| امروز پنج شنبه, ۳۰ فروردین , ۱۴۰۳ |
سرخط خبرها:

نواب مقربی:


فلسفه اسلامی از ابتدا تا انتها فلسفه اخلاق است

یک پژوهشگر فلسفه با بیان اینکه فلسفه اسلامی از ابتدا تا انتها فلسفه اخلاق است، تأکید کرد: این ادعا که جایگاه فلسفه اخلاق در فلسفه اسلامی ضعیف است ناشی از کج‌فهمی است.

به گزاش پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه به نقل از مهر، فلسفه اخلاق، علمی نوبنیاد است و از عمر آن به‌عنوان یک رشته علمی مستقل، بیش از یک قرن نمی‌گذرد. بسیاری بر این باورند که نخستین جوانه‌های آن در سال ۱۹۰۳ میلادی با انتشار کتاب مبانی اخلاق جورج ادوارد مور زده شد، البته بی‌شک پیش از مور نیز این مباحث، هرچند به‌صورت پراکنده و در لابه‌لای کتاب‌های فلسفی و اخلاقی، وجود داشته است، بلکه باید گفت تا جایی که اسناد تاریخی نشان می‌دهد، یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های فکری تمام فیلسوفان بشر، اندیشه در اخلاق و اخلاقیات و مسائل مربوط با آن بوده است.

در عالم اسلام نیز امر به همین منوال است؛ یعنی بحث فلسفه اخلاق به‌طور مستقل و به‌عنوان یک علم، در کنار سایر رشته‌های علمی، مطرح نبوده است. حتی یک کتاب یا رساله تحت این نام در میان گذشتگان سراغ نداریم، اما این به معنای آن نیست که مسائل و مباحث مربوط به فلسفه اخلاق در سایر علوم اسلامی و در لابه‌لای مباحث فلسفی و اعتقادی هم مطرح نشده باشد.

برعکس، بسیاری از مهم‌ترین و بنیادی‌ترین مسائل این رشته، در نوشته‌های مختلف فلسفی، کلامی و اصولی عالمان مسلمان مطرح شده و مباحث بسیار ارزنده‌ای در اطراف آنها انجام گرفته است که خود نویدی روشنایی‌بخش برای تدوین و ارائه فلسفه اخلاقی متقن، بر اساس مبانی اسلامی است. در گفتگو با دکتر نواب مقربی دکترای کلام ـ فلسفه دین و مسائل جدید کلامی از دانشگاه آزاد اسلامی و پژوهشگر حکمت متعالیه در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی و مترجم کتاب «درآمدی بر فلسفه علم: پژوهشی در باب یکصد سال مناقشه بر سر چیستی علم» به بررسی جایگاه اخلاق در فلسفه اسلامی پرداختیم که اکنون پیش روی شماست.

*جایگاه فلسفه اخلاق در فلسفه اسلامی چیست؟

پیش از هر چیز می بایست میان «اخلاق» و «اخلاقیات» و «فلسفه اخلاق» فرق گذاشت. مثلاً گاهی گفته می شود «فلان مکتب اخلاقی نیست». یا «فلان آدم، آدم اخلاقی ­ای نیست». یا «همه باید پایبند به اخلاقیات باشند»، «راستگویی خوب است»، «دروغگویی بد است» و مانند اینها. ولی «فلسفه اخلاق» چیز دیگری است که طرح آن به سده های اخیر برمی گردد و مسئله ­ای قدیمی نیست. چیزی که آن را فلسفه­ اخلاق معاصر می‌نامند عهده­ دار بحث و فحص فلسفی درباره مسأله های اخلاقی است و سه حوزه عمده را در بر می ­گیرد:

۱اخلاق هنجاری

۲اخلاق کاربردی

۳فرااخلاق

اخلاق هنجاری با نظریه ­هایی سر و کار دارد که به ما می­ گویند انجام دادن یا انجام ندادن کدام اعمال برحسب اراده روا یا نارواست. نظریه­ های اخلاقی ­ای چون وظیفه ­گروی، فایده ­گروی، اخلاق فضیلت، اخلاق اسلامی، اخلاق بودایی، و مانند اینها جزو این شاخه از علم اخلاق اند.

