| امروز سه شنبه, ۴ اردیبهشت , ۱۴۰۳ |
سرخط خبرها:

اسماعیل گندمکار در گفتگو با طلیعه:


فلسفه علوم انسانی غربی به نوعی آنارشیسم مبتلا شده است

فوق دکترای فرهنگ و تاریخ ادیان و عرفان تطبیقی بیان کرد: دستاورد فلسفه علوم انسانی غربی شده است،سکولاریسم یا لیبرالیسم و یا کاپیتالیسم و در بحث آزادی، فلسفه علوم انسانی غربی، آزادی را در آزادی فردی و شخصی انسان می داند، که این نگاه باعث ناآرامی انسان و چارچوب خانواده شده است و بحران معنوی و معنویت ایجاد نموده است.

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه، بررسی مبانی و واکاوی تفاوت های فلسفه تطبیقی علوم انسانی اسلامی و غربی و تحلیل و تبیین پایه های علوم انسانی غربی و چگونگی و چیستی آن و همچنین دیدگاه ها و باورهای علوم غربی به مقوله انسان و معرفت شناسی ما را بر آن داشت تا با حجت الاسلام والسملمین دکتر اسماعیل گندمکار از اساتید عالی حوزه و دانشگاه گوتینگن آلمان و از متفکران و مولفان در این حوزه که نگارش کتابی در این زمینه به نام «فلسفه تطبیقی علوم انسانی اسلام و غرب» را در دست اقدام دارد و در این اثر به طور مبسوط این مبانی را مورد تجزیه و تحقیق قرار داده است، گفتگویی ترتیب دهیم که ماحصل آن را در ادامه می خوانید.

 

آیت الله گندمکار با اشاره به این نکته که می توان بر اساس علم فیلولوگی(philology) یا لغت شناسی، بحث فلسفه علوم انسانی اسلام و غرب را بررسی کرد بیان کرد: قبل ازبحث درباره علوم انسانی می بایست درباره پیشینه این بحث یعنی فلسفه محض یا فلسفه مضاف گفتگو نمود. امروز جهان اندیشه بیشتر تحت تاثیر اندیشه های مضاف می باشد، یک زمان در یونان باستان بیشترهمین فلسفه محض مورد بحث و توجه می بود و گاهی وارد تخیلات نیزمی شدند و بعد ها در غرب جدید و نو نیز همین رویکرد نیز صورت می گرفت، مانند کارهای ژورنالیستی که امثال «ژول ورن» و دیگران انجام می دادند، ولی آن چیزی که فلسفه مضاف به آن می پردازد، نگاه فلسفی به علوم گوناگون می باشد، مانند فلسفه حقوق، فلسفه سیاست، فلسفه مدیریت، فلسفه اخلاق، فلسفه هنر، فلسفه علم، فلسفه دین، فلسفه عرفان، فلسفه تاریخ و همین طور فلسفه علوم انسانی، در این بحث وقتی تعبیر به فلسفه علوم انسانی می شود یعنی نگاه کردن از منظر فلسفه به علوم انسانی.

این استاد و عضو هیئت علمی دانشگاه گوتینگن آلمان ادامه داد: در هنگامی که بحث فلسفی علوم انسانی مطرح می گردد، می بایست توجه نمود که این بحث از سه واژه، یعنی علوم یا علم، سپس انسان و سپس اسلام و غرب تشکیل شده است و هر کدام از این واژه ها بسیار چالش برانگیز نیز می باشند و وقتی که این واژگان را مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهیم، در می یابیم که هر کدام از غنا و مفهوم بالا و سابقه تاریخی برخوردار هستند و هر کدام می باید در جایگاه خود تبین شوند. آن چیزی که امروز دو پارادایم عمده را در فلسفه علوم انسانی به زعم بنده انجام می دهد، یکی فلسفه علوم انسانی تحت تاثیر «فلسفه غرب» می باشد و دیگری علوم انسانی تحت تاثیر «فلسفه اسلامی» است. فلسفه علوم انسانی غربی با یک سابقه تاریخی ۲۵۰۰ ساله از یونان باستان تا «غرب وسترن» یا دوران و جریان تاریخی پسامدرن مطرح بوده است. این فلسفه پیش از سقراط، بنا به گفته نویسندگان جهان پیرامون خود را تحت تاثیر قرار داده است و آغازگر آن حکمای یونانی پیش از سقراط بوده اند که قدمت و سر سلسله آنها به قرن ششم پیش از میلاد باز می گردد.

