| امروز چهارشنبه, ۵ اردیبهشت , ۱۴۰۳ |
سرخط خبرها:

حجت الاسلام دکتر احمد رهدار درگفت و گو با طلیعه ؛


حضرت امام (ره)، فقه السیاسات را در عرض احکام اولیه قرار داد

حجت الاسلام دکتر احمد رهدار گفت: امام (ره) در خصوص مسأله ی فقه سیاسی سه کار ویژه انجام دادند. یک مرحله این بود که بخش "فقه السیاسات" را از ساحت احکام ثانویه به حوزه ی احکام اولیه، ارتقا دادند. البته پیش از حضرت امام(ره) در حوزه ی مکتب حله تلاشی در این زمینه شده بود که فقه السیاسات باب مستقل پیدا کرد، اما به رغم این که باب مستقل پیدا کرد، در ذیل احکام اولیه معنادار می شد.

پایگاه«خبری_تحلیلی طلیعه»؛هانیه حاجی نوروزی، نظام جمهوری اسلامی ایران به عنوان اولین مدل موفق نظام سیاسی شیعی در تاریخ معاصر توسط امام خمینی(ره)پایه گذاری شد،اگرچه در کشور ایران برخی دوره های تاریخی مانند صفویه مدعی برقراری نظام شیعی بودند،اما در این دوره تاریخی حکومت به دست شخص پادشاه بود که وامدار لقب “فره ایزدی” روی زمین بود و فقیه در مقام های مختلف حکومتی مثل شیخ الاسلامی از پادشاهی حکم میگرفت که قطعا صلاحیت و جایگاه ولی فقیه زمانه را به عنوان زمامدار نظام شیعی نداشت.

بررسی تطورگونه نظام پادشاهی به نظام سیاسی شیعی متکی بر ولی فقیه، زمینه سازی های شکل گیری این نظام ،میزان تطابق نظام جمهوری اسلامی ایران در مقام یک مانیفست نظام شیعی و مقایسه آن با نگاه تئوریک امام خمینی(ره) که برگرفته از فقه سیاسی ایشان بود و… محورهایی است که برای پاسخ به آن به گفت و گو با حجت الاسلام دکتر احمد رهدار نشستیم.

 

طلیعه: حضرت امام (ره) در صحیفه اشاره هایی داشته اند به این که مدل نظام جمهوری اسلامی که ایشان پایه گذاری کرده اند، برداشت شده از مدل حکومتی پیامبر (ص) و حضرت امیر (ع) بوده است. مدلی که حضرت امام (ره) پایه گذاری کردند تا چه اندازه به شباهت با مدل حکومت پیامبر (ص) و حضرت امیر (ع) محقق شده است؟ درواقع نظام سازی جمهوری اسلامی ایران چه قدر الگو گرفته از حکومت های موفق اسلامی درتاریخ اسلام هست؟راجع به تطور نظام پادشاهی در فضای داخلی کشور ایران هم توضیحی بدهید، نظام سازی اسلامی اتفاقی نبوده که یک شبه و فقط بر اساس یک نیاز موقت در ایران شکل بگیرد قطعا زمینه سازی هایی در دوران های مختف تاریخی در ایران وجود داشته از زمان صفویه، قاجار و بعد اوج ان در زمان پهلوی،در خصوص این سیر تطورگونه اجتماعی در ایران هم اشاره بفرمایید.

 

– اگر بخواهیم به تاریخ اسلام از منظر تطور اندیشه ای، به ویژه با تأکید بر نظام هنجاری و ارزشی شیعه نگاه کنیم، دو قوس هفت قرنی دارد. حداقل در تجربه ی ایران اسلامی. قوس اول، قوس خلافت است. جریان خلافت سنی البته تا زمان آتاترک جلو آمده، اما در ایران یک قوس هفت قرنی است. یعنی تا زمان سقوط عباسیان در نیمه ی قرن هفتم است. ایران از نیمه ی قرن هفتم به بعد تا انقلاب اسلامی قوس دومی را تجربه می کند که قوس سلطنت و پادشاهی است. در جهان اسلام خارج از ایران، هم چنان خلافت، مثلاً خلافت عثمانی آمد، اما ایران، با سقوط دولت عباسی از بند خلافت رها شد. هیچ کدام از این دو قوس، قوس مطلوب شیعه نیست. در عصر حضور که امامت معصوم، الگوی پیشنهادی شیعه است، در عصر غیبت هم الگویی با محوریت مرجع تقلید و نظام ولایت فقیه است. به نظرم قوس دوم، نسبت به قوس اول امتیازاتی دارد. رویکرد عالمان دینی هم در قبال قوس دوم، متفاوت از قوس اول است.