در اخلاق کاربردی برحسب اینکه در اخلاق هنجاری کدام نظریه را برگزیده ­ایم، درباره­ خوب یا بد بودن اعمال در اوضاع و احوال واقعی و عملی داوری می­ کنیم. به­ عبارت ­دیگر، اخلاق کاربردی به چگونگی کاربست نظریه ­های اخلاق هنجاری در امور گوناگون می­ پردازد. برای نمونه، داوری درباره­ دروغ مصلحت آمیز یا سقط جنین بستگی به این دارد که در اخلاق هنجاری کدام نظریه را پذیرفته باشیم.

سومین شاخه از شاخه های فلسفه اخلاق که بیشتر با مسأله­ های انتزاعی سر و کار دارد، فرااخلاق نامیده می شود. فرااخلاق شامل سه بخش زیر است:

۱هستی­ شناسی اخلاقی

۲شناخت­ شناسی اخلاقی

۳دلالت­ شناسی اخلاقی

هستی شناسی اخلاقی با این مسأله سر و کار دارد که آیا وصف­ های اخلاقی­ای چون «خوبی» و «بدی» اموری عینی و واقعی ­اند یا تنها نمایانگر احساسات و عواطف عاملان اخلاقی هستند. برای نمونه، هنگامی که می­ گوییم «دروغ­گویی بد است»، حملِ وصف «بد» به دروغ­گویی ناظر به عالم واقع است یا نه؟

در شناخت­ شناسی اخلاقی، صرف نظر از اینکه ما چه دیدگاهی را در هستی ­شناسی اخلاقی پذیرفته ­ایم، مسأله بر سر این است که چگونه می­ توان به گزاره ­های اخلاقی شناخت پیدا کرد؟ آیا داوری اخلاقی ممکن است؟ آیا انسان دارای معرفت اخلاقی است؟ شکاکان اخلاقی عقیده دارند که هیچ ­گونه شناختی درباره ­ی گزاره­ های اخلاقی نمی­ توان حاصل کرد. شهودگروان بر این باورند که درباره­ گزاره ­های اخلاقی می ­توان شناخت پیداکرد.

در دلالت­ شناسی اخلاقی سخن بر سر امکان تعریف مفهوم ­های اخلاقی است. آیا مفهوم ­های اخلاقی چون خوبی و بدی تعریف­ پذیرند. آیا مؤلفه­ هایی دارند که بتوان برحسب آن مؤلفه­ ها به تعریف این مفهوم­ ها پرداخت؟ یا آنکه خوبی و بدی مفهوم­ هایی بسیط و تعریف ­ناپذیر هستند؟ آیا خوبی معنای ثابتی دارد یا انواع و اقسام معناهای اخلاقی و نااخلاقی از آن استنباط می شود. برای نمونه، دو گزاره «امروز هوا خوب است» و «راستگویی خوب است» چه تفاوتی بایکدیگر دارند.

افلاطون در هستی­ شناسی اخلاقی خود «خوبی» را امری عینی و واقعی می ­داند؛ بنابراین افلاطون در زمینه­ اخلاق رئالیست به­ شمار می ­رود، یعنی بر این باور است که مفهوم ­های اخلاقی همچون «خوبی» از گونه­ ای هستی مثالی و واقعی برخوردارند. ارسطو خوبی را غایت می­ داند و فارابی نیز خوبی یا نیک بختی را غایت یا هدفی می­ داند که هر آدمیزاده­ای به آن میل دارد. به این معنا «خوبی» امری ذهنی نیست ولی اینکه آیا هستی­ دیگری همچون هستی مثل افلاطونی دارد یا گونه­ ی دیگری از هستی، در فلسفه­ اخلاق فارابی و ارسطو جای بحث دارد. ارسطو در تعریف خیر  می­ گوید: «به ­حق گفته ‏اند که «خوبی» آن است که هر چیزی به سوی آن، گرایش دارد.» (ارسطو، اخلاق نیکوماخس، ج۱، ص۱).

پس از ارسطو، بیشتر فیلسوفان مسلمان از تعریف او تبعیت کرده اند: فارابی می ­گوید، «خوبی عبارت است از کمال وجود… و شرّ عبارت است از فقدان آن کمال» (فارابی، تعلیقات، ص۴۹) ابن سینا خیر و شر = خوبی و بدی را چنین تعریف می کند: «خیر روی­ هم ­رفته چیزی است که هر شیء­ای به آن اشتیاق و علاقه دارد؛ و آن وجود یا کمالِ وجود است. امّا شرّ امری عدمی است، که ذاتی ندارد، بلکه عدم جوهر یا عدم کمالی برای جوهراست.» (بوعلی سینا، الهیات شفا، ص۳۵۵) میرداماد می­گوید، «خیر آن است که همه اشیاء بدان تمایل دارد و با آن سهمی از کمال ممکن، متحقق می ‏شود.» (محمدباقر بن محمد میرداماد، القبسات، ص۴۲۸)

