| امروز جمعه, ۳۱ فروردین , ۱۴۰۳ |
سرخط خبرها:

عبدالحسین خسروپناه مطرح کرد:


فلسفه‌های مضاف گامی برای کاربردی کردن فلسفه در تعامل با علوم

حجت‌الاسلام خسروپناه ضمن تبیین مباحثی در زمینه فلسفه بیان کرد: یکی از مباحثی که اخیرا به وجود آمده فلسفه‌های مضاف است که بخش عمده آن به زبان متخصصان است و متخصص آن فن که قبلا متخصص اقتصاد، فیزیک و ... بوده و با فلسفه پیوند نداشته است، اکنون این پیوند را برقرار می‌کند و از فلسفه در آن دانش و صنعت خود استفاده می‌کند که همین مسئله کارامدی فلسفه را به دنبال دارد.

به گزارش پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه به نقل از ایکنا، فلسفه همواره در هندسه علوم از جایگاه رفیعی برخوردار بوده چه این که وقتی در منابع دینی و اسلامی نیز غور می‌کنیم می‌بینم که جایگاه عقل بسیار مورد تأکید است، برای نمونه می‌توان کتاب «الکافی» تألیف ثقه المحدثین کلینی را دید که فصل اول این کتاب که از جمله معتبرترین کتب شیعه و جزو کتب اربعه متقدم محسوب می‌شود، با کتاب «العقل و الجهل» آغاز شده و همین نکته بیان‌گر اهمیت علوم عقلی است و ائمه (ع) نیز بر این مهم بسیار تأکید داشته‌اند.

امروزه نیز شاهد مکتب‌های مختلف فلسفی در شرق و غرب عالم هستیم که دوران مختلفی را گذرانده‌اند و اکنون نیز مسائل جدیدی در این زمینه به وجود آمده است، چنان که شاهد به وجود آمدن مدرنیته هستیم و نقش فلسفه نیز در به وجود آمدن این پیشرفت‌ها غیر قابل انکار است، همچنین مباحثی نظیر فلسفه‌های مضاف را داریم که از قبیل: فلسفه طنز و یا فلسفه اقتصاد و … هستند که این‌ها نیز جای تأمل دارد.

به منظور بررسی فلسفه، کارکرد‌های آن و نقشی که در جامعه امروز ایفا می‌کند و برای واکاوی مطالب فوق با حجت الاسلام والمسلمین عبدالحسین خسروپناه، رئیس موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران به گفت‌وگو نشستیم که در ادامه بخش اول آن تقدیم می‌شود؛

برای شروع بحث و تبیین مباحث اولیه تعریفی از فلسفه ارائه بفرمایید و توضیح دهید که به نظر شما فلاسفه غربی و اسلامی به دنبال چه اهدافی بوده‌اند؟

فلسفه‌ای که از یونان باستان مطرح شد و مخصوصا شخصیت‌هایی مانند ارسطو و قبل از افلاطون آن را دنبال کردند تکمیل فلسفه‌ای بود که طالس و شخصیت‌های قبل از افلاطون و ارسطو شروع کرده بودند و ارسطو توانست یک جمع‌بندی جامعی نسبت به فلسفه داشته باشد و فلسفه را عوارض موجود بماهو موجود معرفی کرد، یعنی دانش و دیسیپلینی که می‌خواهد به احکام وجود بپردازد.

چون در زمان طالس فلاسفه دنبال این بودند تا کثرتی که در عالم طبیعت وجود دارند را بررسی کنند و بیینند که وحدت مادی دارد یا خیر، به این معنا که ثابت کنند مادهالمواد علم چیست و در واقع به دنبال علت مادی اولی بودند، این روند ادامه یافت تا به زمان ارسطو که به این نتیجه رسیدند که چرا فقط علت مادی اولی را بحث کنند، بلکه علت صوری اولی، علت غایی اولی و علت فاعلی اولی نیز مطرح شد که باید مورد شناسایی قرار گیرند که این‌ها به علل اربعه معروف شد. علل اربعه نیز اقسام وجود هستند و بحث از عوارض وجود بماهو وجود، کلیت وجود، احکام وجود که مهم‌ترین علل اربعه بود را بحث می‌کنند.

