| امروز سه شنبه, ۴ اردیبهشت , ۱۴۰۳ |
سرخط خبرها:

علی امینی نژاد در گفتگو با طلیعه:


فلسفه در رأس دانشها و دانشها در رأس تمدن/عقلانیت؛پایه اصلی تمدن

یک استاد فلسفه و عرفان اسلامی با بیان اینکه پایه اصلی تمدن، عقلانیت است، گفت: از یک جهت فلسفه به عنوان پایه اصلی تمدن و منشأ اصلی دانش‌ها و منشأ کل فضای تمدنی است و تمام فرآورده ها مثل فرآورده های عرفانی باید تبدیل به فرآورده های عقلانی شود و یا مبتنی بر مبانی عقلی شوند تا در فضای تمدنی جریان یابند.

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه، فلسفه با ورود به عالم اسلام، دست‌خوش تغییر و تحول و تکامل گردید و پس از آن، بر عرصه‌های گوناگون فرهنگ و تمدن اسلامی تأثیر گذاشت. ازجمله نقش‌های فلسفه در تمدن اسلامی را می‌توان نیازمندی تمدن به فلسفه در تمییز حقیقت از غیرحقیقت، تأثیر فلسفه در دین، تأثیر فلسفه در اخلاق، تأثیر فلسفه در سیاست و تبیین مدینه فاضله و تأثیر فلسفه در کلام دانست. طبیعتاً وقتی فلسفه مورد حمایت دولتها قرار گیرد تأثیرات زیادی نیز بر جامعه و خط مشی آن خواهد گذاشت. گاه نیز این خط مشی از تأثیرات جزئی و کوتاه مدت فراتر رفته موجب تغییر و تحول در فرهنگ یک جامعه و یا حتی تمدن بر آمده از فرهنگ خواهد شد. در گفتگو با حجت الاسلام والمسلمین علی امینی نژاد استاد فلسفه و عرفان اسلامی سعی شده است تأثیر فلسفه بر تمدن اسلامی بیان شود. همچنین در این گفتگو به تأثیر فلسفه بر علوم انسانی و نقش علوم انسانی در تمدن سازی پرداخته شده است.

*فلسفه به عنوان مادر علوم چه نقشی در تمدن سازی دارد؟

یکی از تاثیرات پر اهمیت و نقش های اساسی  فلسفه آموزی و حکمت پژوهی، اثری است که در حوزه علوم اسلامی انسانی و در نهایت تمدن سازی اسلامی دارد.

به عنوان مقدمه نکته بسیار کوتاهی راجع به تمدن عرض می کنم. تمدن، پیکره وسیعی از حقیقت جامعه است که از انتزاعی ترین مفاهیم شروع می شود و تا به محسوس ترین و ضمخت ترین اشیائی که در عالم ماده می توانیم سراغش را بگیریم را در بر می گیرد یعنی به لحاظ ادبیات امروزین از نرم افزارترین حیطه ها مانند بسیاری از باورهای هستی شناسانه و انسان شناسانه شروع و تا به سخت‌افزارترین حیطه ها مانند لباس و مسکن و جاده و خیابان و ماشین را در بر می گیرد که به نحوی حالت تشکیکی هم دارند. این فضایی است که باید در تمدن لحاظ کنیم. بخشهای زیرین تمدن از قسمتهای نیمه سخت‌افزار و نیمه نرم‌افزار مانند ساختارهای اجتماعی و موقعیتها شروع می شود و تا به قسمت‌های سخت‌افزار محض منتهی می گردد.

قسمت سخت‌افزار که می گویم یعنی تمام پیکره آنچه را که به لحاظ مادی با آن برخورد می کنیم همه اینها دارای معنا در فضای تمدنی هستند، مثلا سنگ‌ فرش خیابان‌ها هم معنای خاص خود را در تمدن دارد و هر چیز دیگر شبیه این هم همین طوراست، البته معانی ای که در حوالی خارجی ترین اشیاء موجود در تمدن مانند مسکن وجود دارند گاهی از اوقات در شکل ظاهری این اشیاء هم اثر می گذارند و مثلا شمایل در و پنجره ها را تغییر می دهد اما گاهی از اوقات بی آنکه در شکل ظاهری اثر بگذارد در مجموعه و در فضای تمدنی معنایی دارد که در فضای تمدنی دیگر معنای دیگری دارد. این خاصیت، فضای تمدنی است.

