| امروز سه شنبه, ۲۹ اسفند , ۱۴۰۲ |
سرخط خبرها:

سید سجاد ایزدهی:


دینی که «فقه نظام» نداشته باشد، ناقص است

عضو پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی می‌گوید: اگر بگوییم دین چیزی به نام نظام ندارد،‌ آیا این به معنای خلوّ دین از یک موضوع ضروری جامعه است، که اگر اینطور باشد، ما دین را امری جامع نخواهیم دانست.

به گزارش پایگاه خبری – تحلیلی طلیعه به نقل از فارس، هفته گذشته در رسانه‌ها و در مجامع حوزوی و دانشگاهی گفت‌وگو درباره «فقه نظامات» پررنگ بود. البته این موضوع جدیدی نیست، اما آیت‌الله جواد فاضل لنکرانی در همایش بزرگداشت آیت‌الله موسوی اردبیلی به این موضوع اشاره کرد و موجب واکنش‌های مختلفی شد. البته وی چند روز بعد منظور خود را تبیین کرد و وجود فقه اجتماعی، فقه حکومتی و فقه مضاف را تصدیق کرد، اما بازهم اعتبار کردن چیزی به نام «نظام» در فقه را رد کرد. در رابطه با «فقه نظامات» و «پویایی فقه» با حجت‌الاسلام و المسلمین سید سجاد ایزدهی مدیر گروه سیاست پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی گفت‌وگو کردیم.

بخش نخست گفت‌وگو با سید سجاد‌ ایزدهی به شرح زیر است:

اخیرا بحث دیرینه امکان یا امتناع فقه نظام دوباره در قم مطرح شد و واکنش‌های فراوانی را به همراه داشته است. برخی نظام فکری داشتن در فقه را زمینه فقه نظام یا همان فقه نظام می‌دانند، و برخی دیگر از امتناع این مساله سخن می‌گویند. برخی فقه را پاسخ به اعمال فردی و مرتبط با جزا و عقاب می‌دانند.

برای اینکه ببینیم اسلام بحث نظام فکری دارد یا بحث جزئی فقهی، باید به یک مرحله قبل مراجعه کنیم و ببینیم در علمی که به عنوان پشتیبان علم فقه در نظر گرفته می‌شود و مبانی علم را ایجاد می‌کند، باید ببینیم در آنجا ما چه تعریفی از فقه کرده‌ایم یا چه تعریفی می‌کنیم؛ بلکه باید ببینیم چه تعریفی از دین می‌کنیم و باید ببینیم انتظار ما از دین و از فقه چیست؟ لذا ما عمدتا باید این بحث با به بحث علم کلام ارجاع بدهیم. علم کلام هم به عنوان علم پشتیبان علم فقه هستش و مبانی علم فقه را در علم کلام مورد بررسی قرار می‌دهیم. در علم کلام نسبت به دین می‌گویند دین اسلام دین جامع و خاتم است، و لارطب و لا یابس الا فی کتاب مبین؛ یعنی اینکه ما هرسوالی و هر ابهامی داشته باشیم در دین اسلام می‌توانیم پیدا کنیم و اگر غیر از این باشد با خاتمیت و جاودانگی و جامعیت این دین منافات دارد. مرحله اول این است که از دین سوال کنند که آیا دین می‌تواند نظام داشته باشد و در خصوص یک نظام حرف بزند؟ یا اینکه نظام ندارد؟ اگر بگوییم دین چیزی به نام نظام ندارد،‌ آیا این به معنای خلوّ دین از یک موضوع ضروری جامعه است، که اگر اینطور باشد، ما دین را امری جامع نخواهیم دانست.

