وجود ندارد، یک نوع هرجومرج معرفتشناختی مبتلا شدهاید. یعنی یک نوع آنارشیسم روشی را دچار شدهاید. به نظرم جنگ و نزاع اصلی که امروزه در معرفت دینی وجود دارد، یعنی نگاههای سنتی در مقابل نگاههای مدرن صفبندی کردهاند، یک نزاع روششناختی است.
اگر برگردید و از دانشهایی مانند علم اصول، زبان شناسی، معناشناسی و… استفاده کنید که به انسان ملاک میدهند یا اینکه به سراغ دانشهایی که ماهیت ضد روشی مانند هرمنوتیک فلسفی دارند بروید، تمام بحثهایی که امروزه در ایران و حتی در دنیای اسلام رخ میدهد، تمام نزاعها در یک نزاع روششناسی و معرفتشناسی خلاصه میشود. آیا هرمنوتیک فلسفی توانایی این را دارد که قرائتی از دین به ما ارائه دهد یا اینکه ما باید برگردیم سراغ دانشهایی مانند علم اصول و زبانشناسی و …
*بحث دیگری که در این دیدگاه وجود دارد این است که تمامی ابعاد زندگی بشر متأثر از قرائت انسانی از دین است و معتقد است که قرائت سنتی در خیلی از جاها به کار امروز جامعه و بشر کنونی نمیآید در این زمینه نظرتان چیست؟
این به تفاوت قرائت بشری با قرائت سنتی برنمیگردد، قرائت بشری از ابتدا خودش را راحت میکند و درواقع خودش را از محدوده دین خارج میکند. میگوید که عقلم تصمیم میگیرد. نگاههای سنتی هم درواقع با یک نوع آزمون و خطا پیش میرود. به این صورت نیست که بگوئید که همه نگاههای سنتی الآن میتواند مشکلات را حل کند. یعنی آنهم باید نوساناتی را پشت سر بگذارد، تا بتواند خودش را تطبیق کند. بنابراین بحث به این برنمیگردد. قرائت انسانی از اول میگوید عقل و تفاوت به این برمیگردد که قرائت سنتی برای خودش محدودیتهایی قائل است و میگوید که تا آنجایی که ممکن است باید خواستهها و اقتضائات دین را هم دنبال کنیم. اما تا کجا توفیق پیدا میکند که قرائت مناسبی از وضعیت فعلی داشته باشد و بتواند آنها را تطبیق کند دچار مشکل میشود.
با یک مثال ساده این را باز میکنم. مثلاً درباره بانکداری جدید که خیلی از فقها درباره آن بحث کردهاند واقعیت این است که بانکداری ما موفق نیست و درواقع دچار یک نوع رباهای صریح و غیرصریح شده است. در دوره جدید فقها با پدیده بانک که غربی بود مواجهه شدند. در ابتدای امر، یک نگاه نسبت به بانک در بین فقها شکل گرفت بعد آمدند و یک سری اصول مانند اینکه ربا نباشد و… را وضع کردند؛ اما آیا همین مقدار مشکل بانکداری اسلامی را حل میکند؟ نه! بلکه مشکلات بیشتر است.
اینها هرکدام مسائل دینی را به دنبال خود دارد؛ بنابراین هر قرائتی حاکم شود چارهای نیست جز اینکه بشر با یک نوعی مهندس جز بجز بهپیش رود، یعنی تدریجاً بعضی از اجزا را تطبیق کنند که ببینند نتیجه آن چیست و نهایتاً در یک بازه زمانی نسبتاً طولانی به راهحل مسئله برسند. قرائت سنتی هم استثنا از این نیست که با دنیای مدرن مواجهه شده است، پس باید راهحلهایی پیدا کند که در مقام عمل سودمندتر باشد. یعنی هر نوع قرائتی باید کارایی خودش را در مقام عمل نشان بدهد، تا بتواند عدالت اجتماعی را برقرار کند. مسئله این نیست که قرائت سنتی منطبق شده است، بلکه هنوز قرائت سنتی نمیداند که چگونه با این مسائل مواجهه داشته باشد.
*در اینجا قرائت انسانی میگوید که شما همان حرف ما را میزنید و به ما نزدیک شدهاید.