فلسفه در رأس دانشها و دانشها در رأس تمدن قرار دارند. این مساله به گونه ای است که حتی اگرفضاهای عرفانی هم تا تبدیل به محصولات عقلانی و فلسفی نشوند، نمی توانند پایه اساسی تمدن را ایجاد کنند

مثالی در این باره می زنم تا منظورم روشن تر شود. الان در فضای حوزوی اغلب طلبه ها در کلاس درس روی زمین می نشینند. این کار در فرهنگ و فضای حوزوی  کاملا پذیرفته شده است و معانی بسیار مثبتی در آن نهفته است ولی همین کار در برخی از فضاها اصلا فهم نمی شود واگر چنین کاری در فضاهای دیگر انجام شود اصولا معنایی نمی دهد. بنابرین بعد از بخش نرم افزار، قسمت های نیمه نرم‌افزار و نیمه سخت‌افزار قرار دارد تا به سخت افزار برسیم، اما پشت سر همه این مراحل تمدن، دانشها قرار دارند و این دانشها نیز خودشان دارای طبقه بندی هستند و پشت سر همه این دانشها، فلسفه قرار دارد. بنابرین فلسفه در رأس دانشها و دانشها در رأس تمدن قرار دارند. این مساله به گونه ای است که حتی اگرفضاهای عرفانی هم تا تبدیل به محصولات عقلانی و فلسفی نشوند، نمی توانند پایه اساسی تمدن را ایجاد کنند و اگر فضاهایی صرفا مبتنی بر برداشت‌های عرفانی  باشد و پایه های عقلانی پیدا نکرده باشند، تمدنی که شکل می گیرد می تواند بسیارپر آسیب باشد. پایه اصلی تمدن، عقلانیت است یعنی از یک جهت فلسفه به عنوان پایه اصلی تمدن و منشأ اصلی دانش‌ها و منشأ کل فضای تمدنی است و تمام فرآورده ها مثل فرآورده های عرفانی باید تبدیل به فرآورده های عقلانی شود و یا مبتنی بر مبانی عقلی شوند تا در فضای تمدنی جریان یابند.

مسأله دین، همچون مسأله تکوین دو واقعیت پیش روی بشریت برای تمدن سازی است. بشر در یک فضای تمدنی کل فضای دین و همچنین تکوین را با تمام گزاره هایی که دارد؛ غیر از بخش کوتاهی که مراحل قبل از دین هست مقیاس قرار می دهد یا باید مقیاس قرار دهد

*جایگاه دین در فضای تمدن سازی تا چه حد است؟

مسأله دین، همچون مسأله تکوین دو واقعیت پیش روی بشریت برای تمدن سازی است. بشر در یک فضای تمدنی کل فضای دین و همچنین تکوین را با تمام گزاره هایی که دارد؛ غیر از بخش کوتاهی که مراحل قبل از دین هست مقیاس قرار می دهد یا باید مقیاس قرار دهد. در طول تاریخ هم همین اتفاق افتاده و بعد تمدن ساخته شد. اگر دقت کنیم باز هم عقلانیت بایه اصلی تمدن است و دین در بستر عقلانیت وارد عرصه تمدن سازی می شود و دوباره دین مقیاسی برای تکمیل و رشد عقلانیت میشود و بایه های تمدنی را مستحکم تر می سازد. معنایش این است که دین بعد از استقرارحالت ناظر دارد چنانکه تکوین و نفس الامر هم حالت ناظر دارد. دین، مستبطن مباحث فلسفی است و تمام دانشهای مورد نیاز در داخل آن وجود دارد، حتی برخی از دانشهایی هم که وظیفه اصلی دین  نباشد هم در دین وجود دارند.

