| امروز سه شنبه, ۲۸ فروردین , ۱۴۰۳ |
سرخط خبرها:

یادداشتی از علیرضا قائمی‌نیا؛


علم شناختی۲ (بدن‌مندی)/تحلیل بدن‌مندی

علوم شناختی دارای دو دیدگاه درباره ذهن است: نخست، دیدگاهی که به مرحله اول این علوم مربوط می‌شود و ذهن را از لحاظ کارکرد، این دیدگاه «نمادگرایی» نام گرفته است؛ و دیگر، دیدگاهی که ذهن و شناخت را بدن‌مند در نظر می‌گیرد و تأثیر شبکه عصبی را در ذهن و تفکر لحاظ می‌کند. این دیدگاه «بدن‌مندی» نام گرفته است.

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیع به نقل از فصلنامه صدرا، حجت‌الاسلام والمسلمین علیرضا قائمی‌نیا در یادداشتی به علم شناختی پرداخته آورده است:

در علوم شناختی دو دیدگاه درباره ذهن وجود دارد: نخست، دیدگاهی که به مرحله اول این علوم مربوط می‌شود و ذهن را از لحاظ کارکرد، مانند یک کامپیوتر در نظر می‌گیرد که از برنامه‌های متشکل از نمادهای انتزاعی و دلبخواهی فراهم آمده است. این دیدگاه «نمادگرایی» نام گرفته است؛ و دیگر، دیدگاهی که ذهن و شناخت را بدن‌مند در نظر می‌گیرد و تأثیر شبکه عصبی را در ذهن و تفکر لحاظ می‌کند. این دیدگاه که «بدن‌مندی» نام گرفته است، امروزه بیشتر در علوم شناختی رواج یافته است. با توجه به این تفاوت، معمولاً علوم شناختی را به علوم شناختی نسل اول و علوم شناختی نسل دوم تقسیم کرده‌اند. علوم شناختی نسل اول، بخش عمده مبانی فلسفه سنتی انگلیسی‌ـ‌آمریکایی را می‌پذیرد؛ ولی نسل دوم، همه آن مبانی را بر پایه پژوهش‌های تجربی زیر سؤال میبرد. بهتر است به تفاوت این دو نسل بیشتر اشاره کنیم. چنانکه خواهیم دید، «بدن‌مندی» اساس علوم شناختی نسل دوم را تشکیل می‌دهد.

بدن‌مندی را گاهی به اشتباه در زبان فارسی به «جسمانیت» ترجمه کرده‌اند. اصطلاح جسم و بدن، معنای یکسانی ندارند. جسم در معنایی عام‌تر به کار می‌رود که بدن را هم در بر می‌گیرد. به عبارت دیگر، جسم، عام‌تر از بدن است و بدن هم نوعی جسم است. اما در «بدن‌مندی» ادعا می‌شود که ساختار بدن به نحوی در فرایندهای ذهنی و در زبان حضور دارد. این ادعا با ادعای جسمانیت تفاوت دارد.

۱٫ علوم شناختی نسل اول

این علوم بر اساس نوعی تعهدات پیشین درباره مفاهیم و عقل و ذهن پیدا شده‌اند و همه آنها از فلسفه تحلیلی برخاسته‌اند. این تعهدات عبارتاند از:

۱٫ کارکردگرایی: ذهن، نابدنمند است و می‌توانیم آن را مستقل از هرگونه دانشی درباره بدن یا مغز، صرفاً با نگریستن به روابط کارکردی میان مفاهیمی که با نماد‌ها نمایش داده می‌شوند، به طور کامل بررسی و مطالعه کنیم.

۲٫ دست‌کاری نمادین: عملیات شناختی و تمام صور تفکر چیزی، جز عملیات صوری بر روی نمادهای ذهنی، بدون توجه به معانی آنها، نیست.

۳٫ نظریه بازنمایی معنا: بازنمایی‌های ذهنی، نمادین هستند. این نمادها از طریق رابطه با دیگر نمادها و یا رابطه با واقعیت بیرونی، معنادار می‌شوند.

۴٫ مقولات سنتی: مقولات با شرایط لازم و کافی تعریف می‌شوند.

۵٫ معنای تحتاللفظی: معنا ذاتاً تحتاللفظی است و ممکن نیست استعاری باشد.

