به گزارش خبرنگار پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه به نقل از شماره هجده فصلنامه صدرا، سید محمد تقی موحد ابطحی در یادداشت خود در این فصلنامه آورده است: یکی از پرسشهای بسیار مهم در ارتباط با ایده علم دینی، یا به معنای محدودتر و خاصتر آن علوم انسانی اسلامی، آن است که چرا با وجود گذشت حدود چهار دهه تلاش نظاممند در زمینه نقد علوم انسانی پوزیتیویستی، هنوز توفیقات چشمگیری در زمینه تحول علوم انسانی و تولید علوم انسانی اسلامی به دست نیامده است؟
در پاسخ به این پرسش دیدگاههای مختلفی ارائه شده است:
به عقیده نویسنده، در واکنش به سه دیدگاه فوق میتوان گفت:
وارد نشدن به مباحث سیاستگذارانه در زمینه علم دینی، عامل دیگر ناکامی در این زمینه
با توضیحات مقدماتی مشخص شد که یکی از عوامل ناکامی در تحقق ایده تحول علوم انسانی و تولید علوم انسانی اسلامی این است که برای تحقق این ایده، سیاستگذاری و برنامهریزی دقیق انجام نشده است و بیشتر بحثهایی که در حدود چهار دهه گذشته در کشور ما در زمینه علم دینی انجام شده است، عمدتاً بحثهای نظری و فلسفی و کلامی بوده است و کمتر نظریهپردازی سعی کرده است لوازم دیدگاه خود را در زمینه سیاستگذاری و برنامهریزی آموزشی و پژوهشی ترسیم کند. در نتیجه، گفتمان تحول علوم انسانی و تولید علوم انسانی اسلامی در این چهار دهه کمتر به صورت دقیق و کارشناسانه در عرصه سیاستگذاری و برنامهریزی آموزشی و پژوهشی به کار گرفته شده است و این امر، بازتولید و گسترش و تعمیق ادبیات تحول علوم انسانی و تولید علوم انسانی اسلامی در کشور را با مانع مواجه کرده است. پس در یک مرحله، از نظریهپردازان یا شارحان هر یک از این نظریات مطرح در زمینه تحول علوم انسانی و تولید علوم انسانی اسلامی انتظار میرود که دلالتهای نظریات مختار خود را در عرصه سیاستگذاری و برنامهریزی علمی نشان دهند.
مشکل دیگری که سیاستگذاران و برنامهریزان علاقهمند و متعهد به ایده تحول علوم انسانی و تولید علوم انسانی اسلامی با آن روبهرو هستند، رشد روزافزون و واگرای نظریههای ارائه شده در زمینه چیستی علوم انسانی اسلامی و راهکار تولید آن است. شاید فراوانی نظریههای مطرح در یک بحث صرفاً نظری، به آشنایی هر چه بیشتر با ابعاد آن بحث بینجامد، اما این فراوانی مخل سیاستگذاری، برنامهریزی و اجرا در چنین مسئلهای (تحول علوم انسانی و تولید علوم انسانی اسلامی) است که ابعاد عملی گستردهای دارد. بر این اساس، یکی از گامهای مقدماتی برای سیاستگذاری و برنامهریزی در زمینه تحول علوم انسانی، کاهش غیرحذفی دیدگاههای موجود در زمینه علوم انسانی اسلامی و به تعبیر دیگر، همگرا کردن نظریههای مطرح شده در این زمینه است. به هر حال، نظریهپردازان فعال در زمینه تحول علوم انسانی و تولید علوم انسانی اسلامی کشور (اعم از موافق یا مخالف) به عنوان نیروهای اجتماعی، باید در فرایند تحقق این ایده جایگاهی داشته باشند تا این فرایند با سرعت و دقت بهینه دنبال شود.
تحولخواهی نسبت به کدام علوم انسانی
بر این مبنا، برای تسهیل فرایند سیاستگذاری و برنامهریزی در زمینه تحول علوم انسانی، باید برای افزایش روزافزون و بعضاً واگرای نظریات موجود در این زمینه چارهای اندیشید. یکی از راههای مواجهه با افزایش نظریههای مطرح در زمینه تحول علوم انسانی، طبقهبندی این دیدگاههاست. وقتی از چنین زاویهای به موضوع طبقهبندی ورود پیدا میکنیم، طبقهبندی بیش از آنکه بعد علمی داشته باشد، بعد تکنیکی خواهد یافت و بر این اساس، با وجود توجه به اتقان نظری طبقهبندیها، یکی از معیارها برای سنجش طبقهبندیهای ارائه شده، کارآمدی آنها در ارتباط با مسئله مورد نظر ما، یعنی سیاستگذاری و مدیریت تحول علوم انسانی و تولید علوم انسانی اسلامی خواهد بود.