همین مسیر هم تقریبا در قرون وسطی و در دوره هلنیزم ادامه یافت، البته یک مقدار گرایش‌های اخلاقی در فلسفه در این دوران شکل گرفت و بعد در دوران قرون وسطی همین روند ادامه پیدا کرد و بین فلسفه و مسیحیت نیز پیوندی به وجود آمد. چون در دوران هلنیزم فلوطین آمد و یک تفسیر خاص از نوافلاطونیان ارائه کرد و خلاصه یک فلسفه ممزوج و ترکیبی از ارسطو، افلاطون و نو افلاطونیان که به مباحث هستی‌شناسی می‌پرداختند به وجود آمد.

این هستی‌شناسی در زمینه اقسام وجود و هستی بحث می‌کرد و هم بحث علم‌النفس و عوالم مختلف عالم و مباحث علم و عالم و معلوم و بحث‌های الهیات به معنای اخص یعنی اثبات خدا و … مورد بحث قرار داد، اما گرایش آن مسیحی بود و با این گرایش مطرح شد.

لذا فلسفه مسیحی از زمان توماس آکوئیناس مطرح شد و بعد در دوره جدید و معاصر نیز ژیلسون آمد و فلسفه نوتوماسی را احیا کرد، وقتی دوره رنسانس در غرب شروع شد فیلسوفانِ بعد از رنسانس، یعنی تجربه‌گرایان انگلیس و عقل‌گرایان فرانسه، مثلا دکارت در فرانسه و بیکن در انگلیس آمدند و در فلسفه یک تغییری ایجاد کردند، یعنی فلسفه را از بحث‌های انتزاعی به سمت کاربردی شدن سوق دادند.

مثلا فرانسس بیکن تعبیر معروفی دارد و می‌گوید «knowlegde is power»، «علم قدرت است»، این تعبیر مهمی است که در واقع ما از معرفت، یعنی از فلسفه می‌خواهیم که به قدرت برسیم، معرفتی که مبانی فلسفی دارد. به همین خاطر مباحث فلسفه نفس، فلسفه اخلاق و فلسفه سیاست و حتی فلسفه هنر و مقولاتی از این قبیل، بعد از رنساس رشد پیدا کرد و توسعه یافت و یک تحول گسترده‌ای در این زمینه پیدا کرد.

هر چقدر جلوتر می‌رویم می‌بینیم که فلسفه دین، فلسفه هنر و فلسفه‌هایی از این قبیل برای کانت اهمیت پیدا می‌کند، تا این که به زمان هگل می‌رسیم که معروف به آخرین فیلسوف غرب است و به طور کلی می‌توان گفت که فیلسوفان آلمانی با تفکر ایده‌آلیسم آلمانی، توانستند آن مباحث فلسفی را مقداری کاربردی‌تر کنند.

از قضا بحث‌های هستی‌شناسی کمرنگ شد تا زمانی که هگل ظهور می‌کند که وی دوباره بحث وجود و عدم و این مباحث هستی‌شناسی را احیا کرد و این مباحث مجددا بعد از او افول کرد تا اینکه نوبت به هایدگر رسید که به احیای بحث هستی‌شناسی پرداخت و بحث‌های فلسفه‌های مضاف بیشتر مورد توجه قرار گرفت؛ لذا شاهد این هستیم که در این دوران فلسفه‌های مضاف در غرب مطرح شد و به همین جهت، فلسفه کاربردی می‌شود.

اما در اسلام باید گفت که فلسفه از یونان وارد اسلام شد، یعنی کِندی بخشی از آثار فیلسوفان یونان باستان را ترجمه و بومی‌سازی کرد، اما موسس نظام فلسفی فارابی و بعد ابن‌سینا بود، اما فارابی و ابن‌سینا این‌گونه نبودند که فقط آثار فلاسفه را ترجمه کنند و یا این که از ترجمه‌ها یک نظامی بسازند، بلکه خودشان نیز با توجه به تاکیدی که اسلام بر عقل و عقلانیت داشت و خود کتاب کلینی در کافی با کتاب «العقل و الجهل» آغاز شده است که اهمیت عقل و جایگاه آن را نشان می‌دهد، به همین خاطر خود فلاسفه به تعقل و عقلانیت پرداختند و ابداعات فلسفی داشتند؛ یعنی مثلا اگر الهیات شفای بوعلی سینا را به ارسطو بدهید، بسیاری از مطالب آن را متوجه نمی‌شود، چون حرف‌های جدیدی است و در آثار او وجود نداشته است.