 

ما در قوس اول مطلقاً شاهد همکاری عالمان شیعه با نظام سیاسی نیستیم. حتی در دوره ی سید مرتضی (ره) که روابط او با خلفای عباسی نسبتاً روابط حسنه ای بود، باز هم این روابط حسنه منجر به تأیید مشروعیت این ها یا حکم به جواز همکاری شرعی با آن ها، مگر در مواقع اضطرار و تقیه نشد. این در حالی است که در قوس دوم، یعنی قوس سلطنت، جریان حاکمیت شیعه وارد شده است. ” از قضا سلطنت، خارج از جهان خلافت بوده است.”

ما در تجربه ی تاریخ اسلام، دو مدل سلطنت داشته ایم. یک مدل سلطنت هایی است که از دل نظام خلافت آمده، مانند سلطنت طاهریان، غزنویان، سامانیان و… یک مدل سلطنتی است که آغاز آن کاملاً خارج از نظام سلطنت خلافت سنی و حتی خارج از تاریخ اسلام بوده که سلطنت مغول ها است. مغول ها ربطی به عالم اسلامی نداشتند، اما زمانی که عالم اسلامی را فتح کردند، عالمان شیعه به دستگاه مغول وارد شدند و آن دستگاه را تأیید کردند. به این معنا که از همان ابتدا دستور و جواز همکاری دادند و خواجه نصیر به عنوان یک عالم شیعی به دربار رفت و صدر اعظم شد. سیدابن طاووس به عنوان رئیس حوزه ی علمیه ی حله که حوزه ی محوری شیعه بود با مغول ها همکاری کرد. علامه محقق حلی، علامه حلی، فخر المحققین، هرکدام به تناسب با سلاطین زمان خود همکاری داشتند. البته کمی پس از ورود خواجه نصیر به دستگاه خلافت، مغول ها شیعه شدند و این عالمان با آن ها همکاری داشتند. حقیر، بر این باور هستم که این همکاری عالمان شیعه با نظام سلطنت غیرخلافت و از یک جایی به بعد، رقیب خلافت، در نهایت به نفع شیعه تمام شد. من قبل از این که روند را توضیح دهم، این نکته را عرض کنم که خلیفه به لحاظ اندیشه گی در نظام اهل سنت، خلیفه الله یا خلیفه الرسول است که البته خلیفه الرسول کم تر است و در تجربه ی ایرانی، عنوان ظل الله گرفته است.

 

سلطان اما عنوان فره ایزدی دارد. تفاوت ظل الله با فره ایزدی در این است که ظل الله یعنی سایه ی خدا. هیچ موقع خدا نیست. سایه ی خدا روی زمین است. فره ایزدی معنایش این است که اگر خدا روزی بخواهد روی زمین تجسد پیدا کند، می شود این. به این فره می گویند. سلطان، از قرن هفتم به بعد، عنوان معنوی ای که به خود اختصاص می داده، عنوان فره است نه ظل الله و صد البته عنوان فره، مقدس تر از ظل الله است.

 

نوعی رقابت بین سلطان و خلیفه، از قرن هفت به وجود آمده و دستگاه شیعی و عالمان شیعی به دستگاهی ورود کرده اند که عنوان کلی آن فره است و کم کم آن جا را تصرف کرده اند. آغاز این تصرف به نظر من در نظام سلطانی صفوی صورت می گیرد. در صفویه، اتفاقی که می افتد این است که ساختار سیاسی در مقیاس کلان خودش، از سلطه ی ساختار سیاسی پیش از خودش که ساختار سیاسی اهل سنت بود، رها می شود. یعنی اولین آزادی تجربه شده ی شیعی توسط عنصر ایرانی در عصر صفوی صورت می گیرد که در این آزادی، ما شاهد آزادی ساختار سیاسی هستیم.