ملاصدرا می گوید، «خیر آن است که هر چیزی به آن اشتیاق و میل دارد و در جست‏ وجوی آن است.» (صدرالدین شیرازی، اسفار، ج۷، ص۵۸). در کتاب التنبیه ­فارابی بر این باور است که هرکسی تلاش می ­کند به سوی نیک بختی گام بردارد، زیرا نیک بختی گونه ­ای کمال است. در نظر فارابی این امر که نیک‌بختی گونه‌­ای کمال است  بی­نهایت آشکار است. هرگونه کمال و هرگونه هدفی که انسان به آن میل دارد به ­سبب آن است که به­ یک معنا خوب و بنابراین ناگزیر پسندیده است. چنانکه ملاحظه می­کنید تمامی فیلسوفان مسلمان، حتا در پیشرفته‌­ترین مرحله­ ی تکامل فلسفه ­ی اسلامی، تابع تعریف ارسطو از «خوبی» یا «خیر» هستند.

اخلاق هنجاری چنانکه دربالا اشاره کردیم نظریه ­هایی چون وظیفه­ گروی و نتیجه ­گروی و اخلاق فضیلت را در بر می­ گیرد. فایده­ گروی نظریه ­ای اخلاقی است که برطبق آن خوبی همانا خوشبختی، شادکامی، بهروزی و خوشحالی و خوشباشی است. شادکامی را می ­بایست به­ هر طریق افزود و عاملان یا فاعلانِ اخلاق فایده­ گروانه می­ باید شادکامی و خوشحالی خود و دیگران را باهم بخواهند و میان خود و مردمان و جانداران دیگر فرقی ننهد.

فایده گروی در تفکر یونان باستان ریشه دارد. افلاطون درباره ­ی شادکامی به معنای غلبه ­ی لذت بر الم بحث و فحص کرده است. مفهوم دیگرخواهی نیز هم در فلسفه ­ی افلاطون یافت می ­شود و هم ریشه ­های آن را در فلسفه­ ی رِواقی و مسیحیت می ­توان جست و یافت. در دوران مدرن، فایده­ گروی در عصر روشنگری بالیدن گرفت و دو مدافع اصلی آن جِرِمی بنتام و جان استوارت میل بودند.

فایده گروی را در یک جمله می ­توان خلاصه کرد، «بیشترین خوشبختی= خوشی برای بیشترین تعداد»، ولی این جمله ساده نیست بلکه هم بافته است و دو مؤلفه ­ی اساسی دارد: ۱. بیشترین خوشبختی= خوشی و ۲. بیشترین خوشی برای بیشترین تعداد از آدمیان و جانداران حسّاس. منتقدان فایده­ گروی تنها مؤلفه­ ی نخست را لحاظ می­ کنند و می ­گویند خوشی همان لذت فرد است و ازآنجا که هر فرد تنها لذت خود را می ­خواهد و ازآنجا که هدف افزایش لذت به هر قیمتی است، پس فایده­گروی مکتب خودخواهانه ­ای است که هر کاری را   به­ شرط آنکه بیشترین لذت را برای فرد به­ همراه آورد مجاز می­ داند. توضیح آنکه فایده­ گروی بردوگونه است «خودگروانه» و «دیگرگروانه». شق اخیر خوب را افزایش خوشی و خوشبختی همه­ ی آدمیان و، چنانکه میل می ­گوید، هرگونه جانور حساسی را هدف اخلاق می­شمارد. ولی این نکته­ ای است که بسیاری از منتقدان از آن تغافل می­ کنند.

کانت بنیانگذار اخلاق وظیفه ­گروانه بر این باور بود که برخلاف ادعای فایده­ گروان برای آنکه عملی ارزش اخلاقی داشته باشد آثار و پیامدهای ناشی از آن عمل هیچ اهمیتی ندارند. تنها خود عمل است که ارزش دارد به شرط آنکه دو شرط اساسی را بر آورد: یکی اینکه برطبق وظیفه باشد و دوم آنکه از سرِ وظیفه انجام شود. مقصود از شرط نخست این است که عمل نباید هیچ اصل اخلاقی ­ای را نقض کند و این اصول اخلاقی نیز چیزی نیستند جز مصادیق یک اصل برتر یگانه یا همان «امر مطلق» کانت که می­ گوید، «همواره برطبق دستوری عمل کن که در عین حال بتوانی اراده کنی آن دستور قانونی عمومی گردد.» مقصود از شرط دوم نیز این است  که انگیزه­ ی عمل باید تنها وظیفه باشد نه چیزی دیگر. هر انگیزه­ ی دیگری که عامل اخلاق را به انجام دادن عملی بر انگیزد انگیزه ­ی اخلاقی نیست. برای نمونه، کانت می­ گوید «راست بگویید حتا اگر افلاک در هم بپاشد». جان استوارت میل بر این باور بود که راست­گویی تنها در پاره ­ای اوضاع و احوال اخلاقی رواست و در پاره ­ای دیگر نیست. برای نمونه، هنگامی که جان انسانی بیگناه در خطر باشد راست گویی روا نیست.

