| امروز پنج شنبه, ۶ اردیبهشت , ۱۴۰۳ |
سرخط خبرها:

معرفی مقاله؛


رویکرد کنشگر ـ شبکه: برخی توضیحات و چند پیچیدگی

درباره نظریه کنشگر ـ شبکه، اغلب سوءتفاهم پیش آمده و ازاین‎رو بسیار از آن سوءاستفاده شده است. من در این مقاله مایلم فهرستی را از برخی ویژگی‌های جالب شبکه ها تهیه کنم و برخی از بدفهمی های طرح‌شده را توضیح دهم. سه مورد از سوءتفاهم‌ها، به دلیل استفاده مشترک از واژه شبکه و دلالت های معنایی آن است.

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه به نقل از شماره ۲۲ فصلنامه صدرا، برونو لاتور مقاله «رویکرد کنشگر ـ شبکه» را به نگارش درآورده که متن کامل آن در ادامه آمده است:

درباره نظریه کنشگر شبکه، اغلب سوءتفاهم پیش آمده و ازاینرو بسیار از آن سوءاستفاده شده است. من در این مقاله مایلم فهرستی را از برخی ویژگی‌های جالب شبکه­ ها تهیه کنم و برخی از بدفهمی های طرح‌شده را توضیح دهم. سه مورد از سوءتفاهم‌ها، به دلیل استفاده  مشترک از واژه  شبکه و دلالت های معنایی آن است.

نخستین اشتباه به سبب اعطای معنای رایج فنی به آن، در قالب «شبکۀ»­ فاضلاب، قطار، مترو و یا خطوط تلفن است. تکنولوژی های اخیر، اغلب ویژگی شبکه‌ای دارند. هیچ‌چیز به اندازه­ شبکه ای کامپیوتری، دارای اتصالاتی قوی تر، فاصله دارتر، الزامی‌تر و بهطور استراتژیک سازمان یافته تر نیست. با این اوصاف، چنین چیزی استعاره­ای بنیادین برای کنشگر شبکه به شمار نمیآید. یک شبکه­ فنی در معنای مهندسی، صرفاً یکی از موارد نهایی و ثبات یافته ممکن از یک کنشگر شبکه است. یک کنشگر-شبکه ممکن است فاقد همه  مشخصه‌های شبکه  فنی باشد.

مرتفع‌کردن دومین سوء‌تفاهم آسان است: نظریه کنشگر-شبکه (از این به بعد ANT) ربطی به مطالعات مربوط به شبکه های اجتماعی ندارد. درحالی‌که شبکه اجتماعی، به روابط انسان‌ها در جهانی طبیعی و اجتماعی،­ اطلاعاتی اضافه می کند که در تحلیل­ها به کار گرفته نمی‌شوند، ANT درصدد تبیین ماهیت جوامع و طبیعتهاست [و برای این کار خود را محدود به بازیگران انسانی نمی‌کند؛ بلکه واژه بازیگر یا کنشگر را به غیرانسان‌ها نیز تعمیم می‌دهد]. ANT خواهان افزودن شبکه­های اجتماعی به نظریه­ اجتماعی نیست، بلکه نظریه اجتماعی را از شبکه­ ها بازمی‌سازد. ANT به همان اندازه که نوعی هستی شناسی یا نوعی متافیزیک است، نوعی جامعه‌شناسی هم هست.

به‌طور ساده، ANT تحولی در استعاره‌هایی است که ذات‌ها را توصیف می کنند: فرد به جای سطوح، به تارها دست می‌یابد. بهطور دقیق تر، ANT تغییری در توپوگرافی است. از شخص خواسته می شود تا به جای سطوح دوبعدی یا فضای سه‌بعدی، در قالب گره­هایی به تأمل بپردازد که به تعداد اتصالاتشان دارای ابعاد هستند. به‌عنوان نخستین قرابت،‌ ANT مدعی است که جوامع مدرن [و همچنین علم و تکنولوژی] را نمی توان بدون تلقیِ آنها به‌عنوان اموری رشته مانند، نخمانند، سیمی، ریسمانی، طنابی و دارای ویژگی مویرگی توصیف کرد و آنها هرگز از طریق مفاهیمی چون سطوح، لایه ها، مرزها، فضاها، مقولات، ساختار و سیستم فهمیده نمی‌شوند. به‌عنوان دومین قرابت، ANT مدعی است که تنها شیوه ای که میتواند چنین چیزهایی را به درک ما از سطوح اجتماعی تزریق کند، از طریق یک هستی شناسی و نظریه اجتماعی شبکه­مانند است.

