به گزارش خبرنگار پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه، جامعهشناسی ابتدا برای به رسمیت شناختهشدن و حضور مشروع در اجتماع علمی ناگزیر درهای خود را به روی روشهای علوم طبیعی گشود. بدین ترتیب نسل تازهای از جامعهشناسان شکل گرفتند که خود به میدان تحقیق رفتند و با گردآوری مستقیم دادهها و تحلیل عمدتاً آماری آنها پژوهشهای خود را پیش بردند؛ البته به موازات توسعۀ روشهای کمی در جامعهشناسی، عدهای با تکیه بر تفاوتهای ماهوی موضوع علم اجتماعی و علم طبیعی، به طرح و ساخت روشهای کیفی پرداختند. در این راستا کاظم حاجیزاده یادداشتی نگاشته است که در ادامه می آید:
روش علمی را از یک دیدگاه میتوان با علم یکی دانست. برجستهشدن جایگاه روش در علم تا آنجا پیش رفته است که برخی متفکران میگویند در دیدگاه نسبیگرایانه، علم فقط یک پرسپکتیو در میان شماری از پرسپکتیوهای ممکن است که از بقیه نه بدتر و نه الزاماً بهتر است. انسان همواره در طول تاریخ به خود و محیط اطرافش میاندیشیده است.
آنچه شناخت او را در دورههای مختلف از هم متمایز میسازد روش و روشهای اوست. ما امروز قدرت تفکر خود را درباره همان جهانی به کار میگیریم که انسانهای اولیه در آن زیسته و بدان اندیشیدهاند. ماده، انرژی، ذهن و … در صحنۀ تاریخ در صف دانشمندان دست به دست چرخیده و اکنون به ما رسیدهاند. این چشمها هستند که در هر دوره بهگونهای متفاوت به دستها مینگرند. اگر هر حوزۀ شناختی از سه رکن موضوع، روش و نظریه تشکیل شده باشد، از دیدگاه رئالیستی با این مبنا که «جهان، مستقل از دانش ما از آن، وجود دارد»، اولی ثابت، دومی متغیر و سومی به تبع دومی متغیر خواهد بود. از این رو هر علمی به اندازهای که بتواند روشهای خود را توسعه دهد از گنجینۀ غنیتری از نظریهها برخوردار خواهد شد.
دربارۀ انقلاب علمی دامنهدار چند سدۀ اخیر، بحثهای فراوانی صورت گرفته است و اندیشمندان زیادی تلاش کردهاند سیمای آن را ترسیم کنند. در این بحثها آنچه بیش از همه شنیده میشود، تغییر روشی است که در فرآیند کسب شناخت به وقوع پیوست. تفکر و تجربه هر دو مورد بازاندیشی قرار گرفتند و روشهای بهکارگیری هریک تعریف و تدقیق شدند. انقلاب صنعتی فرزند پیوند این دو بود. در غرب، تجربهگرایی انحصارطلبانه سالهای مدیدی بر علم حکومت کرد که مصداق بارز آن را در نسخههای اثباتگرایانۀ گاه افراطی آن میتوان دید.
این رویکرد همچنان حضور پررنگی در میان محققان دارد، به طوری که گاهی اساساً علم نوین را با آن تعریف میکنند. جامعهشناسی در قرن نوزدهم در چنین فضایی پا به عرصه شناخت گذاشت و در نخستین لحظات حیات خود با موجی از انتقادات روبهرو شد. دانشمندان علوم طبیعی که در این زمان، طعم محصول روشهای خود را چشیده بودند و با اختراع بیوقفۀ ابزارها، آن را به مردم نیز چشانده بودند، در موضع غالب قرار داشتند.
جامعهشناسی ابتدا برای به رسمیت شناختهشدن و حضور مشروع در اجتماع علمی ناگزیر درهای خود را به روی روشهای علوم طبیعی گشود. بدین ترتیب نسل تازهای از جامعهشناسان شکل گرفتند که خود به میدان تحقیق رفتند و با گردآوری مستقیم دادهها و تحلیل عمدتاً آماری آنها پژوهشهای خود را پیش بردند. جامعهشناسان آمریکایی (برای مثال مکتب شیکاگو) بهویژه در نیمۀ اول قرن بیستم در این زمینه پیشتاز بودند؛ البته به موازات توسعۀ روشهای کمی در جامعهشناسی، عدهای با تکیه بر تفاوتهای ماهوی موضوع علم اجتماعی و علم طبیعی به طرح و ساخت روشهای کیفی پرداختند. دیلتای و وبر از نخستینهای این جریان محسوب میشوند.