 

دیگر ساختار سیاسی ما ساختار سیاسی سنی نیست. ساختار سیاسی صفویه، یک شاهی دارد که شراب خوار هست، مستبد هست، اما در هرحال شیعه است و می خواهد با مضامین شیعی و نظام هنجاری شیعی حکومتش را اداره کند و عالمان شیعی را تا نقطه ی هسته ی قدرت خود راه داده است. با این وجود که در این دوران ساختار شیعی است و علما هم نسبتاً نفوذ فاعلی در آن دارند، در عین حال، نظام صفوی یک نظام شاه محور است نه عالم محور.

 

علما در ذیل شاه معنا می شوند. مثلاً حکم شیخ الاسلامی یا مقام صدر یا ملا باشی دوره ی صفوی را شاه می داده است. عالم مستقل نبوده است. این در حالی است که به گمان من، دومین تصرف به سمت شیعی شدن ساختار و جامعه در دوره ی قاجار اتفاق می افتد که در آن دوره، مردم آزاد نشدند، اما حداقل درون این ساختار سیاسی شیعی، عالم آزاد شد. برخلاف دوران صفویه که عالم آزاد نبود و در ذیل شاه بود، در دوره ی قاجار عالم قجری در ذیل شاه تعریف نمی شود.

حکم اجرایی هیچ عالمی را در دوره ی قاجار، شاه نداده است. عالم دوره ی قاجار، پایگاه اقتصادی مستقل دارد و با تکیه بر همین پایگاه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی مستقل، توانسته حداقل چندین جنبش و نهضت آزادی بخش را ایجاد کند. چیزی که در کل دوره ی دویست و سی ساله ی صفوی حتی شاهد یکی از آن ها نیستیم. عالم صفوی حتی یک نهضت و جنبش آزادی بخش راه نینداخته است اما عالم قاجاری راه انداخته است. نزدیک به هفتاد نهضت در دوره ی قاجار داریم که معمولاً دانشجویان و نسل جوان ما با شاخص های آن ها آشنا می شوند. مانند نهضت علما در جنگ های ایران و روس، ضدماسونی سید صالح عرب، ضدماسونی ملاعلی کنی، نهضت ضد رویترز، یا نهضت ضد رژی میرزای شیرازی یا نهضت مشروطه. قریب به هفتاد نهضت است که به لحاظ اهمیت یا خرد و کلان بودن، یک دست نیستند. این دومین تجربه و دومین گام است. سومین گام در همان پایان قاجار در نهضت مشروطه صورت گرفت که در آن تلاش شد که جامعه عالم محور شود که نشد و شکست خورد. با همه ی شکست اش، خود تجربه ی مشروطه، به نظرم به لحاظ محوریت سیاسی یا نظام اندیشه گی یک گام به جلو بود. به این دلیل که شاه محوری در مشروطه تبدیل به قانون محوری شد. یعنی تمام کارویژه ی نهضت مشروطه این بود که یک مجلسی را راه بیندازد که از این پس دیگر عواملی که دارد در حکومت پیاده می شود، عوامل مستقیم شاه نباشد. قانون هایی باشد که نمایندگان ملت، در مجلس تصویب کردند. هرچند مجلس مشروطه یک مجلس فرمایشی بود، یا لااقل در دوره ی شصت ساله ی حکومت پهلوی، تبدیل به یک مجلس فرمایشی شد، اما حداقل به لحاظ نظری و ساختاری یک اتفاق بود.

 

مجلسی درست شده بود که نماینده های ملت ولو با زحمت و به صورت حداقلی می توانستند به آن وارد شوند. حداقل مدرس در همین ساختار وارد مجلس می شود. البته مدرس به عنوان نماینده وارد نمی شود. به عنوان طرح تراز اول شیخ فضل الله نوری وارد می شود. اما بالاخره یک گامی است. این گام شکست خورده در مشروطه در مرحله ی سوم خود، در انقلاب اسلامی به ثمر نشست.

 

انقلاب اسلامی آن منا و آرزوی شکست خورده ی نهضت مشروطه است که این بار به ثمر می نشیند و پیروز می شود. آزادی که در انقلاب اسلامی دارد تجربه می شود، آزادی مردم است. در صفویه، ساختار سیاسی آزاد شد، در قاجار علما آزاد شد و در انقلاب اسلامی مردم آزاد شدند. آزادی ساختاری و عالمان دینی که نقطه ی ثقل حرکت دینی ما است و مردم، هر سه در انقلاب اسلامی، ترکیبی را به وجود آورد که جمهوری اسلامی شد.