اما مبنای فلسفیِ کمتر شهودی برای پذیرش ANT، جابه‌جایی پیش‌زمینه/پس زمینه  است: پذیرش امکان‌های محلی به جای شروع از قوانین کلی- اجتماعی یا طبیعی- که به‌واسطه­ این امکان ها، بسیاری از خصوصیات عجیب می باید حذف شوند یا مورد حمایت قرار گیرند؛ ANT از مواضع نامرتبط، سنجش‌‌ناپذیر و تحویل­ناپذیر آغاز می کند که در ادامه در برخی مواقع، آن هم به بهایی گزاف، به ارتباطات سنجش‌‌پذیرِ موقتی منجر می شود. ANT از طریق این جابه‌جایی پس­زمینه/پیش زمینه تا حدی با نظمِ برآمده از بی‌نظمی یا فلسفه­ آشوب قرابت دارد و روابط عملی متعددی با مردم‌روش‌شناسی دارد (اصل گارفینکل-لینچ). جهان شمولی یا نظم، قاعده نیستند، بلکه استثنائاتی هستند که باید تبیین شوند.

این امر، بُعدی ضدشهودی از ANT است. به زبان ساده، هیچ چیز به جز شبکه ها وجود ندارد؛ هیچ چیز بین آنها قرار ندارد؛ یا با استفاده از استعاره ای از تاریخ فیزیک، هیچ اِتری وجود ندارد که شبکه ها در آن غوطه‌ور باشند. در این حالت، ANT نظریه ای نسبی گرایانه و تقلیل گرایانه است. بااین‌حال همان‌طور که من استدلال کردم، این نخستین گام ضروری به سوی یک هستی شناسی رابطه‌گرایانه و غیرتقلیل گرایانه است.

ANT از برخی از ساده­ترین ویژگی­های تورها استفاده می کند و سپس کنشگری را به آن اضافه می­کند که برخی از کارها را انجام می دهد. افزودن چنین عنصر هستی شناختی‌ای، آن را عمیقاً تعدیل می­ کند. من تحلیل خود را ابتدا از ساده‌ترین ویژگی هایی آغاز می کنم که در بین همه  شبکه ها مشترکاند.

دور/نزدیک: [دور و نزدیکی جغرافیایی برای شبکه اهمیتی ندارد]؛ من می‌توانم از شخصی در کابین تلفن مجاور یک متر فاصله داشته باشم و بااینحال به مادرم که در ۶۰۰۰ مایل آن‌سوتر است، نسبت به این شخص نزدیک­تر باشم. مشکلی که ما در تعریف همه  پیوندهای موجود در قالب شبکه ها داریم، غلبه جغرافیاست. تعریف [جغرافی‌دان‌ها و نقشه‌کش‌ها] از نزدیکی و دوری برای ANT کاربردی نیست؛

مقیاس خُرد/مقیاس کلان: مفهوم شبکه به ما اجازه می دهد تا تمایز خرد و کلان را منحل کنیم. مدل‌های «مقیاس خرد/ مقیاس کلان» سه مؤلفه دارند که برای نظریه  اجتماعی ویرانی به بار آورده‌اند:

۱٫ با ارتباطی منظم اتصال برقرار می شود و از پایین به بالا و از بالا به پایین می رود؛ گو اینکه جامعه واقعاً بالا و پایین دارد؛

۲٫ دلالت بر این دارند که عنصر b که دارای مقیاس کلان است، ماهیت متفاوتی دارد و باید متفاوت با عنصر a مطالعه شود که دارای مقیاس خرد است؛

۳٫ مطلقاً نمی‌تواند درک کند که چگونه عنصر a که فردی است، به سمت b می رود که جمعی است و بالعکس.

مفهوم شبکه عمیقاً بر یک نظریه­ اجتماعی متفاوت دلالت می کند: شبکه هیچ‌گونه ارتباط منظم پیشینی ندارد؛ به اسطورۀ ارزشی بالا و پایین جامعه ربطی ندارد [شبکه‌ مرزبندی‌ها و لایه‌بندی‌های اجتماعی پیشینی را مفروض نمی‌گیرد]؛

داخل/خارج: یک سطح، داخل و خارجی دارد که به‌وسیله  مرزی از هم جدا می‌شوند. تنها پرسشی که شخص ممکن است بپرسد، این است که آیا بین دو عنصر ارتباط برقرار می شود یا نه. شبکه هیچ خارجی ندارد. شبکه پیش زمینه ای بر فراز یک پس­زمینه نیست؛ شبکه پیش زمینه و پس زمینه را [همزمان] می­سازد.