اخلاق وظیفه­ گروانه و اخلاق فایده­ گروانه هر دو دنبال پاسخ به این پرسش بودند که «چه چیزی به عمل معینی ارزش اخلاقی می ­دهد؟» کانت می­ گفت عملی که ازروی وظیفه و مطابق امر مطلق او انجام گرفته باشد اخلاقی است و میل بر این باور بود که پیامدهای عمل هستند که آن را ارزشمند یا بی­ ارزش از دیدگاه اخلاقی می ­سازند. اخلاق فضیلت یگانه پرسش اخلاق را این    می­ داند که «چه چیزی به انسان ارزش اخلاقی می ­دهد؟» یا «چه انسانی دارای ارزش اخلاقی است؟» اهتمام اصلی اخلاقِ فضیلت معطوف به عمل، خواه خود عمل (مانند اخلاق وظیفه) و خواه پیامدها و نتیجه­ های عمل (مانند اخلاق نتیجه) نیست بلکه معطوف به عامل است. اخلاق فضیلت بر این امر تأکید می­ کند که عامل اخلاق می­ بایست همّ و غمّ خود را برروی پرورش فضیلت­ های اخلاقی در خود و در دیگران متمرکز سازد.

پُر پیداست که اخلاق فارابی ذیل «اخلاقِ فضیلت»، که یکی از شاخه­ های اخلاق هنجاری است، قرار دارد. تا آغاز دوره­ ی رنسانس در غرب عموم فیلسوفان به پیروی از افلاطون و ارسطو به اخلاق هنجاری ویژه ­ای که امروزه آن را «اخلاقِ عامل بنیاد» یا «اخلاق فضیلت» می­ نامند معتقد بودند. با پیدایش فلسفه­ ی اخلاق نوین، اخلاق فضیلت صحنه را به ­یکباره ترک گفت و جای خود را به مکتب­ های عمده ­ای چون وظیفه ­گروی یا اخلاق وظیفه ­ی ایمانوئل کانت و نتیجه­ گروی یا فایده­ گروی جان استیوارت میل داد.

سلطه و سیطره مکتب ­های اخلاقی نوین و به ویژه اخلاق وظیفه­ ی کانت و اخلاق نتیجه­ ی میل تا آغاز دهه­ ی هفتاد ادامه پیدا کرد. پس از این دوره، براثر کوشش ­ها و پژوهش ­های گروهی از فیلسوفان اخلاق، کاستی­ ها و کژی­ های جدی­ ای در اخلاق وظیفه و اخلاق نتیجه پدیدار شد و آشکار شد که اخلاق نتیجه و اخلاق وظیفه هردو از حل و رفع پاره­ای از مسأله­ های اخلاقی ناتوان هستند. این امر زمینه­ ی بازسازی و احیای دوباره اخلاق فضیلت را در اندیشه­ ی اخلاقی معاصر فراهم کرده است. ازاین­  روی، دیدگاه­ های اخلاقی فارابی که  برپایه­ ی مبانی و مبادی اخلاق فضیلت استوار شده است برای هر پژوهشگر و فیلسوف اخلاق معاصر شایان ملاحظه جدی است.

فارابی ماده­ خام فلسفه­ اسلامی را برای فیلسوفان پس از خود پرورش داد و برای آنان به میراث نهاد. فلسفه­ اخلاق فارابی اگرچه بر آمده از منابع یونانی و به ­ویژه فلسفه­ افلاطون و ارسطو است ولی این امر به هیچ روی لکه­ عیبی بر دستگاه فلسفی فارابی شمرده نمی ­شود.