 

در بستر جمهوری اسلامی، مشارکت از پایین و در قاعده ی هرم جامعه، توسط مردم رقم می خورد و مدیریت فائقه در رأس این هرم از جانب ولی فقیه صورت می گیرد. در خود تجربه ی اسلامی باز به نظر من، ما دو گام را جلو آمده ایم. یک گام در تجربه ی مدیریتی حضرت امام (ره) است و یک گام در تجربه ی مدیریتی حضرت آقا است که با هم تفاوت دارد. در تجربه ی مدیریتی حضرت امام (ره) نظر به اقتضای شرایط که شرایط مقام تأسیس حکومت بود، مواجهه ی عالم دینی با مردم یک مواجهه ی مونولوگی است. یک طرفه است. ما شاهد نمونه و مصداقی در زمان حضرت امام (ره) نیستیم که حضرت امام (ره) مردمی را، ولو نخبگانی را از جامعه دعوت کرده باشند در جماران و ایشان بنشینند، مردم حرف بزنند و امام (ره) گوش دهند. چنین چیزی را، حتی یک نمونه ی آن را سراغ نداریم.

 

حتی در مورد علما سراغ نداریم. یعنی امام (ره) کاملاً به صورت مونولوگی جامعه را اداره می کردند. این در حالی است که در تجربه ی مدیریتی حضرت آقا، الگوی مواجهه ی مردم و ولی شان در حال تغییر است. یعنی حضرت آقا نخبگانی را از سطح دانشجویان، اساتید دانشگاه و حوزه و اقشار مختلف دعوت می کند و خود آقا چند ساعت می نشینند و نخبگان نظرات خود را می گویند و حتی حضرت آقا یادداشت برداری می کند و هرچند بعد از این نشست ها هم صحبت ارائه می فرمایند، اما اصل کار حضرت آقا بعد این نشست است که پردازشی از نکات و نظریات خواص جامعه انجام می شود که این پردازش به ضمیمه ی داشته های خود ولی و ورودی های خارج از این تیپ جلسات یک نوع پردازش جدیدی پیدا می کند و در غالب تولید یک سری کلید واژه ها یا روش ها یا خلق افق های جدیدی که این بار توسط خود ولی صورت می گیرد به درون خود جامعه باز می گردد.

تولیداتی مانند خلق واژه های مردم سالاری دینی، اقتصاد مقاومتی، تحول در علوم انسانی، جنبش نرم افزاری و نهضت تولید علم. چیزهایی که حضرت آقا تولید کردند و افق گشایی کردند و البته ضمن این تولید و افق گشایی، دوباره دعوتی برای راهبردی کردن این مفاهیم از نخبگان می شود و نخبگان جامعه می آیند و مثلاً اقتصاد مقاومتی را تئوریزه و راهبردی می کنند. الزامات اقتصاد مقاومتی را در حوزه ی تربیت، سیاست، آموزش و اجرا می گیرند. این روشی که در الگوی مدیریتی حضرت آقا هست، دیالوگی است.

 

به نظرم این روش یک گام متکاملی است نسبت به دوره ی حضرت امام (ره) که البته هردو الگو در ذیل ساختار سیاسی ای که ما از آن به عنوان جمهوری اسلامی یاد می کنیم، قرار دارند. این تا کنون آخرین تجربه ی تشیع در حوزه ی مدیریت سیاسی-اجتماعی جامعه است.

 

طلیعه: در نظام سازی ای که توسط امام (ره) صورت گرفت، پایه ی نگاه امام (ره) در ساختار سازی نظام اسلامی تا چه اندازه برگرفته از نگاه فقه سیاسی بوده است،قبل از پایه گذاری نظام جمهوری اسلامی ایران فقه سیاسی به معنای موجود وجود داشته است؟

 

– واقعیت این است که نظام سیاسی ای که امام (ره) عرضه می فرمایند، برآمده از نوع نگاه ایشان به منظومه ی فقهی ماست. امام (ره) در خصوص مسأله ی فقه سیاسی سه کار ویژه انجام دادند. یک مرحله این بود که بخش “فقه السیاسات” را از ساحت احکام ثانویه به حوزه ی احکام اولیه، ارتقا دادند. البته پیش از حضرت امام(ره) در حوزه ی مکتب حله تلاشی در این زمینه شده بود که فقه السیاسات باب مستقل پیدا کرد، اما به رغم این که باب مستقل پیدا کرد، در ذیل احکام اولیه معنادار می شد.