مفهوم شبکه، با عنایت به خطوط توپولوژیکی بیرونی آن، به ما اجازه می دهد تا استعاره­های فضایی را که مطالعه­ طبیعت-جامعه را این‌قدر مشکل نشان داده است، دوباره سازمان دهی کنیم: مواردی ازقبیل دور و نزدیک؛ بالا و پایین؛ منطقه­ای و جهانی؛ بیرون و درون. به جای این موارد، پیوندها و ارتباط‌ها می نشینند. این بدین معنا نیست که بگوییم چیزی مثل جامعه «کلان»  یا طبیعت «بیرونی» وجود ندارد – چیزی که معمولاً ANT بدان متهم می شود- بلکه باید برای حفظ تأثیرات فاصله، هم جواری، سلسله مراتب‌ها، ارتباط، خارج‌بودن و ظواهر، کار مکمل عظیمی انجام شود.

ما تمایل داریم کاری هرچند پیچیده را به انجام رسانیم که به هر تقدیر با مفهومی توپولوژیک از شبکه به‌دست نمی آید. این بدان دلیل است که ANT به مفهوم ریاضیاتی شبکه، مفهوم کاملاً نامأنوسِ کنشگر را اضافه می کند. دورگه­ جدید «کنشگر-شبکه» ما را از خصوصیات ریاضیاتی دور کرده و به جهانی می‌بَرد که هنوز بهشکل منظمی ترسیم نشده است. [کنشگر-شبکه به یک شبکه ساخته شده مانند شبکه تلفن اشاره ندارد که کنشگری در آن کنش می‌کند؛ بلکه به شبکه در حال ساخت توسط کنشگران اشاره دارد].

اخیراً واژه­ کنشگر، با بدفهمی‌ای مشابه موردِ شبکه مواجه شده است. کنشگر در سنت انگلوساکسون، همیشه کنشگر فردیِ قصدمند بشری است و اغلب در تقابل با «رفتار» صرف است. اگر کسی این تعریف از کنشگر را به تعریف اجتماعی شبکه اضافه کند، روی دیگر بدفهمی عیان می­ شود: فردِ انسانی و معمولاً مذکر، که در طلب قدرت است، شبکه­ای از متحدین را ایجاد می کند و قدرت خود را توسعه می بخشد؛ همانطور که امریکایی‌ها می‌گویند، در حال انجام «شبکه‌سازی» یا «ایجاد ارتباط» ، هستند… متأسفانه این شیوه ای است که اغلب، ANT به آن نحو بازنمایی می شود. «کنشگر» در ANT تعریفی نشانه‌شناختی (اکتانت) است؛ یعنی چیزی است که کُنش­ می­کند یا دیگران فعالیتی به وی اعطا می‌کنند. کنشگر بدون هیچ هدف خاصی به کنشگران منفرد انسانی و یا انسان‌ها به‌طور کلی دلالت نمی­کند. اکتانت، به معنای دقیق کلمه می­ تواند هر چیزی باشد که آماده است تا منبع کنشی خاص باشد.

مشکل فهم ANT این است که با ادغام سه موضع نامرتبط از کارهای قبلی ساخته شده است:

۱٫ تعریف نشانه­شناختی از ساخت موجود؛

۲٫ چارچوب روش­شناختی برای ثبت عدم­تجانس موجود در چنین ساختی؛

۳٫ ادعای هستی­شناختی درباره­ی ویژگی «شبکه ای» خودِ اکتانت ها.

ANT ابراز می دارد که محدودیت­های این سه دغدغه­ نامرتبط، زمانی و فقط زمانی حل می­شوند که در یک فعالیت یکپارچه مطالعاتی با هم ادغام شوند.

نشانه شناسی گامی ضروری در این ماجراست؛ زیرا زمانی که پرسش از مرجع و شرایط اجتماعی تولیدات – یعنی طبیعت «بیرونی» و جامعه «بالایی [یا متعالی]»- را در پرانتز می‌گذارید، آنچه در وهله­ نخست بر جای می­ماند، تولید معنا یا گفتمان و یا متن است. این دستاورد اصلی دهه­ شصتی ها و به سبب چرخش زبانی یا چرخش نشانه شناختی آنهاست؛ به‌جای معنا دار ‌کردن ارتباط‌های بین کنشگران انسانی و طبیعت، تنها چیز مهم برای مطالعه، تولید معنا می شود.