نکته دوم این است که وقتی ما صحبت از دین می‌کنیم، می‌گوییم دین پاسخگوی همه نیازهای انسان در حوزه فردی، اجتماعی و حکومتی است، یعنی در هر سه سطح پاسخگو است. در حوزه فردی، در طول هزار سال گذشته، پرسش‌ها از فقه عمدتا ذیل یک نظام سیاسی قرار نداشت. یعنی هرکسی سوال فردی را برای زیست مومنانه خود می‌پرسید. یعنی رابطه بین فرد و مجتهد بود و سوالات، حول احوالات شخصی بود.  طبیعتا اگر در طول هزار سال فقه ما پاسخ‌گوی نیازهای فردی مومنان بود، به این دلیل بود که ما حکومت مستقلی تحت عنوان حکومت شیعه نداشتیم تا بتوانیم پاسخگوی نیازهای حکومتی و اجتماعی آن باشیم. سوال در امور فردی بود، پاسخ هم به امور فردی بود. اگر قرار باشد جامعه تغییر پیدا کند و متحول شود و مساله ما از فرد به جامعه و از جامعه به حکومت تغییر کند، آیا باز هم می‌توانیم سوالات فردی در نظر گرفته و جواب را هم فردی بدهیم؟ یا اینکه باید به سمت یک نظام کلی و اساسی برای همه افراد برویم. به عبارت دیگر اگر ما در یک نظام قرار داریم و این نظام را هم شهروندان تشکیل می‌دهند، آیا می‌توانیم بگویم بحث ما فقط مومنانه است و من فقط با انسان مومن کار داریم؟ یا باید هنجارهای دینی خود را طوری ارائه کنیم که قابلیت تبدیل شدن به یک قانون جهت اداره جامعه را داشته باشد. اگر این کار اتفاق بیفتد، آیا بازهم می‌توان گفت دین، نظام قانون گذاری و یک هسته مرکزی و یک نظام عقلانی ندارد؟

پس به علت به دست گرفتن حکومت، فقه ما هم تغییر می‌کند.

شاه کلید ما در بحث نظام و نظام وارگی فقه، بحث فقه حکومتی است. در بحث فقه حکومتی که بزرگان ما از قدیم می‌گفتند، که علما و بزرگان و مقام معظم رهبری هم بر آن تاکید دارند، این است که اگر مخاطب و مساله ما فرد است، پاسخ ما هم فردی و رویکردمان هم فردی است. اما اگر مساله ما، مساله فرد نبوده و مساله اداره مطلوب یک جامعه باشد، صورت مساله تغییر می‌کند. مثل مرحوم امام که تعبیر کردند حکومت فلسفه عملی فقه از گهواره تا گور است؛ مرحوم امام اگرچه در تعریف خودشان از فقه همان تعریف مشهور را قبول می‌کنند، یعنی علم به احکام فردی شرعی از روی ادله تفصیلی، اما وقتی وارد عنصر حکومت می‌شوند، می‌گویند اصلا مقوله فقه با مقوله حکومت پیوند خورده است. یعنی حکومت فلسفه عملی فقه است، حتی برعکس هم نه.

پس مبنای حکومت اسلامی در نظر امام خمینی، فقه است؟

حتما اینطور است. امام خمینی وقتی حکومت اسلامی را تشکیل دادند، بر پایه فقه شیعه تشکیل دادند، عنصر ما در قانون اساسی فقه است. اگر قرار باشد، فقه برای اداره جامعه باشد، همه شؤون جامعه را در بر بگیرد، و حکومت از اهم این امور باشد، آیا می‌توانیم اینجا رویکرد فردی داشته باشیم و بگوییم مجموعه‌ای از احکام مجزای فردی اشته باشیم؟ قطعا اینطور نمی‌شود. خب با این رویکرد که نمی‌شود حکومت را اداره کرد.

رویکردی که بعد از انقلاب در زمینه فقه صورت گرفت، بحث کار‌آمدی است. در بحث کارآمدی غرض این است که ما بتوانیم فقه و احکام دین را به صورت مطلوب در جامعه اجرا کنیم. قبل از انقلاب، در رویکرد فقه فردی که پاسخ‌ها فرد محور بود، بحث کارآمدی مطرح نبود. کارآمدی یعنی اداره مطلوب و متناسب با فضای جامعه. وقتی می‌خواهیم یک حکومت تشکیل دهیم که به تعبیر امام، احکام اولیه دین به حساب می‌آید، آیا ما می‌توانیم بگوییم حکومتی داریم و مهم نباشد کار آمد هست یا نیست؟ اگر حکومت دینی کارآمد نباشد نتیجه‌اش این می‌شود که مردم از دین گریزان می‌شوند و عملا دین باوری در جامعه محقق نمی‌شود. اگر بحث ما در فقه تحقق حداکثری دین در جامعه باشد، حتما عنصر کارآمدی در آن دخیل است. لذا در اینجا دیگر نمی‌توانیم احتیاط‌های متکثر داشته باشیم. احتیاط متکثر باعث می‌شود مردم اصلا نتوانند اجرا بکنند.