اگر از منظر کمی نگاه کنیم دین در مقایسه با دانشها، حداقلی است و دانشها حداکثری هستند یعنی حداقل گزاره ها را دین می گوید و در دانشها باید حالت حداکثری پیدا کنند، اما اگر از منظر کیفی نگاه کنیم مسئله معکوس است. از نظر کیفی دین، عالی ترین گزاره های لازم در هر دانشی گفته است؛ هم به لحاظ روش و هم به لحاظ  محتوا و اهداف نهایی؛ هم به لحاظ چارچوبهای کلان و روح آن دانش و قواعد کلی  و دانشها در زیرمجموعه این گزاره های عالی قرار می گیرند. بنابراین نسبت دین و دانشها این گونه است که به لحاظ کمی گزاره های دینی کمتر هستند ولی به لحاظ کیفی گزاره ها در حد اعلی قرار دارند. مشکلی که برخی اوقات در برخی فضاها بوجود آمده از این لفظی حداقلی است. برخی گمان کردند از لحاظ کیفی هم دین حداقلی و می گویند بشر باید خود را ارتقا دهد. این معنا در کیفیت قطعا غلط است اما در بسط و گستره گزاره ها می تواند درست باشد. حالا به هر صورت دین و تکوین مثل میزان و محک برای شکل دادن به فلسفه و برای شکل دادن به دانش ها و کل فضای تمدنی پیش روی بشریت هستند.

*فلسفه چگونه می تواند در دانشها و علوم به ویژه علوم انسانی اثرگذار باشد؟

در ارتباط با علوم انسانی دو تببین وجود دارد: یکی اینکه علوم انسانی مشتمل بر فلسفه اولی به اضافه حکمت عملی است، یعنی الهیات و شاخه های متعدد در حکمت عملی، علوم انسانی به حساب می آیند. برداشت شایع از این علوم همین است. یک برداشت دیگر هم از علوم انسانی وجود دارد که  علوم انسانی صرفا حکمت عملی و زیرشاخه هایش هستند.

برای اینکه تاثیر فضای فلسفه در علوم انسانی معلوم باشد براساس تفسیر دوم بحث را پیگیری می کنیم. براساس تفسیر دوم فلسفه جزو علوم انسانی نیست و علوم انسانی حکمت عملی و دانشهای زیر مجموعه هستند.

 موضوع حکمت عملی، عمل ارادی و اختیاری انسان است، یعنی حتی اعمال غیراختیاری انسانها متعلق مباحث حکمت عملی نیستند، چیزهایی را که از حوزه انسان بیرون است متعلق حکمت عملی نیستند ، چیزهایی که مربوط به انسان است اما ربطی به رفتار ارادی و اختیاری انسان ندارند هم متعلق حکمت عملی نیستند. حکمت عملی که در حوزه اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدن در ادبیات جغرافیای دانش از منظر پیشینیان و زیرشاخه های گسترده آنها در دوره کنونی جریان دارد در ارتباط با عمل ارادی و اختیاری انسان بحث می کند، البته کاملا باید توجه داشته باشیم که عمل انسانی بسیار گسترده است؛ از حوزه اخلاق گرفته تا رفتارهای فردی وخانوادگی و همه مسایل درمحیط اجتماعی اعمال انسانی هستند. ما شبانه روز مشغول اعمال انسانی از منظرهای متعدد هستیم یا با خودمان یا با دیگران در محیط کوچک و یا در محیط های بزرگ. اصولا همه ما در همین فضاها زندگی می کنیم، فضاهایی که هم اکنون بر ما حاکم هستند و می‌اندیشیم و در آن نفس می‌کشیم فضاهایی هستند که با اعمال انسانی شکل گرفته اند و ما غرق در همین فضاهای عمل انسانی هستیم.

عمل ارادی و اختیاری انسان به لحاظ بحثهایی که در فلسفه مطرح می شود ویژگی هایی دارد که دو تا از مهمترین ویژگی‌ها، معناداری و هدفمندی عمل است. عمل غایت دارد و آن غایت عمل را معنادار می‌کند و این معنا عبارت است از آن فضای مفهومی و تلقی ارزشی که کاملا عمل را احاطه کرده است .