یک محقق ایتالیایی به نام «برتولاچی» که سال‌ها است در مورد الهیات شفای بوعلی تحقیق می‌کند، در موسسه حکمت و فلسفه نیز میهمان ما بود و اینجا بحث‌هایی نیز در این زمینه داشته است. وی در ارائه تحقیق خود، در مقایسه‌ای که بین الهیات شفای بوعلی سینا با متافیزیک ارسطو داشته، حدود بیست درصد الهیات شفا از متافیزیک ارسطو تاثیر پذیرفته است، البته یک بخشی هم ممکن است که از فلوطین تاثیر پذیرفته باشد، اما بخش قابل توجهی از الهیات شفای بوعلی سینا، ابداعات خود او است و حتی در اشارات و تنبیهات ابداعات وی بیشتر است.

هر چقدر که جلوتر می‌رویم، می‌بینیم که استفاده از مکاتب فلسفی دیگر در فلسفه اسلامی گسترش پیدا می‌کند و منحصر به یونان و رم باستان نمی‌شود و شاهد این هستیم که شیخ اشراق از فلسفه ایران باستان استفاده کرده و هم این که ابداعات فیلسوفان اسلامی بیشتر و گسترده‌تر می‌شود تا این که به زمان ملاصدرا می‌رسیم، یعنی میرداماد در حکمت یمانی و ملاصدرا در حکمت متعالیه این توسعه، تاسیس، نوآوری و ابداعات را در فلسفه دارند و یک تحول دیگری هم در فیلسوفان مکتب تهران به وجود می‌آید.

مکتب فلسفی تهران که از زمان ملا عبدالله زنوزی و آقا علی حکیم فرزند ایشان که شاگردان آقا علی نوری در اصفهان بودند و به تهران آمدند و مکتب فلسفی تهران را راه انداختند و حکمت متعالیه احیا شد، اما در کتاب بدایع الحکم ملا علی حکیم می‌بینید که در بخش‌هایی با دکارت و فلسفه غرب درگیر است و اندک اندک با فلسفه غرب آشنا شدند و خود را با فلاسفه جدید غرب و مباحث فلسفی درگیر می‌کنند.

یا در سال‌های بعد مرحوم علامه شعرانی را داریم و کم کم یک اتفاق جدیدی در دوران معاصر و در بین متفکران فلسفی افتاد و مخصوصا از علامه طباطبایی به بعد، فلسفه‌های مضاف شکل گرفت، مانند فلسفه معرفت، فلسفه اخلاق، فلسفه هنر، فلسفه علوم انسانی، فلسفه طنز و …، در فضای حوزه‌های علمیه و دانشگاه‌ها این مباحث شکل گرفت و شاهد این هستیم که فلسفه اسلامی نیز یک سیر کارآمدی را با تاسیس فلسفه‌های مضاف ایجاد می‌کند اما باید توجه داشت که با استفاده از مبانی حکمت اسلامی این اتفاق می‌افتد.

حتی اخیرا یکی از محققان زیر نظر بنده تحقیقی را با عنوان فلسفه طنز انجام داده و قرار است که به زودی نیز به زیور طبع آراسته شود، یعنی همانطور که غربی‌ها به فلسفه ورزش، طنز، پول و …، می‌پردازند محققان ما نیز به فلسفه اقتصاد، فلسفه طنز، فلسفه اخلاق و …، می‌پردازند و در واقع یک تحول جدیدی در حال به وجود آمدن است.

در سخنرانی که در همایش گسترش علوم توسط تشیع داشتم، هفت تا هشت مرحله را برای فلسفه اسلامی ذکر کردم که این مرحله آخر، مرحله‌ای است که فلسفه مضاف شکل پیدا کرده و توسعه یافته است و در واقع فلسفه دارد سیر کارآمدی خود را طی می‌کند و مبانی آن بر علوم دیگر نیز تاثیر خود را می‌گذارد.