۲٫ علوم شناختی نسل دوم

در مقابل، علوم شناختی نسل دوم بر اساسِ ادعاهای ذیل استوار شده‌اند. شرح و توضیح هریک از ادعاها مجالی جدا می‌طلبد:

۱٫ تأثیر تجربه حسی‌ـ‌حرکتی در ساختار مفهومی؛

۲٫ بدن‌مندی ساختارهای ذهنی؛

۳٫ وجود مفاهیم سطح پایه؛

۴٫ استعاره‌های اولیه؛

۵٫ وجود مفاهیم پیش‌نمونه؛

۶٫ بدن‌مندی عقل؛

۷٫ خلاقیت عقل؛

۸٫ تکثر نظام‌های مفهومی.

لیکاف بر این نکته تأکید می‌‌کند که علوم شناختی نسل دوم از فلسفه خاصی برنیامده و تنها بر اساس این پیش‌فرض استوار شده که پایبندی آن به شواهد تجربی جدی است. نتایج «بدن‌مندی ذهن» نه از مکتب خاصی سرچشمه گرفته و نه بر اساس پیش‌فرض‌های نظریه ذهن در مکتب خاصی پایه‌ریزی شده است و در حقیقت رسالت آن، این است که مکاتب فلسفی گذشته را از علم تفکیک کند.

تحلیل بدن‌مندی

در علوم شناختی نسل دوم ادعا می‌شود که ذهن و مفاهیم، ذاتاً بدن‌مند هستند. البته مراد از بدن‌مندی، این نیست که ذهن پدیده‌ای مادی و به عنوان مثال با مغز یکی است؛ بلکه مراد این است که معنا بر پایه ادراک حسی و تجارب حرکتی ‌ـ بدنی و تجارب عاطفی استوار شده است. بر همین قیاس، شناخت، بدن‌مند است؛ بدین معنا که شناخت بر پایه ادراکات حسی و تجارب حرکتی‌ـ‌ بدنی و تجارب عاطفی استوار شده است. به طور کلی، بدن‌مندی به معنای ارتباط ساختاری با جهان خارج است. ذهن در تعامل بی‌وقفه با جهان خارج است و معنا هم در تعامل با جهان خارج شکل می‌گیرد.

تفاوت نمادگرایی با بدن‌مندی را باید در این نکته دانست که نمادگرایی بیشتر مدلی انتزاعی است، ولی بدن‌مندی بر اساس تحقیقات تجربی در علوم شناختی مطرح شده است و از این لحاظ، با کارکرد واقعی ذهن و نحوه شکل‌گیری زبان، بیشتر تناسب دارد. به عبارت دیگر، نمادگرایی، مدلی پیشین و بدن‌مندی، مدلی پسین برای تحلیل ذهن و زبان پیش می‌کشد. از این گذشته، توانایی این دو در تبیین پدیده‌های مربوط به ذهن، یکسان نیست.

برای اینکه از بدن‌مندی ذهن به بدن‌مندی زبان برسیم، باید به این نکته توجه کنیم که زبان با فرایند مقوله‌بندی گره خورده است. مفاهیمی که در ذهن بشر به کار می‌روند، جزو دستگاه مقولات او هستند. زبان هم با این مفاهیم و مقولات ارتباط دارد و آنها را نشان می‌دهد.

هر موجود زنده‌ای مقوله‌بندی می‌کند؛ حتی آمیب‌ها اشیای پیرامون خود را به غذا و غیرغذا و یا به چیزهایی که به سمت آنها حرکت می‌کنند و یا از آنها دور می‌شوند، تقسیم می‌کنند. آنها نمی‌توانند از روی اختیار مقوله‌بندی کنند، بلکه این فعالیت را به طور خودکار انجام می‌دهند. حیوانات هم همین کار را انجام می‌دهند؛ نحوه مقوله‌بندی آنها به دستگاه ادراک حسی و به قدرت حرکتی آنها بستگی دارد. در نتیجه، مقوله‌بندی، پیامد بدن‌مندی ماست. ما موجوداتی هستیم که در رویارویی و تعامل با جهان خارج، اشیا را مقوله‌بندی می‌کنیم. مقوله‌بندی، محصول تفکر خودآگاهانه نیست. ما به این علت به این شیوه خاص اشیا را مقوله‌بندی می‌کنیم که با آنها در جهان بدین شیوه تعامل داریم.