اگر بخواهیم تأثیر فلسفه را در علوم انسانی، به ویژه علوم انسانی به معنای حکمت عملی که موضوعش عمل ارادی و اختیاری انسان است مشخص کنیم، باید بگوئیم: فلسفه در چهار نقطه با عمل انسانی که موضوع مباحث علوم انسانی و حکمت عملی هست در تماس است و تأثیر شدید در آن دارد: اول در تبیین اهداف، دوم در تببین معانی حاکم بر عمل که البته اگر دقت کنیم هدف و معانی حاکم بر عمل، درحوزه انجام عمل به نیت انسان گره می‌خورد. از همین جاست که اهمیت فوق العاده نیت در فرایند عمل روشن می شود و معلوم می شود که چرا دین این همه اهتمام به مساله نیت نشان داده است.

عمل ارادی و اختیاری انسان به لحاظ بحثهایی که در فلسفه مطرح می شود ویژگی هایی دارد که دو تا از مهمترین ویژگی‌ها، معناداری و هدفمندی عمل است. عمل غایت دارد و آن غایت عمل را معنادار می‌کند و این معنا عبارت است از آن فضای مفهومی و تلقی ارزشی که کاملا عمل را احاطه کرده است

سومین تأثیر فلسفه در روش ‌یعنی روش در پژوهشهای علوم انسانی است و چهارمین تأثیر نیز در ارزیابی‌ها است، البته ارزیابی ها به صورت کلی تمام هدف و معانی حاکم بر عمل و فضاهای روشی را در بر می گیرند یعنی در ارزیابی ها همه این ها نشان داده خواهند شد.

فلسفه بر اساس تبیینی که از جهان و انسان ارایه می کند غایت کمال و سعادت حقیقی انسان را مشخص می سازد و در بی آن، نیازمندی های انسان روشن می شود و بعد از آن به طراحی اعمالی می پردازد که بسته نیازمندی های او را تامین کند و در نهایت او را به سعادت مد نظرش برساند و این حکمت عملی و علوم انسانی است که این طراحی ها را انجام می دهد. بنابرین در فضای انسانی بسته به فلسفه ای که پشت صحنه وجود دارد، همه اینها رقم خواهند خورد و دانشهای علوم انسانی شکل خواهد گرفت.

برای نمونه می توانیم به فلسفه ماتریالیستی توجه کنیم. فلسفه مادی گرایانه ای که در دهه های ۴۰ و ۵۰ به فضای بومی ما هجوم آورد. از جنبه های مختلف می توانیم این موضوع را مورد مطالعه قرار دهیم. از جمله آنکه اگر این فلسفه که بسیار گسترش پیدا کرده بود تمام فضاها را می گرفت و حاکم می شد یعنی فلسفه حاکم بر جامعه عوض می شد مسلما اهداف مردم این جامعه تغییر پیدا می کرد و معانی عمل هم تغییر پیدا می کرد و نیتی که پشت سر اعمال است تغییر پیدا می نمود و روشها در حوزه علوم تغییر می کرد زیرا فلسفه مادی گرایانه به برخی از انواع روش عقلانیت اجازه نمی داد که در فضای دانش قدم بردارند. روش مادی‌گرایانه به روش‌های وحیانی اجازه نمی‌داد تا در جامعه حرکت کند. برخی از فلسفه ها جلوی دین را می گیرند چنانچه برخی فلسفه ها هموارکننده راه دین هستند. اگر فلسفه مادی گرایانه ماتریالیستی در کشور ما حاکم می شد انواع مدلها در ذهن شکل می گرفت، ولی نقطه حادش که البته حالت تشکیکی دارد این است که اهداف تغییر پیدا می‌کرد و روش‌ها و ارزیابی‌ها هم عوض می‌شد.