مساله این است که دین را خداوند فرستاده است. مرحله دوم، آن چیزی که تحت عنوان فقه درست شده است، باز هم مستند به خداوند است. آیا می‌توان گفت که خداوند یک مجموعه هدفمند، جامع و غایتمندی را اداره نکرده است و برای هر موردی یک بحث مجزایی گفته شده است؟ این با حکمت خداوند سازگار نیست، حکمت خداوند اقتضا می‌کند منطقی که نازل می‌کند، از یک سازگاری و انسجام درونی، هدف‌مندی و غایت‌مندی داشته باشد. نمی‌شود خدا یک مجموعه‌ای را بفرستد و بگوید نظام فکری دارد، اما مجموعه‌ای از هم گسیخته باشد؛ این از حکمت خدا دور و بعید است. این مساله لوازمی دارد. ما در تقسیم بندی‌ها اسلام را به سه عرصه شریعت و باورها و اخلاق تقسیم می‌کنیم. لازمه اول این است که خداوندی که سه عرصه را در قالب دین برای ما فرستاده است، نمی‌توانید با یکدیگر متمایز باشد و سه مسیر جداگانه داشته باشد. مثلا در مسیر فقه بگوید حداقلی است و در مسیر کلام بگوید حداکثری است. در اخلاق بگوید حداقلی و در فقه بگوید حداکثری، خب نمی‌شود اینطور باشد. لذا باید یک همگونی و هماهنگی بین این سه دانش وجود داشته باشد و در یک مسیر باشد. مثلا نمی‌شود در فقه شیعه بگوییم وفای به عهد الزام ندارد مگر ذیل عقد لازم، و از آن طرف بگوییم در علم اخلاق وفای به عهد از الزامات اولیه است. لذا مقوله‌ای که در اخلاق هم گفته می‌شود باید با فقه همسان و همسو باشد.

مرحله بعد این است که اگر خداوند منبع این تشریع است، طبیعتا در احکام اقتصادی و نظامی و عبادی ما، باید همسو و هم جهت باشد. باید یک منطقی وجود داشته باشد که اینها را در یک نظام گرد هم بیاورد.

اگر غیر این باشد یعنی ما یک دین ناقص و شخصی و فقط برای امور حداقلی است. خب ما چنین دینی را باور نداریم، چرا که این دین، دین خاتم و جامع نیست. در دین حداقلی، اگر سوالی داشته باشیم و پاسخی برای آن نداشته باشیم، از کجا باید برایش جواب بگیریم؟ یا باید بگوییم دین اسلام در اینجا چیزی نگفته است، یا به نظم سکولار را بپذیریم. یعنی بخشی را از غیر از دین بگیریم، یک بخشی را هم از دین بگیریم.

یعنی با تسلط آن بخش غیر دینی، آن بخش دینی هم به استحاله خواهد رفت.

اصلا با یکدیگر سازگار نخواهد شد. ممکن است در یک جایی دین اجازه داده است از عقل استفاده کنیم، اما عقلی که به دین و مبانی دینی مستند است. اما اگر به دین مراجعه نکنیم و به غیر از دین مراجعه کنیم، این می‌شود سکولاریسم. یعنی بخشی از دین، از دین،‌ و بخشی از دین، از غیر از دین گرفته شود. بخشی از امورمان به دین، و بخشی از امورمان به غیر از دین ارجاع داده شود. لذا باید ابواب فقه هم با هم سازگار باشد.