مولف کتاب «جریان شناسی اهل حق» با اشاره به نقش محوری، سقراط و افلاطون و ارسطو و نیز جریاناتی مانند، شکّاکان و کلبیون و رواقیون و فلاسفه یونان باستان در هستی شناسی و انسان شناسی و جهان هستی شناسی، افزود: از منظر افلاطون و با اشراف وی به بحث معرفت شناسی، دانستن از طبیعت، دانستن از انسان و دانستن از نفس اندیشیدن مطرح می باشد. وقتی ما به مجموعه آثار افلاطون که تنها مجموعه و اثر چاپ شده ای است که مجموعه اندیشه های سقراط بزرگ (که استاد اوست) را نیز شامل می شود، مراجعه می کنیم به مباحثی برمی خوریم که به طور عام به انسان و معرفت پرداخته شده است. این دیدگاه و پرسه مقطع به مقطع و جریان به جریان پیشرفت داشت تا با ایجاد بحث های عملی و نظری مانند: اخلاق منزل، تدبیرمنزل، تدبیر جامعه، همگی این مباحث را به علوم انسانی متصل کرد. باید دقت نمود در عصر یونان باستان هم، مسیحیت به بحث کنش انسانی و انسان پرداخته است و در ادامه نیز در قرون وسطا بعد از بزرگانی مانند « توماس اکویناس» مسیحیت به بحث انسان شناسی پرداخته است.

مولف کتاب «ادیان و تصوف از ایران باستان تا پایان صفویه» با ابرازاینکه در آیین یهود و «کابالا» نیز به بحث انسان و انسان شناختی پرداخته شده است، گفت: از یونان باستان به بعد  در مسیحیت هر جا که ما ورود پیدا می کنیم، حتی «نیکلاس کواس» «Niklas kues» یکی از بزرگان مسیحیت بعد از «توماس آگوستین» در بحث کنش اخلاقی و انسان شناختی انسان را به عنوان «خدای دوّم» مطرح می نماید، یعنی همان «خلیفه الله» که درهمه ادیان دیگر مطرح می باشد و همان تعبیری که در قرآن کریم خداوند می فرمایند: «یا داُود اِنّا جَعلنّاکَ خَلیفَه» مطرح است. در قرون وسطا نیز بحث انسان شناسی ونگاه به انسان از یونان باستان به بعد وارد غرب وسترن می شود و کشورهای دیگر بنا به سنت های فکری خود در فلسفه علوم انسانی غربی نقش آفرین بوده اند، مانند ایتالیا، انگلستان، فرانسه و علی الخصوص آلمان، که در تکوین علوم انسانی غرب تاثیر داشته اند.

آیت الله گندم کار در خصوص جایگاه ایالات متحده آمریکا و نقشش درتشکیل این پروسه، تصریح کرد: به نظر بنده، آمریکای جدید در این فرایند هیچ تاثیری نداشته است و اساساً می توان گفت که  آمریکای جدید یک کشور بی هویت است، یعنی به تعبیر پروفسور«شایگان» دارای یک هویت چهل تکه است. در آمریکا یک پلورالیسم«pluralism» حاکم است. درست است که این کشور تحت نام مسیحیت مطرح است ولی باید توجه نمود آمریکای جدید تحت تاثیر «پست مدرنیسم» و «پلورالیسم» می باشد و این معنا یا به تعبیری، این تضادها و پارادوکس ها را به عینیت می توان در آنجا مشاهده کرد.

