به گزارش خبرنگار پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه به نقل از شماره ۲۳ فصلنامه صدرا، حجتالاسلام والمسلمین شیخ جعفر المهاجر رئیس مرکز بهاءالدین العاملی لبنان گفت و گویی را با فصلنامه صدرا داشته که مشروح آن در ادامه آمده است:
اشاره:
حجتالاسلام والمسلمین شیخ جعفر المهاجر در سال ۱۹۴۱ میلادی در خاندان مشهور ال ابراهیم در شهر بعلبک چشم به جهان گشود. این روحانی شیعه و محقق دانشگاهی صاحب تألیفات بسیاری خصوصاً در جنبههایی که کمتر به آنها پرداخته شده، همچون تاریخ لبنان و تاریخ جبل عامل است. ایشان تحصیلات حوزوی را در لبنان آغاز و در نجف و نزد علمای بزرگی مانند آیات عظام خویی و حکیم و مرحوم مظفر و شهید صدر ادامه دادند و پس از بازگشت به لبنان تحصیلات آکادمیک را نیز ادامه داده و در رشته تاریخ مدرک دکترای خود را کسب نمودند.
وی که تا سال ۲۰۰۴ مسئولیت قضاوت بر طبق مذهب شیعه را بر عهده داشته است هماکنون رئیس مرکز بهاءالدین العاملی لبنان در بعلبک میباشد. این مرکز به منظور تحقیق و مطالعه مباحث تاریخی و اجتماعی تأسیس شده است. شیخ جعفر المهاجر در حال حاضر مشغول به بحث و تألیف کتب مختلف بهخصوص در عرصههای تراجم و رجال میباشد. تابهحال حدود ۲۵ کتاب از ایشان به چاپ رسیده است که از مهمترین آنها کتاب جبل عامل بین الشهیدین، الهجره العاملیه إلى إیران فی العصر الصفوی و جبل عامل تحت الإحتلال الصلیبی را میتوان نام برد.
اجتهاد امروزه چه ویژگیهایی دارد و چه تفاوتی با دورههای پیشین دارد؟
تا پیش از پیروزی جمهوری اسلامی، فقه در اتاقهای دربسته بود و عبارت بود از فقه نص منقول، و بنابراین ارتباطی با آنچه در خارج روی میداد نداشت؛ درحالیکه همگان بر این عقیدهاند که فقه تنظیمکننده زندگی مسلمانان است. دلیل این امر و دوری فقه از فضای زندگی مردم، علل سیاسی و غیرسیاسی دارد که همگان از آن اطلاع دارند و نیاز به تکرار آنها نیست.
اما پس از پیروزی انقلاب اسلامی، فقه و فقیه مسئول هر کار کوچک و بزرگی شد که مردم در زندگی با آن روبهرو میشوند. طبیعتاً فاصله بین آن فقه و این فقه که در همه صحنههای حیات مسلمین اثر میگذارد، فاصلهای طولانی است و پیمودن این مسافت نیز امر خطیر و مهمی است که به تلاش بسیاری نیاز دارد.
در بحثها و گروهبندیهای فقهی که امروزه در قم جریان دارد، بنده خود را جزو گروه دوم میدانم. گروه اول قضیهای به پایان رسیده است؛ یعنی نمیتوان از مراجع بزرگ توقع داشت که با این واقعهها و اتفاقات جدید همراهی کنند. آن بزرگواران در تمام عمرشان به شیوهای متفاوت با شیوۀ امروزی زندگی کردهاند و این امری طبیعی است و نقص به حساب نمیآید. لذا کسانی از نسل ما که اهلیت این امر را دارند، باید به سریعترین وجه، فاصله طولانی میان این دستههای فقهی را بپیمایند. در فقه نصوصی وجود دارد که شایسته است فهم جدیدی دربارهشان حاصل شود. همچنین نصوصی وجود دارد که باید بهصورت کلی کنار گذاشته شوند؛ زیرا آنها برای دوره و زمان و شرایط خاصی بودند که امروزه دیگر وجود ندارد. امام خمینی (ره) با اینکه از گروه اول بودند، اما با سرعت داخل در گروه دوم شدند. بسیاری از امور فقهی که ایشان به آنها توجه کرد، قبل از قیام و انقلاب در ذهن ایشان وجود نداشت و اگر کسی غیر از امام، سخنان ایشان را بیان میکرد، تکفیر میشد؛ مثلاً درباره رابطه بین نص و زمان و مکان.