شعارهای دهه  60 و ۷۰ چون: «متن همه چیز است»، «تنها گفتمان وجود دارد»، «وجود روایت ها به‌واسطه خودشان است» و «ما جز تبیین به هیچ‌چیز دسترسی نداریم» در ANT حفظ می شود؛ بااین‌حال از عواقب هستی‌شناختی آنها در امان است. بههرحال این رهایی، با بازگشتن به فهم عرفیِ پیش از ساختارشکنی به‌ دست نمی آید؛ «دست آخر بافتی اجتماعی در بالا و طبیعتی در بیرون وجود دارد». بااین‌حال با بسط چرخش نشانه  شناختی به آنچه به طبیعت و به این بافت [یا زمینه] معروف‌اند، برای نخستین بار این چرخش در پرانتز قرار گرفت.

تحولات اساسی در این شعارها زمانی رخ داد که نشانه شناسان از طریق ANT به گفتمان‌های علمی و تکنیکی، بهویژه به متون علمی گرایش یافتند. نشانه شناسان در بهکارگیری ANT دستبهکار شدند تا چارچوبی کاملاً خالی را تعریف کنند که قادر باشد هر اجتماعی از موجودات نامتجانس، اعم از موجودات «طبیعی» در علم و نیز موجودات «مادی» در تکنولوژی را تعقیب کند.

این دومین شاخه از ANT است و روشی است برای توصیف آرایش پیوندها که مشابه با کار نشانه­ شناسان، روشی برای توصیف مسیر مولِد هر روایتی است. این شاخه از ANT چیزی درباره  شکل موجودات و فعالیت‌های آنان نمی­گوید؛ بااین‌حال فقط می باید به مثابه ابزار ثبتی باشد که به موجودات اجازه خواهد داد که با همه  جزئیات شان توصیف شوند. وقتی ANT می‌گوید کنشگران ممکن است انسان یا فراانسان باشند؛ بهطور نامحدودی انعطاف‌پذیر و نامتجانس‌اند؛ پیوندهای آزاد دارند؛ هیچ تفاوت مقیاسی را نمی شناسند؛ هیچ اینرسی ای وجود ندارد؛ هیچ نظمی وجود ندارد و اینکه کنشگران دارایی‌ِ خود را می سازند، همۀ اینها هیچ کنشگر قابل مشاهده  واقعیای را توصیف نمی‌کند، بلکه این شرط ضروری است تا مشاهده و ثبت کنشگران ممکن شود.

 ANT به جای پیش بینی دائمی درباره  اینکه هر کنشگر باید چگونه رفتار کند و کدام پیوندها به‌طور پیشینی مُجاز است، هیچ پیش‌فرضی مطرح نمی کند و برای اینکه غیرمتعهد باقی بماند، نیاز است تا ابزار خود را با اصرار بر انعطاف نامحدود و آزادی مطلق، یک دست سازد. ANT فی‌نفسه همانقدر یک نظریه  کنش است که نقشه کشی، نظریه‌ای درباره شکل خطوط ساحلی است؛ [کار ANT توصیف است و به این معنا] ANT بیشتر نوعی فروزبان است تا فرازبان.

بااینحال ANT نوعی تفکر تجربی محض نیست؛ زیرا برای تعریف چنین فضای غیرتقلیل‌گرایانه ای که در آن موجودات بسط می‌یابند، باید تعهدات نظری سخت گیرانه ای ایجاد شود تا تحلیلگر را از تحکم ورزی به کنشگران درمورد اینکه چه کاری باید انجام دهند، بازدارد. ANT یا متهم به جزمیت می شود یا محکوم به تهیه­ توصیفِ محض. به همین نحو، ANT به دلیلی مشابه متهم می‌شود که مدعی است کنشگران واقعاً بهطور نامحدودی انعطاف­پذیر و آزادند یا برعکس، متهم می‌شود که درباره­ این امر که از این به بعد کنشگر انسانی «واقعاً» چیست، چیزی نمی‌گوید.

دو شاخه  نخست، یعنی نشانه­شناسی و روش شناسی، بهخودیخود به روی نقد گشوده خواهند شد. اولی بدان دلیل است که هیچ شیوه ای وجود ندارد تا بررسی کنیم آیا درپرانتزگذاشتن بافت اجتماعی و مرجع، مسئله­ معنا را حل می کند؛ علی‌رغم اینکه اکنون تاریخ ادعاهای دهه  هفتادی گذشته است؛ دومی صرفاً به خاطر اینکه اگرچه بسط دادن اَشکال پیوندها ممکن است کار توصیفی باارزشی باشد، اما این کار هیچ تبیینی عرضه نمی کند. تنها وقتی شاخه  سومی به این دو اضافه می شود و شبکه ها به‌عنوان ادعایی هستی شناختی مطرح می‌شوند، ANT از دام نقد می رهد. بااین‌حال این حرکت آن‌قدر غیرمستقیم است که از چشم بسیاری از کاربران ANT مخفی بماند.