بدین ترتیب،‌ مقوله‌بندی، بخشی انفکاک‌ناپذیر از ساختار زیست‌شناختی آدمی است. ما موجوداتی هستیم که دستگاه اعصاب داریم. مغز ما صد بیلیون یاخته عصبی و صد تریلیون اتصال سیناپسی دارد. معمولاً باید انبوهی از اطلاعات، از تعداد زیادی از این یاخته‌ها به یاخته‌های دیگر، از راه انبوهی از این اتصالات بگذرد. در مواردی که چنین اتفاقی رخ می‌دهد، از راه این اتصالات، تناظری یک به یک میان یاخته‌های مبدأ و مقصد برقرار نمی‌شود. ازاینرو، این اتصالات، آن اطلاعات انبوه را با یکدیگر پیوند می‌دهد و در الگوهای خاصی دسته‌بندی می‌کند و سپس آنها را در اختیار یاخته‌های دیگر قرار می‌دهد. هرگاه دستگاه عصبی، خروجی یکسانی را با ورودی‌های متفاوت فراهم می‌آورد، مقوله‌بندی عصبی شکل می‌گیرد.

برای روشن شدن این سخن، یک مثال واقعی بیان میکنیم. هر چشم آدمی صد میلیون سلول حسگر نور دارد؛ اما از این میان، تنها یک میلیون تار عصبی از چشم به مغز امتداد می‌یابد. بنابراین، هر تصویری که به چشم وارد می‌شود، باید با ضریب صد کاهش یابد. این بدین معناست که اطلاعات موجود در هر تار عصبی، حاصل مقوله‌بندی اطلاعات صد سلول است. این نوع مقوله‌بندی عصبی در مغز هم وجود دارد.

 درصد بسیار اندکی از مقولات با فعالیت آگاهانه شکل می‌گیرند؛ ولی در بیشتر موارد، مقوله‌بندی به صورت خودکار و ناآگاهانه، بر اساس تعامل ما با جهان خارج تحقق می‌یابد. این نکته را هم نباید نادیده گرفت که مقولات ثابت نیستند و در هر تجربه، از نو شکل می‌گیرند و تغییرات جزئی هم در آنها رخ می‌دهد. هرچند ما مقولات را یاد می‌گیریم، نمی‌توانیم تغییرات گسترده‌ای در آنها به وجود بیاوریم. به این دلیل مقولات، آگاهانه شکل نمی‌گیرند و با نحوه تعامل ما با جهان خارج ارتباط دارند.

بنابراین، ما کنترل آگاهانه بر مقولات نداریم و نکته مهم این است که بدن‌ها و مغزهای ما تنها آنچه را که مقوله‌بندی می‌کنیم، تعیین نمی‌کنند؛ بلکه نوع مقولات و ساختار آنها را هم تعیین می‌کنند. آدمیان اعضای حسی و حرکتی خاصی دارند که به نحو خاصی عمل می‌کنند. به عنوان مثال، دستگاه بینایی از نقشه‌های مکان‌شناسی و سلول‌های جهت‌یاب برخوردار است که او را در مفهوم‌سازی روابط مکانی توانا می‌سازند. ما توانایی حرکتی داریم و می‌توانیم به شیوه خاصی حرکت کنیم و یا حرکت دیگر اشیا را دنبال کنیم. این امر نقش مهمی به حرکت در دستگاه مفهومی ما داده است. به عنوان مثال، این واقعیت که ما عضلاتی داریم و به کمک آنها نیروی خود را به شیوه خاصی به کار می‌بندیم، موجب می‌شود که مفاهیم علّی، ساختار خاصی پیدا کنند. سرشت خاص بدن ما به قابلیت‌های مفهوم‌سازی و مقوله‌بندی‌مان شکل خاصی می‌دهد.