فلسفه­ اخلاق فارابی اسلامی است اولاً به این سبب که فارابی خود مسلمان است و دوم آنکه دیدگاه ­های اخلاقی او و میراثی که او بر جا گذاشت در فیلسوفان بعدی سخت مؤثر افتاد. این نکته را می ­باید به یاد داشت که فارابی بنیان­ گذار و سلسله­ جنبان فلسفه­ اسلامی بود و نه تمام کننده و به فرجام رساننده­ آن؛ ازاین ­رو نباید متوقع بود که خود یک­ تنه، از آغاز تا انجام، سراسر راه را بپیماید و تمام طومار را درنوردد. مدتی زمان لازم بود که فیلسوفان مسلمان اندیشه­ های یونانی را خورده خورده با میراث عظیم اسلامی و دینی خود سازوار و سازگار کنند. ابن سینا، سهروردی، غزالی، ابن رشد، ابن عربی و بسیاری دیگر از فیلسوفان و عارفان مسلمان به این کار سترگ همت گماردند، ولی قله­ فلسفه­ اسلامی – ایرانی ملاصدرای شیرازی بود که فلسفه و منطق و علم یونانی و عرفان و اشراق و تصوف ایرانی و قرآن و حدیث و علم اصول اسلامی را در هم آمیخت و هیأت تألیفی سازواری از جریان­ های فکری عمده در جهان اسلام به ­دست داد، و بدین سان کاری رابه انجام رساند که فارابی آغازگر آن بود.

 *آیا قبول دارید که جایگاه فلسفه اخلاق در فلسفه اسلامی ضعیف است؟

این ادعا که جایگاه فلسفه اخلاق در فلسفه اسلامی ضعیف است و ما معمولاً آن را در آثار و محافل روشنفکری می بینیم، ادعای سراسر خام و ناپخته ای است. فلسفه اسلامی اساسا تاریخ فلسفه اخلاق است. فلسفه اخلاق شالوده و انگیزه تاسیس فلسفه اسلامی است.

فیلسوفان یونانی بر این باور بودند که فلسفه با حیرت آغاز می شود. حیرت انگیزترین پدیده در نظر آنان این پرسش بود که جهان چرا هست بجای اینکه نباشد. بنابراین، فلسفه با وجود یا هستی و حیرت دربرابر هستی آغاز می شود.

فیلسوفان اسلامی فلسفه را نه با هستی بلکه با خدا آغاز کردند. در نظر آنان در هستی چیزی جز خدا وجود ندارد. هستی در واقع همان خداست. این امر در فلسفه ملاصدرا با شدت و صراحت بیشتری دیده می­ شود. اصالت وجود در فلسفه ملاصدرا در واقع همان اصالت خداست. تنها وجود اصیل خداست و هر چیزی دیگر شامل جماد و نبات و حیوان و انسان همگی سایه­ ها و عکس­ هایی از آن وجود اصیل است که بود و نبودشان سراسر وابسته به آن منبع هستی ­بخش است. بنابراین، هدف در فلسفه اسلامی اثبات وجود اصیل است که همان خیر محض و اعلاست و هدف از اصالت وجود این است که آدمی به مقام انسان کامل برسد و انسان کامل کسی است که بیش از همه به خدا تشبه پیدا بکند. این حقیقت، به عبارت های مختلف در فلسفه اسلامی بیان شده است.

فلسفه اسلامی از سر تا بن فلسفه اخلاق است و این ادعا که جایگاه فلسفه اخلاق در فلسفه اسلامی ضعیف است ناشی از کژفهمی است زیرا این فلسفه خود اخلاق است و چیز دیگری نیست. جنبه مشخصه فلسفه اسلامی این است که این فلسفه بدنبال انسان سازی است و این انسان سازی را از راه اخلاق دنبال می کند، گو اینکه اصطلاحات تخصصی فلسفه اخلاق امروز در آن وجود نداشته باشد، روح کلی حاکم بر آن اخلاقی است

*کتاب های اخلاقی و نصیحت نامه های مختلفی در تاریخ ما وجود دارد آیا اینها را نمی توان جزو مباحث فلسفه اخلاق به حساب آورد البته با کمی تسامح؟!