وقتی از تحولخواهان علوم انسانی صحبت به میان میآید، باید دید دقیقاً تحولخواهی نسبت به چه جریانی مد نظر است؟ در این زمینه دو دیدگاه کلان قابل طرح است:
در پیش گرفتن این موضع به ما کمک میکند تا مخالفان داخلی جریان تحولخواهی در عرصه علوم انسانی را متوجه این نکته کنیم که تحولخواهی نسبت به علوم انسانی، جریانی نیست که به ایران پس از انقلاب یا فراتر از آن، به جهان اسلام یا پیروان ادیان محدود شود، بلکه جریانی است که حتی در جهان سکولار هم مطرح است و از این طریق، زمینههای روانی و اجتماعی را برای تحولخواهی که مقدمه تولید علوم انسانی اسلامی است فراهم آوریم.
در ادامه با توجه به محدودیت حجمی این یادداشت، به اختصار به چگونگی شکلگیری علوم انسانی پوزیتیویستی و برخی از مبانی آن اشاره میشود. در یادداشتهای بعدی نیز به معرفی تحولخواهان سکولار نسبت به علوم انسانی پوزیتیویستی (علوم انسانی تفسیری، انتقادی، ضداستعماری، پستمدرن، بومی و …) و همچنین طبقهبندی و معرفی تحولخواهان دینی علوم انسانی میپردازیم.
علوم انسانی پوزیتیویستی
همانگونه که پیش از این هم اشاره شد، رنسانس فکری قرن شانزده، عقلگرایی، تجربهگرایی و انقلاب علمی قرن هفده و به دنبال آن عصر روشنگری قرن هجده، مقدمات شکلگیری علوم انسانی جدید در قرن نوزده بودند. در این چند قرن، اندکاندک مرجعیت فکری کلیسای کاتولیک و طبیعیات ارسطویی زیر سؤال رفت و گونه جدید مواجهه با طبیعت و فهم آن، حاکمیت یافت که در آن، طبیعت باید با زبان ریاضی و با بهرهگیری از عقل و تجربه بشری توصیف و تبیین میشد. انقلاب علمی قرن هفده، با ویژگی شکلگیری فیزیک نیوتنی، چهره کاملاً جدیدی از عالم را پیش روی آدمیان قرار داد که در آن، قوانین یکسانی بر عالم فوق فلک و تحت فلک حکمفرما بود؛ طبیعیاتی مبتنی بر روابط ریاضی که میتوانست پدیدههای طبیعی را با دقت مورد قبولی پیشبینی کند. اندیشمندان عصر روشنگری، مبتنی بر تحولاتی که به انقلاب علمی و فیزیک نیوتنی منتهی شده بود، استدلال میکردند که تفکر روشمند و بهکارگیری اصولی عقل و تجربه میتواند در فهم همه پدیدهها، از جمله پدیدههای انسانی و اجتماعی به کار گرفته شود و حیات انسانی را از سلطه سنتهای پیشین نجات دهد و مسیر پیشرفت را پیش روی او قرار دهد. متعاقب این ذهنیت بود که علوم انسانی جدید شکل گرفت تا در پرتو به کارگیری روشهای مورد استفاده در فیزیک جدید به توصیف و تبیین پدیدههای فردی و جمعی بپردازد تا در پرتو این نوع از دانش، توان پیشبینی و کنترل پدیدههای فردی و جمعی به دست آید.