این موضوع نزد امام خمینی (ره) جایگاه بالایی داشت؛ اما از گروه اول نمیتوان توقع داشت که بر طبق این قاعده عمل کنند. بنده در مقالهای با عنوان «افقهای آینده برای حرکت اجتهاد» پیشنهادهایی طرح کردم که امروزه باید فقه به چه مسائلی بپردازد.
اگر ممکن است با ذکر چند مورد، به تفاوت این دو دیدگاه و ثمراتی که بر هر نگاه مترتب میشود اشاره بفرمایید.
بهعنوانمثال مسئله «هنر» یا «بانک» سزاوار نگاه جدید است. مثلاً در آن دیدگاه اول (فقه اتاقِ دربسته) بانک مؤسسهای ربوی است و خلاص؛ اما اگر با نگاه دقیق بررسی کنیم، چه کسی از بانک مستقل است؟ من؟ شما؟ جمهوری اسلامی؟ امروز هیچ تجارت و هیچ سیاست و هیچ کار مالیای بدون تعامل با بانک امکان ندارد؛ همان بانکی که نزد ما مؤسسهای شیطانی است. استاد ما شهید سیدمحمدباقر صدر، نخستین شخصی بود که در این مسئله ورود پیدا کرد؛ اگرچه نتوانست نتیجه مهمی به دست آورد؛ زیرا نتیجه احتیاج به فکر اقتصادی نیز دارد و فقط با نگاه فقهی نمیتوان به نتیجه رسید. باید نگاه فقهی و مالی با همدیگر ادغام شوند تا روشن گردد که چگونه میتوان کارهای بانک را با احکام شرعی مطابق کرد؟ زیرا اگر امور به همین صورت فعلی باشد، نمیتوان مراوده مناسبی بین عملیات بانکی و احکام شرعی به وجود آورد، مگر با چشمپوشی از بعض امور. شهید صدر باب این کار را باز کرد، اما پس از او کسی را نمیشناسم که در این امر وارد شده باشد و شکی نیست که ما پس از این بزرگوار و امثال او، مانند شهید مطهری، در پرداختن به این مطلب مهم پیش نرفتهایم.
اما اینکه ایستادهایم یا عقبگرد کردهایم، پرسشی دقیق است و به تفکر بیشتری نیاز دارد. این در حالی است که اهل سنت در این امر از ما سبقت گرفتهاند و در مسیر این مسابقه، فاصلهای طولانی با ما ایجاد کردهاند و بنده فعالیتهای آنها را در این موارد پیگیری میکنم.
مثلاً مسئله زن و پرداختن به آن از منظر فقهی، امر مهمی است. زنان در جمهوری اسلامی در همه امور همدوش مردان به ایفای نقش میپردازد. در ادارات دولتی و مراکز تجاری فعالیت میکنند، قبل از اینکه در فقه جایگاه این مسائل روشن شده باشد. این فاصلهای است که میان فقه و زندگی مردم وجود دارد.
در مسئله هنر میگوییم موسیقی و غنا حرام است؛ درعینحال که با انواع موسیقی و حتی غنا سروکار داریم. اجازه دهید حکایت شیرینی را عرض کنم. پس از پیروزی جمهوری اسلامی از ما برای شرکت در مجلسی در یکی از مساجد قدیمی بعلبک دعوت کردند. وارد مسجد شدیم و دیدیم یک گروه موسیقی با همه آلات موسیقی جلوی محراب حضور دارد. یکی از شاعران قدیمی بعلبک در کنار بنده نشسته بود و به بنده گفت: آیا به ذهن تو میرسید که روزی با عمامه وارد مسجد شوی و در آن با گروه موسیقی مواجه شوی؟
البته بنده پاسخ او را دادم که اوضاع تغییر کرده و نمیتوان این گروه موسیقی را با گروههای موسیقی دیگر مقایسه کرد؛ اما اگر بخواهیم ببینیم که این مسائل در فقه مورد بازخوانی واقع شده یا نه، خیر اتفاقی نیفتاده است. فتاوا امروزه همان فتاوای قدیم است. کدام کتاب فقهیای از غنا تعریف کاملی ارائه داده است؟ در همه کتب در تعریف غنا میگویند «آنچه در میان اهل فسق متعارف است»، و نتیجه این است که درواقع تعریف مشخصی برای غنا در نصوص وجود ندارد. موسیقی و غنا در تاریخ ما هیچوقت آنگونه که در میان غربیها بهعنوان یک هنر شناخته میشود شناخته نشده بود؛ بلکه در تاریخ ما موسیقی و غنا، بخشی از زندگی فاسقان و فاجران بوده است.