جواب بنده چنانکه بیان کردم مثبت است به این معنی که اساساً فلسفه اسلامی چیزی جز فلسفه اخلاقی نیست. نه تنها کتاب هایی را که تخصصاً در حوزه اخلاق اسلامی نوشته شده اند و نصیحت نامه ­ها را می توان اخلاقی بشمار آورد بلکه تمام آثار نوشته شده در فلسفه اسلامی را بایستی با سمت و سوی اخلاقی نگریست. نه تنها آثار اخلاقی خواجه نصیر یا غزالی اخلاقی است که اسفار اربعه ملاصدرا نیز کتابی است در حوزه فلسفه اخلاق. غایت آن اخلاقی است و رسیدن به فضایل اخلاقی. سفرهای چهارگانه ملاصدرا سفرهایی فکری و نظری نیستند، سفرهایی معنوی و باطنی­اند که هدف از آنها پرورش استعدادهای عملی و اخلاقی در فرد است. کسی که این سفرها را طی می­ کند تنها پرورش عقلی پیدا نمی­ کند، گوهره هستی او دگرگون می­ شود به این معنی که متخلق به اخلاق ویژه ای می شود و به شیوه­ دیگری عمل می کند. حکیم در فلسفه اسلامی کسی نیست که دانش ­های ویژه ای دارد و بسیار می ­داند بلکه کسی است که به شیوه دیگری عمل می کند و اخلاق ویژه ای دارد. علم و عمل در فلسفه اسلامی رابطه بسیار نزدیکی دارند و در فلسفه ملاصدرا علم و عمل و به عبارت دیگر علم و وجود درواقع یک چیزند.

به هر حال، در تاریخ فلسفه اسلامی دو دیدگاه عمده در باب «خوبی» وجود دارد: برطبق دیدگاه نخست خوبی آن چیزی است که خدا به آن فرمان می ­دهد و برطبق دیدگاه دوم، خوبی چیزی است که عقل حکم می­ کند. هر دو دیدگاه علی رغم تفاوت ­های بارزی که میان آن دو می­ شود پیدا کرد در واقع یک چیز می‌گویند. تردیدی نیست چیزی که خدا به آن فرمان می دهد عقلانی هم هست و می شود توجیه عقلانی آن را بدست داد. با این همه، چیزی که بنیاد عمل می ­تواند باشد و ضمانت اجرا دارد همانا خوبی ای است که خدا فرمان می دهد. اخلاق عبارت است از سازوار شدن با خوبی ای که خدا فرمان می دهد ولی این سازوار شدن فراروندی عقلانی است که در فلسفه اسلامی به آن همت گمارده می­ شود. فلسفه اسلامی سازوار شدن با وجود مطلق یا خیر محض است، به طرق عقلانی و استدلالی تا جایی که برای بشر مقدور است. به عبارت دیگر، سیر تاریخی فلسفه اسلامی، همان سیر تشبه به خداست که اندیشه ­ای سراسر اخلاقی است. ازاین رو، فلسفه اسلامی عین فلسفه اخلاق است.

*شما چه راهکاری را برای پیشرفت این امر ارائه می دهید؟علت این امر را در چه عواملی می دانید؟

راهکارهایی که پیشنهاد می شود این است که به فلسفه اسلامی جور دیگری باید نگریست؛ فلسفه اسلامی را می­ بایست از مباحث بی فایده و بیهوده­ای که سالیان سال است گریبان آن را گرفته آزاد کرد. بحث وجود و ماهیت یکی از این مباحث مساله ­سازی است که فایده­ عملی ای از آن حاصل نمی شود. نگاه ما به فلسفه اسلامی بایستی نگاه فلسفه همچون روش زندگی باشد. فلسفه اسلامی، فلسفه زندگی است: فلسفه اخلاق و فلسفه همچون روش زندگی است. اگر چنین است هنگامی که ما به مطالعه فلسفه اسلامی می پردازیم همواره این پرسش را باید از خود بپرسیم که فلسفه اسلامی چه فایده عملی ای در زندگی امروزی ما می ­تواند داشته باشد؟ چه بصیرت ها و راه کارهایی در فلسفه اسلامی وجود دارد که می­ تواند ما را اخلاقی تر کند و زندگی کنونی ما را در جهان کنونی سر و سامان دهد؟ تردیدی نیست که در فلسفه اسلامی راه کارهای عملی و اخلاقی نهفته بسیار وجود دارد که اگر با چنین عینکی به مشاهده آن بپردازیم می شود به آن دست پیدا کرد. ولی استخراج و استنتاج روش هایی از فلسفه اسلامی که عملاً در زندگی مثمر ثمر واقع شود چیزی است که مجال دیگری طلب می ­کند و در این مقال نمی­ گنجد.

انتهای پیام

کد خبر : 53411
تاريخ ثبت خبر : 29 شهریور 1396
ساعت بارگزاری خبر : 10:23
برچسب‌ها:, ,

دیدگاه شما

( الزامي ) (الزامي)