اقتصاد پوزیتیویستی
آدام اسمیت انگلیسی (۱۷۲۳-۱۷۹۰) پایهگذار اقتصاد کلاسیک، چند دهه پس از نوشته شدن کتاب اصول ریاضی فلسفه طبیعی (۱۶۸۶)، جامعه را همانند یک دستگاه مکانیکی بزرگ میداند و معقتد است که قوانین مکانیک در امور اجتماعی به خوبی جریان مییابند. او روش ریاضی و تجربی نیوتن را روشی مناسب برای مرتبط ساختن پدیدههای اجتماعی و کشف قوانین اقتصادی معرفی میکند و از جدایی امور اثباتی (که ناظر بر هستهاست) و امور دستوری (که ناظر به بایدهاست) در مطالعات اقتصادی دفاع میکند. جرمی بنتام انگلیسی (۱۷۴۸-۱۸۳۲) هم امیدوار بود با استفاده از روششناسی نیوتنی، به نیوتنی دیگر در عرصه اقتصاد بدل شود. دیوید ریکاردو انگلیسی (۱۷۷۲-۱۸۲۳) از نوعی الگوی قیاسی فرضیهای طرفداری میکرد و نظریههای پردازش شده خود را با اینکه مبتنی بر قوانین و نهادهای انگلستان تدوین شده بودند، نظریههایی جهانشمول میدانست. در حال حاضر، رویکردهای پوزیتیویستی (اقتصاد آزمایشی) در علم اقتصاد در قالب جریانهای اقتصاد پوزیتیویستی هاروارد، مؤسسه تکنولوژی ماساچوست، شیکاگو، مدرسه اقتصادی لندن و … ادامه دارد.
جامعهشناسی پوزیتیویستی
آگوست کنت (۱۷۹۸-۱۸۵۷) فرانسوی، پدر جامعهشناسی پوزیتیویستی، از پشت سرگذاشتن دوران اسطوره و فلسفه و ورود به عصر علم صحبت و جامعهشناسی را به عنوان فیزیک اجتماعی مطرح میکرد و انتظار داشت علم جدید پیشنهادی او از عهده هرجومرج ناشی از انقلاب کبیر فرانسه (۱۷۸۹-۱۷۹۹) برآید. متأثر از وی، امیل دورکیم فرانسوی (۱۸۵۸-۱۹۱۷)، پدر جامعهشناسی آکادمیک، به منظور علمی کردن جامعهشناسی، تبعیت از روششناسی علوم طبیعی را در پیش گرفت و لازمه این کار را در نظر گرفتن واقعیت اجتماعی به منزله شیء و بهرهگیری از روشهای کمّی و آماری برای تبیین پدیدههای اجتماعی دانست. تحقیقات دورکیم نیز ناظر به مسائل عینی جامعه فرانسه پس از انقلاب صنعتی است. دورکیم با به کارگیری قواعد روش جامعهشناسی پوزیتیویستی که توسط خودش در کتابی با همین عنوان تدوین شده، پدیدههایی همچون تقسیم کار اجتماعی و خودکشی و نسبت آنها را با انقلاب صنعتی بررسی کرده و در پرتو این تحلیل، توصیههایی به منظور کنترل اجتماعی و مقابله با هرجومرج ارائه میکند.
روانشناسی پوزیتیویستی
در همین دوره ویلهم وونت (۱۸۳۲-۱۹۲۰) پس از تحصیل پزشکی و تأثیرپذیری از کتاب هربارت (روانشناسی به عنوان یک علم) روانشناسی فیزیولوژیک و آزمایشگاهی را با نگارش کتاب در سال ۱۸۶۲ پایهگذاری کرد. وی در همین سال، درس روانشناسی از دیدگاه علوم طبیعی را در دانشگاه هایدلبرگ ارائه کرد که سال بعد به صورت کتابی منتشر شد. کتاب بزرگ روانشناسی فیزیولوژیک وی پس از چندین سال تدریس، در سالهای ۱۸۷۲-۱۸۷۴ آماده نشر شد. وونت اولین آزمایشگاه رسمی روانشناسی را در سال ۱۸۷۹ تأسیس کرد؛ هر چند قبل از وی، ویلیام جیمز در دانشگاه هاروارد در سال ۱۸۷۵ اتاقی برای انجام آزمایشهای روانشناسی اختصاص داده بود. وونت در سال ۱۸۸۱ مجلهای را برای نشر نتایج آزمایشگاه روانشناسی خود تأسیس کرد.
بدین شکل بود که روانشناسی، جامعهشناسی و اقتصاد … مبتنی بر روشهای آماری و تجربی شکل گرفتند و در مجموع، علوم انسانی پوزیتیویستی را شکل دادند و این علوم انسانی با پایه پوزیتیویسی، منشأ پیدایش علوم مصرف کننده و کاربردی پوزیتیویستی گردید.
مبانی علوم انسانی پوزیتیویستی
برخی از مبانی علوم انسانی پوزیتیویستی را میتوان به این شرح برشمرد:
انتهای پیام/