باید دقت نمود، فلسفه علوم انسانی تعاریف و تعابیر گوناگونی دارد و خیلی از فیلسوفان غربی در این زمینه هم کار نموده اند و هم تالیفاتی داشته اند، مانند مقدمه بر علوم انسانی ویلهلم دیلتای «wilhem Diltey» که در ایران توسط «منوچهر صانعی دره بیدی» ترجمه و تدوین شده است و همین طور کتاب « به فهم درآوردن علوم انسانی» که متن اصلی آن آلمانی است و تقریباً در ده جلد تهیه شده است و به زبان انگلیسی نیز ترجمه شده است، که هم اینک در ایران سه جلد آن ترجمه شده است و توسط انتشارات ققنوس منتشر شده است. در این اثر ایشان مفصل، برطبق روش شناسی ومتدلوژی علمی خود به این موضوع پرداخته است و به مباحث گوناگونی درباره منشأ باور ما به واقعیت جهان خارج و توجیه آن، زندگی و شناخت انسان در جهان هستی، منطق شناخت، نگاه به روانشناسی توصیفی و تحلیلی انسان، دیدگاه های فروید و فیلسوفان غربی پرداخته است. اگر در مجموعه آثاری که از فلاسفه بزرگ غرب و اروپا موجود است، مانند فردریش ویلهلم نیچه یا ایمانوئل کانت یا دکارت و یا مارتین هایدیگر و یا آرتور شوپنهاور و فیلسوفان بزرگ پدیدارشناسی و یا فیلسوفان معرفت شناسی مراجعه شود، می بینیم که همه آنها به شناخت فلسفه انسان مبادرت کرده اند و اکثر این فیلسوفان تحت تاثیر «فلسفه مضاف» می باشند.

پروفسورگندم کاربا اشاره به این نکته، که زمانی که ما صحبت از فلسفه علوم انسانی غرب می کنیم، منظور فلسفه علم غرب است تصریح کرد: بنده فلسفه علم غرب را جزئی از فلسفه علوم انسانی غرب می دانم. بنده این طور نمی دانم که فقط مباحث مربوط به هنر و یا مباحث فلسفی از شاخه های علوم انسانی است، علوم انسانی دارای یک سیطره وسیعی هم در غرب و هم درمبانی و تعاریف اسلامی است. در مبانی و باورهای غربی یک کج روی ها و کج فهمی هایی صورت گرفته است، که این نتیجه، نتیجه عرفان، جامعه و فلسفه فیلسوفان آنجا بوده است. لازم به تذکر است، بنده به این نکته قائل نیستم که تمامی فلسفه علوم انسانی غرب باطل و دارای فساد و انحراف است، بلکه این مبانی را فقط به عنوان یک تجربه انسانی قلمداد می نمایم.

فلسفه علوم انسانی غربی تلاش زیادی انجام داده است، ولی متاسفانه در مراتبی مبتلا به نوعی آنارشیسم(ANARCHISM) شده است، به این معنا که خروجی و دستاورد این فلسفه شده است، سکولاریسم(Secularism) یا لیبرالیسم و یا کاپیتالیسم و در بحث آزادی، فلسفه علوم انسانی غربی، آزادی را درآزادی فردی و شخصی انسان می داند که این نگاه موجب سلب آرامش انسان و  متلاشی شدن چارچوب و نهاد خانواده شده است وبحران معنوی و معنویت ایجاد نموده است. امروز آنچه که غرب به آن مبتلا است و در رمان ها و تئاترها و یا در موسیقی های خشن و غیرآرامش بخش و این نیازهای هیجانی ایجاد شده و استفاده های وسیعی که از مواد مخدر و مشروبات الکلی می شود و دربین جوانان آنجا موج می زند، بر اثر همین رویکرد و تاثیر و تبین و تاویل غلط و غیر اصولی فلسفه علوم انسانی غربی است که توسط فیلسوفان آنجا مورد تاکید و نظر قرار گرفته است.

به عبارتی دیگر امروزه در جوامع غربی، فیلسوفان غربی در نقش یک تروریست تمام عیار در مقابل انسان و نقش انسانی قرار دارند. انسان وقتی به کتاب «اراده معطوف به قدرت، فردریش نیچه» و یا کتاب «ارزشیابی دوباره ارزشها» و یا به کتاب «زایش تراژدی»  و یا کتاب «چنین گفت زرتشت» نگاه می نماید، متوجه می شویم که «نیچه» سعی دارد، ارزش های قراردادی را به جای ارزشهای انسانی قرار دهد. این موضوع طبیعتاً تضاد ایجاد خواهد کرد. تضادی که انسان و جامعه را به ورطه نابودی و نیستی می کشاند.