 

یعنی هم چنان جزء احکام ثانوی بود. معنای احکام ثانویه این است که اگر تعارض میان احکام اولیه و ثانویه ایجاد شود، نوبت به اجرای احکام ثانویه نمی رسد. حضرت امام (ره) در مرحله ی اول، فقه السیاسات را در عرض احکام اولیه قرار داد. در گام دوم درتعارض بین فقه السیاسات و دیگر احکام اولیه هم اولویت را به فقه السیاسات داد. این که حضرت امام (ره) می فرمایند که حفظ نظام از اوجب واجبات است، یعنی مثلاً اگر زمانی امر بین حفظ نظام و تعطیل کردن نماز دایر شود، یعنی در جایی وقت تنگ است و من نمازم را نخوانده ام و باید نماز را بخوانم و اگر نماز بخوانم مثلاً نظام، در کلان خودش ساقط می شود، یا آن که پاسداری از نظام کنم، ولو این که نماز من فوت شود، حضرت امام (ره) می فرمایند پاسداری از نظام کنید.

 

این که می فرمایند در تعارض بین فقه السیاسات و دیگر احکام اولیه، حق تقدم با فقه السیاسات است، معنایش این است. خود حضرت امام (ره) هم ، دو سال حج را تعطیل کردند، یعنی عملاً این اقدام را انجام دادند. تعطیل کردن حج، مدل الان که عمره را تعطیل کردیم، نیست. الان که عمره تعطیل شده به این معنا نیست که یک شیعه ی ایرانی نمی تواند از لبنان به عربستان برود. حتی اگر طرف نذر داشته باشد که به عمره برود، می تواند از خارج از ایران برود. امام (ره) زمانی که حج را تعطیل می کنند معنایش این است که در آن شرایط یک ایرانی اگر مستطیع باشد و بتواند از لبنان به حج برود، از نظر فقهی، آیا حج واجب اش محسوب می شود یا نه؟ امام (ره) می فرمایند نه.

کار دوم حضرت امام) ره) این بود که به خود فقه السیاسات در دایره ی فقه نگاه نکرد. یعنی پایگاهی که برای تحلیل فقه السیاسات استخدام کرد پایگاه فقه نبود بلکه پایگاه کلام بود. امام (ره) بحث ولایت فقیه خود را که یکی از کلیدی ترین تولیدات در حوزه ی نظام سازی بود، به صورت فقهی حل نکرد. به صورت فقهی به آن پرداخت، اما آن استدلال اصیل و اولی که برای این بحث آورد، بحث کلامی قضیه است.

آن جمله ای که می فرمایند، ولایت فقیه از جمله ی بحث هایی است که تصور آن موجب تصدیق اش می شود. کاملاً عقلی ولایت فقیه را ثابت می کند، نه نقلی. هرچند حضرت امام (ره) درباره ی ولایت فقیه بحث های نقلی هم در کلاس خارج خودش انجام می دهد، اما کار اصلی را به صورت عقلی تمام کرد. این کار که حضرت امام (ره) ولایت فقیه را در حوزه ی بدیهیات یا اولیات فلسفی وارد کرد، به ایشان این فرصت را داد که خود را از مناقشه ی بحث های فقهی در باب ولایت فقیه رها کند.

این که فقهای ما هنوز درگیرند که مقبوله ی عمرابن حنضله می تواند ما را به ولایت فقیه برساند یا نرساند، امام (ره)هرچند این قضیه را هم بحث کرده، اما به گونه ای ورود کرده برای بحث ولایت فقیه که اگر همه ی روایات و همه ی بحث های فقهی هم قادر به اثبات نظام ولایت فقیه نباشد، خدشه ای برای مسیر انتخابی حضرت امام (ره) ایجاد نمی کند.