همیشه ضعف نشانه­شناسی، بررسی تولید معنا به دور از ماهیت واقعی موجودات بوده است؛ نشانهشناسان، متون (و نشانه‌های تحت‌اللفظی درونِ آنها) را به جای اشیا مطالعه می‌کنند؛ زیرا احساس میکنند که مجبورند خود را به «معنا» محدود سازند. درنتیجه آنها به لحاظ علمی، علاوهبر معنا به وجود اشیا باور دارند، بدون اینکه به باور خود درباره وجود نوعی بافت اجتماعی قدیمی مطلوب که بستر امور را برای‌ آنها فراهم کرده است، اشاره کنند.

 بااین‌حال نشانه شناسی اشیا ساده  است؛ فقط یکی باید مقداری معنا را از نشانه‌شناسی جدا سازد. [با کار تعمیم نشانه‌شناسی به اشیا، یا مطالعه نشانه‌شناختی آنها] آنچه محو می شود تمایز مطلق بین بازنمایی و اشیاست؛ این دقیقاً ­چیزی است که ANT می خواهد آن را از طریق آنچه من انقلاب ضدکپرنیکی می نامم، بازتوزیع کند.

به محض اینکه این راه‌حل اول  یعنی بسط نشانه شناسی به اشیا، به‌جای محدود ساختن آن به معنا مطرح شد، دومین مشکل یعنی ساختن یک چارچوب روش شناختی خالی برای ثبت توصیفات  ایجاد میشود. کنشگرشبکه ها به هم وصل می شوند و از طریق این اتصال، تبیینی از خودشان فراهم می سازند. تبیین چیست؟ اتصال گروهی از فعالیت ها که دیگر فعالیت ها را کنترل می‌کنند یا موجب اختلال در آنها می شوند.  

هیچ تبیینی قوی‌تر یا نیرومند تر از فراهم سازی ارتباط‌ها بین عناصر نامربوط یا نشان ‌دادن اینکه چگونه یک عنصر بر بسیاری عناصر دیگر مسلط می شود، نیست. این خصیصه ای مجزا از شبکه ها نیست؛ بلکه یکی از ویژگی های اساسی آنهاست. شبکه‌ها نظر به اینکه به حرکت درمی آیند و نیز بسته به کاری که در قبال هم انجام می دهند، کمابیش ‌تبیین پذیرند. می­توان گفت کنشگران در حال پاک سازی ریخت‌وپاش‌های خود هستند. به محض اینکه همه چیز را به آنها واگذار می کنید، آنها آن قدرت تبیینی را که از دست داده بودید، به شما برمی گردانند. هرگونه فاصله‌ا ی بین توصیف و تبیین یا بین چگونگی و چرایی، تجربه گرایی را کور می کند و نظریه‌پردازیِ  زیاد برای ANT همان‌قدر بی معناست که تمایز بین جاذبه و فضا برای نظریه نسبیت. می­توان گفت هر شبکه با رشد خود، منابع تبیینی پیرامون خود را به هم «گره می زند» و راهی وجود ندارد که آن منابع از رشد شبکه منفک شوند.

شخص به بیرون از شبکه نمی پَرد تا تبیین، علت، عامل، مجموعه ای از عوامل و مجموعهای از ظهورات همزمان را اضافه کند؛ شخص به طور بسیار ساده، شبکه را به جلوتر توسعه می‌دهد. اگر شبکه خود را توسعه ندهد، هیچ راهی برای ارائه­ تبیین نیست. این امر تناقضی با وظیفه علمیِ فراهم­آوری تبیین و علیت ندارد؛ زیرا ما از مطالعات علوم سخت آموختیم که هیچ تبیینی از هر پدیده  علمی و هیچ علیتی نمی‌تواند بدون توسعه  خودِ شبکه فراهم گردد. ANT با گره زدن تبیین به خودِ شبکه، از هدف علم دور نمی شود؛ زیرا نشان می دهد که این هدف، دست‌کم از طریق افسانه معرفت شناختی تبیین، هرگز محقق نشده است.

این موضع نسبی گرایانه [اینکه راهی برای بیرون پریدن از شبکه، به منظور تبیین و علت‌یابی وجود ندارد و هر کس در شبکه‌ یا چهارچوب مرجع خود دست به توصیف می‌زند] -هرچند انسان باید واژه­ کمتربه‌کاررفته نسبتگرایانه را ترجیح دهد- دو مسئله­ دیگر را حل می کند: یکی درباره­ تاریخ مندی و دیگری درباره بازتاب‌بودگی.