البته این را هم باید بگویم که، هنوز آن پیوند بین عالمان در علوم مختلف و فیلسوفان آن چنان برقرار نشده است و هنوز یک خندق عمیق بین اینها وجود دارد، ولی با تلاش‌هایی که داریم انجام می‌دهیم و در موسسه حکمت و فلسفه نشست‌هایی با عنوان فلسفه و فیزیک، فلسفه و زیست شناسی و …، در همین راستا داشته‌ایم. با یکی از اساتید که در حوزه فلسفه و زیست شناسی کار کرده بود، جلسه‌ای داشتیم و این فرد نیز دانشجوی موسسه شد که این مباحث را نظام‌مند کند، برای این که ساختار نظام‌مند بر اساس فلسفه مضاف صورت گیرد، یا در زمینه فلسفه اقتصاد و فلسفه هنر کارهای جدیدی در حال شکل گیری است، اما هنوز به اصطلاح یخ‌های عالمان و فلاسفه آب نشده که بتوانند با یکدیگر پیوند پیدا کنند.

بحث از کارآمدی را مطرح کردید، بفرمایید که این فلسفه‌های مضاف مانند فلسفه طنز و … چطور می‌توانند کارایی خود را به صورت ملموس در زندگی مردم داشته باشند؟

ارتباط فلسفه‌های مضاف با دو قشر است، یکی متخصصان هستند، فرض کنید طنازان و طنزپردازانی که می‌خواهند در صدا و سیما و یا در رسانه‌های مختلف به امر طنز بپردازند، این فلسفه است که می‌تواند برای آنها مفید باشد و به همین مناسبت یک نگرش فیلسوفانه به ظنز پیدا کنند که بدانند مثلا طنز آیا برای تحقیر است؟ آیا برای تخریب است؟ و یا طنز برای ایجاد یک طراوت روحی و خنداندن مردم مورد استفاده قرار می‌گیرد اما این خنداندن همراه با عقلانیت است.

این عقلانیت نیز به صورت است که در واقع مردم به تامل وا داشته شوند و نه تنها فرصت آنها پُر شود و بخندند و یک طراوت روحی پیدا کنند، بلکه به تامل اخلاقی هم وا داشته شوند و رشد و تعالی عقلانی برای آنها پیدا شود.

فسلفه طنز می‌تواند اینگونه به طناز کمک کند تا نوع طنز خود را بر اساس این مبانی و رویکرد فلسفی مطرح کند و طبیعتا تاثیر خود را بر توده مردم نیز می‌گذارد، یا مثلا فلسفه اقتصاد که البته به درد دانشمندان اقتصاد می‌خورد نه اینکه مردم عادی نیز بتوانند آن را بفهمند، مثلا وقتی عالِم اقتصاد می‌خواهد سیاست‌گذاری اقتصادی کند، باید بداند بر اساس چه مبانی فلسفی باید به سیاست‌گذاری اقتصادی بپردازد. یا مثلا فرض کنید فلسفه زیست‌شناسی و فلسفه فیزیک و مانند آن که می‌تواند تاثیرات خود را داشته باشد.

گروه دومی که از مباحث فلسفی استفاده می‌کنند عموم مردم هستند اما آنگاه که فلسفه به زبان عموم مردم نوشته می‌شود در این زمان است که می‌توانند استفاده کنند، یعنی فلسفه‌های مضاف بخش عمده آن به زبان عموم نیست و به زبان متخصصان است و متخصص آن فن که قبلا متخصص اقتصاد، فیزیک، طنز و … بوده و با فلسفه پیوند نداشته است، اکنون این پیوند را برقرار می‌کند و از فلسفه در آن دانش و صنعت خود استفاده می‌کند.

سپس نتیجه‌اش بر عموم مردم نیز ملموس می‌شود و اثر خود را خواهد گذاشت، قبل از این مرحله فقط فلسفه برای فیلسوف بود، اکنون برای عالمان و متخصصان فن نیز مطرح است و در مرحله بعد می‌خواهیم فلسفه مستقیما با عموم مردم ارتباط برقرار کند و این اتفاق زمانی به وقع می‌پیوندد که فلسفه به زبان کودک، به زبان جوان و به زبان آن مردم نوشته شود.