چون امام (ره) این را به صورت عقلی و آن هم در حوزه ی بدیهیات عقلی که تصورشان موجب تصدیق شان می شود، اثبات کرده است. از این بحث گذر کرد و نظامی را ساخت و یک پایلوت عینی و عملی پیش روی تجربه ی زیستی ما گذاشت و برگ برنده ی ما این بود. بعد از این که امام (ره) این کار را انجام داد، در مقام اجرا و مدیریت درون فقه یک زاویه ی نگاهی را وارد کرد که امروزه به صورت پسینی از این نوع فقه تحت عنوان” فقه المصلحه” یاد می شود. امام (ره) این کار را با شجاعت هم انجام داد و فقط هم از دست حضرت امام (ره) بر می آمد. قرن ها شیعه به دلیل نداشتن حکومت، تصوری از الزامات اجرایی و عملی و عینی حکومت نداشت. به همین علت ادبیات سلب و نقد در فقه امام (ره) ناظر به” فقه المصلحه” اهل سنت زیاد است.

 

” فقه المصلحه” در تسنن پر رنگ تر است. هرچند به روش های غلطی که حجیت آن روش ها را شیعه تأیید نمی کند تاکید دارد. مانند روش قیاس، روش سد ذرایع، روش مصالح مرسله و روش هایی از این دست که در فقه تسنن زیادی رایج است و شیعه مشروعیت روشی آن ها را تأیید نمی کند. مجموعه ی روش هایی که اهل سنت به کار گرفته موجب شده که فقه المصلحه در اهل سنت فربه تر از فقه المصلحه تشیع باشد و الان هر فقیهی می خواست دوباره از فقه المصلحه حرف بزند، به دلیل این که ادبیات نقد فقه المصلحه تسنن در ادبیات تاریخی ما زیاد بوده است، معمولاً ترمز کشیده می شد و احتیاط می کرد.

این حضرت امام (ره) بود که با شجاعت آمد و بحث فقه المصلحه را مطرح کرد و بدون این که انگ تسنن بخورد، دوباره با معیار های شیعی الزامات ورود مصلحت به فقه شیعه را طرح کرد و فضایی ایجاد کرد که امروزه ما بسیاری از معضلات خودمان را در ساحت ضرورت هایی داریم از طریق این رویکرد فقه المصلحه حل می کنیم و این اتفاق بعدی بود که با فقه حضرت امام (ره) برای حوزه ی نظام سازی و حوزه ی مدیریت اجرایی آورد. البته یک سری الزامات خردی را در فقه و اصول این قضیه به همراه داشت که هم از حوصله ی جلسه ی ما خارج است و هم بیش از حد حوزوی است.

طلیعه: نظام جمهوری اسلامی که امام با نگاه به فقه سیاسی تشیع و پیشینه تاریخی نظام سازی اسلامی و با توجه به جایگاه تاریخی که در ایران داشتیم پایه ریزی کردند، آیا از ابتدا همین نظام بدین شکل بوده؟در واقع سوال من این است با توجه به اطلاعاتی که در زمینه فقه سیاسی امام بدان تکیه داشت آیا بهترین شکل از نظام سازی اسلامی همین جمهوری اسلامی بوده؟یعنی مصادیق نظام سازی غربی مثل پارلمان و غیره باید جز این نظام اسلامی قرار میگرفت و یا اینکه مقتضیات زمان و مکان موجب شد امام خمینی در نهایت موسس این شکل از نظام سازی در ایران باشد؟

 

حضرت امام (ره) فرزند زمانه ی خودش هست و اندیشه ی خود حضرت امام (ره) هم تطور داشته است، کما این که حضرت آقا هم این تطور را تجربه کرده اند. زمانی سر یکی از کلاس های درسی در دوره ی دکتری بحثی مطرح شد و همین بحث تطور اندیشه ی حضرت امام (ره) را دربستر زمان طرح کردم، آقای دکتر محمود خاتمی گزارش سخنرانی حضرت آیت الله جعفر سبحانی، مرجع تقلید را در یکی از همایش هایی که راجع به اندیشه ی حضرت امام (ره) اقامه شده بود دادند که آقای سبحانی فرموده بودند که نوع بحث هایی که حضرت امام (ره) بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در دهه ی سی می گفتند را ما در حلقه ی خصوصی چند نفره ای که داشتیم حضرت امام (ره) این بحث ها را در آن جا می فرمودند.