نزاع پیشانسبی گرایانه بین فراهم ‌کردن تبیین و مستندسازی «ساده» شرایط تاریخی، ملغا می­شود: هیچ تفاوتی بین تبیین و ابراز اینکه چگونه یک شبکه، خود را با منابع جدید محصور می کند، وجود ندارد. شما به تبیینی نیاز ندارید که علاوه بر رشد تاریخیِ [شبکه‌ها]، بر فرازشان شناور باشد. نیازی نیست که سرمایه­ داری یا روح زمانه­ خود را جز به‌عنوان خلاصه کوتاه دیگر یا جزئی‌سازی خود شبکه‌ها به آنها اضافه کنید؛ یا علتی که مجموعه‌ای از فعالیت ها را تعین  می‌بخشد، به شبکۀ در حال توصیف‌ شدن گره می‌خورد – و این معنای رشد شبکه است – یا چیزی غیرمرتبط است و فقط کلمه ای است که به توصیف اضافه می‌شود، که عمدتاً این واژه همان «علت» است.

مادام که در یک طرف، تاریخ بشر، تاریخ احتمالات و آنچه «در زمانی» است، قرار دارد و در طرف دیگر نظریه یا علمی وجود دارد که بی زمان، ابدی و ضروری است، بحث بین تاریخ‌گرایی و تبیین یا نظریه حل‌شدنی نیست. از نگاه ANT، علم صرفاً درباره  امور احتمالی است؛ گو اینکه ضرورت، فقط بهطور محلی و از طریق رشد شبکه میسر است. اگر تاریخ اشیا هم وجود دارد، پس نزاع بین توصیف و تبیین، یا بین تاریخ‌گرایی و نظریه کاملاً حل نشده است. این ضعف قدرت‌های تبیینی ANT به شمار نمیآید؛ زیرا توصیف یا محاسبه­ یک شبکه، همان چیزی است که یک تبیین یا یک تشریح و توضیح انجام می‌دهند و تابهحال حتی در علوم موسوم به علوم سخت هم وجود داشته است.

گرچه بازتابیت هدف اصلی ANT نیست، اما زمانی به‌عنوان یک امتیاز افزوده می­شود که چارچوب‌های مرجع به کنشگران اعطا شوند و زمانی که به کنشگران امکان عبور دوباره از خطوط مقدس جداکننده  بین اشیا و بازنمایی ها اعطا شود. بازتابیت، معضلی در نظریه  نسبی گرایی است؛ زیرا به نظر میرسد که [در نسبیگرایی] یا مشاهده‌گران شأنی را مطالبه می کنند که از دیگران دریغ می­شود یا [نسبی‌گرا] آنقدر ساکت است که همۀ دیگران، هر شأن متداولی را از آن دریغ می کنند. این «مسئله» زمانی پیش میآید که افسانه  معرفت شناختی درباره مشاهده گر بیرونی که علاوهبر یک «توصیف محض»، در حال فراهم  آور دن یک تبیین است، زایل می شود. دیگر هیچ ارجحیتی وجود ندارد؛ حتی در گذشته هم هیچ نیازی به آن وجود نداشته است. مشاهده گر -هرچه که هست – خود را با همه­ چارچوب‌های مرجع دیگر همسنگ می یابد.

 او در ناامیدی یا خودبینی رها نمی شود‌؛ زیرا غیاب شأن برتر، هرگز مانع بسط و هوشمندی هیچ کنشگری نشده است. یک جهان ساز در میان جهان­سازان دیگر، به خاطر ترک چارچوب‌های گالیله ای، محدودیتی فاجعه آمیز در دانش خود مشاهده نمی کند؛ فقط منابعش کم شده اند. او برای ارتقا از یک چارچوب مرجع به چارچوب دیگر، باید کار کند و مانند دیگر کنشگران هزینه آن را بپردازد. او برای تبیین، تشریح، مشاهده، اثبات، استدلال و تسلط و دیدن مجبور است در اطراف بچرخد و کار کند (باید بگویم او مجبور به «شبکه‌سازی» است).