این نکته‌ها متفاوت از هم است که بگوییم ما نظام نداریم و یا اینکه بگوییم ما نظام را نمی‌فهمیم. نکته دوم درست است. اینکه ما هنوز کشف نکردیم، نکته درستی است. نظام هنوز جهات و ابوابش برای ما معلوم نشده، این حرف درستی است. اما اینکه ما نظام نداریم و نمی‌توانیم داشته باشیم، نمی‌شود این را گرفت. یک چیزی در فقه ما تحت عنوان مذاق شرع وجود دارد. مرحوم صاحب جواهر وقتی برای ولایت فقیه استدلال می‌کنند، می‌گوید اگر کسی ولایت فقیه را نفهمد، اصلا روح فقه را نفهمیده است. مذاق فقه را نفهمیده است. معلوم می‌شود این فقه یک روح قالب دارد که می‌شود مذاق شرع را در مجموع فهمید. مثلا مرحوم آقای خویی در یکی از مباحثی که مربوط به زنان است، آنجا استدلال می‌کند که تک تک روایاتی که مانع از تصدی زنان تلقی می‌شود، مانند خروج بدون اذن شوهر، یا عدم وجوب نماز جمعه و جهاد، همه اینها را مطرح و اینطور جواب می‌دهند که اینها دلیل نمی‌شود. اما در مرحله بعد می‌گوید که مذاق شارع اینطور است که راضی به حضور حداکثری زن در جامعه.

یعنی دین یک منطقی دارد.

بله و من از آن به عنوان مذاق شریعت یاد می‌کنم. حالا یک بحثی که به وجود می‌‌آید این است که آیا مذاق شریعت برای همه قابل فهم است؟ طبیعتا خیر. هرکسی نمی‌تواند بفهمد. اما مذاق شرع حتما وجود دارد. لذا علما به این مساله استدلال می‌کنند. اینکه ما مقاصد الشریعه را ملاک قرار بدهیم، خب این اگر بابش باز شود ممکن است رویکرد عرفی در آن ایجاد شود و بسیاری از ادله ما تحت الشعاع قرار بگیرد، این قبول است و ما می‌گوییم فقه ما فقه مقاصدی نیست. اما اینکه ما می‌توانیم مقاصد شارع را درک کنیم، این امکان وجود دارد.

من برای نظام یک مثال می‌زنم. تسبیح یک ابزار است که یک غایت و هدفی دارد و هدفش تسبیح بعد از نماز یا ذکر گفتن در خیابان یا هرجای دیگر است. برای این غایت که ما می‌خواهیم ذکر خدا را بگوییم، یک ابزار تهیه شده که این ابزار به واسطه آن تامین شود. در همین راستا تسبیح می‌شود ۳۳ دانه‌ای با دو دانه وسط، یا می‌شود ۹۹ تایی با دو دانه وسط. طبیعتا اگر من این تسبیح را به این گونه تهیه نکنم که نخ نداشته باشد و یا دو دانه در وسط نداشته باشد، اینکه اندازه‌اش متناسب نباشد، به غایت نخواهد رسید. لذا باید غایتمندی و عقلانیت متناسب با آن ابزار باید در کنارش وجود داشته باشد. اگر این نکات رعایت نشود، اصلا این تسبیح امکان استفاده ندارد.  طبیعتا این تسبیح را کنار می‌گذارند. این یک نمونه بسیار ساده از یک نظام است که مجموعه‌ای هدفمند، غایتمدار و نسبت به غایت خود عقلانیت متناسب و طبیعتا کارآمد باید باشد. تعریف ما از نظام همین است. در نظام‌های سیاسی یا نظام‌های اجتماعی مراد این است که برای آن غایت یک ابزار مناسب، یا یک قانون مناسب تهیه بشود. اگر قرار باشد که اداره یک نظام دینی را داشته باشیم، طبیعی است که لازمه آن بحث مالیات است، نمی‌شود از مالیات عبور کرد. مالیات گرفت جزء لازم و ذاتی نظام است. آیا می‌توانیم بگوییم ما نظام اسلامی داریم، اما مالیات نداریم؟ مرحوم امام بحث مالیات را حکم اولی فرض می‌کنند،‌ چرا که لازمه اداره یک کشور است. لذا نظم متناسب برای اداره یک کشور داشته باشیم و این نظم هم نسبت به یکدیگر قابل توجیه باشد. یعنی ارتش و ولایت فقیه و … هرکدام در جای خود باشد. باید بتوانیم با یک نظمی غایت دین را اجرا کنیم. اما اگر بگوییم ما نظام سیاسی را نمی‌فهمیم، ما فقط یک مجموعه‌ای از احکام را داریم که مثلا می‌گوید ولایت فقیه آری، یا مثلا می‌گوید فلان مسأله خیر. خب با این فقه نمی‌شود حکومت تشکیل داد. طبیعتا جامعیت نخواهد داشت.