این گزارش یک مقداری گزارش فریدی است و تنهاست و با اسنادی که در اختیار است، زیاد نمی خواند و ما به وضوح تطور اندیشه ی حضرت امام (ره) را می بینیم. اصل هم به نظر من همین است. بالاخره حضرت امام (ره) جوان با حضرت امام ره پخته و مرجع، خیلی تفاوت دارد. حضرت امام (ره) جوان کشف الاسرار می نویسد و در آن یک ادبیات بسیار تندی را در برابر اهل سنت به کار می برد اما حضرت امام (ره) پخته و مرجع طلایه دار اندیشه ی وحدت اسلامی می شود.

من معتقدم که باید میان حضرت امام (ره) تئوریسین و حضرت امام (ره) معمار، تفاوت قائل شد. یک زمانی حضرت امام (ره) در مقام تئوریسین در اواخر سال ۴۸ و اوایل سال ۴۹ در نجف، بر بالای کرسی تدریس فقه خارج خود، دارد نظریه ی ولایت فقیه را مطرح می کند و در پاسخ به این سؤال کلان که اگر من فقیه باشم و منظومه ی معارف اسلامی ای که در اختیار دارم، اگر قرار باشد این منظومه را روزی و جایی محقق کنم، در چه قالبی می توانم این را محقق کنم؟ آن جا حضرت امام (ره) قالب ولایت فقیه را مطرح می کند. این جا فضا کاملاً تئوریک و انتزاعی است و ناظر به زمان و مکان نیست. همین حضرت امام (ره) را قریب به ده سال بعد به ایران آورده ایم و گفتیم این تئوری ولایت فقیه را اجرا کن.

از حالا به بعد حضرت امام (ره) یک معمار است و در مقام معماری باید ضرورت های زمان و مکان را لحاظ کند. شرایط مقدور را لحاظ کند و فشارهای بیرونی را هم لحاظ کند. به همین علت مجبور می شود در دل آن اندیشه ی نظری که قبلاً در مقام تئوریسین تولید کرده بود، یک سری مفاهیم، نهادها، راه و روش های جدید را که بسا مطلوب حضرت امام (ره) هم نیست وارد کند و وارد می کند.

مفاهیمی مانند پارلمان، انتخابات، رأی گیری و بسیاری چیزهای دیگر در ساحت اندیشه ی حضرت امام (ره) یعنی کتاب ولایت فقیه و اندیشه ی ولایت فقیه نیست اما در تجربه ی زیستی مدیریت ایشان برای تولید و هدایت نظام سیاسی به وفور این مفاهیم هست و حضرت امام (ره) خودش از این مفاهیم سخن می گوید و خودش آن ها را ایجاد و مدیریت می کند.

البته من صد البته معتقد هستم که این مفاهیم عمدتاً مفاهیم اضطراری و تحمیلی بر حضرت امام (ره) هستند. یعنی اگر پایلوت عینی صد درصد شکل دهی اش در اختیار حضرت امام (ره) بود بدون هرگونه مانع داخلی و خارجی، ای بسا حضرت امام (ره) این مفاهیم را تولید نمی کرد و به یک نحو دیگری وارد صحنه می شد.

اما واقعیت این است که تنها بازیگر صحنه ی عینی بیرون حضرت امام (ره) نیست. دشمنان داخلی و خارجی هم در این صحنه بازیگری می کنند و ممکن است آن ها امکاناتی بیش تر از امکانات حضرت امام (ره) داشتند، کم انگیزه نبودند، قدرتشان هم کم نبود و هنر حضرت امام (ره) این است که در برابر همه ی آن بازیگران فرمولی را گذاشت که نسبت به همه ی این شرایط موجود، به نحو حداکثری تری بتواند برنامه و پروژه ی حضرت امام (ره) را جلو ببرد. این هنر حضرت امام (ره) بود. وگرنه من معتقد هستم که بسیاری از این واژه ها و نهاد ها به صورت تحمیلی بر حضرت امام (ره) آمده است و اشکالی هم ندارد. امام (ره) برای این که زمان بخرد، مجبور بوده که با همین نهادها عمل کند و نوعی تصرف نهادی را آغاز کند و به نظر من موفق بوده و نتایج مثبتی هم داشته است.

ادامه مصاحبه در بخش دوم

کد خبر : 6229
تاريخ ثبت خبر : 19 خرداد 1394
ساعت بارگزاری خبر : 08:59
برچسب‌ها:, , , ,

دیدگاه شما

( الزامي ) (الزامي)