مولف کتاب «انحراف فلسفی در تفاسیر و عقاید اهل حقّ» با اشاره به این نکته که در حوزه فلسفه علم، فلسفه علوم انسانی غرب، در حال حاضربه یک نوع اغتشاش معرفت مبتلا است، ادامه داد: آنچه که تحت نام اغتشاش معرفت، «پل فایرابند» و فیلسوفان «پُست مدرن» از آن نام می برند، معانی می باشد که دنبال «عدم تمرکز» هستند، یعنی یک «پلورالیسم» کامل در همه عرصه ها. فلسفه علوم انسانی غرب، اندیشمندان را به یک پلورالیسم مبتلا نموده است و معنای حقیقت در مبانی علوم انسانی غرب مجهول و ناپیدا می باشد، امروزه انسان در فلسفه علوم انسانی غرب از پیدا کردن خود عاجز و ناتوان خواهد بود و به دنبال هویت و معنای خود است. معنای «راسیونالسیم» غربی، به تقابل «عقل و وحی» منتهی شده است. این باور  در عرصه های علمی، خود را بی نیاز از هر دستاورد و نگاه غیر تجربی می بیند، در صورتی که ما در مبانی علم «فیزیک کوانتومی»می بینیم که این بحث از مرز فیزیک «ساینس» می گذرد و به «فیزیک فلسفی» می رسد. یعنی نگاه فلسفی به جسم، نگاه فلسفی به ماده و نگاه فلسفی به هستی.

آیت الله گندمکار ابراز کرد: امروزه نظریاتی مانند، «بیگ بنگ» و کوارک ها «kwork» و یا سیاه چاله ها و یا بنیاد اصل داروین «Charles Robert Darwin » و یا نظریه «لیبیدوی» فروید«freud»، نوعی تقلا کردن برای تفسیر هستی است، این تفسیر، تفسیرموجودی است که نسبت به حقیقت هستی جاهل و نادان است . امروزه دغدغه فیلسوفان غربی این است که تفسیر دقیق و روشنی از هستی ارائه نمایند ولی باید اظهار داشت که تا هم اکنون در این مسیرناموفق و ناکام بوده اند. این فیلسوفان یک روز انسان را به عنوان «من اندیشنده» که «دکارت» فرانسوی مطرح نموده، معرفی می نمایند، در یک روز به عنوان «انسان تحت تاثیر غرایز» که «فروید» اتریشی مطرح می کند انسان را تعریف می نمایند و در روز دیگر انسان را به عنوان «انسان ماهر و راست قامت» مطرح می نماید و این تلاش نشان دهنده ناتمام ماندن تعریف «انسان» در مبانی و فلسفه علوم انسانی غربی است.

نماینده ایران در سمینارهای گفتگوی ادیان با اشاره به این نکته که فلسفه هنر غربی انسان را به عنوان «تن و بدن و غرایز» مطرح کرده است، تصریح کرد: دراین فلسفه ما در هر نقطه که از علوم انسانی و یا جامعه شناختی وارد می شویم رد پای «فروید» را می بینیم و حتی عرفان های نوظهوری مانند اوشو «Osho» و دیگران هم تحت تاثیر «فروید» هستند و این مسئله و نکته نشان دهنده «استعماری» بودن فلسفه علوم انسانی غرب است. غرب نه تنها در حوزه سیاست و جنگ افزار استعماری عمل نموده است، بلکه در بحث علوم انسانی سعی دارد که بتواند افکار و فلسفه دیگر کشورها را مصادره نماید و همه جوامع را تحت تاثیر «پارادایم» خود قرار دهد.

انتهای پیام/

کد خبر : 28463
تاريخ ثبت خبر : 7 مهر 1395
ساعت بارگزاری خبر : 12:11
برچسب‌ها:, , , , ,

دیدگاه شما

( الزامي ) (الزامي)