| امروز جمعه, ۱۰ فروردین , ۱۴۰۳ |
سرخط خبرها:

یادداشت؛


روش تربیتی اسلام/ بررسی چند روش تربیتی مرسوم

روحیه تقلید کودک می تواند بزرگترین عامل تربیتی باشد که او را به سوی خوبیها و بدیها بکشاند. در صورتی که پدر خود تربیت یافته باشد و مؤدب باشد و معتقد و هدفدار باشد این تربیتها و اعتقادها و هدفها به کودک منتقل می شود.

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه، مرحوم حجت الاسلام والمسلمین علی صفائی حائری معروف به عین صاد از اساتید برجسته ای بود که در زمینه تعلیم و تربیت فعالیت می کرد. در ادامه مطلبی با عنوان روش تربیتی اسلام را به قلم او می خوانید:

ابتدا به بررسی چند روش مرسوم می پردازیم:

۱– داستان:

اصولاً داستانها حرفهایش استاندارد شده و بسته بندی شده اند و می خواهد به زور خودش را جا بزند. نویسنده، حالات و تحریکات را با شعار به خواننده می دهد و بیشتر خودش به جای خواننده می بیند و تصمیم می گیرد و به هیجان می رسد و شعار می دهد.

یک نویسنده هنرمند باید آنقدر زرنگ و آگاه باشد که فقط با تصویرها و تقارن حادثه‌ها، خواننده را روشن کند، نه این که او را داغ کند، بلکه او را روشن کند و شعله ور نماید.

خواننده داغ زود سرد می شود، اما اگر روشن شد روشنگر خواهد بود و این روشنگری نباید با استدلال همراه باشد که جنبه علمی و فکری داستان سنگین شود، بلکه باید تصویرها جوری طرح شوند و سؤالهای حساب شده جوری در جای خود بنشینند که خواننده خود به استدلالها برسد و بیابد و بشناسد و معتقد شود و حرکت کند.

در حالی که نویسنده باید بی طرف و حتی خونسرد و حتی مخالف جلوه کند تا خواننده به حمایت این طرف برخیزد و ناخودآگاه بیفتد و جریان بگیرد.

داستان های موجود چند عیب دارند:

۱ – سطحی بودن

۲- علمی بودن

۳- شعاری بودن.

۱ – سطحی هستند چون مثلا کار یک انقلابی را شرح می دهند که چگونه از همه چیز می گذرد و چگونه می اندیشد، اما زمینه ای که این انقلابی را ساخته و پروریده و به او این همه برشی و شناخت و شور داده بررسی نمی شود.

۲ – این داستانها علمی هستند، روی فکر و حافظه و خودآگاه انسان کار می کنند. اینها زیبایی هنری را ندارند. هنر با ناخودآگاه، با تخیل انسان کار دارد، این است که یک نفر بدون این که بفهمد تحت تأثیر یک داستان خوب قرار می گیرد، در حالی که داستانهای علمی خواننده را به سنگر می کشانند و خواننده نمی گذارد که مطالب در ذهنش بنشیند و بیشتر به آن ور می رود و بیشتر ذهنش مغشوش می شود. هنگامی که هدف نویسنده رو می افتد و فکر، مخاطب می شود، خواننده دیگر به هیجان و حرکتی دست نخواهد یافت و به داستانی می ماند که دو مرتبه خوانده شده باشد.

۳- اینها شعاری هستند. خواننده از جریان برکنار است، فقط نتیجه ها و برداشتهای نویسنده را می شنود و می خواند و در حالی که هنوز آمادگی ندارد دعوت می شود تا مثل قهرمان داستان عمل کند و همانند او به کار مشغول شود.

مربی می تواند به وسیله داستانها از در مخفی وارد شود و این خصوصیات را در ناخودآگاه کودک وارد کند. داستان مرغی که حرف هر کسی را نمی شنید و یا ماهی سیاهی که خود به دنبال چیزی بود و یا دانه گندمی که در زیر خاک آرام نمی گرفت و یا جوجه ای که در پوست نمی ماند و یا ستارهای که به دنبال عشقی می دوید و یا درختی که به لباس هایش پای بند نبود و هنگامی که زرد می شدند رهایشان می کرد و در نتیجه هر بهار به لباسهای سبز می رسید و یا پلنگی که آرام نمی گرفت و یا موشی که کند و کاو می کرد و به گنج می رسید.

این داستانها کودک را کوک می کنند و ناخودآگاه او را به چرخش می اندازند. مربی می تواند خواسته اش را این گونه در کودک پیاده کند و به او شخصیت و تفکر و حریت و یا هرگونه پستی و زبونی را بیاموزد.

۲- تقلید:

کودک اصولاً دارای غریزه تقلید است و این غریزه از شعبات غریزه کمال جویی و قهرمان پرستی است. کودک وقتی که چشم باز می کند و پدر نیرومند و نان آور خود را می بیند، خود به خود شیفته او می شود و به تقلید از او می پردازد، به شرط آن که این شخصیت پدر سوراخ برندارد و مورد تحقیر مادر و دیگران قرار نگیرد و یا تا سطح شخصیت کودک پایین نیاید.