مسئله سیاست نیز همینگونه است. مسئله ولایتفقیه چقدر تبیین شده؟ آیا هر فقیهی ولایت دارد و وارث انبیاست؟ نظریه ولایتفقیه پروژهای اجتماعی-سیاسی است که بر ریاست اشخاصی که هر کدام به طریقهای مختلف فکر میکنند و از یکدیگر دور هستند بنا شده است. آیا با این پروژه میتوان جامعه را اداره کرد؟ یکی از بزرگترین دستاوردهای امام خمینی (ره) که حکومتش را با شعار ولایتفقیه برقرار کرد، این است که خود ایشان از کسانی است که از ولایتفقیه به آن معنای سنتیاش گذر کردهاند. هنگامی که امام خمینی به ایران آمد، همه ایران منتظر پروژه ایشان بودند؛ اما هنگامی که از ایشان پرسیدند میخواهید در این کشور چه کنید، امام فرمود از مردم بپرسید.
این چه معنایی دارد؟ این نخستین گذر از ولایتفقیه به معنای سنتی آن است. در حقیقت در ایران ولایتفقیه به معنای سنتی وجود ندارد. آنجا مردمی هستند که انتخاب میکنند. مجلس شورای اسلامی است که قوانین را تصویب میکند و مجلس خبرگان وجود دارد که بر اعمال فقیه نظارت میکند و قدرت آن را دارد که اگر شرایط خاصی به وجود آمد، او را عزل کنند. همچنین مجلسی به نام مجمع تشخیص مصلحت نظام وجود دارد که بر مجلس شورا نظارت میکند. این اندیشه، اندیشهای است که غرب وقتی نظام اسلامی را مورد انتقاد قرار میدهد، آن را نمیفهمد. بله، مجلس شورا محدوده مشخصی دارد و از احکام ثابت اسلام تجاوز نمیکند؛ همانطور که در قوانین روزانه که تصویب میکنند مشاهده میکنیم.
ما امروزه به تصویر پیشتازانهای نیاز داریم که امام خمینی (ره) شروع به ایجاد آن کرد و باید در رابطهاش با مردم بهینهتر گردد؛ مردمی که در راه برپایی ارزشها که بر فقه بنا نهاده شده است جان دادهاند. این حکومت رایگان برپا نشده، بلکه با نثار خونهای مردم استقرار یافته و این مردم صاحبان فضل هستند. مردم کسانی هستند که مقاومت و پایداری کردند تا این نظام محقق شود. نمیتوان به آنها گفت حقی ندارید و حق فقط برای فقیه است.
امیرمؤمنان علی (ع) پس از قتل عثمان، با پیشنهاد خلافت روبهرو شد. ایشان ابتدا قبول نکردند، اما هنگامی که دیدند مردم همگی این درخواست را دارند، قبول کردند. چرا؟ به سبب تواضع در برابر مردم. حکومت امری مربوط به مردم است و مربوط به نص الهی نیست. پیگیری بهینهسازی فقاهت با توجه به واقعیات جامعه، وظیفهای است که باید به آن بپردازیم و شما در این مجله باید با این فکر و نظریه همراهی کنید و به آن بپردازید.
ما هنگامی که با تاریخ فقه و اجتهاد مواجه میشویم، میبینیم که توسعه و تحول در تفقه و اجتهاد امری بدیهی است. شما بهعنوان شخصی که با تاریخ و دورههای فقهی آشنا هستید، در این باره چه نظری دارید؟
بنده کتابی نوشتهام به نام نشأۀ الفقه الاسلامی الأمامی ومدارسه که بهزودی توسط مرکز تمدن چاپ میشود و کتاب مفصلی است. ازجمله مطالبی که بنده در این کتاب به آنها پرداختهام، این است که ما فکر میکنیم که فقه از قدیمالأیام وجود داشت؛ درحالیکه اینگونه نیست، بلکه فقه نتیجه تطور نص منقول است و اینگونه به وجود آمده است. این تطور هم بهآسانی به دست نیامده است. سرهای بسیاری بریده شد تا اینکه به این نقطه رسیدیم.