من حرف آنها را نمیزنم. اما مشترکات و اختلافاتی دارد، اشتراک در این است که هر کاری که میکنید باید آن کار کارآمد باشد. اسلام نگفته است که صرفاً بعضی از امور را تطبیق کنید. بلکه در ادامه باید مثلاً اقتصاد را به شکل کارآمدتر دربیاورید که نیاز به یک فرایند زمانی طولانی دارد که تمام اجزای مسئله دیده شود. تمام بحث به این برمیگردد که آیا باید تماماً از سیطره دین خارج شوید، یا اینکه یک سری اصول و محدودیتها را بپذیرید.
*فرمودید که قرائت انسانی به دام یک نوع نسبیگرایی میافتد، منظورتان این است که یک مطلقگرایی را باید ترویج داد یا نظر خاصی در این زمینهدارید؟
نه نسبیتگرایی در این حد که همه چیز را تاریخی کنید، درنتیجه هیچ چیز ثابتی پیدا نمیشود و همه اصول مطرح، هویت تاریخی پیدا میکنند. من این را با یک پرسش مشخص میکنم. افرادی که قرائت انسانی از دین را مطرح میکنند راجع به توحید نظرشان چیست؟ این افراد توحید و نبوت را میپذیرند. اما چه ملاکی وجود دارد که بعضی از اصول را ثابت در نظر میگیرند، اما بقیه را دچار تغییر و نوسان میدانند؟
ما چارهای جز این نداریم که برای دین پیام ثابتی را قائل شویم. یعنی دین با پیام مشخصی آمده که برای خودش لوازم و اقتضائاتی دارد. هرچند ممکن است در ثغور و حدوث آن باهم اختلافاتی داشته باشیم. علی ایحال یک سری ثابتات در حوزه معرفت دینی داریم که دین آنها را واضح و مشخص در اختیار بشر میگذارد. اگر مبانی هرمنوتیک فلسفی و مبانیای که قرائت انسانی از دین مطرح میکنند را با آن افراطیگری مطرح کنیم در آن صورت هیچ حوزه ثابتی نخواهیم داشت.
*در پایان بهعنوان جمعبندی مزیتها، ضعفها و نقدهایی که به این نوع نگاه انسانی به دیندارید را بفرمائید.
مواجهه دیگر هم اینکه این مواجهه، ظروف و شرایطی را فراهم میکند که در این شرایط دین میتواند بعضی از ابعاد خود را نشان دهد. یعنی با بحثهای فلسفی، روششناسی و… میتوانید تصمیم بگیرید که جزئی که درگذشته مطرح بوده در دین بوده یا نه. این حکمی که مطرح بوده در دین بوده یا خیر. آیا شرایط تاریخی زمینهای برای بروز و ظهور دین حقیقی را نشان میدهد؟ یا اینکه دین را محدود میکند؟
در نگاه اول یک نوع نگاه ساختیگرایانه نسبت به معارف جدید دارد که به نظرم قابل قبول نیست. بسیاری از پدیدارشناسان دین هم به این معتقد نیستند که به دین هویت تاریخی قائل بشوید و هر چیزی که هست را به شرایط تاریخی بشر برگردانید. شرایط تاریخی این امتیاز را به بشر میدهد که معرفت خود را نسبت به دین توسعه دهد، خیلی از اشتباهات تاریخیاش را تکرار نکند. مثلاً محصولات و حتی میوههایی به کشورهای اسلامی میآمد که نمیدانستند باید چگونه از اینها استفاده کنند. اما الآن در شرایط تاریخی مناسبی هستید که میتوانید تصمیم بگیرید، انسان قدرت این را دارد که تصمیم بگیرد که کدامیک به دین نزدیکتر و کدامیک دورتر میشود. پیشرفت تاریخ و بهویژه دانشهایی که در دورههای جدید پیداشده وضعیت ایدهآل و مطلوبی را برای بشر فراهم کرده که بتواند نگاه واقعبینانه به دین داشته باشد. باید به معارف جدید خوش آمد گفت. چراکه معارف جدید میتوانند معرفت ما را به دین توسعه بدهند. اما اینکه چگونه باید استفاده کنیم؟ آیا دین را معزول و محدود و نحیف کنیم. این پیش فرضی است که قابل دفاع نیست. دین گرچه برای خودش هویت تاریخی دارد، اما ثابتات و پیامهایی دارد که آنها را میتوانیم به نحو بهتری درک کنیم و چهبسا اجزای دقیقتری از دین که در طول تاریخ قابلکشف نبوده را کشف کنیم.