هیچ ارجحیتی به معنای محدودیتی پیشینی درباره­ دانش وجود ندارد. اگر کنشگران قادر به توجیه دیگران باشند، می­توانند این کار را انجام دهند. اگر کنشگر نتواند این کار را انجام دهد، می‌تواند همچنان تلاش کند. تاریخ، خطرات و ماجراجویی ها در دل شبکه سازی مشاهده گران قرار دارد. راه حل ANT برای بازتابیت این‌گونه است. بازتابیت، خود «مسئله» و مانعی در مسیر دانش یا زندانی نیست، [بلکه] سرزمین فرصت­هاست که دستکم به روی کنشگرانی گشوده می‌شود که نماینده بقیه‌اند و مثل هر کسی، در تلاش برای همسان شدن یا پیشی­گرفتن هستند. البته فرازبانی که مجدداً قابل استفاده باشد، به کناری نهاده می شود؛ اما این کار، وانهادن چیز زیادی نیست؛ زیرا مشاهده گرانی که فرازبان غنی خود را نمایش داده‌اند، معمولاً خود نقطه های کوچکی بوده‌اند که به محوطه‌های خاص دانشگاهی، استودیوها و اتاق‌های همکاری محدود شده اند.

[برای گذار از یک شبکه به شبکه‌ای دیگر، یا از یک چهارچوب به چهارچوبی دیگر به فرازبان‌های متعدد نیازی نیست بلکه ما فقط به فروزبان نیاز داریم]. فروزبان کافی است تا از یک تور به تور دیگر جابه‌جا شویم. اگر این فرازبان به‌طور عام‌تری قابل‌اِعمال باشد، بدین معناست که بر گُرده شبکه ای سوار است که خودش را توسعه می دهد.

بازتاب گرایان همانند دشمنان پیشانسبی گرای‌ خود، رویای کاستن معرفت به اشیاء فی نفسه را دارند. ANT به افزودن اشیا به جهان ادامه می دهد و اصل انتخاب، دیگر این نیست که آیا تناسبی بین روایت و واقعیت وجود دارد یا نه - این توهم دوگانه منحل شده است - بلکه این است که آیا شخصی از توری به تور دیگر عزیمت می کند یا نه.

هیچ فرازبانی به شما اجازه­ چنین سفری را نمی دهد. با ترک رؤیاهای معرفت شناختی، ANT به نسبی گرایی اخلاقی تقلیل نمی یابد، بلکه به الزام وظیفه‌گرایانه قوی ای نائل می شود: یا روایتی شما را به دیگر روایت‌ها سوق می دهد (و این خوب است) یا دائماً حرکت را مختل می‌کند که اجازه می دهد چارچوب های مرجع، دور و بیگانه  شوند  (و این بد است) ؛ یا آن نقاط واسطِ بین هر دو عنصر را افزایش می دهد (و این خوب است) یا آن میانجی‌های فعال را حذف یا در هم تلفیق می کند (و این بد است) ؛ یا تحویل گرایانه است (و این خبر بدی است) یا غیرتحویل گرایانه است (و این بالاترین استاندارد اخلاقی برای ANT است). خواهیم دید که این سنگِ ‌بنا بصیرت­افزاتر از مطالبه­ خلوصی معرفت­شناختی یا مطالبه­ مبانی یا مطالبه­ هنجارهای اخلاقی است.

ANT با ایجاد چرخش نشانه شناختی، ابتدا جامعه و طبیعت را در پرانتز می گذارد تا فقط تولیدات معنایی را بررسی کند؛ سپس با گذر از محدودیت های نشانه شناسی بدون از دست  دادن جعبه ‌ابزار خود و با معطوف‌کردن کنشگران رمزی به سوی نوعی پیوند هستی شناختی جدید، فعالیت را به کنشگران چندرگه اعطا می­کند و آنها را به موجودات جهان ساز تبدیل می‌کند. در نهایت، ANT از پروژه توصیفی فقط چند اصطلاح (و فروزبانِ آن) را حفظ می کند که دقیقاً برای تردد در بین چارچوب­های مرجع کفایت می کند و دوباره توانایی ساخت تبیینی دقیق از همدیگر را به کنشگران ارزانی می­کند.

اکنون (در بخش دوم) که ویژگی توپولوژیکی اساسی شبکه ها ترسیم و مقولات هستی­شناختی اساسی کنشگران تهیه شده است (بخش بالا)، هیچ مشکلی برای فهم این نکته وجود ندارد که ANT درباره­ شبکه‌هایی نیست که با فعالیت ردیابی شبکه، ردیابی‌شده‌اند. همان‌طور که در بالا گفتم، هیچ توری وجود ندارد؛ همین‌طور هیچ کنشگری که تور را پهن کند؛ اما کنشگری وجود دارد که تعریف، عنوان بندی، ردیابی، مشخص‌سازی، مصورسازی، توصیف، سایه نگاری، ثبت، فایل بندی، لیست بندی، یادداشت و نشانه گذاری یا برچسب‌گذاری وی از جهان، مسیری است که شبکه نامیده می شود. هیچ توری مستقل از کنش ردیابی‌کننده‌‌ آن وجود ندارد و هیچ ردیابی‌ای از سوی کنشگر، بیرون از تور وجود ندارد. شبکه یک شیء نیست، بلکه حرکتی ثبت شده از یک شیء است. پرسشهایی که ANT مطرح می‌کند، اکنون تغییر یافته اند. دیگر مسئله این نیست که آیا تور، بازنمایی است یا شیء؛ یا اینکه تور جزئی از جامعه است یا جزئی از گفتمان یا جزئی از طبیعت؛ بلکه مسئله این است که چه چیز حرکت می­کند و چگونه این حرکت ثبت می­شود.