فرض کنید در قسمت‌های مختلفی کار می‌کنیم، مثلا در آموزش و پرورش کار می‌کنیم، چطور ارزیابی کنیم که موفق شده یا نشده‌ایم همه این‌ها با آن فلسفه پشت پرده گره خورده است و دانش‌ها براساس این رقم می‌خورند. اینکه بخواهیم بدانیم در رسانه‌ها موفق هستیم یا نیستیم؟ در اخلاق اجتماعی و سیاست و در اقتصاد موفق هستیم یا خیر؟ همگی به فلسفه حاکم و غالب بستگی دارد . طبیعتا این ارزیابی در شکل‌گیری دانش‌ها اثر می‌گذارد و به محض اینکه احساس عدم موفقیت کردیم به سمت دانش‌ها می‌رویم تا آنها را تغییر و اصلاح کنیم تا به اهدافی که می‌خواهیم برسیم، علوم انسانی در این فضا شکل می‌گیرد و فلسفه‌ها مجموعه این فضا را می‌سازند. همین طور فلسفه ای که براساس فلسفه های غربی شکل گرفته باشد و مثلا نگاه نسبی‌گرایانه بر ان حاکم باشد مسلما این مجموعه اقتضائاتی دارد و علوم انسانی ویژه ای را شکل می‌دهد.

بعد از انقلاب اسلامی حیات اسلامی و سبک زندگی دینی در همه شئون انسانی جدی شد. بعد از انقلاب اسلامی واقعا این نکته اتفاق افتاد و دست همه مطالبات به سمت دین دراز شد که این نیازها را چگونه پاسخ دهیم و باید چه کار کنیم

بعد از انقلاب اسلامی حیات اسلامی و سبک زندگی دینی در همه شئون انسانی جدی شد. بعد از انقلاب اسلامی واقعا این نکته اتفاق افتاد و دست همه مطالبات به سمت دین دراز شد که این نیازها را چگونه پاسخ دهیم و باید چه کار کنیم. علت مساله این بود که اهداف تغییر یافته بودند و معانی کردارها و اعمال تغییر یافتند و به لحاظ فضاهای عقلانیتی که پشت صحنه است و به دلیل فضای حکمت و فلسفه دینی و عقلانی ای که هست، دانشهای موجود در دانشگاه ها که عملا همه برنامه ریزیها در کشور توسط انها انجام می شود همخوان با اهداف و معانی عمل و ارزشیابی ها شکل نگرفته بودند. این وضعیت تعارضی تقریبا تا کنون ادامه دارد. اینجا دو اتفاق ممکن است، رخ دهد: یکی اینکه به تدریج آن فضاهایی را که در اهداف و معانی عمل در فضای حاکم بعد از انقلاب شکل گرفته بود فروکش کند و تسلیم شود. دلیل مسأله آن است که انواع متعددی از فرهنگهای مهاجم وجود دارند که می خواهند پایه های عقلانی این تمدن نوپا را مورد خدشه قرار دهند و از طرف دیگر روبناهای بسیار شدیدی هم مناسب با فرهنگهای مهاجم نیز وجود ندارد و دانشهای و علوم انسانی برآمده از آن فرهنگ ها هم وجود دارند و پیکره سخت افزاری تمدن مهاجم هم کاملا حاضر است. این مجموعه باعث می شوند عقلانیت فلسفی و انسانی ای که پشت سر فرهنگ و تمدن انقلاب  است به تدریج فروکش کند که طبیعتا اهداف و معانی و ارزشهای حاکم بر اعمال تغییر می کنند و قطعا این معنا، معنای اصلی تزلزل انقلاب اسلامی و از هم پاشیدنش است. ممکن است ساختارهای ظاهری هم تا حدودی برای رعایت مفاهیم ارتکازی چند لایه عمیق تر در نهاد افراد جامعه مراعات شوند  ولی معنای اصلی پایان انقلاب اسلامی همین است.

یا این اتفاق می افتد یا اتفاق دیگری رخ می دهد. اتفاق دیگر این است که آن عقلانیت حکمی و فلسفی اسلامی که پشت صحنه این تمدن قرار گرفته و اهداف مردم را تا حدود فراوانی عوض کرده و ارزیابی‌ها را تغییر داده و همه این‌ها با وجود  کشمکش‌های وسیعی کماکان در جامعه ما وجود دارند, همه این‌ها فشار آوردند تا علوم انسانی مناسب با این فلسفه و همخوان با اهداف و همخوان با فضاهای ارزیابی های مبتنی بر ارزشهای انقلاب اسلامی شکل گیرند. خوشبختانه پاره ای از حرکتهای بسیار مبارک در این راستا به تدریج شکل گرفته اند. بحثهایی که درباره موضوع علم دینی یا دانشهای دین بنیان مطرح می شود و بحثهای مربوط به الگوی پیشرفت اسلامی ایرانی و مساله احیای مجدد تمدن بزرگ اسلامی ارایه می شود نشانه های خوبی از شکل گیری راه دوم است و واقعا هیچ کاری به اندازه فعالیت در این مسیر برای بقا و شکوفایی انقلاب اسلامی ارزشمند و مقدس نیست.