اشخاصی مثل ابنجنید از بزرگان ما به شمار میآیند، اما نمیتوان آنها را فقیه نامید؛ بلکه اشخاصی مانند شیخ طوسی را آرامآرام میتوان فقیه به حساب آورد. فقه در حله متولد شد و شهید اول، فرزند حله است. جبلعامل فرزند حله است. ایران امروز نیز فرزند حله است.
بله، اگر بخواهیم تأثیرات فضاهای مختلف علمی را در فقه و تفقه در نظر بگیریم، قم مادر همه نگاههای فقهی است؛ اما فقهی که امروزه در بین ما وجود دارد، فرزند و نتیجه مکتب حله است که از آنجا به جبلعامل و سپس به اصفهان منتقل شده است. پس فقه نتیجه قرنها تفکر و اندیشهورزی است. شیخ طوسی در قرن پنجم فقیه نبوده، بلکه مرحله نقل را خاتمه داده است.
شیخ مفید و سیدِ مرتضی فقیه نبودهاند. شیخ مفید متکلم بوده است. سیدِ مرتضی نظریهای خیالی را که بر پایه مطالب عقلی بنا کرده بود ارائه کرد که به نتیجه نرسید و شکست خورد. ایشان -متأثر از سبک کلامی خود- نظریهای با عنوان «فقهی یقینی» مطرح ساخت و بنا داشت با نگاهی کلامی و دیدگاه عقلی صرف به فقه بنگرد که این پروژه شکست خورد و چیزی از آن باقی نماند. حرکت و پرش از شیخ مفید به شیخ طوسی ایجاد شد.
]پایهگذاران[ نهضت حله نیز همگی از شاگردان ابوعلی بودند. حله نخستین شهر و بنای شیعی است که به دنبال ایجاد محتوای فرهنگی شیعی بود. این شاگردان نخستین کسانی بودند که نظریات شیخ طوسی را مطالعه کردند.
چهار نفر از آنها سریانی، و باقی عرب بودند. ]مکتب[ حله در گام اول با این افراد بنا شد و سپس با دیگران کامل شد؛ افرادی مانند هبۀالله السوراوی سریانی، پسرش حسن سریانی، پسرش حسین سریانی، حسین بن ابیطی مقدادی عرب و البته علی ابن ابراهیم عریضی که سرآمد این عربهاست. پس چهار نفر از شش نفر پایهگذاران مکتب حله، سریانی هستند، اما نسل بعدی همگی عرب بودند. لذا ]مکتب[ حله بر ]پایۀ تلاش[ سریانیها و عربها پایهریزی شد و این عظمت تشیع است که میتواند تمام الگوها و شیوههای فکری را در خود حل کند.
در آن دوره سریانیها از عربها بسیار پیشی گرفته بودند؛ زیرا در آن دوره آنها تمدن عراق قدیم را به ارث برده بودند و آن تمدن را فرا گرفته و در فقه داخل کرده و فقه را گسترش داده بودند. قدرت فقه شیعی در این است که توانسته همه این تحولات و وقایع را در دل خود جای دهد و در خود هضم کند. غیر از فقه شیعه، ]فقه دیگری[ نمیتواند به این دستاوردها برسد. شیعه توانست و به این دلیل، فقه شیعه تا این زمان از فقه غیرشیعه سبقت گرفته است.
به نظر بنده سنت یک چیز است؛ حدیث چیز دیگری؛ شریعت چیز دیگری و فقه نیز چیز دیگری؛ و اینها با هم تفاوت دارند.
حوزههای لبنان تا به امروز چه مراحلی از اجتهاد و تفقه را به خود دیده است؟
برای رسیدن به پاسخ این پرسش، نظر شما را به مطالعه کتاب جبلعامل بین الشهیدین جلب میکنم. موضوعی که اشاره کردید بهطور مستوفا در این کتاب بررسی شده است؛ اما بهطور خلاصه باید بگویم که فقیه فقط شهید اول است و همه تشیع، فرزند شهید اول هستند و خود شهید اول نیز فرزند حله است.