در ادامه اشاره به چند نکته ضروری است:

۱٫ بی‌تردید ادعای بدن‌مندی، نوعی مادیت را در بر دارد. دو گونه مادیت را باید از هم جدا سازیم: مادیت مضمونی؛ مادیت ساختاری. مراد از مادیت مضمونی این است که اندیشه و ذهن، هویت کاملاً مادی دارد و جوهری مجرد وجود ندارد. ما این نوع مادیت را در مورد اندیشه و ذهن نمی‌پذیریم. با مبانی فلسفی می‌توان دراینباره بحث کرد. مراد لیکاف و دیگران هم از طرح ادعای بدن‌مندی، ورود به بحث مادی یا مجرد بودن ذهن و اندیشه نیست. از این گذشته، بدن‌مندی منافاتی با تجرد ذهن و اندیشه ندارد. در مقابل، بر اساس مادیت ساختاری، ذهن و اندیشه ساختار مادی دارد. به عبارت دیگر، روابط مادی بدن با عالم، در ساختار ذهن و اندیشه تأثیر دارد.

۲٫ بدن‌مندی یک «ادعای شناختی» است؛ یعنی ادعایی درباره فرایندهای ذهنی و ارتباط این فرایندها با روابط بدنی آدمی است. در مقابل،‌ تجرد ذهن و اندیشه که در فلسفه اسلامی بر آن تأکید می‌شود، ادعایی هستی‌شناختی است؛ بدین معنا که نوع وجود ذهن و اندیشه با نوع وجود اشیای مادی، تفاوت بنیادین دارد.

۳٫ ممکن است گفته شود که بنا به بدن‌مندی، در نهایت می‌توانیم تجرد مثالی را بپذیریم؛ اما تجرد عقلی با بدن‌مندی جمعشدنی نیست. ولی این نظریه ادعایی بسیار پیچیده‌ دارد و تفکر عقلی را گونه‌ای تفکر استعاری می‌داند؛ بدین معنا که ذهن بر اساس روابط هستی‌شناختی و معرفت‌شناختی، از فضاهای مادی به فضاهای مجرد و انتزاعی انتقال پیدا می‌کند.

 4. اصل بدن‌مندی ذهن و تفکر، با این اصل حکمت متعالیه همخوان است که «النفس جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء»؛ زیرا بر اساس اصل بدن‌مندی، ادراکات بشر دو مرحله دارد: مرحله‌ توسعهنیافته و مرحله توسعهیافته. در مرحله دوم، ذهن حرکت استعاری انجام می‌دهد. به عبارت دیگر، این دیدگاه، تفکر مجرد را نفی نمی‌کند، بلکه پیدایش مفاهیم و اندیشه‌های مجرد را بر اساس حرکت استعاری ذهن به واسطه روابط هستی‌شناختی و معرفت‌شناختی می‌داند. در حقیقت، بدن‌مندی به مرحله توسعهنیافته و پیش از تجرد نفس مربوط می‌شود. بحث دراینباره مجال مناسبی می‌طلبد.

. Embodiment.

. دو اثر مهم لیکاف، به طور مناسب و تخصصی به زبان فارسی برگردانده نشده‌اند و معادلهای نادرستی از این قبیل در آنها فراوان به چشم می‌خورد. این آثار عبارتاند از: لیکاف، جورج، قلمرو تازه علوم شناختی، ترجمه: جهانشاه میرزابیگی، تهران، نشر آگاه، ۱۳۹۵؛ لیکاف، جورج و جانسون، مارک، فلسفه جسمانی؛ ذهن جسمانی و چالش آن با اندیشه غرب، ترجمه: جهانشاه میرزابیگی، تهران، نشر آگاه، ۱۳۹۴٫

. First-generation cognitive science.

. a priori commitments.

. Lakoff, George & Johnson, Mark,1999, Philosophy in the Flesh: the embodied mind and its challenges to western thought, New York, Basic books. P. 78

. The Second Generation cognitive science.

. ر.ک: نیلی‌پور، رضا، زبان‌شناسی شناختی؛ دومین انقلاب معرفت‌شناختی در زبان‌شناسی، تهران، هرمس، ۱۳۹۴، ص ۵۳٫‌

. motoric experiences.

. Cognition.

. Apriori.

. Aposteriori.

. Lakoff, George & Johnson, Mark. Philosophy in The Flesh, p. 18.

انتهای پیام/

کد خبر : 43973
تاريخ ثبت خبر : 18 فروردین 1396
ساعت بارگزاری خبر : 11:09
برچسب‌ها:, , ,

دیدگاه شما

( الزامي ) (الزامي)