اینکه می‌گوییم فلسفه برای کودکان و نوجوانان به این معنا که همان مباحث فلسفی بسیار پیچیده مانند علیت، سنخیت، حدوث و قدم و …، همه اینها در حوزه معرفت‌شناسی و ایده آلیزم معرفتی و مانند آن به زبان رقیق شده کوکانه و یا با زبان نوجوانان مطرح شود و این کار نیز به کمک زبان تمثیل امکان پذیر است.

این زبان تمثیل می‌تواند چنین نقشی را داشته باشد که مفاهیم بلند فلسفی را به مفاهیم ساده و روان و عامه فهم تبدیل کند که این کار را آن زمانی که مدیر گروه فلسفه پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی بودم انجام دادم، چون مباحث فلسفه برای کودکان که غربی‌ها می‌نویسند و به فارسی ترجمه هم شده است و برخی‌ها نیز آن‌ها را دنبال می‌کنند، این مباحث است که چه کاری انجام دهیم که زبان پرسش‌گری کودک نیز باز ‌شود و بتواند تامل کند.

این مسئله خوب است اما کاری که در گروه فلسفه پژوهشگاه انجام دادیم و کتابی هم به نام «فلسفه برای کودکان» منتشر شد اینگونه بود که مفاهیم پیچیده فلسفه مانند علیت، سنخیت، رئالیزم معرفتی، برهان صدیقین و … را به زبان کودک تبدیل کردیم، در کتاب با کمک یکی از بدایه الحکمه علامه طباطبایی را به زبان کودک پیش دبستانی درآوردیم، یعنی به مربی آموزش می‌داد که چطور می‌تواند بدایه را به کودک پیش دبستانی آموزش دهد.

این کار آزمایش شده و جواب هم داده است، در واقع این مفاهیم منتقل شد و مباحثی مانند اصالت وجود، تشکیک وجود، وجود ذهنی، علت و معلوم، حادث و قدیم، متقدم و متاخر و اقسام تقسیمات وجود و … مطرح شد بدون این که از این اصطلاحات استفاده‌ای شود. این کار البته از این جهت از اهمیت برخوردار است که موجب ایجاد پیوند بین فلسفه با توده مردم می‌شود.

اشاره کردید که هنوز پیوند بین عالمان و فلاسفه آن طور که شایسته است به وجود نیامده، چگونه می‌توانیم شاهد این اتفاق باشیم؟

روشی که انتخاب کردیم و پنج سال نیز در پژوهشگاه حکمت و فلسفه آن را پیاده کردیم این بود که مفاهیم و اصطلاحات مشترکی که بین فلسفه و علوم دیگر است را در معرض بحث قرار دادیم، مثلا فیزیک دانان واژه ماده را دارند، فلاسفه نیز واژه ماده را دارند، فیزیک دانان ماده در فیزیک را توضیح می‌دادند و فلاسفه نیز ماده در فسله را تبیین می‌کردند و بعد از آن وجوه اشتراک و افتراق در آنها معنا می‌شد و یک همزبانی به وجود می‌آمد.

یا مثلا فرض کنید در حوزه زیست‌شناسی که مسئله تکامل در زیست‌شناسی و حرکت جوهری در فلسفه وجود دارد و این دو به صورت تطبیقی بحث می‌شد و گفت‌و‌گوها پیرامون موضوعات به ظاهر مشترک نیز مطرح می‌شد، ولو در معنا متفاوت بود، لذا این روش، روش خوبی است که بتوان باب گفت‌وگو را بین این دو دسته از عالمان با فلاسفه باز کرد و از این جهت ارتباط را ایجاد کرد.

ادامه دارد …

انتهای پیام/

کد خبر : 70602
تاريخ ثبت خبر : 6 تیر 1397
ساعت بارگزاری خبر : 10:18
برچسب‌ها:, ,

دیدگاه شما

( الزامي ) (الزامي)