شما یک خودرو را تصور کنید که حاصل جمع نظام‌های مختلف است. اگر در خودرو همه نظام‌ها کار کنند، اما نظام ترمز کار نکند، این خودرو نمی‌تواند راه برود.

یعنی یک کل هماهنگ است.

یک کل هماهنگی است که مبتنی بر نظام‌های جزئی است که این نظام‌های جزئی باید با هم هماهنگ باشد. اگر نظام و خورده نظام نداشته باشیم، قطعا نمی‌توانیم با مجموعه‌ای از احکام فردی کنار هم قرار داده شده، نمی‌توانیم اداره نظام را مطرح کنیم. اگر این ادعا را بکنیم به ما خواهند خندید که ما با مجموعه‌ای از احکام فردی می‌خواهم نظامی را اداره کنم که آن نظام، نظام اسلامی است. اینها با یکدیگر پارادوکس است. یا این نظام، نظامی اسلامی است، یا این نظام قابلیت و توانایی اداره یک جامعه را ندارد.

لذا ما در بحث فقه، یا ما باید بگوییم که فقه ما نظام دارد، البته این نظام را نفهمیدیم، خب باید به دنبال آن گشت و برای فهمش تلاش کرد. ما از قدیم الایام بحث‌مان در نظام سیاسی در فقه، این بود که مبتنی بر حاکمیت یک فرد بر دیگران بود، بحث تفکیک قوا و حزب و رئیس جمهور و توقیف ریاست و مرزهای ملی و… نداریم. اما در جامعه دیگری، تحت عنوان جامعه قرن بیست‌ویکم حضور پیدا می‌کنیم که لازمه‌اش مردم سالاری است و دیگر نکاتی که الان داریم. خب در اینجا از فقه سوال می‌کنیم آیا در فقه و در دین توانایی اداره جامعه را فقط در عصر پیامبر داشتی یا توانایی اداره جامعه را امروز هم داری؟ به عبارت دیگر اگر پیامبر امروز بود، متناسب با اقتضائات عقلی و بر اساس اقتضائات موجود نظام خود را بازخوانی می‌کرد، یا می‌گفتند الا و لابد همان نظام صدر اسلامی باید باشد. آیا امروز جامعه بدون بانک قابل تصور هست؟ امروز می‌گویند جامعه پیشرفته جز با بانک متصور نیست.

ما یک سری امور داریم که پیامبر در زمان حیات‌شان امضا کردند. مثل بیع و معاملات و امان سفیر و… . اینها اموری است که شارع در زمان حیات خودش رفتار مردم را لحاظ کرد و ملاک‌های خود را با رفتارها تطبیق کرد. یعنی اگر مردم به دنبال بیع هستند، می‌گوییم بیع درست است، اما بیع ربوی نباشد و یک سری ملاک‌ها را گذاشت. به عبارت دیگر کار شارع این است که ما مسائل جامعه را بازخوانی کنیم و فهم متناسب به شارع را بازخوانی کنیم. مثلا ما در جامعه از یک چیزی به نام انتخابات صحبت می‌کنیم که صندوق رای و انتخابات علی الظاهر از غرب به ما رسیده است. خب این مساله هنگامی که وارد جهان اسلام شد، اولین کسی که به آن عنایت کرده است، مرحوم نایینی بود. مرحوم نایینی می‌گویند ما انتخاباتی را به رسمیت می‌شناسیم که انتخاباتی به مثابه روش باشد، نه به مثابه ارزش. اگر همه مردم بگویند خدا نیست، یا ارزش، ضد ارزش است، خب بی‌خود کرده‌اند. چون اینها تابع رای مردم نیست. اما در داخل ارزش‌ها و در محدوده اموری که ارزشی است، رای حداقل‌ها بهتر است یا رای حداکثرها؟ خب طبیعتا رای حداکثرها. لذا در فقه هم می‌گویند نظر مشهور نظر خوبی است.

* بخش دوم مصاحبه در روزهای آتی منتشر می‌شود.

انتهای پیام/

 

کد خبر : 78812
تاريخ ثبت خبر : 26 آذر 1397
ساعت بارگزاری خبر : 08:39
برچسب‌ها:, , ,

دیدگاه شما

( الزامي ) (الزامي)