پدرانی هستند که خود را کوچک و خوار می سازند و یا پدر و مادرانی هستند که یکدیگر را در مقابل چشم فرزند می کوبند که در نتیجه هیچ کدام نمی توانند قهرمان و الگوی محبوب کودک باشند، اینجاست که کودک به دیگران رو می آورد و یا به خود پناه میبرد؛

در صورتی که به خود پناه برد، گرفتار روح انزوا و غرور و خود بینی می شود و در صورتی که به دیگران رو بیاورد، خطر اشتباه در انتخاب الگو زیاد است و چه بسا به هلاکت و نابودی و فساد بکشد. از این رو پدر باید شخصیت خود را حفظ کند و مادر باید شخصیت پدر را نگه دارد و در این الگو خدشه ای وارد نسازد و البته این به این معنا نیست که پدر مانند برج زهر مار باشد و دیگر لبخند نزند و حرفی نگوید که نکند شخصیتش سوراخ شود، نه، پدر با شخصیت می تواند حتی هنگام شوخی و بازی و بگو و بخند، عظمت خود را داشته باشد، حتی هنگامی که فرزندش بر سر و رویش می پرد این عظمت را حس کند. پدر با شخصیت مانند کوه است، حتی هنگامی که بر سر او پا می گذاریم، در دل از او وحشت داریم و از بلندیش می هراسیم.

خلاصه این روحیه تقلید می تواند بزرگترین عامل تربیتی باشد که کودک را به سوی خوبی ها و بدیها بکشاند. در صورتی که پدر خود تربیت یافته باشد و مؤدب باشد و معتقد و هدف دار باشد این تربیت ها و اعتقادها و هدفها به کودک منتقل می شود.

مادام که فرزند در خانه است، تنها با مراعات پدر و مادر کار تمام است و همین که پا به بیرون می گذارد و با دیگران محشور می شود، پدر و مادر باید به جز مراعات سابق، به بتها و مرجع تقلیدها و الگوهای دیگر کودک نیز توجه داشته باشند، از آنها که می توانند الگوی خوبی باشند، تمجید کنند و از آنها که نمی توانند، با زرنگی انتقاد کنند، تا این که وازدگی در فرزند به وجود نیاید.

این غلط است که با زور کودک را از چنین شخصیتی محبوب جداکنند؛ چون این جدایی جز عطش و علاقه چیزی زیاد نمی کند و هر چه فرزند بزرگتر شود، بیشتر به خود فرو میرود و از پدر و الگوی سابقش فاصله می گیرد. در اینجاست که پدر باید فرزند را با الگوهای بزرگتر و شخصیتهای عظیم تر آشنا کند و آنها را برای او ترجمه نماید، وگرنه فرزند خودسرانه به این کار دست میزند و با اشتباه های خود، فسادهایی به بار می آورد و از دست می رود، البته این در صورتی است که پدر یک شخصیت معمولی باشد وگرنه شخصیتهای فوق العاده می توانند تا آخر الگوی قابل اطمینان و محبوبی باشند.

اوائل بلوغ پدر و مادر باید با آگاهی‌های کامل جای تقلید کورکورانه را با شناختها و آگاهی ها عوض کنند و حتی فرزند را در تقلید کردن و بدون برهان و تحقیق پذیرفتن و دنبال کسی رفتن سرزنش کنند و به او حالی کنند که تو باید با شخصیت و بیداری تمام، از آن چه می شنوی و می بینی استفاده کنی و نتیجه بگیری و اگر دنبال حرفی و شخصیتی می روی این تقلید و پیروی، استدلالی و منطقی باشد، نه از روی ترسی و عادت و یا نبود شخصیت و یا خامی و نپختگی.

۳ رقابت:

تقلید، شخصیت کودک را بزرگ کردن بود و رقابت شخصیت کودک را تحریک کردن و اراده کودک را بارور کردن است.

در نتیجه، تحریک­های عقده آور و مقایسه های تحقیرکننده را نمی توان به حساب رقابت گذاشت؛ مثل این که بگویند: خاک بر سرت! تو هیچی نمی شوی! تو خری! تو بدبختی! تو نمی توانی فلان کار را انجام دهی، ولی محمود پسر خاله ات انجام داده و یا حسن برادرت فلان کار را کرده.

این گونه گفتگوها شکستن شخصیت کودک است و جز ایجاد دشمنی و حسادت بین کودکان نتیجه ای ندارد و در واقع این رقابت نیست، بلکه تلقین ضعف و زبونی و تحقیر است.

تو از فلانی زرنگ تری، تو با استعدادتری، تو می توانی بهتر از او باشی، ولی بی حال و سر به هوا و بازیگوش هستی. بین فلانی نصف لنگ تو نیست و این کارها را انجام داده، تو که به این بزرگی و به این زرنگی هستی، چرا این جا نشسته ای؟

این طرز گفتگوها کودک را با استعدادها و ظرفیت­هایش آشنا می کند و حرکت می دهد و جلو می راند. پدر و مادر آگاه می توانند با داستانهایی که از خود می گویند، کودک را رقیب خود کنند و به حرکت وا دارند و این نوع رقابت؛ چون از تقلید هم کمک می گیرد، تأثیرگذارتر است.

خلاصه، رقابت در کودک، کم یا زیاد وجود دارد، مربی باید این حس را پرورش دهد و تحریک کند و برای کودک رقیبهایی بتراشد که در تمام دوره ها با رقابت و به خاطر رقایت با آنها حرکت و جنبش زیادتری از خود نشان دهد و قدمهای بلندتری بردارد. مربی باید به کودک شخصیت بدهد و او را با شخصیتهای بزرگ همانند کند تا این که کودک نیرو بگیرد و به خود مطمئن شود و از رکود خود وحشت کند و جلوتر بیاید. این شخصیت دادن از تعریف استعدادهای کودک و یا عظمت دودمان و یا عشیره و فامیل و یا کشور و وطن می تواند ریشه بگیرد و آن رقیب تراشیدن­ها نباید با تحقیر و نفی کودک آلوده شوند.

ادامه دارد… .

انتهای پیام/

کد خبر : 53317
تاريخ ثبت خبر : 28 شهریور 1396
ساعت بارگزاری خبر : 09:39
برچسب‌ها:, , ,

دیدگاه شما

( الزامي ) (الزامي)