چاره ای هم غیر از این دو راه نیست البته اگر این چیزی که الان عرض کردیم یعنی راه دوم اتفاق بیفتد تمدنهای دیگر به ویژه تمدن غرب کاملا می داند و البته طلیعه اش را که کاملا احساس کرده که  اگر این معنا و پازل کامل شود، به معنای رخنه شدید در فضای فرهنگ و تمدن غرب است.

مضاف بر اینکه این عقلانیت حکمی اسلامی با فضای حاکمیت دینی استواری هایی دارد که در جای خود باید مفصل تر توضیح داده شود. تنها نکته کلیدی را یادآور می شوم که اساسا وقتی انسان معرفت شناسی غرب را نگاه می کند بنیادش تمدن سوز است و نه تمدن‌ساز. مبانی معرفت شناسی غرب  درون نگراست و بیرون را نمی تواند تثبیت کند. این معنا اساسا با فضای تمدن سازی جور در نمی آید.

با این حال می بینید به خاطر تأمین همین فضای منیت و خودیت معرفت‌شناسانه که همه چیز به لحاظ خود انسان رقم می‌خورد از یک جهت برای تامین همین معنا  به برخی از قوانینی که جامعه را شکل داده است تن داده اند و جامعه ای در آنجا شکل گرفته است ولی بنیادش به خودخواهیهای معرفت شناختی برمی گردد. از همین جهت فرهنگ و تمدن غرب به شدت قابلیت از هم پاشیدن دارد یعنی از آن بنیاد، نه تنها چیزهای محکمی وجود ندارند که  اتحاد و وحدت جامعه را تامین کند؛ اتفاقا در بنیاد چیزهایی وجود دارند که می تواند این جامعه را از هم بپاشاند. این فضا برخلاف آن چیزی است که ما در فضای عقلانیت حکمی و فلسفه خودمان داریم. این عقلانیت از مباحث معرفت شناسی گرفته تا زیر مجموعه ها به گونه ای است که بستر را برای جریان ارزشهای دینی فراهم می سازد و مولفه های موجود در عقلانیت حکمت اسلامی و آموزه های دینی  پیوندهای بسیار محکمی در راستای تامین وحدت اجتماعی فراروی می گذارند.

این معنا به گونه ای شگفت انگیز در مسایل اسلامی وجود دارد به گونه ای که  حتی اگر به امور بسیار سطحی فضاهای اسلامی هم نگاه کنیم مثلا مسائل خانواده در اسلام و حکمت اسلامی را دقت کنیم و یا مانند صوری‌ترین مسائلی که اتفاق می‌افتد مثلا مرگ فردی، که مراسم مختلفی بعد از آن از تشیع جنازه و دفن در محل خاص و غیر آن انجام می شود را مطالعه کنیم همه اینها در تفاوت بسیار شدیدی با فرهنگ غرب قرار دارد. در این فضاست که دیگرخواهی و ایثار کاملا بنیاد فرهنگی و تمدنی دارد و ببینید این عوامل چقدر می تواند جامعه مستحکمی را ایجاد کند. اگر این فضای عقلانیت فلسفی و حکمی که به دین اجازه بسط می دهد و سپس خود تحت پرورش دین تکامل پذیرفته و می پذیرد بتواند استحکام لازم را پیدا کند و به شکل‌گیری علوم انسانی منجر شود آنگاه حرکت تمدنی بسیار وسیعی است رخ خواهد داد که چشم همگان را خیره خواهد کرد.

انتهای پیام/

کد خبر : 42604
تاريخ ثبت خبر : 11 اسفند 1395
ساعت بارگزاری خبر : 11:58
برچسب‌ها:, , , ,

دیدگاه شما

( الزامي ) (الزامي)