در مورد روششناسی و روشهای جامعهشناسی (بهویژه آنچه در ایران جاری است) توجه به چند نکته ضرورت دارد. در ادبیات معاصر، روشها را به سه دستۀ کلی کمی، کیفی و ترکیبی تقسیم میکنند؛ البته گاهی نیز بهکارگیری همزمان دو روش کمی و کیفی در یک پژوهش را اصطلاحاً روش مختلط مینامند. رگین در کتاب خود «روش تطبیقی»، تفاوتهای دو رویکرد کمی و کیفی و قوت و ضعف هریک را به دقت مشخص میکند. راهبرد متغیرمحور که با هنجارهای روششناختی جریان غالب علوم اجتماعی همسو است، به جای آن که در پی فهم و تفسیر رخدادهای تاریخی مشخص در تعداد اندکی از موارد یا مجموعهای از موارد تجربی مشخص باشد، ارائه تعمیمهایی دربارۀ روابط میان متغیرها را مورد توجه قرار میدهد.
در مقابل، رویکرد موردمحور کلنگر است و موردها را به مثابه موجودیتهایی کلی و نه مجموعهای از اجزا (یا مجموعهای از نمرات متغیرها) مینگرد. بنابراین روابط میان اجزا در بستر کل درک میشود. از نظر ما پیشفرضی بنیانی که روشهای کمی و کیفی را با مرزی قاطع از هم متمایز میسازد، این است که موارد موجود در این جهان چقدر به هم شبیه یا چقدر از هم متفاوت در نظر گرفته شوند (در یک تعبیر ادبی اگر یگانگی خالق به تمامی در یگانگی مخلوقات منعکس میشد، روشهای کمی برای همیشه محکوم به عدم بودند). از زاویۀ رویکرد کمی، موارد در این جهان به قدر کافی به هم شبیهاند تا بتوان از «یک» به «دو» رفت. زیستِ اعداد تنها در چنین جهانی ممکن میشود.
در مقابل، رویکرد کیفی موارد را چنان از هم متفاوت میبیند که حتی حاضر میشود فقط به یک مورد عشق بورزد (موردپژوهی). جهانبینی اول با مفروضات سادهساز خود، فرمالیزاسیون و سرعت علم را بالا میبرد و جهانبینی دوم با نزدیکشدن هرچه بیشتر به موضوع، دقت آن را افزایش میدهد. رگین در بحث پایانی کتاب بیان میکند که روش ترکیبی باید بتواند تعداد زیادی از موارد را بررسی کرده و در عین حال از مفروضات سادهسازی (مثلاً خطی و انباشتی فرضکردن تأثیرات متغیرها) که مختص رویکرد متغیرمحور هستند، خودداری کند. سرعت و دقت بدون یکدیگر تحملناپذیر خواهند بود.
در بسیاری از نوشتههای روششناسی موجود، دو اتفاق در حال وقوع است که دانشجویان را در بهکارگیری روشها ناتوان و سردرگم میکند. یکم، بین روشهای گردآوری داده و تحلیل داده خط جداکنندۀ صریحی به چشم نمیخورد. این دو نوع روش با یکدیگر همسنگ نیستند. برای مثال در جامعهشناسی، پیمایش یک روش مرسوم گردآوری داده است در حالی که رگرسیون به تحلیل دادهها میپردازد.
این دو برخلاف تصور عموم، هیچ پیوند ذاتیای با هم ندارند. جداسازی آنها باعث میشود که به کمبودن حجم یکی (به لحاظ متون موجود) در مقایسه با دیگری پی ببریم. دوم، در ایران عمدتاً روشهای گردآوری داده (آن هم با تنوع خیلی محدود) آموزش داده میشود. همین عدم تفکیک باعث شده است که دانشجویان و محققان غالباً روشهای گردآوری داده را بیاموزند و چنین پندارند که روش علمی را تا حد زیادی آموختهاند. در حالی که روش علمی همان اندازه که به انباشتن دادهها نیاز دارد، مشتاق تحلیل است. شکوه روش علمی آنجا نمایان میشود که پژوهشگران را به دیالوگ ایدهها و دادهها دعوت میکند.
انتهای پیام/