[اما آیا تمرکز بر آنچه در شبکه حرکت می‌کند، و توصیف نشانه‌شناختی آن] ANT را محدود به جهان متن یا گفتمان [نمی‌کند؟ نه، چراکه] ANT به شکاف میان متن و زمینه [یا واقعیت بیرونی] معتقد نیست [نشانه‌شناسی مورد نظر ANT شبکه را به غیرانسان‌ها، ازجمله خود اشیا تعمیم می‌دهد. اشیاء بهاصطلاح طبیعی، اجتماعی و متنی خود بخشی از تور هستند که باید ردیابی شوند]. برای ANT، میان اشیاء گردش‌کننده در متن، دعاوی بیرون از متن در «امر اجتماعی» و آنچه کنشگران خود واقعاً در «طبیعت» انجام می‌دهند پیوستگی و اتصالات متعددی وجود دارد.

هیچ واژه مطلوبی وجود ندارد که این حرکت معمول را توصیف کند. اگر بگوییم این حرکت، مسیر رواییِ تعمیم‌یافته است بدین معنا خواهد بود که متون، به هر چیزی ‌بسط پذیر هستند؛ اگر بگوییم این حرکت نوعی نیرو یا نوعی انرژی یا نوعی ژن یا ژن فرهنگی است، به این معناست که هر چیزی، ازجمله جامعه و گفتمان می‌توانست طبیعی شده باشد.

 اگر بگوییم این امر، مصلحتی اجتماعی یا کنش یا کاری اجتماعی است، می توانست جامعه را به طبیعت و متون بسط دهد. خوانندگان در بدو امر می گویند که این استدلال برساخت‌گرایانه­ اجتماعی ، بازگشت طبیعت گرایی یا عموماً باوری فرانسوی نسبت به بسط کلی متون است… مطمئناً به یک معنا این‌گونه است؛ بااین‌حال ANT رد همزمان طبیعی‌‌سازی، اجتماعی‌سازی و متنی‌سازی­ است. ANT مدعی است که باید همه­ این «فلان‌سازی»ها فوراً منحل شود و اگر یکی از این سه استیلا یابد، یا اگر هر سه به دقت مرزبندی شوند، کار بهخوبی پیش نمی­رود. همه­ فلان‌سازی‌ها مملو از چیزی هستند که «‌مابین» شبکه­ هاست و آنچه انتخاب یا رد می­شود، هیچ تفاوت عملیای ایجاد نمی­کند؛ زیرا تورها هیچ «‌مابین»ی ندارند که [بگوییم] باید اشباع شود.

[بهترین کار این است] که به‌عنوان یک قانون، به یک نیمه ابژه بهمثابه اکتانتِ در حال حرکتی اندیشیده شود که آنچه را موجب حرکت میشود دگرگون می‌کند؛ زیرا آنها ابژه در حال جابه‌جایی را دگرگون می‌کنند. [همچنین] به‌عنوان یک قاعده، آنچه حرکت‌ را انجام می دهد و نیز آنچه حرکت‌ کرده است، هیچ‌نوع مختصات متجانس مشخصی ندارد. آنها می ­توانند انسان ‌ریخت باشند و همچنین جانور  ریخت، طبیعت‌ ریخت، زبان ریخت، تکنیک ریخت و ایده‌ ریخت، یعنی فلان‌‌ ریخت باشند. ممکن است این اتفاق بیفتد که یک مسیر تولیدی، اکتانت ها را به فهرستی متجانس از انسان‌ها یا به فهرستی از مکانیزم‌ها یا نشانه ها یا ایده ها یا موجودات جمعی اجتماعی محدود کرده باشد. بااین‌حال اینها استثنائاتی هستند که باید تبیین شوند.

انتهای پیام/

کد خبر : 65803
تاريخ ثبت خبر : 26 فروردین 1397
ساعت بارگزاری خبر : 13:07
برچسب‌ها:, , ,

دیدگاه شما

( الزامي ) (الزامي)