از زمان شهید اول تا محقق کرکی، شاهد ظهور علمای بزرگی در لبنان هستیم که با هجرت محقق کرکی به ایران، عمده این بزرگان به ایران و اصفهان نقل مکان کردهاند. پس از این دوره، کدامیک از علمای متأخر لبنان را میتوان در این جایگاه قرار داد؟
نهضت و حرکت فقهی در لبنان از شهید اول آغاز، و به شهید ثانی ختم شد. ]نهضت[ جبلعامل با شهادت شهید ثانی به پایان رسید و به دلیل همین بزرگی و عظمتشان، مردم این اسامی را به آنها اعطا کردند؛ یعنی مردم نیز با آنها همراهی میکردند و تأثیر میپذیرفتند. حقیقت مسئله این است که جبلعامل با شهادت شهید ثانی به پایان رسید تا اینکه در ایران جوانه بزند. پس از ایشان هر آنچه از علما در لبنان چشم به جهان گشودند، مانند شعلهای بودند که مورد استفاده قرار میگرفتند؛ اما بیشتر تأثیر منطقهای و تبلیغی داشتند. بسیاری از آنها فقهای بزرگواری بودند، اما فقیه بزرگوار بهتنهایی کفایت نمیکند، بلکه به محیط و بستر مناسب نیز نیاز دارد و این بستر با همه امکانات به ایران نقل مکان کرده بود.
به نظر بنده حتی حوزه علمیه نجف نیز تأثیر و نقش درخور توجهی مانند جبلعامل و حله نداشته است. نجف میگیرد، اما اعطا نمیکند. مسئله، بزرگواری آن عالم یا عالمی دیگر نیست؛ بلکه مسئله ایجاد و تشکیل یک مدرسه و مکتب است؛ مانند قم که در صدر اول یک پایگاه اساسی بود که همه نصوص را جمعآوری و آنها را تنظیم و تبویب کرد. سپس بغداد آمد که قدمبهقدم ما را به سمت فقه رهنمون ساخت. مکتب حله شکل گرفت و علما تبدیل به مجتهدان شدند و سپس مکتب جبلعامل شکل گرفت که در آن اجتهاد به جامعه نیز سرایت کرد و ارتباط عمیق با جامعه برقرار کرد.
در این پروژه، نجف هیچ نقشی ندارد. همه این نتایج را، نجف از تلاشهای قبل از خود گرفت؛ اما چه چیزی اعطا کرد؟ در نجف غیر از کتاب جواهرالکلام چه چیز دیگری وجود دارد؟ درحالیکه در مکاتبِ پیش از آن، دهها کتاب وجود دارد که ]مکاتب[ قم و حله آنها را ارائه کردهاند. حتی برای مثال، علامه سید ابوالقاسم خویی نیز در بالون فقه و اصول دمیدند و آن را بزرگ و بزرگتر کردند؛ اما آیا واقعاً تغییری در مقیاس فقه پدید آمد؟
تحول و تطور آیندهای که ما در انتظار آن هستیم، خارج شدن فقه از اتاقهای دربسته است و این تنها راه خروج ما و گذر از مرحله سابق به مرحله جدید است و شکست ما (لا سمح الله) این است که با مردم همراهی نکنیم. شکست ما این است که با این اتفاق نورانی و بزرگی که عبارت است از ]حضور در[ نخستین کشوری که دولتی عادل بر پا کرده (که اطاعت از آن واجب است) همراهی نکنیم.
امروز شرایط لبنان با شرایط ایران کاملاً تفاوت دارد. در لبنان ما از لحاظ فقهی آزاد هستیم و هیچ مانعی نداریم؛ اما در ایران باید دید دولت و مسئولان از جامعه چه میخواهند؛ بلکه همه اوامر دولت، احکامی هستند که بر ما واجب است که از آنها تبعیت کنیم.
آیا میتوان گفت این فقهی که مدنظر شماست و اجتهاد در مسیر آینده خود باید به آن سمتوسو برود، فقه حکومتی است؟
طبیعتاً ]همین طور است[. در تاریخ اسلام، جز در زمان رسول مکرم اسلام (ص) و ایام امامت امیرالمؤمنین (ع)، سابقه نداشته دولتی عادل برپا شود که پیروی از آن واجب باشد. امروزه نخستین بار است که یک حکومت عادل شکل میگیرد و این اتفاق جدیدی است. اگر با این مسئله همراهی نکنیم، کماکان در اتاقهای دربسته و نص باقی میمانیم و فقه کارکرد و جایگاه خود را در جامعه از دست میدهد. هنگامی که امام خمینی این کلام را فرمودند که نص فرزند زمان و مکان است، از این حقایق سخن میگفتند و نتیجۀ پیاده کردن عنصر زمان و مکان در فقه، رسیدن به فقه حکومتی است.
انتهای پیام/